عباس جلالی
در عصر رسول اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم ) نه تنها نام و نشاني از صوفي و افکار و مرام و مسلک صوفي گري وجود نداشته بلکه آن حضرت با شعار «لا رُهبانية في الاسلام» (۱) بر رياضت کشي و انزواگري، خط بطلان کشيده و اسلام را دين جهاد و تلاش و مسؤليّت معرفي نموده است. پس از رحلت آن بزرگوار به دليل محروم شدن مردم از نور ولايت و انحراف مسير خلافت، رفته رفته افکار و انديشه هاي نادرست و غيراسلامي ميان مسلمانان راه يافت که اين خود سبب پديد آمدن عدهاي زاهدنما شد که در زهد و ترک دنيا و گريز از اجتماع به افراط و زياده روي کشيده شدند و در اوائل قرن دوم هجري ابراز وجود نموده و به تدريج آداب و رسومي براي خود ايجاد و نام صوفي بر خويش نهادند و به عبارتي روشن تر، راه خود را به گونهاي از ساير مسلمانان جدا کردند.
زهد و بيرغبتي به دنيا که در آيات و روايات بر آن تأکيد فراوان شده در اثر بي توجهي و عدم شناخت صحيح آن، مي توانست به افراط و زياده روي انجاميده و به صورت رياضتهاي نامطلوبي جلوه گر شود چنان که نمونهايي از آن را در زمان حيات نبيّ اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم ) و اميرمؤمنان(علیه السلام) در سرگذشت معروف عثمان بن مظعون و عاصم بن زياد سراغ داريم که افراد ياد شده به شدت مورد نکوهش و اعتراض اين بزرگواران قرار گرفته و خِرقهي رياضت افکندند.
با نگاهي گذرا به حالات صوفيان اوليّه نظير: حسن بصري، فُضيل بن عياض، محمد بن واسع، مالک بن دينار، حتي سُفيان ثوري که رسماً صوفي شناخته شده و صوفيان سندِ خرقه به آنان ميرسانند در کتبي چون «حلية الاولياء و طبقات شعراني و…» ميبينيم صوفيان اوليّه سخن از بهشت و جهنم بر زبان ميراندند و از نظر فکرو انديشه به صوفي هايي چون بايزيد و حلاّج و شِبْلي و مولوي و… شباهتي نداشتهاند با اين که بنا به روايت منقول از امام صادق(علیه السلام) ، ابوهاشم کوفي نخستين کسي است که نام صوفي بر خود نهاد ولي صوفيگري به معناي رايج آن با طرح موضوعاتي چون «حلول و اتّحاد و جذبه و سقوط تکليف و دَم زدن از عشق …» از دوران ذوالنون مصري و سپس بايزيد بسطامي آغاز شد. رموز و اسرار طريقت تصوّف در کتب و نوشتارهاي فراواني تبيين شده که مي توان از الهي نامه و ديگر سرودههاي عطّار نيشابوري، آثار سنايي، نوشتههاي عين القضاة همداني، احمد و محمد غزالي به ويژه کتاب «احياء العلوم» آثار نجمالدين کبري، کتب خواجه عبدالله انصاري، تأليفات سُهروردي، روزبهان شيرازي، قُشيري و ده ها مُرشد و پير و صوفي ديگر، افزون بر نوشتههاي ابن عربی عربي که خود را خاتم الاولياء دانسته، به عنوان فرهنگ مکتوب صوفيان نام برد.
حمايت سياسي فرمانروايان و موقوفات و کمکهاي مالي صاحبان قدرت و ثروت، تصوّف را به صورت قطب هاي قدرت و ثروت درآورد تا آنجا که برخي از سران صوفي نظير شيخ شهابالدين سُهروردي شيخ المشايخ صوفيّه به عنوان واسطه و سفير از سوي خليفهي وقت به دربار پادشاهان سلجوقي آمد و شد داشتند و پادشاهان به دليل ميدان دادن به صوفيان و جلب حمايت آنان، خود نيز خرقه مي پوشيدند و در اين توفانِ صوفي گري تنها حوزهي تشيع از رخنهي تصوّف، درامان مانده بود.
علماي شيعه در جهت حراست و حفاظت از حوزهي تشيع و مکتب اهلبيت در برابر تصوّف، تلاشهاي خستگي ناپذيري انجام دادهاند و با وجود تبليغات گستردهي صوفيان، شيعيان تا قرن هفتم در اين وادي پر ماجرا وارد نشده بودند و در جايي نيز چنين گرايشي ديده نشده است. تا آنجا که علاّمهي حلّي(ره) در کتاب «نهج الحق» موضوع حلول و اتّحاد و جذبهي صوفيّه را از مذهب اهلسنّت شمرده و سيد حيدر آمُلي از عرفاي قرن هشتم در آغاز کتاب «جامع الاسرار» تصوّف را تا قرن هفتم، نشانهي تسنّن دانسته است.
اين مسلک يکي از پديده هاي فکري و اجتماعي بود که در جامعهي اسلامي و ديگر جوامع رخ نمود و حوادث و جريانهايي به وجود آورد و تاريخ پر عبرتي را به خود اختصاص داد.
خِرقه پوشي که امروزه به شعار صوفيان تبديل و ميان آنها رايج است در جمع هندوها، علامت فقرِ اختياري و انزواگري و رياضت کشي بوده که به ارث صوفيان رسيده و پشمينه پوشي را به عنوان شعارشان از رهبانيّت گرفتهاند و الفاظي چون قطب و پير و مُرشد و امثال آن از اصطلاحات ساختگي صوفيّه است. صوفيان در ستايش و بزرگ جلوه دادن سران خود بيش از حد زيادهروي ميکنند و با گستاخي و جسارت خاصي اوصافي فراتر از تصور، براي آنان مي تراشند. آنها پير و مُرشد و قطب خود را خداي مجسّم ميبينند و هرگاه جملهي «ايّاک نعبد و ايّاک نستعين» را بر زبان ميآورند، قطب و مُرشد خويش را در نظر ميآورند و از او چنان به عظمت ياد ميکنند که مريد و سالک بايد خود را نظير مردهاي که تسليم غسّال ميشود، تسليم وي نمايد و دستور مُرشد را هر چند گناه و معصيت باشد بيچون و چرا و با کمال رضا و رغبت انجام داده و حق هيچگونه اعتراضي نداشته باشد.
بنا به عقيدهي بسياري از صوفيّه، سالک پس از گذراندن منازل و مقامات و از بين بردن تشخّص و تعيّن فردي، در نام ها و صفات الهي فاني و مستغرق مي گردد تا آنجا که در حق، فاني ميشود، سپس خدا در او تجلّي مي کند به گونهاي که از خود فاني گشته و ديگر او، او نيست بلکه «نعوذبالله» يکپارچه خداست.
در پاسخ به اين ياوهگوييها انديشمندان بزرگ و برجستهي جهان تشيّع نظير شيخ مفيد، شيخ طوسي، علاّمه حلّي، مقدّس اردبيلي، شيخ بهايي، محقق صاحب قوانين، مجلسي، محدث قمي و ديگر اوتاد و بزرگان «اعلي الله مقامهم» دست به تأليف کتب ارزندهاي زدهاند. از جمله چهرههاي بارز و درخشاني که در اين زمينه داد سخن داده علاّمهي بزرگ محمد بن حسن حُرّ عامِلي(ره) از مفاخر تشيّع و صاحب کتاب گرانسنگِ «وسائل الشيعه» است. وي در کتاب «رسالة الاثني عشريه في الرد علي الصوفيّه» بر آموزه هاي واهي اين مرام و مسلکِ ساختگي خط بطلان کشيده و با براهين دندان شکن عقلي و نقلي آن را از پايه و اساس مردود دانسته است که شما خوانندگان گرامي را در اين خصوص به داوري مي طلبيم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پينوشت:
۱) گوشه نشيني و انزوا در اسلام جايي ندارد.