آیا مولوی تقیّه می کرده؟
«استاد م. ثناگوئی زاده»
اشاره:
نویسنده ی فرهیخته ی ما در این اثر گرانسنگ ابتدا جایگاه تقیه در دین مبین اسلام را تشریح نموده آنگـــاه به بـــررسی مطـالب جلال الدین بلخی می پردازد که آیا او در جایگاه تقیه بوده یا نه و ضمن بیان شواهدی از اعتقادات مولوی و نیز شماری چند از شخصیت های بزرگ شیعه که هم عصر مولوی بودند و در تبلیغ و ترویج از معارف اهل بیت (علیهم السلام) و حقانیت شیعه و اظهار برائــــت از مخالفان کـــوتاهی ننـــموده و هــرگز تـــقیه نکرده اند،نتیجه می گیرد که مولوی در بیان عقاید انحرافی و ضد شیعی خود در جایگاه تقیه نبوده و علما و فقهاء شیعه نظریاتش را مردود شمرده اند و در نهایت نویسنده ی این مقال می فرماید در آثار مولوی انحرافات اعتقادی موج می زند و این ها همه نشأت یافته از افکار انحرافی اوست نه از روی تقیه یا ملاحظات دیگر.
مقدمتاً توجه عزیزان را به جایگاه تقیهّ در شرع مقدس اسلام به صورت فشرده جلب می نماییم:
«التَّقِيَّةَ دِينِي »(۱)؛ یعنی: تقیّه دین من است.
«التَّقِيَّةُ حِرْزُ الْمُؤْمِنِ»(۲)؛ یعنی:تقیّه نگهبان مؤمن است.
«لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه»(۳)؛ یعنی:آن کس که تقیّه نمی کند دین ندارد.
اما تقیه در کجا و به چه صورت؟
تقيّه از نظر ريشه لغوى، از مادّه «وقايه» است به معناى حفظ خود يا چيزى، از آسيب و خطر دشمن. تقوی نیز از همین ریشه است وبه معنای حفظ خود از بعضی از اعمال برای اینکه آسیبی به ایمان ما نرسد. بنابراين، مفهوم تقيّه اين است كه انسان عمل خويش را به گونه اى انجام دهد كه بدان وسيله، آسيب دشمن به جانش يا افراد همكيش اش نرسد و ایمانش را مخفی کند اما این مخفی نمودن هم حد و شرایطی دارد و تقیه نباید منجر شود که اصل دین به خطر بیفتد بنابراین در زیان اندک و کم، تقیه واجب نیست. در موارد رسیدن به حق و تبلیغ احکام شریعت اسلام و دعوت به سوی خداوند عزّوجلّ مانعی ایجاد نمی کند؛ و آنجا که مسأله مربوط به اصل دین و ابلاغ وحی باشد جایی برای تقیه وجود ندارد چرا که در آن صورت تقیّه موجب تشویق و ترویج زشتی و باطل خواهد گردید و چنین چیزی از معصوم صادر نمی گردد.
دوران زندگانی معصومین (علیهم السلام) بسیار نامساعد بوده است و لذا ایشان در برخی از موارد تقیه می کردند ولی اینگونه نبوده است که سرتاسر زندگانی آنها در تقیه بوده باشد بلکه ائمه(علیهم السلام) دارای یارانی با ایمان عالی و استوار بوده اند که صاحب اسرار آنها محسوب می شدند و ائمه، احکام و معارف دینی را برای آنها بیان می کردند. و در جایی که می دیدند اصل دین و عقائد حقه در خطر است بدون هیچ تقیه و پروائی اصول و معارف دینی را بیان می کردند و چه بسا در این راه جان خود را هم فدا می کردند، شاهدش زندگی پر درد و رنج و در حبس و تبعید و نهایت شهادت همه معصومین(علیهم السلام) است اگر آنها از معارف حق دفاع نمی کردند و در تقیه مطلق بودند چگونه ما می توانستیم امروزه شناختی از آنها و معارف آنها داشته باشیم.
مسلم است که ائمه در برخی از موارد احکامی را بر اساس تقیه بیان نموده اند ولی خودشان ملاک و معیاری هم برای شناخت احکام واقعی از احکام تقیه ای بیان فرموده اند مثلاً:
۱٫ مطابقت داشتن روایات با قرآن، یعنی هر روایتی که مخالف با قرآن باشد قابل عمل نیست.
۲٫ مطابقت داشتن با سنت قطعیّه
نکته دیگر این که عمده معارف و احکام دینی ما توسط امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) بیان شده و در عصر این دو امام بزرگوار شرایط مساعدتر و تقیه کمتر بوده است.
علاوه بر این علمایی که ممارست و مهارت در فقه و روایات دارند شناخت روایات تقیه ای برایشان مشکل نیست. چون شواهد و قرائنی در متن چنین روایات وجود دارد که دلالت بر تقیه می کند، علاوه بر اینکه روایات دیگر نیز تفسیر و توضیح می دهند.
در قرآن مجید آیات متعددی در این مورد نازل شده است. از جمله:
«مَن كَفَرَ بِالله مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئنِ ُّ بِالْايمَانِ وَ لَاكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ الله وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»(۴)
مفاد آیه کریمه این است که هر کسی پس از ایمان آوردن با قصد و اختیار کفر را برگزیند و اظهار کفر کند، مشمول غضب و عذاب الهی خواهد شد، مگر کسانی که مورد اکراه و اجبار واقع شوند، و با این که قلبشان سرشار از ایمان است، برای حفظ جان خویش اظهار کفر نمایند، چنین افرادی مشمول غضب و عذاب الهی نخواهند بود. و این چیزی جز قاعده و قانون تقیه نیست.
محدثان و مفسّران اسلامی ـ اعم از شیعه و اهل سنت ـ نقل کرده اند که این آیه درباره عمار یاسر نازل شده است که وی و پدر و مادرش (یاسر و سمیه) و عده ای از اصحاب حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) مورد شکنجه و آزار مشرکان واقع شدند، یاسر و سمیه در اثر آن شکنجه ها به شهادت رسیدند، و عمار چیزی به زبان آورد که مورد خواست مشرکان بود، بدین جهت از شکنجه مشرکان نجات یافت و جان خود را حفظ کرد. آنگاه نسبت به عمل خود بیمناک گردید و با چشمان اشکبار نزد پیامبرآمد، و جریان را برای پیامبربازگو کرد، پیامبر در حالی که او را نوازش می کرد فرمود اگر بار دیگر نیز از تو چنین خواستند، عمل کن. در این هنگام آیه کریمه مورد بحث نازل گردید. (۵)
۳ـ «وَ قَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن يَقُولَ رَبىّ ِ الله…»(۶)
مؤمن آل فرعون به حضرت موسی(علیه السلام) ایمان آورده بود، و با او رابطه پنهانی داشت. و حضرت موسی را از نقشه قتل او توسط فرعونیان آگاه نمود.
«قَالَ يَامُوسىَ إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنىّ ِ لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ»(۷)
ولی ایمان خود را از فرعونیان مکتوم می داشت. پنهان داشتن ایمان جز به این نبود که اقوال و افعالی را اظهار نمایند که با عقاید فرعونیان هماهنگ بود، ولی برخلاف حق بود. و او این کار را هم برای حفظ جان خود و هم برای کمک به حضرت موسی و حفظ جان او از خطر فرعونیان انجام می داد. بنابراین او به اصل تقیه عمل می کرد. و قرآن کریم عمل او را با تکریم و ستایش یاد می کند.
در اینجا به بعضی از موارد حرمت تقیه در کتب فقهی شیعه اشاره می کنیم:
۱ـ در برخی از محرمات و واجباتی که در نظر شارع و متشرعه اهمیت ویژه ای دارند، تقیه جایز نیست، مانند ویران کردن کعبه معظمه و مشاهد مشرفه، رد کردن اسلام و قرآن، و تفسیر آن به گونه ای که حقیقت دین تحریف گردیده، و مانند مذاهب الحادی معرفی شود.
۲ـ هرگاه تقیه کننده از موقعیت ویژه ای در میان مسلمانان برخوردار است که ارتکاب فعل حرامی یا ترک واجبی از روی تقیه موجب وهن مذهب و شکستن حرمت دین گردد، تقیه بر چنین فردی جایز نیست. و شاید به همین جهت است که امام صادق(علیه السلام) فرموده است «در شرب خمر تقیه نخواهم کرد».
۳ـ هرگاه اصلی از اصول اسلام یا یکی از ضروریات دین در معرض خطر باشد، تقیه در مورد آن جایز نیست، مانند این که حاکمان جابر تصمیم بگیرند که احکام مربوط به ارث یا طلاق یا نماز یا حج را تغییر دهند. (۸)
آیا مولوی در سرودن اشعارش تقیّه می کرد؟
با توجه به این مطالب، آیا می توان گفت مولوی تقیه می کرده است، با وجود اینکه علمایی از شیعه بوده اند و ترویج دین حقه ی شیعه را انجام می داده اند. مولوی متولد۶۰۴ ق و متوفای۶۷۲ ق است.
علمای بسیاری در زمان مولوی می زیسته اند و در محیطی سخت تر از قونیه بسر می بردند و عقاید خود را به روشنی نوشته و بیان داشته اند و نیازی هم به تقیه نمی دیده اند. برای نمونه به تعدادی از آنها اشاره می کنیم:
۱ـ علّامه حلّی: عالم و فقیه و فیلسوف نامدار شیعه (۶۴۸–۷۲۶ هـ )که تصنیفات او را حدود هزار جلد نقل کرده اند. وی زاهد ترین و با تقوی ترین فرد عصر خود بوده، این عالم معروف وصیّت کرده بود که تمامی نماز و روزه عمر او را تکرار نمایند و به نیابت او، حجّ او را مجدداً به جا آورند با آن که قطعاً به نحو احسن، این عبادات را انجام داده بوده است. وی همان بزرگواری است که در یک مجلس با شکوه و تاریخی که بزرگان چهار فرقه اهل سنّت حضور داشتند و سلطان محمّد خدابنده و سران حکومت نیز شرکت داشتند در مورد جواز رجوع سلطان به همسرش که وی را در یک مجلس سه طلاقه کرده بود و طبق سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) یک طلاق بیشتر به حساب نمی آمد با استناد به این که ائمّه اربعه اهل سنّت هیچ کدام پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را درک نکرده اند ولی امام شیعیان حضرت علی(علیه السلام) در دامن آن حضرت تربیت شد و آن حضرت فرموده بود:
«أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْمَدِينَةَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا»
با یک تدبیر عالمانه، ظریف و کم نظیری حقیقت را روشن کرد و حقّانیت شیعه را اثبات نمود و این موجب شد که سلطان محمد خدا بنده در این مجلس بعد از روشن شدن حقیقت به مذهب دوازده امامی شیعه بگرود. البته سلطان ولد، تربیت شده مولوی از این گرایش سلطان به تشیّع، سخت ناراحت شده و فرزند خود را نزد سلطان روانه می کند تا با همراهی و مساعدت علمای اهل سنّت وی را از این تغییر مذهب منصرف و برحذر دارند. (۹)
۲ـ محقق حلّی نجم الدّین جعفر بن حسن حلّی، محقق اوّل (متوفای ۶۷۶ هـ) عالم ربّانی و فقیه معروف، صاحب شرایع الاسلام.
۳ـ ابن میثم بحرانی(متوفّای ۶۷۹ هـ) عالم و فقیه و ادیب معروف، صاحب شرح نهج البلاغه ابن هیثم.
۴ـ رضی الدّین علی بن موسی بن جعفر بن طاوس که از اجلّه علمای شیعه و صاحب کرامت بوده است. (وفات در بغداد سال ۶۶۴ هـ)
۵ـ سید احمد بن موسی بن جعفر، جمال الدّین فقیه معروف، که به سیّد بن طاووس مشهور است. (وفات او در سال ۶۷۳ هـ . روی داد) و او را فقیه اهل البیت می گفتند.
۶ـ عماد الدّین حسن بن علی بن محمد بن علی بن حسن طبری معروف به عمادالدّین طبری که تألیفاتی دارد از جمله آنها: «الکامل ـ البَهائی فِی السَّقیفه» که ظاهراً در دو جلد است و در سال ۶۷۵ از تألیف آن فراغت یافت.
از روش ها و سنّت های زشتی که در عصر او از عناد و عداوت برخی از اهل سنّت و نواصب بر اهل بیت(علیهم السلام) و شیعیان می دیده بسی رنج می برده و در گسترش مذهب تشیّع رنج ها متحمّل گردیده وی نیز معاصر مولوی بوده است.
۷ـ خواجه نصیرالدّین طوسی (۵۹۷ ـ۶۷۲ هـ) که در عظمت مقام علمی در کلّیه ی فنون و رشته های گوناگون از تعریف بی نیاز است. درگذشت وی دقیقاً در سال ۶۷۲ هـ . که سال فوت مولوی است اتّفاق افتاد.
۸ـ ابراهیم بن محمد حَموینی جُوینی از علمای معروف اهل سنّت آن عصر که در سال ۶۴۴ متولد و در سال ۷۳۰هـ . در گذشت. او کتاب معروفی دارد به نام «فرائد السّمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السّبطین و الأَئمة من ذرّیتهم(علیهم السلام) ». وی در سال ۷۱۶ هـ . از تألیف این کتاب فراغت یافت. این دانشمند معروف اهل سنّت تمام کتاب خود را در فضائل و مناقب اهل بیت(علیهم السلام) نوشته و حتّی نام تمامی ائمّه معصومین(علیهم السلام) را طی حدیثی از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده است.
این ها نمونه های روشنی است که مولوی اگر شیعه بوده می توانسته به راحتی تن به تقیّه ندهد. مانند علمای دیگری که نامبرده شده اند.
به هر حال، با توجه به روابط صمیمانه مولوی با سلاطین و امراء قونیه و محیط اباحی گری حاکم بر آنجا و نیز وجود علماء و دانشمندان بزرگ شیعه با تألیفات بسیار و تلاش های فراوان آنان در شرایط سیاسی اجتماعی بد همراه با اختناق در غیر محیط قونیه، احتـــمال تـــقیه بـــرای مــــولـــوی در قونـــیه نزدیک به صفر می رسد. آیا می توان گفت شخصی مثل مولوی که در زمان علمائی می زیسته که در نشر عقاید حقه ی شیعه تلاش های فراوانی کرده اند او مجبور به تقیه بوده است؟!
آیا مدح کردن اهل بیت(علیهم السلام) دلیل بر تشیع است؟
بعضی گشته اند چند بیت در مدح امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مثنوی پیدا کرده اند و از سر جهل و نادانی گفته اند این اشعار دلیل بر تشیع اوست، در پاسخ این بی خبران می گوییم اگر چنین است پس باید تقریباً اکثر علمای اهل سنت را شیعه بدانیم.
نمونه های بسیِاری در کتب علمای اهل سنت وجود دارد که نه تنها امیرالمؤمنین(علیه السلام) بلکه بسیاری از ائمه(علیهم السلام) را به عظمت یاد کرده اند و این به هیچ وجه دلیل بر تشیع و اعتقاد آنان به امامت ائمه هدی(علیهم السلام) نیست…
حتی ائمه ی اربعه ی اهل سنت یعنی ابوحنیفه، احمد حنبل، شافعی و مالک، ستایش های عجیبی درباره ی ائمه ما مخصوصاً امام صادق(علیه السلام) دارند، مأمون نیز چنین بوده، آیا باید معتقد شد که چون این ها مدح ائمه را کرده اند پس شیعه اند؟!
فریدون بن احمد سپهسالار صاحب تعلیقات رساله سپهسالار می گوید:
مولوی آنچنان پایه های تسنن را محکم کرده است که این میراث تا به امروز در میان پیروان وی و طریقه ی مولویه باقی مانده است طریقه ی مولویه از آغاز تا کنون که در ترکیه هستند همواره پیرو اصول حنفی بوده است. (۱۰)
لذا باید گفت که دشمنان هم نمی توانستند فضائل و خوبی های اهل بیت(علیهم السلام) را پنهان کنند چرا که فضائل امیرالمؤمنین(علیه السلام) اظهر من الشمس است.
بس که خدا خوب تو را ساخته خصم تو در وصف تو پرداخته
پس این هم دلیل بر تشیع مولوی نمی شود و نمی توان سخنان دیگرش را حمل بر تقیه نمود بلکه این سخنان از روی اصل مذهب فاسد او و خصومتش با اهل بیت(علیهم السلام) بوده است.
تأسف ما نسبت به مولوی نیست زیرا پدر و جد او سنی حنفی، استاد و مرشد او (شمس) سنی، دوستان و مریدان و شاگردان او سنی بوده اند بلکه تاسف ما نسبت به شیعیان ناآگاهی است که در زنجیر… گرفتار شده و با این همه حق کشی مولوی در حق اهل بیت(علیهم السلام) باز او را شیعه و مخلص اهل بیت(علیهم السلام) می دانند.
شمس یعنی معشوق اصلی مولوی در مقالات خود این طور مدعی می شود که حضرت فاطمه(سلام الله علیها) فردی «زاهده» بوده است نه «عارفه»… یعنی عبادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) نعوذ بالله از روی شناخت حقیقی ایشان به حق تعالی نبوده… عبارت او چنین است:
«فاطمه رضی الله عنها عارفه نبود… پیوسته از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) حکایت دوزخ پرسیدی!!! »(۱۱)
….البته سخنان توهین آمیز دیگری هم دارد که بنده از ذکر آنها خودداری می کنم و همین جا از محضر امام زمان(عج) برای نوشتن این مطالب پوزش می طلبم….
آیا مولوی که این قدر به استادش، (یعنی شمس هتاک و بی دین) علاقه و ارادت داشته به راستی پیرو حضرت زهرا(سلام الله علیها) بوده؟؟؟
چطور باور کنیم او تقیه می کرده ولی به ابتدایی ترین احکام شرعی هم پایبند نبوده! این چه تقیه ایست که او هرچه بخواهد بگوید، هر توهینی… هر لاابالی گری و رقص و پایکوبی و خیره سری ولی تا سخن به شیعه بودن او می رسد دوستداران او مخفی کرده و می گویند از ترس جان، مذهب خود را مخفی کرده است، آیا این سخن با حذف کردن شریعت و انکار فضائل حضرت زهرا(سلام الله علیها) و فحاشی ها و تقیه سازگار است؟؟؟ خودتان با دیده ی انصاف بنگرید.
آیا مولوی تقیّه کرده است؟
امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) فرمودند:
«كُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ وَ كُلُّ ضَلَالَةٍ سَبِيلُهَا إِلَى النَّا»(۱۲)
یعنی:هر بدعتى گمراهى است و هر گمراهى راه به دوزخ برد.
اینک به چند نمونه از عقاید مولوی اشاره می کنیم و قضاوت را به عهده ی خوانندگان عزیز می گذاریم تا ببینند آیا اینگونه کلمات و عقاید توجیهی برای تقیه دارد و آیا مولوی اجازه داشته که به عنوان تقیّه چنین مطالبی را اظهار کند؟ یا اینکه این ها تأویلات دوستان اوست که فرمود: «حُبَ الشَّيْ ءَ يُعْمِي وَ يُصِمُّ»(۱۳)
۱ـ مولوی و انکار ضروریّات دین
ضروریّات دین، آن دسته از احکام و عقایدی است که انکار آن موجب خروج از دین است و یکی از مصادیق انکار ضروریات دین، قاعده سراسر کفر «لو ظهرت الحقایق بطلت الشّرایع» است که در مقدمه دفتر پنجم مثنوی می باشد و به این معنا است که اگر حقیقت ها آشکار شوند، شریعت ها نابود و منقضی خواهد شد. این عقیده، در شمار یکی از اصلی ترین باورهای فرقه های صوفیه است و ملای رومی در مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵۳۶ تلویحاً آن را پذیرفته است:
شرع بهر زندگان و اغنیا است شرع بر اصحاب گورستان کجا است؟
آن گروهی کز فقیری بی سرند صـد جهت زان مردگـــان فـانی ترند
مرده از یک روست فانی در گزند صوفیــان از صـد جهــت فانی شدند
آنچه در این ۳ بیت مطرح می شود، با شرع مطهّر اسلام در تضاد و تقابل آشکار است زیرا به نظر او چون احکام شرع (مانند نماز و روزه) مخصوص زندگان و اغنیاست و مردگان از انجام آن معافاند، صوفیان نیز چون از مردگان فانی ترند بطریق اولی تکلیفی به عهده آنان نیست.
زندگان به احکام شریعت پای بند هستند تا پس از مرگ نتیجه اعمال خود را ببینند یعنی وقتی یک مسلمان از گورستان می گذرد، می داند که تمام اصحاب گورستان در سرای باقی هستند و نتیجه اعمال خویش را می بینند اما اگر یک فــرد کافر ظاهربین از گورستانی گــذر کنــد، آنان را از هستی ساقط می داند. (چه در این دنیا و چه در دنیای دیگر) با این توضیحات، آیا این شعر، دلالت بر انکارضروریات دین و معاد و نقض زندگی پس از مرگ نیست؟ و آیا در اعتقاد به معاد، تقیه جایگاهی دارد؟
ضمن اینکه به یقین کسانی که خداوند آنان را امین بر وحی قرار داده و شریعت خود را به ایشان واگذار نموده تا مردم را به راه راست و به طریق رضای الهی دعوت کنند، از تمامی خلایق به الله تبارک و تعالی نزدیکتر هستند اما [بلخی] در این ۳ بیت با چنگ زدن به یک اصل دروغین که «صوفیه را فانی در ذات حق تعالی می داند»، به تمام پیامبران و فرستادگان و حجّت های الهی، تهمتی روا داشته که اگر واقعاً چنین مقامی وجود داشت، رسول الله و اهل بیت گرامی ایشان صلوات الله علیهم، از همه خلایق به این مقام سزاوارتر هستند «نه صوفیان…»، در حالی که همان رسول الله و اهل بیت صلوات الله علیهم، تا آخرین لحظات عمر شریف خویش، به قیود شرع، مقید بودند و احکام دین را اجرا می نمودند.
از طرفی، امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
«إِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَحَدٌ صَمَدٌ وَ الصَّمَدُ الشَّيْ ءُ الَّذِي لَيْسَ لَهُ جَوْفٌ»(۱۴)
یعنی:خداوند تبارك و تعالى يكتا و صمد است صمد چيزى است كه داراى جوف (درون) نيست…
بنابراین ذات پروردگار یکتا، «فی» ندارد، درون ندارد تا کسی در ذات او، فانی شود، گم شود، حل شود. خداوند در قرآن می فرماید: ((لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ))(۱۵) و اهل بیت(علیهم السلام) در احادیث بسیاری می فرمایند: «کسی که خدا را به آفریدگانش تشبیه کند، به یقین کافر شده است». اصلاً تمام توحید، اعتقاد به ۲ اصل است: «اینکه خدا هست» و «اینکه میان او و آفریدگانش هیچ شباهتی نیست» یعنی اگر کسی بگوید خدایی وجود ندارد، یا خداوند را شبیه به مخلوقاتش بداند، اصلاً موحّد نیست، در حالی که [بلخی] به این عقیده سراسر کفر و شرک، اعتقاد دارد و سرتا سر سروده هایش، آکنده از ستایش صوفیان دست یافته به مقام [فناء فی الله] است.
۲ـ مولوی و انکار فریضه حج…
مولوی می گوید: بایزید در مسیر حج به بزرگی رسید که او را از حج بازداشت و گفت دورِ من(۱۶) طواف کن و بدین ترتیب فریضه حج را که از مهمترین فرایض است، انکار و تحریف میکند. اینجا تقیه از چه کسی است؟
۳ـ مولوی و شمس تبریزی
مولوی در تجلیل از شمس تبریزی گوید:
خضرت چرا نخوانم کآب حیات خوردی پیشت چـرا نمـیرم چون یار یار گشـتی
گردت چـرا نگردم چون خـانه خـدایی پایت چرا نبـوسم چـون پای دار گشـتی(۱۷)
آیا کسی که شمس تبریزی را خانه خدا می داند و حلاج را می ستاید، شیعه است؟ یا نزد مخالفین، تقیه کرده تا جانش محفوظ باشد؟ اعدام حلاج بدست المقتدار عباسی که از جماعت مخالفین بود، انجام شد. با این وجود آیا کسی می تواند ادعا کند [بلخی]، با ستودن حلاج، نزد مخالفین تقیه کرده است؟ و یا مثلا با نماز نخواندن در حضور کسی که اقامه نماز را واجب می داند، تقیه کرده است!!!
خلاف آنچه گفته می شود، [بلخی] نه جایگاهی در دین دارد (یعنی مقید به قیود و قواعد دین نیست) و نه ادبی در سخن.
وی در دفتر دوم مثنوی صفحه۳۴۷ درباره مسجد چنین می سراید:
ابلهـان تعظــیم مسـجـد می کننـد در جفـای اهـل دل جـدّ می کننـد
آن مجاز است این حقیقت ای خـران نیست مسجـد جـز درون سـروران
* مسجد، احکام ویژه دارد و سر سپردن به این احکام، امر الهی، تعظیم مسجد و فعل معصومین(علیهم السلام) است، با این وجود چرا نگوییم مصراع اول که تعظیم کنندگان مسجد را ـ نعوذ بالله ـ مشتی ابله می داند، سندی بر کفر ملای رومی است؟
ملای رومی که برای برخی «مولانا» است، نه مودب به آداب اسلامی است و نه حتی مودب به آداب نظم، کجاست آن ادب و هنر اسلامی که برخی در سخن وی می جویند؟
۴ـ تهمت به خدا، توهین به انبیاء !!! …
مولوی در داستان موسی و شبان، تهمت های زشت و قبیح را به ذات قدّوس حق تعالی، بار می کند. او در داستان جعلی شیخ محمد سررزی، علاوه بر تأکید بر رؤیت خداوند و نسبت دادن فرمان تکدّیگری خدا به شیخ محمّد، که به زعم او به این خاطر به مقاماتی رسیده است(۱۸)، می گوید:
انبـیاء هر یک همـــین فنّ می زنـنـد خلق مُفلس کُـدیَه(۱۹) ایشان می کنند
أَقرضـوا الله أَقرضـوا الله می زننـد باژگــــون بر انصـــروا الله می تننــد(۲۰)
۵ـ مولوی و استفاده از احادیث جعلی
در حدیث مشهور و مورد اتفاق میان فریقین از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل است که فرمودند:
«مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي فِي أُمَّتِي كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوحٍ فِي قَوْمِهِ، مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَرَكَهَا غَرِق»؛
یعنی: مَثل اهل بیت من مثال کشتی نوح است که هرکس سوار آن شود نجات یابد و هرکس (از سوار شدن) سرپیچی کند هلاک شود.
بسیاری از بزرگان مخالفین، این حدیث صحیح و متواتر را نقل نموده و حکم به صحّت آن داده اند. (۲۱)
اما از آنجا که اهل بیت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) ، «محسودون» هستند و بسیاری چشم ندارند فضیلت و برتری ایشان را بر تمام کائنات ببینند، در فرمایش پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) ، دست برده و به جای «اهل بیت» «اصحاب» نهادند حتی برخی ـ مانند ابن تیمیه ـ پا را فراتر نهاده، آن را دروغ خوانده اند!! البته در این میان، ملای رومی گل کاشته و نبوغ ورزیده، از جانب خودش واژه «امتی» را در حدیث جعل کرده است. و گفته «مثل امتی کمثل سفینة نوح…» آن هم براساس خصومتی که با مکتب تشیع دارد ـ او در این راستا تا جایی پیش می رود که حتی احادیث نبوی در باب فضایل اهل بیت(علیهم السلام) را مطابق واقع ذکر نمی کند، مبادا فضیلتی برای آل الله نقل نموده باشد ـ ملای رومی، روش «محسودان» و «منکِران» و «مغرضان» را در پیش گرفته می گوید:
… بهر این فـرمود پیغمبر که من همچـو کشتیم به طـــوفان زمــــن
ما و اصحـابیم چون کشتی نوح هر که دست اندر زند یابد فتوح (۲۲)
ناگفته نماند که هیچ یک از کسانی که روایت (مثل اهل بیتی…) را نقل کرده اند، (مثل امتی…) نیاورده اند و اصلاً ذکر متون بلاسند و بلامدرک روش کار بلخی است و نمونه هایش در این باب، بسیار است.
به راستی چه کسانی تحریف هایی از این دست را مى پسندند که کتاب مولوی راترویج می دهند؟
جلال الدین رومی، از دسترسی به حق محروم یا ممنوع نبوده بلکه به قول شـــارحان مـــثنوی، آنــــچه او می گوید، از نهادش برآمده و از قلبش منشأ یافته است.
حال آنکه اگر او در نثر و نظم، نصّ فرمایش رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) را تحریف می کند و به رسول الله دروغ می بندد، کدامین تعریف تقیه است که عمل وی را موجه سازد در حالی که امام باقر(علیه السلام) فرمودند:
«وَ مَنْ كَذَبَ عَلَى رَسُولِ الله(صلی الله علیه و آله و سلم) فَقَدْ كَذَبَ عَلَى اللهِ وَ مَنْ كَذَبَ عَلَى الله عَذَّبَهُ الله عَزَّوَجَلَّ»(۲۳)
یعنی: هرکس به رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) دروغ ببندد، بر الله عزّوجل دروغ بسته است و هرکس بر الله دروغ بندد، خداوند عزّوجل او را عذاب می کند.
خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم می فرماید:
«وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُواْ عَلىَ اللَّهِ وُجُوهُهُم مُّسْوَدَّةٌ أَ لَيْسَ فىِ جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْمُتَكَبرِّينَ»(۲۴)
یعنی و در روز قیامت، کسانی را که به خداوند دروغ بستند، روسیاه می بینی، آیا در جهنم جایگاهی ویژه برای متکبّران نیست؟
و آیا آیه «یحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ»(۲۵)؛ یعنی کلمات را از جای خود جابجا مى کنند» را نخوانده بود؟
پای بندی ملای رومی نسبت به متون جعلی و نسبت های دروغ به ساحت ملکوتی رسول الله تا جایی است که براساس احادیث جعلی، مقام اطرافیان پیامبرخدا را بسی بلند و آنان را معصوم از خطا و گناه مى داند:
گفت پیغـمبر که اصحـابی نجـوم رهروان را شمع و شیطان را رجوم (۲۶)
اگر وی شیعه است، آیا نمی داند پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، اهل بیت خویش را به ستارگان، تشبیه نموده اند نه عمر و ابوبکر و عثمان را؟
قَالَ رَسُولُ الله(صلی الله علیه و آله و سلم):ِ
«نجومٌ فِي السَّمَاءِ أَمَانٌ لِأَهْلِ السَّمَاءِ، فَإِذَا ذَهَبَ نُجُومُ السَّمَاءِ أَتَى أَهْلَ السَّمَاءِ مَا يَكْرَهُونَ، وَ نُجُومٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي مِنْ وُلْدِي أَحَدَ عَشَرَ نَجْماً أَمَانٌ فِي الْأَرْضِ لِأَهْلِ الْأَرْضِ أَنْ تَمِيدَ بِأَهْلِهَا، فَإِذَا ذَهَبَتْ نُجُومُ أَهْلِ بَيْتِي مِنَ الْأَرْضِ أَتَى أَهْلَ الْأَرْضِ مَا يَكْرَهُون».(۲۷)
و آیا او، این حدیث مشهور و مورد اتفاق بین شیعه و سنی را نشنیده بود که رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
«مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّار»(۲۸)
یعنی: کسی که از روی قصد و عمد بر من دروغ ببندد، جایگاه خویش را در آتش آماده کرده است.
۶٫ مولوی و جسارت به حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)
عُمَر خودش فریاد می زد: «تمام مردمان از عمر داناترند، حتی زنان پرده نشین!» اما ملای رومی، عمر را سایه خداوند و معلم علوم و معارف مى داند، و علی(علیه السلام) این خزانه علم الهی و بابِ علم نبوت را ـ نعوذ بالله ـ پهلوانی جاهل مى شمارد…
مولوی امیرالمؤمنین(علیه السلام) را در معرض نفاق و محتاج راهنمایی عــاقلان و پـــیران راه مـــى داند و مى گوید:
گفتد پیغمبر علی را کــای علی *** شیـر حقــــی پهلوانی پر دلی
لیک بر شیری مکن هم اعتیمد *** اندر آ در سایـــــه نخـل امید
انـدر آ ســـایــــه آن عاقـــــلی *** کـش ندانــد برد از ره ناقـلی
ظل او اندر زمین چون کوه قاف *** روح او سیمرغ بس عالی طواف
گر بگــویم تا قیـــــامت نعت او *** هیچ آن را مقطع و غایــت مجو
چون گرفتت پیر هین تسلیم شو *** همچو موسی زیر حکم خضر رو
صبر کن بر کار خضری بی نـــفاق *** تا نگوید خضــــر رو هذا فراق
چون گزیدی پیـــر نازکدل مباش *** سست و ریزنده چو آب و گل مباش(۲۹)
ملای رومی با کمال وقاحت و دنائت، وجود گرامی برادر رسول الله، آن ایمان مجسم و حقّ تجسم یافته و این گوهر خلقت را ره یافت هوا و هوس دانسته و می گوید:
چو خدو انداختی در روی من نفس جنبید و تبه شد خوی من
نیم بهر حق شد و نیمی هوا شرک اندر کار حق نبود روا(۳۰)
یعنی نعوذ بالله حضرت امیرالمؤمنان در آن لحظه شرک ورزیده اند!… در حالی که به یقین هیچ یک از ما به سراغ فروشنده ای که ترازوی سالم نداشته باشد، نمی رویم، یعسوب الدّین و قائد الغرّ المحجّلین، مولانا امیرالمؤمنین(علیه السلام)، میزان عمل است یعنی ملاک در صحیح بودن و مقبول واقع شدن تمام اعمال ما، ولایت داشتن مولاست و نگاه تأیید مولاست که نماز ما را، نماز می کند، حال آیا این باور که هیچ پشتوانه حدیثی یا حتی تاریخی ندارد و از ذهن مسموم و سراسر سیاهی ملای رومی نشأت یافته است، طعن به خداوند و نالایق دانستن میزان الهی نیست؟
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) «ابن ملجم لعنه الله» را «اشقی الأشقیاء» (به معنای تبهکارترین و بدبخت ترین و روسیاه ترین تبهکاران و بدبختان و روسیاهان) نامیدند، ابن ملجم که شریان های مقدس عمود دین الهی و ستون پایداری آسمان و زمین را شکافت و با تعرّض خویش، آسمان و آسمانیان را فغان زده نمود، ملای رومی، این شقی را آلت حق مى شمارد و جنایــت عــــظیم وی را غــــیر قـــابل طعــــن و ملامت مى داند!!
شگفتا… دروغ پردازی و باطل سرایی او به جایی رسیده است که به هواداری از خوارج و نواصب، در عالم عداوت و دشمنی آشکار خویش با مظلومان معصوم، با تکیه بر خیال تباه خویش از زبان امیر عالم وجود، خطاب به ابن ملجم مى سراید:
من همی گویم بر او جف القلم *** ز این قـلم بس سـرنگون گردد علم
هیچ بغضـی نیست در جـانم ز تو *** زآنـکــه ایـن را مـن نمــی دانـم ز تــو
لیک بى غـم شـو شفیــع تـو منم *** خواجـه ی روحـم نه مملـوک تـنم(۳۱)
آری، اگر کسی به خیالات و وهمیات ملای رومی دل بسپرد، زهر را با عسل نوش نموده و در پایان، نه شیرینی عسل، بلکه تلخی و کشندگی زهر را می یابد زیرا مولای متّقیان، هرگز چنین تعبیری به کار نبرده و این بیانات نه در آیات و احادیث و نه حتی در اخبار و تاریخ، هیچ جایگاهی ندارد و دقیقاً واقعیت، خلاف این اراجیف است.
وی همچنین به اقتضای «کافر همه را به کیش خود پندارد»، با متابعت از سایر جبری مسلکان هم عقیده اش، این عقیده کافرانه و مشرکانه را از زبان امام علی(علیه السلام) خــطاب بـــه ابن مـــلجم مــــلعـــون می آورد:
آلت حقـی تو، فـاعل دست حـق چـون زنم بر آلت حق طعن و دق(۳۲)
۷ـ دفاع مولوی از شیطان:
مولوي از شيـــطان دفاع کرده و ســجده نکــردن او به سوی آدم را به خــــاطر عــــشق به خداوند تلقي می کند(۳۳) در حالی که خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم در چندین موضع، این عمل شیطان را نشانه ی تکبّر و او را رانده شده اعلام می فرماید.(۳۴)
با این همه، چه کسی می تواند بپذیرد که مولوی شیعه باشد؟ کسی که با وجود آیات و احادیث درباره حرمت غنا و موسیقی، در رقص و سماع افراط داشته تا جایی که آن را از نماز برتر می داند آیا او شیعه است؟(۳۵) یعنی در اینجا تقیه نموده است؟!!!…
افلاکی مرید مولوی که در کتاب مناقب العارفین با هزار حیله سعی می کند مقامات عجیبی برای مولوی دست و پا کند، نتوانسته به بی ادبی وی اعتراف نکند. او می گوید: مولانا چون از کسی رنجیدی و مکابره او از حد شدی غیر غُر خواهر (فحش ناموسی) نگفتی. (۳۶)
در حالی که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند:
«إِنَّ الْحَيَاءَ مِنَ الْإِيمَانِ وَ الْإِيمَانُ فِي الْجَنَّةِ، وَ إِنَ الْفُحْشَ مِنَ الْبَذَاءِ، وَ الْبَذَاءُ فِي النَّار»
یعنی:همانا حیا نشانه ایمان است و ایمان در بهشت است و همانا فحش و ناسزا، نشانه بی شرمی است و بی شرمی در آتش است».(۳۷)
سماعه گوید: به حضور امام صادق(علیه السلام) مشرّف شدم. حضرت ابتدا به سخن فرمودند: ای سماعه، این چه بود که دیروز میان تو و شتر دارت صورت گرفت؟ برحذر باش از اینکه فحاش یا ناسزاگو یا لعّان باشی. عرض کردم: به خدا قسم به خاطر این بود که به من ظلم کرد.
فرمود: اگر او به تو ظلم کرد، تو ظلم را بر او افزون نمودی. این کار نه از کارهای من است و نه شیعیانم را به آن فرمان می دهم. از پروردگارت طلب آمرزش کن و دیگر این کار را تکرار نکن. عرض کردم: استغفر الله و دیگر این کار را نمی کنم. (۳۸)
و انحرافات بسیار دیگر که در این مختصر نمی گنجد. و چه کسی روی آن دارد که مولوی را شیعه بخواند؟ آیا باز هم مجالی برای داستان پردازی هست؟ آیا کسی هست که بگوید مولوی از هدایت شدگان است، در حالی که حب دشمنان اهل بیت سراسر وجودش را گرفته است؟
بنابراین مولوی هرگز تقیه نکرده است، علما و فقها نیز، او و نظریاتش را مردود دانسته و معتقدند که در آثار مولوی انحرافات اعتقادی موج می زند و اینها همه نشأت یافته از افکار انحرافی اوست.
از علمای بزرگوار، متقدّمین و متأخّرین، متون جالب توجهی موجود است که مرام و مسلک وی را مورد نقد قرار داده اند و یا به طور خصوص اشعار او را آورده و آن را نقد و رد کرده اند به چند نمونه آن اشاره می شود:
۱ـ تبصرة العوام سید مرتضی رازی
۲ـ حدیقة الشیعه شیخ مقدس اردبیلی
۳ـ ملاذ الاخیار ملا محمد طاهر قمی
۴ـ فرمایشات علامه مجلسی در آخر عین الحیاة
۵ـ خیراتیه ی مرحوم علامه محمد علی بهبهانی
۶ـ کتب مرحوم فیض مثل حقایق/ ۱۳۵ به بعد و بشارة الشیعه/ ۱۴۴ و کتاب وافی۱۴۴/۹
۷ـ اواخر جامع الشتات مرحوم محقق قمی صاحب قوانین الاصول
۸ـ سفینة البحار محدث قمی
۹ـ کتاب الاثنی عشریه از مرحوم شیخ حر عاملی
۱۰ـ احقاق الحق مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی و…..)
در پایان لازم است نکته ای را متذکّر شویم که به جای صرف عمر عزیز در راه مطالعه سیاهه های امثال ملای رومی، برای دست یابی به سعادت، در پی چیزی برویم که اهل بیت(علیهم السلام) از ما خواسته اند و اگر تمایل به شعر و شاعری داریم، از فرهنگ اهل بیت(علیهم السلام) سرمشق بگیریم تا در میان نسل جدید یک فرهنگ سازی مطابق با امر اهل بیت(علیهم السلام) به وجود آوریم و خود را برای ظهور حضرت صاحب الزمان عجّل الله تعالی فرجه الشّریف آماده سازیم.
والسّلام علی من اتّبع الهدی
—————————–
پی نوشت ها:
۱ـ بحارالأنوار ۴۷/۲؛ وسائل الشیعه ۲۱۰/۱۶
۲ـ کافی ۲۲۱/۱؛ وسائل الشیعه ۲۰۵/۱۶
۳ـ کافی ۲۱۷/۲
۴ـ نحل: ۱۰۶
۵ـ مجمع البیان ۳/ ۳۸۸؛ تفسیر الکشاف۴۳۰/۲؛ تفسیر ابن کثیر ۲۸۸/۴
۶ـ غافر: ۲۸
۷ـ قصص: ۲۰
۸ـ به مباحث تقیه در کتب فقهی امامیه مراجعه کنید.
۹- مولانا جلال الدّین به نقل از مناقب العارفین/ ۸۵۸.سلطان ولد هم رأی و همفکر مولوی بوده بر خلاف علاء الدّین که با پدرش مخالفت ها می کرد.
۱۰ـ تعلیقات رساله ی سپهسالار / ۳۵۰
۱۱ـ مقالات شمس/۱۵۱و۳۴۱
۱۲ـ الكافي۱ /۵۶ باب البدع و الرأي و المقاييس… ح ۸)
۱۳ـ المجازات النبویه /۱۷۱
۱۴ـ بصائر الدرجات ۴۶۳/۱ ب ۱۸ ح۱۲؛ بحارالأنوار ۷۰/۲۵ ب۳ ح۵۷
۱۵ـ شوری: ۱۱
۱۶ـ دفتر دوم مثنوی/۳۰۴ بیت ۲۲۱۸
۱۷ـ دیوان غزلیات شمس، ابیات۷۴۲ و ۷۴۳
۱۸ـ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «مَلْعُونٌ مَنْ أَلْقی کَلَّه عَلَی النّاس»؛ یعنی: هر كس بار زندگى خود را بر دوش ديگران تحميل كند، ملعون ملعون است. (الكافی ۴ /۱۲، باب كفاية العيال و التوسع عليهم… ح۹)
۱۹ـ کُدیَه: در اینجا به معنای گدایی می باشد.
۲۰ـ مثنوی، دفترپنجم/۹۶۰بیت ۲۷۰۰٫
۲۱ـ رجوع کنید به احقاق الحق۲۷۰/۹ ـ ۲۹۳، ۱۸ /۳۱۱ ـ ۳۲۲ با دهها سند از دهها کتاب مخالفین؛ عبقات الانوار، حدیث سفینه؛ نفحات الازهار،جلد چهارم؛غایة المرام ۱۳/۳ ـ ۲۴؛فضائل الخمسة ۲ /۵۶ ـ ۵۹و دهها کتاب و منبع دیگر.
۲۲ـ در دفتر چهارم مثنوی/۶۵۲ بیت ۵۳۸
۲۳ـ الكافی ۴ /۱۸۷؛باب بدء البيت و الطواف… ح۱٫ رجوع کنید به صحيح البخاری ۳۷/۱ كتاب العلم، باب اثم من كذب على رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم)،و فتح الباری ۱ /۱۶۲ و شرح الكرمانی ۲ /۱۱۱٫
۲۴ـ الزمر۶۰٫
۲۵ـ مائدة: ۱۳٫
۲۶ـ مثنوی، دفتر اوّل /۱۸۰،بیت ۳۶۵۶.
۲۷ـ الأصول الستة عشر(ط- دار الحديث) / ۱۳۹٫
۲۸ـ کتاب سلیم بن قیس ۶۲۱/۲ ح ۱۰٫
۲۹ـ مثنوى، دفتر یکم / ۱۴۶بیت ۲۹۵۹
۳۰ـ دفتر اول /۱۹۶ بیت ۳۹۷۶
۳۱ـ در مثنوی دفتر اول /۱۹۰، بیت ۳۸۵۱؛ در مثنوی، تصحیح: محمد استعلامی، دفتر یکم، ۳۸۶۶
۳۲ـ مثنوی دفتر اول /۱۹۰ بیت ۳۸۵۳
۳۳ـ مثنوی دفتر دوم بیت۳۲۴
۳۴ـ سوره (۲) آیه۳۴، سوره (۷) آیات۱۱ الی ۱۸، سوره (۱۵) آیات ۳۱ الی ۳۵ و…)
۳۵ـ رجوع کنید به عرفان /۱۶۰؛ احياء علوم الدين /۴۰۶؛ مولانا جلال الدين /۳۴۲٫
۳۶ـ مناقب العارفین /۲۹۱٫ رجوع کنید به دفتر پنجم مثنوی بيت۳۳۹۲ و ۳۳۹۱ و ۳۳۹۰٫دفتر پنجم مثنوی بیت ۸۵۷٫ دفتر پنجم مثنوی بیت۱۴۲۰٫دفتر پنجم مثنوی بیت۲۴۹۷٫ دفترپنجم مثنوی بیت۲۲۰۰ و …
۳۷ـ دلائل الإمامة /۶۶٫
۳۸ـ كافی ۲ /۳۲۶؛ باب البذاء… ح۱۴