احتمال وجود دو خدا یا بیشتر و تفاهم آنها در اداره جهان
«آیت الله العظمی صافی گلپایگانی»
چکیده:
مرجع بزرگ شیعه حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی در پاسخ به این سؤال که اگر در جهان دو خدا باشد و با هم کاملاً تفاهم داشته باشند چه می شد؟ می فرمایند: اولاً تعدد خداوند محال و ممتنع و غیر ممکن است و این مطلب را بر اساس مبنای اصـالة الوجـود و نیز مبنای اصالَة الماهیـه به اثبات می رسانند و در مرحله بعد به توالی فاسد تعدد اله می پردازند آنگاه نتیجه می گیرند که در جواب فرض عدم تمانع و تخالف بین دو اله باید گفت کلام در صحت تمانع است نه در وقوع تمانع و صحت تمانع برای اثبات توحید کافی است.
جواب: اولاً مسئله اثبات توحید و یگانگی الله و صانع و خالق فقط مبتنی بر این نیست که اگر دو خدا و دو صانع و خالق یا بیشتر وجود داشته باشد در اداره ی امور کاینات عالم خلقت اختلال پیش می آید و به نحو احسن اداره ی آنها امکان پذیر نیست و تالی فاسدی که در آیه ی کریمه ی «لَوْ كاَنَ فِيهِمَا ءَالهِةٌ إِلَّا الله لَفَسَدَتَا»(۱) به آن اشاره شده پیش می آید بلکه قبل از این مرحله بر حسب دلائل محکم عقلی اصل تعدّد الله و مبدأ عالم و واجب الوجود بالذات، محال و ممتنع و غیرممکن است که به طور اشاره به این بیان بسنده می کنیم:
اگر خالق عالم و واجب الوجود متعدد فرض گردد و یا با اتحاد درکنه و حقیقت تعدد آنها فرض شود، در این صورت بدون ممیز ما به الامتیاز تشخص و تعدّد آنها قابل تصور نیست و با وجود ممیز و ما به الامتیاز لازم می شود ترکیب آنها از ما به الامتیاز و ما به الاشتراک و احتیاج آنها به جزء خود و خلاصه خلف و خروج واجب از وجوب و امکان ذات بذاته و باجزائها.
اگر فرض شود عدم اتحاد درکنه و حقیقت، که دو حقیقت بسیطة مجهولة الکنه مختلفة الحقیقة مشخصة بالذات فرض شود:
جواب این است که بنا بر قول باصالة الوجود هر چه در دار تحقق فرض شود کنه و حقیقتش وجود است، و حقیقت وجود مشکک و ذو مراتب است و صدق وجود بر هر یک از مراتب بالاولیة و الاولویة است و به عبارة اخری تمیز وجودات به همین صدق وجود بر آنها بالاولیة و الاولویة است و با عدم تمیز به طور مطلق تعدد صادق نمی شود و دوئیت و اختلاف تصور و مفهوم نمی یابد.
و اگر قائل به اصالة المهیة باشند:
یک جواب این است که فرض دو واجب الوجود مختلف الحقیقة و مجهول الکنه با اتصاف هر دو به صفات ثبوتیه و سلبیه واجب الوجود نیز معقول نیست زیرا اتصاف دو شیء متباین الحقیقة و المتخالف بالذات بصفات واحده و متساوی الحقیقة بدون سنخیت بین علت و معلول موجه نیست و مخالف وجدان و فطرت است و در عالم وجود وکاینات هر چه هست عین ارتباط را ثابت می کند مثلاً از دو درخت متفق الحقیقة که میوه ی آن مثلاً سیب است دو نوع میوه مختلف الحقیقة به وجود نمی آید.
در این بحث اگر بیشتر خواستید مطالعه نمایید می توانید به کتاب «الهیات در نهج البلاغه» نوشته حقیر فصل سوم مراجعه فرمایید.
در این جا اجمالاً اشاره به این که قبل از بررسی مطلب جنابعالی در مرحله اولی توحید باری تعالی بالذات و پیش از ملاحظه توالی فاسده ای که شرک دارد ثابت است.
اما از نظر رفع توالی فاسد شرکت و تعداد اله که فساد عالم و هرج و مرج و بی نظمی و بلکه عدم وجود عالم امکان باشد آنچه که جنابعالی در دفع آن مطرح کرده اید به الفاظ مختلف مطرح شده است که در جواب این تالی فاسد که اگر خدا دو یا بیشتر باشد طبعاً و غالباً با هم تفاهم نمی یابند و اصلاً پیدایش جهان با عدم توافق آلهه مورد اشکال می شود و به فرض وجود هم اداره آن طبق حکمت و مصلحت به اشکال بر می خورد.
همین بیان شما گفته می شود این دو الهه هر دو حکیم و عالم و صاحب اسماء الحسنی هستند و با همکاری و تفاهم با یکدیگر بدون تمانع و تخالف به قول شما به نحو احسن جهان را اداره می کنند و بنابراین لازم لاینفک تعدد اله فساد عالم نیست. یعنی تمانع و تخالف بین الهین ضروری نیست. لذا بعضی گفته اند حجت مورد اشاره در آیه اقناعیه و ملازمه عادیه است. فان العادة جاریة بوقوع التمانع والتغالب.
جواب این است که تمانع و تخالف الهین اگر خارجاً فعلیت نیابد و توافق و تفاهم تحقق و فعلیت داشته باشد بالذات ممکن الوقوع است هر چند بالغیر و حفظاً للحکمة و المصلحة و دفعاً للمفسدة ممتنع الوقوع باشد.
در این صورت که تمانع ممکن الوقوع باشد به فرض وقوع یا مراد هر دو و یا هر یک واقع می شود مثل این که احدِهما اراده وجود شی ء را داشته باشد و دیگری خلاف آن را بخواهد بدیهی است وقوع مراد هر دو محال و اجتماع ضدین و عدم و وجود است و اگر مراد آنکه وجود را می خواهد موجود شود لازم آن عجز دیگری و خدا نبودن اوست و اگر عدم شیء استمرار یابد لازم شود عجز دیگری.
صاحب مجمع البیان در تقریر این دلیل و جواب از آنچه شما مرقوم داشته اید می فرماید: اگر با خدای متعال خدای دیگری باشد باید هر دو قدیم باشند که از اخص صفات است و لازم اتصاف به آن اتصاف به دیگر صفات از قدرت و علم و غیرهما است.
بنابراین واجب است که هر دو قادر و عالم وحیّ باشند و مقتضای اینکه هر دو عالم و قادر باشند این است که به آنچه دیگری بر آن عالم است عالم باشد و به آنچه دیگری بر آن و ضد آن قادر است مثل اماته و احیا و تحریک و تسکین قادر باشد.
بنابراین حصول مراد هر دو که فرض این است که ضد مراد دیگر است محال است و عدم حصول مراد هر دو منافی با قادریت هر کدام است و یا مراد یکی از آنها واقع می شود و دیگری مرادش واقع نمی شود پس آنکه مرادش واقع نشده قدرتش منقوض و مسلوب می گردد و فرض الهین قدیمین قادرین باطل می شود.
بنابراین لا یجوز ان یكون الله الا واحداً، غیر از وحدت اله ، تعدد و تکثر معقول نیست.(۲)
و اگر گفته شود بین آن دو تمانع و تخالف واقع نمی شود و به تفاهم و توافق عمل می نمایند، جواب این است که کلام در صحت تمانع است نه در وقوع تمانع و صحت تمانع برای اثبات توحید کافی است.
زیرا با صحت تمانع لابد باید احدهما متناهی القدرة باشد پس آنکه غیر متناهی القدرة است الله است.
در خاتمه مخفی نماند که ادله بر توحید متعدد است و حتی به مثل وحدت عالم به وحدت صانع نیز استدلال شده است و اگر باز هم کسی مثل همان اشکال دلیل تمانع را مطرح کرد که اگر چه وحدت عالم دلیل بر وحدت خالق عالم است ولی با آن نفی وجود قادر دیگر بر خلق که از اعمال قدرت کناره گیری کرده باشد نیست وچه مانع دارد که خالق و رازق و فاعل و مرید و محیی و ممیت یکی باشد ولی دیگری که قادر بر این افعال نیز باشد، همه را ترک کرده باشد جوابش همان است در مرحله ی اولی و من حیث الذات این تعدد محال است و این گونه تعطیل نسبت به ذات واجب الوجود له الاسماء الحسنی معقول نیست و اختصاص احدهما به امر خلق و رزق و انزوای دیگر از قبیل ترجیح بلامرجح است و بطلان این احتمالات به خودی خود واضح است.
«وَ مَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً آخَرَ لَا بُرْهَانَ لَهُ بِه» (۳)
همانطور که معلول و مصنوع و مخلوق دلیل علت و صانع و خالق است عدم معلول نیز دلیل عدم علت است اگر چه ما ربط حادث را به قدیم مثل ربط معلول نمی دانیم ولی صدور فیض خلقت و ظهور همه اسماء و صفات جمالیه و جلالیه و خلاصه کمالیه ذاتیه همه از واجب الوجود واجب الظهور می باشند و عدم ظهور آن از غیر الله دلیل بر عدم غیر الله است.
—————————
پی نوشت ها:
۱ـ انبیاء: ۲۲
۲ـ تفسیر مجمع البیان: ۴۳/۴ چاپ مکتبة العلمیة الاسلامیة.
۳ـ مؤمنون: ۱۱۷