اشاراتي در باب خاستگاه غير اسلامي و برون ديني نظريه ي وحدت وجود در انديشه ي ابن عربي و ملاصدرا
استاد ياسر فلاحي
چکيده:
آنچه به عنوان وحدت وجود در لسان اهل عرفان و فلسفه مطرح است با تعابير و اوصاف متفاوت و گوناگوني مثل وحدت طباعي دهري، وحدت عددي، وحدت نوعيه وجود و وحــدت اطلاقـي شخصي به کار مي رود و ليکن آن قسم از آن که برجسته تر از ساير مختارات از لفظ وحدت وجود است و همواره معرکه ي آراء عرفا و فلاسفه بوده است همان وحدت شخصيه ي وجود است که مندمج در عبارت معروف سبحان من أظهر الاشياء و هو عينها و قاعده ي بسيط الحقيقة کل الاشياء مي باشد و اعتقاد به آن نيز مستلزم لوازمي است از جمله اعتقاد نداشتن به خلق از عدم و اعتقاد داشتن به اعيان ثابته و ازليت کلمة الله که از اهم بنيان هاي نظريه ي وحدت وجود عرفاني است. در اين گفتار به اشاراتي مختصر در باب مغايرت وحدت شخصيه ي وجود با سياق کلي از آيات و رواياتي که در خصوص توحيد و ايجاد من العدم است مي پردازيم.
هر شريعتي مبتني بر سه بخش است:
۱٫ عقايد
۲٫ اخلاق
۳٫ احکام
و از بین اين سه اصل، عقايد به منزله ي ستون فقرات و اصول اساسي دين است که از آن به فقه اکبر تعبير شده است و بحث از آن حيطه ي علم کلام را در بر مي گيرد، بنابراين آن دسته از کساني که اهميت اين بخش از دين را نمي دانند بايد به اين معنا وقوف يابند که هر مسأله و ايرادي که بعدها در شناخت پيدا مي کنند ناشي از ضعف در عقايد و ناراستي و کاستي در فهم و اثبات اصول دين و به عبارتي عدم تفقّه در همان فقه اکبر است.
حال منابع ما براي رسيدن به شناخت و داشتن اصول عقايد صحيح و پي ريزي اعتقادات سره، تنها و تنها دو چيز مي باشد و آن قرآن است و سنت قطعيه (متواترات و اخبار مستفيضه) که همان ثقلين مي باشند و اين معنا در خور توجه است که در شناخت عقايد بعد از قرآن با کلام معصوم(علیه السلام) مواجه هستيم که آن نيز به مانند قرآن کريم، داراي محکم و متشابه مي باشد و راه شناخت احاديث هم، طبق فرمايش خود معصوم(علیه السلام) رد کردن متشابهات از احاديث به محکمات آن است ((و عن أبيه، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن أبي حيون مولي الرضا عن الرضا(علیه السلام) قال: من ردّ متشابه القرآن إلي محكمه فقد هدي إلي صراط مستقيم. ثم قال(علیهم السلام): إنّ في أخبارنا محكما كمحكم القرآن، و متشابهاً كمتشابه القرآن، فردّوا متشابهها إلي محكمها و لا تتّبعوا متشابهها دون محكمها فتضلوّا)) (وسائل الشيعة ۸۲/۱۸، حديث ۲۲)
با اين مقدمه و ذکر منابع شناخت در اسلام، که عبارتند از عقل و استناد (به قرآن و احاديث) بر خود لازم ديدم در مسأله ي مهمي چون عقايد و شناخت عقايد و نيز نسبت آن با فلسفه و عرفان، که مورد مناظره ي دو نفر از آقايان دانشگاهي و حوزوي بود وارد شوم و نکاتي را بر سبيل اختصار در حاشيه ي مناظره ي دکتر نصيري و حجت الاسلام غرويان به عرض برسانم. انشاءالله در ابهام زدايي و تنقيح مباحث مؤثر و مفيد واقع شود.
لذا ضمن همسويي و اتفاق نظر با کليت مباحث مطروحه از جانب آقاي دکتر نصيري نکاتي را به عرض مي رسانم:
۱ـ نکته اول اين که در اين مناظره مراد از عرفان همان عرفان محي الديني مصطلح و مراد از فلسفه و فيلسوف همان حکمت متعاليه ي صدرا و شخص صدرالمتألهين مي باشد. و لذا ديدگاه ها و نظر گاه هاي شخص ابن عربی و شخص ملاصدرا ملاک ارزيابي و قضاوت مي باشد نه ديگران. در مورد نقطه ي عزيمت صدرا در پي ريزي و تدوين حکمت متعاليه که مورد اختلاف بين مناظره کنندگان محترم بود بايد عرض نمايم که صدرا شناسان بزرگ معاصر اتفاق نظر دارند در اين معنا که نقطه ي عزيمت صدرا فلسفه ي يونان و حکماي هشتگانه بوده اند. نخست سخن خود ملاصدرا را در اين خصوص بيان مي کنيم و بعد از آن نظر دانشمندان معاصر را.
صدرا در ج ۵ اسفار فن خامس ـ مقصد ثاني ـ ص ۱۵۹ مي گويد:
((و اعلم أن اساطين الحكمة المعتبرة عند طائفة ثمانية و ثلاثة من الملطيين: ثالس و آناكسيمانس و آغاثاذيمون و من اليونانيين خمسة. انباذ قلس و فيثاغورث و سقراط و افلاطون و ارسطاطاليس، قدس الله نفوسهم و اشركنا الله في صالح دعائهم و بركتهم، فلقد أشرَقَت أنوار الحكمة في العالم بسببهم و انتشرت علوم الربوبية في القلوب لسعيهم … و هم كانوا مقتبسين نورالحكمة من مشكاة النبوة و لا خلاف لأحد منهم في اصول المعارف و كلام هؤلاء في الفلسفة يدور علي وحدانية الباري!!!))
اين اعتراف خود صدرا است راجع به اسلاف خود و اين که اين ها علوم ربوبي را در عالم نشر داده اند و ادعاهاي عجيب ديگر…
در مورد منابع اصلي صدرا در تدوين حکمت متعاليه دکتر سيد جعفر سجادي در ديباچه اي بر حکمت متعاليه ص ۲۰ مي گويد: صدرالدين شيرازي بيشتر از همه به ابن سينا (بيش از سيصد مورد) و آن گاه به ترتيب به سهروردي، ابن عربي، افلاطون، ارسطو، خواجه نصير، امام فخر رازي، غزالي (هر يک بيش از ۵۰ مورد) و در مرحله بعد فارابي، جلال الدين دواني، بهمنيار و ديگران استناد کرده است.
باز دکتر سجادي در ديباچه اي بر حکمت متعاليه ص ۱۴ مي گويد:
«تدبر در افکار ملاصدرا نشان مي دهد وي از حکمت ذوقي سخت متأثر بوده است و از شاخه ي يوناني آن مانند انديشه هاي افلاطونيان و نو افلاطونيان و رواقيان و از دستگاه فلسفي ارسطو و پيروان و شارحان او در يونان و در قلمرو فرهنگي اسلام استفاده ها کرده است».
باز خود صدرا صراحتاً مطالب اسفار که مهم ترين تأليفش مي باشد را بر هم نهاده اي از آراء يونانيــين و مــشائين و رواقيين مي داند و در اين خصوص در باب اول کتاب اسفار خود مي گويد:
((و أصنّف كتاباً جامع يشتات ما وجدت في كتب الأقدمين مشتملاً علي خلاصة الأقوال المشائين و نقاوة أذواق أهل الإشراق من الحكماء و الرّواقيين مع زوائدٍ لم توجدني كتب أهل الفنّ من حكماء الأعصار…))
پس مشخص و مبرهن است که ستون فقرات فلسفه صدرا و نيز نقطه ي عزيمت او به سخن قاطع و مدارک مستند و غير قابل خدشه همان فلسفه يونان و آراء فلاسفه ي يونان است، نه قرآن و اهل بيت (علیهم السلام). پس به خوبي مشخص است سهم قرآن و اهل بيت(علیهم السلام) در اين آش در همجوش به چه ميزان است. مضاف بر آن که اعتقاد ما به عنوان شيعه ي جعفري بر اين است که وقتي قرآن و اهل بيت موجودند و ما هم معتقد به غناي معارفي مکتب جعفري هستيم ديگر حاجت به مطالب منسوخ و ممسوخ و به قول سيد جمال ترّهات فلاسفه ي يونان، براي هدايت و تربيت جامعه ي بشري نداريم و اين که اصلاً بايد گفت بعد از قرآن چه سخن تازه اي؟
((وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ عَلَى أحَدٍ بَعْدَ الْقُرْآنِ مِنْ فَاقَةٍ وَ لَا لِأَحَدٍ قَبْلَ الْقُرْآنِ مِنْ غَنيٍّ)) (خطبه ي ۴۱۷/۱۷۵، نهج البلاغه)
و مگر امام باقر نفرمود: ((ما ترك شيئا يحتاج إليه الناس الا بيّنه)): هر چه بشر به آن نيازمند بود، قرآن بيان کرده است. (اصول کافي، ج ۲، ص ۱۲۸)
تفصيل قرآن و تفسير راستين را نيز ائمه هدي(علیهم السلام) بيان نموده اند، فقط محتاج ژرفکاوي علماي دين است. جناب آقاي غرويان بايد بدانند براي فهم کلمات وحي و حکمت منزله، سرشت وحياني لازم است از سنخ و عَلَّمناهُ من لدنا علماً و جناب غرويان نبايد نگران اين معنا باشند که به فرض براي تفسير واحد و احد حتماً محتاج به فلاسفه و تعبيرات بشري و اختلافي آنان باشيم، بلکه خداوند حتماً توسط معصوم(علیهم السلام) کمبودي در تفسير و بيان حقايق آيات براي ما باقي نگذاشته و اعتقادي جز اين يعني شرک به قرآن و شرک به ائمه ي اطهار(علیهم السلام).
جناب آقاي غرويان آيا در تفسير متشابهات و آيات العقايد و آياتي مثل هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و در تشخيص معاني صحيح مفاهيمي مثل احد، واحد، صمد و مباحثي چون علم باري، و اراده ي باري و خلاصه آنچه مربوط به عقايد خصوصاً توحيد است بايد به آراء و اهواء عرفا و فلاسفه رجوع کرد؟ يا به علم مصبوب و مخزون که تنها مصداق بارز آن اهل بيت(علیهم السلام) هستند؟
آيا اصلاً بنده و جنابعالي به عنوان شيعه ي جعفري که معتقد به غناي معارفي تشيع هستيم اجازه ي رجوع به غير معصوم آن هم در فهم چنين مطالبي را داريم؟
براي اطلاع جنابعالي عرض مي نمايم که محدث شهير جناب شيخ حر عاملي صاحب کتاب وسائل الشيعه، در کتاب ارزشمند خود به نام الفصول المهمة في اصول الأئمة ابوابي آورده است به شرح زير:
۱ـ باب عدم جواز العمل في الاعتقادات بالظنون و الأهواء و العقول الناقصه
۲ـ باب عدم جواز التقليد في شيء من الاعتقادات و أخذها عن غير النبي و الأئمة الهدي(علیهم السلام)
۳ـ باب أنّ الأئمة(علیهم السلام) يعلمون جميع تفسير القرآن و تأويلة و ناسخه و منسوخه و محکمه و متشابهه و نحوها
۴ـ باب انّه لا يعرف تفسير القرآن الاّ الأئمّة
جناب غرويان با اين مطالبي که جناب شيخ حرّ عاملي در فصول المهمة آورده است حجت بر شما تمام است و براي فهم آيات عقايد و احاديث عقايدي و هم ديگر آيات و احاديث در همه زمينه ها، جز به ائمه ي اطهار(علیهم السلام) نبايد رجوع کرد و جز تفسير آنها را نبايد وافي به مقصود دانست چون به مصداق اهل البيت أدري بما في البيت اين تنها اهل بيت(علیهم السلام) هستند که شايستگي انحصاري براي بيان عقايد و تفسير وحي را دارند.
۲ـ مطلب ديگري که در بيان واضح و مختصر بايد به جناب غرويان عرض نمايم اين است که در ترجمه ي حديث اطلبوا العلم و لو بالصين ايشان در اشتباه بيّن هستند چون مراد از علم را هر علمي و نيز علم هدايت و تربيت و خداشناسي گرفته اند و مراد از چين را هر کشوري مي دانند و اين واضح است کالشمس في رابعة النهار که اگر پيامبر(صلوات الله علیه و آله) مرادشان از علم، هدايت و تربيت و خداشناسي بوده است و نيز مرادشان از چين هم هر بلادي غير از بلاد اسلام بوده باشد، اين در حقيقت العياذ بالله نقض غرض کردن است نبوت را و رسالت را و هدايت را آن هم توسط خود حضرت رسول، چون معناي اين برداشت آقاي غرويان در عبارتي شفاف و روشن يعني اين که حضرت رسول تعاليم قرآن و سنت خود را، در امر هدايت کافي نمي دانند براي همين مسلمانان را ترغيب و تشويق به معرفت آموزي و هدايت جويي از بلاد کفر مي فرمايند. يعني به سخن ديگر حضرت رسول خود را داراي غناي معارفي نمي دانند و براي پر شدن کمبودها در اين زمينه ارجاع به چين و يونان مي دهند.
بطلان اين برداشت جناب غرويان أظهر من الشمس است. و نظر اين حقير در مورد اطلبوا العلم و لوبالصين، اين است که علوم صناعي و تجربي و رياضي منظور بوده است نه علم هدايت و تربيت که به نحو اتم و اکمل و ارجح در قرآن و تعاليم رسول(صلوات الله علیه و آله) و ائمه ي اطهار(علیهم السلام) آمده است.
۳ـ نکته ي بعدي بحث بر سر معنا و مفهوم برخي از واژه ها و عباراتي است که اساس عرفان مصطلح بر آن استوار است مثل وحدت وجود.
بايد خدمت جناب غرويان عرض نمايم که خود ابن عربي وحدت وجود را صراحتاً معني کرده و منظور خود را از آن بيان داشته و بنده و جنابعالي حق نداريم خلاف آن معنايي را که او به عنوان واضع اين نظريه اراده کرده، اراده نمائيم.
دکتر عبدالجليل بن عبدالکريم سالم در کتاب خود با عنوان وحدت الوجــود عنــد ابــن عــربي در مــورد معنــاي وحـدت وجود مي نويسد: و ابن عربي کما سبق أن ذکرنا هو أوّل واضع لمذهب وحدة الوجود في التصوف الاسلامي و هو مذهب يقوم علي دعائم ذوقيه اساساً و هو يقول معبراً عن مذهبه هذا باختصار: ((سبحان من اظهر الاشياء و هُوَ عينها))
(وحدة الوجود عند ابن عربي، عبدالجليل سالم)/ مکتبة الثقافة الدينيه، ص ۶۳ ـ چاپ قاهره ـ)
در توضيح اين عبارت مشهور ابن عربي مي توان گفت در نظريه وحدت وجود از مادة المواد (هيولي) که پست ترين شيء در عالم است تا ذات ربوبي داراي يک حقيقت و از يک سنخ هستند.
پس منظور ابن عربی از وحدت وجود صراحتاً در بيان او در فتوحات در عبارت ((سبحان من أظهر الاشياء و هو عينها)) آمده است. حال بايد به نکته ي ديگري اشاره نمائيم و آن اينکه اعتقاد به وحدت وجود جائي براي اعتقاد به مخلوق و ممکن و معلول در انديشه ي ابن عربي و صدرا باقي نگذاشته است.
((و يقتضي مذهب ابن عربي في وحدة الوجود عدم القول بالممكن في مقابل الواجب أعني الممكن: بمعني الموجود المتغيّر الحادث)) (همان: ص ۶۹)
صدرا هم قول به معلول و هم ممکن را تسامح مي داند و در مشاعر و هم در اسفار مي گويد:
((ان كلّ ما قلنا سابقاً في هذا البحث كان علي مسلك القوم، من القول بالعلية و المعلولية و لكنّ الله هداني إلي أن ليس في دار الوجود إلاّ حقيقة الوجود و تطوراتها و تطوراتها ليست الاّ نفسها))
پس مشخص گرديد صدرا معلول را تنها شأني از شؤون علت مي داند و رنگي از رنگارنگ شدن او مي داند وگرنه وجودي مستقل از علت براي او قائل نيست. (بحث از وجود ربطي و معناي حرفي در فلسفه ي صدرا فصلي موسّع را در اين خصوص در بر مي گيرد)
علامه ي حلي در مورد نظريه ي وحدت وجود مي فرمايد:
((انّ بعض العارفين قال: انّه تعالي نفس الوجود، و كل موجود هو الله تعالي و هذا عين الكفر و الألحاد. و الحمدالله الذي فضّلنا بأتّباع أهل البيت. دون الأهوا الباطلة))(نهج الحق و کشف الصدق، ص ۵۷)
جناب غرويان آيا صرف نظر از فساد ذاتي نظريه ي وحدت وجود مفاسد تبعي و توالي فاسد اين نظريه را توجه فرموده ايد؟ يا غير از توالي فاسد اجتماعي، سياسي، اعتقادي وحدت وجود، به اين معنا انديشيده ايد که با قول و اعتقاد به وحدت وجود ديگر وجود نظام پاداش و جزا، وجود اختيار براي انسان، ارسال رسل و انزال کتب براي هدايت و اصلاً هرگونه تلاش و حرکتي و تکاپويي براي زندگي و حرکت الي الله پوچ و بي معنا مي گردد؟
سياليت اين موضوع (وحدت وجود) به طرز دهشت آوري تمام شؤون خلقت را در بر مي گيرد و سيطره ي جبر را بر نظام هستي مي گستراند.
جناب غرويان حال که تقرير صحيح از وحدت وجود را دانستيد بايد اين را هم بدانيد که در ديدگاه ابن عربي که معتقد سرسخت وحدت وجود است نظريه صريح خلق از عدم نيز که در قرآن کريم آمده ((بديع السماوات و الأرض…)) (۱) مورد انکار است و ابن عربي و اتباع او خلق از عدم ر ا نمي پذيرند: (ذالک أنّ القائلين بوحدة الوجود، و منهم ابن عربي، لا يؤمنون بالخلق من العدم)
أي لا يؤمنون بأن العالم وجد من العدم في زمان: و هو ما يعرف عند غير اصحاب وحدة الوجود بخلق العالم) (ص ۶۹، وحدة الوجود عند ابن عربي عبدالجليل سالم)
اين اعتقاد ابن عربي در تقابل آشکار با کلام خداوند و نيز سخنان ائمه ي اطهار(علیهم السلام) در مورد خلق از عدم است. ابتدع الاشياء لامن شئ کان قبلها و أنشأها بلا احتذاء أمثلة إمتثلها (خطبه ي فاطميه)
و يا : مبتدع الخلائق بعلمه … (نهج البلاغه/ خطبه ي ۲۳۳)
پس مشخص شد از توالي فاسد وحدت وجود نپذيرفتن خلق از عدم و نيز نپذيرفتن وجود ممکنات و پذيرفتن جبر مطلق و بي خاصيت بودن انزال کتب و ارسال رسل است.
حال که سخن به اين جا رسيد بهتر است به مقدمات ابن عربی براي بر ساختن نظريه ي وحدت وجود آگاه شويم: ((انّ من أهم مقدمات فكرة وحدة الوجود في الافق الصوفي الاسلامي تلك المصطلحات و المفاهيم اليونانية، كذالك النظريات الفلسفية المسيحية، بعد تعاملها مع الفلسفة اليونانية و التّي التصقت بالتصوف الفلسفي و لذا نجد آثارها عند ابن عربي في فكرته عن الفيض (التجلي) و في مفهوم ((الأعيان الثابته)) و ((التثليث)) و غير من الافكار، التي يمكن ارجاعها الي مقارنتها مع فلسفات اليونان و المسيحيين و التي انسابت من خلال قنوات الأثر الأفلوطيني)) (وحدة الوجود عند ابن عربي/ ص۶۳)
پس مشخص شد نقطه ي عزيمت و اساساً خاستگاه نظريه ي وحدت وجود نيز بنابر آنچه خود ابن عربی در فتوحات و ديگر آثارش آورده، و دانشمندان سرشناس ابن عربی شناس آنها را استخراج نموده اند. قرآن و اهل بيت نبود، بلکه آميزه اي از فلسفه افلوطين خصوصاً نظريه ي فيض و فلسفه يونان و نگاه تثليث باورانه فلسفه مسيحي و نيز مفاهيمي غير ديني و غير الهي همچون اعيان ثابته بوده است.
جناب غرويان اگر تفاوت بين خداي اسلام و خداي وحدت وجود را نمي دانيد و تفاوت بين توحيد ايجادي با وحدت وجودي را در نمي يابيد به اين عبارت دکتر ابوالعلاء عفيفي از شارحين متأخّر فصوص الحکم توجه نماييد. دکتر ابوالعلاء عفيفي در کتاب: فلسفة الصوفية عند محي الدين بن عربي در صفحه ي ۱۰۲ تحت تيتر: اله الاسلام و اله وحدة الوجود، مي گويد ((عبر خطوة غير مشروعة و لا تُغتَفر، كان من السهل علي أصحاب وحدة الوجود المسلمين الانتقال مِن التصوُر الاسلامي الله الي إله الحقيقة المتافيز يقية و مِن وحدانية الله أي مِنَ المذهب الإسلامي البسيط في التوحيد إلي مذهب وحدَة الوجود الفلسفي أي من القول بأن لا اله إلّا الله إلي قول مختلف كليَّةَ و هو لا شئ يوجد في الوجود إلّا الله))
در عبارت ابو العلاء عفيفي به خوبي تفاوت ميان خداي اسلام و خداي وحدت وجود بيان شده و در جمله ي آخر نيز ابو العلاء در بياني مختصر و گويا معناي محصلي نيز از وحدت وجود ارائه داد: لا شي يوجد في الوجود إلّا الله. و اين گزاره در تباين با لا اله إلّا الله است.
ضمناً بهتر است در اين فقره از مطالبم نکاتي را در باب تفاوت نظريه ي وحدت وجود با آنچه که امثال حلاج و بايزيد معتقد بوده اند و بيشتر ذيل عنوان حلول در حلاّج و وحدت شهود در بايزيد ارزيابي و بررسي مي شود بيان نمايم.
جناب غرويان بايد بدانند مسأله ي أنا الحق حلاج و ما في جبّتي سـوي الله بايزيـد، جـداي از آنچـه ابـن عربی وحــدت وجـودش مي خوانده است مي باشد، با اينکه توحيد ناب اسلامي با حلول و نيز با وحدت شهود هم زاويه دارد ولي بايد بدانيد که حلول و وحدت شهود و آنچه مربوط به حلاج و بايزيد است پرونده اي جدا از وحدت وجود محي الديني است، و تقابل وحدت وجود با توحيد ناب بسيار آشکارتر و واضح تر از وحدت شهود است و البته مي توان وحدت شهود را با تفسيري خاص نقطه ي آغازين شکل گيري نظريه ي وحدت وجود تلقي نمود.
در تفاوت ظريف و مهمي که ميان وحدت شهود و وحدت وجود مي باشد به قول يکي از متخصّصان و ابن عربی شناسان برجسته استناد مي نماييم، آنجا که مي گويد:
((فالحلاج كان إتحاديُ المذهب و وحدتهُ مع الله هي وحدة شهود، لا وحدة وجود، هناك فرق كبير بين وحدة الوجود و وحدة الشهود، وحدة الشهود مستمّدة من الكتاب و السنة و هي أقرب الي الاسلام من نظرية وحدة الوجود. صاحب وحدة الشهود، يقول بأتصاله هو بالحق في حالة المحو، في حين أن صاحب وحدة الوجود، مثل محي الدين ابن عربي يقول أنه لا وجود لغير الحق. وَ لا بُدَّ لَنا في الختام مِنَ التنبيه عَلي أن هذه المذاهب الاتحادية وَ الواحدية، بعيدَة عن روح الإسلام)).
(صفحه ۴۳ وحدة الوجود عند ابن عربي و عبد الغني النابلسي)
جناب غرويان متوجه شديد که اولاً وحدت شهود غير از وحدت وجود است.
و ثانياً هم وحدت شهود و هم وحدت وجود هر دو بسيار بسيار دورند و بعيدند از روح اسلام که همانا توحيد ايجادي است.
۴ـ نکته ي ديگري که بايد به جناب آقاي غرويان گوشزد نمود اين است که ايشان تعمّق را امري مبارک مي دانند آن هم در اموري که اصلاً نه به نوع بشر مربوط است نه عقل انسان به آنجا راه دارد مثل ذات خدا، اسماء و صفات خدا و علم خدا، اراده ي خدا و …
بايد به جناب آقاي غرويان گفت شما که تعمّق را در اينگونه مسائل نيکو و مبارک مي شماريد با اين فرمايش حضرت امير که تعمّق در اين مسائل را از ارکان شرک و کفر مي دانند چه مي کنيد؟ ((فَلا تَستَعملوا الرّأيَ فيما لا يُدركُ قَعرَهُ البَصَرُ وَ لا يَتَغَلغَلُ إليهِ الفِكرُ))؛ (خطبه ۸۶) در چيزي که بصيرت به آن نمي رسد و بدان راه نيست رأي خود را ابراز نداريد.
و نيز: ((وَ أشهَدُ أنَّكَ أنتَ الله الّذي لَم تَتَناهَ في العُقُولِ)) (خطبه ي۹۰ نهج البلاغه) خوب اين خداوندي که در عقول انسان ها متناهي نمي گردد و انسان و عقل انسان به آن محيط نمي گردد چگونه مورد تعمّق عرفا و فلاسفه قرار مي گيرد؟ جناب غرويان که مصداق متعمقون را ابن عربی و ملاصدرا مي دانيد آيا به اين سخن ابن عربی که اتفاقاً صدرا هم آن را محققانه مي داند عنايت داشته ايد؟ ملاصدرا در تفسيرش مي گويد: قال محي الدين العربي: ((فرعون ماتَ مؤمناً مُوَحّداً)) و بعد از نقل کلام ابن عربی مي گويد: ((هذا كلامٌ يَشُمُّ مِنهُ رائحَةَ التحقيق)). همين معنا را مولوي اينگونه بيان مي کند:
چون که بي رنگي اسير رنگ شد موســـي با موســــي در جنگ شد
ذکر نمونه اي ديگر:
جناب غرويان تعمق!!! ابن عربی را به آنجا برد که در مورد مقام حضرت وليعصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) عبارتي موهن به شرح زير در فتوحات آورده است:
((و اذا علم الامام المهدي هذا عمل به فيكون أصدق أهل زمانه فوزرائه الهداة و هو المهدي فهذا القدر يحصل المهدي من العلم بالله علي أيدي وزرائه و أما ختم الولاية المحمدية فهو أعلم الخلق بالله لا يكون في زمانه و لا بعد زمانه أعلم بالله و مواقع الحكم منه فهو و القرآن أخوان، كما إنّ المهدي و السّيف أخوان))
(باب في معرفة و زراء المهدي الظاهر في آخر الزمان) (فتوحات ـ چاپ دار الاحياء ـ التراث العربي ـ بيروت ـ ج ۳، ص ۳۲۱)
ملاحظه کنيد جناب غرويان ابن عربی شأن خود را صراحتاً افضل از حضرت حجت (روحي فداه) مي داند و حضرت حجت را با تعبير موهن أخ السيف معرفي مي نمايد. اين همان مهدي منتظريست که حضرت امير در نهج البلاغه قبل از آوردن اسم مبارک او تعبير پدر و مادرم فداي او باد را به استخدام مي گيرد.
جناب آقاي غرويان پناه مي بريم به خداوند از اينکه از جرگه ي اين متعمقين باشيم.
۵ـ نکته ي بعدي که بايد به جناب غرويان گفت، اينست که در صريح فرمايش حضرت امير آنچه که در عرفان اعيان ثابته، در فلسفه مثال و در نزد معتزله ماهيات متقررّه يا حال ناميده مي شده به ضرس قاطع نفي شده چون اعتقاد به اعيان ثابته مرادف قول به ثنويت در ازليت است، لذا حضرت امير(علیهم السلام) مي فرمايند: ((الَّذي ابتتَدَعَ الخَلق عَلي غَيرِ مِثالٍ آمتَثَلَهُ)) (خطبه ي۹۰صفحه ي۱۸۶ نهج البلاغه)
در عبارت بالا و عبارات فراوان ديگري خلق از چيزي (ماده) و از روي نمونه اي (مثال يا عين ثابتي) صريحاً نفي شده است. در حاليکه اسّ و اساس انديشه ي ابن عربي در نظريه ي وحدت وجــود و نظريه ي فيض اعتقاد به اعيان ثابته است: ((إنَّ الأعيان الثابته ما هِيَ إلا الشُّوؤن الذاتية و الشوون الذاتية ما هِيَ إلّا نقوش الأعيان في الذات الأحدية و نقوش الأعيان هي حقايق الممكنات في علم الحق تعالي و الممكنات الموجودَة في العالم لا تتخلف عَن أصولها وَ حقايقها الاولي)).
پس اين اعيان ثابته که اصل موجودات اند ازلي اند و در ازليت با حق تعالي شريک و نمونه هايي هستند که خلقت از روي آن ها شکل گرفته است و اينها به حسب ذات متأخر از خداوند هستند نه به حسب زمان ثبوت. اين سخن که خلقت از روي مثال ها يا اعيان ثابته شکل گرفته خلاف نظر قرآن و اهل و بيت است که خلق را از روي چيزي نمي دانند. فَطَرَ الخَلائق. يعني: إبتَدَعَها عَلي غَيرِ مِثالٍ سَبَق.
(نهج البلاغه صبحي صالح صفحه ي ۵۶۳)
۶ـ مطلب آخري که خدمت جناب غرويان بايد عرض کنم اينست که خداوند براي توضيح رابطه ي ايجادي با موجودات از لغت خلق استفاده کرده است و نه از کلمه ي تجلّي، جناب غرويــان از شما سوأل مي کنم آيا در دايره ي لغات خداوند لفظ ظهور و تجلي نبوده است که از لفظ خلق استفاده شده است؟ اگر آري پس چرا خداوند لفظ خلق را براي ايجاد اشياء به کار برده نه لفظ تجلي و ظهور را؟ و چرا شما أتباع ابن عربی و ملاصدرا از لغاتي که نه در قرآن براي توضيح ايجاد من العدم آمده نه در لسان اهل و بيت(علیهم السلام) جاري بوده براي وصف اين عمل خداوند (ايجاد من العدم) استفاده مي کنيد؟ لغاتي مثل ظهور و تجلي؟ کجا معصوم(علیهم السلام) از تجلي و ظهور براي توصيف خالقيت خداوند استفاده کرده است؟
در آخر عرايضم را که به اختصار بليغ ذکر شد با سخني از امام جعفر صادق(علیه السلام) به پايان مي برم که: در مورد هشام بن حکم فرمود: رحمه الله ما أذّبه عن هذه النّاحيّة (رجال کشي/ص ۲۷۸ ـ چاپ دانشگاه مشهد ۱۳۴۸)
خداوند رحمت کند هشام را چه اصراري داشت در دفاع از اين مکتب (مکتب حقّه جعفري)
منابع و استنادات
۱ـ وسائل الشيعه الي تحصيل مسائل الشريعة: الامام شيخ محمد بن الحسن الحُرّ العاملي. دارُ احياء الثراث العربي ـ ج ۱۸
۲ـ نهج البلاغه ـ ترجمه ي عبد المحمد آيتي
ـ نهج البلاغه ـ صبحي صالح ـ چاپ بيروت
۳ـ وحدة الوجود عند ابن عربي و عبد الغني النابلسي ـ دکتر فکتور سعيد باسيل دارالفارابي ـ بيروت ۲۰۰۶
۴ـ مشکلةُ الاتحاد و التعالي فی عقيدة الشيخ محي الدين بن عربي ـ الأخضر قويدري تقديم: محمد اسامة العبد ـ دارالزمان ـ دمشق ـ ۲۰۰۷
۵ـ تصوف اسلامي و رابطه ي انسان و خدا ـ رينولد نيکلسون ـ ترجمه ي محمد رضا شفيعي کدکني انتشارات سخن ۱۳۸۲
۶ـ مع الشيخ الاکبر، ابن عربي: حاوره: عصام محفوظ دارُالفارابي ـ ۲۰۰۳ بيروت
۷ـ وحدةُ الوجود عند ابن عربي: دکتر عبد الجليل بن عبد الکريم سالم ـمکتبة الثقافة الدينية ـ قاهره ـ ۲۰۰۴
۸ـ وحدت وجود ـ سيد محمد علي مدرس مطلق ـ نشر پرسش ـ ۱۳۷۹ چاپ اول
۹ـ الفلسفة الصوفية عند محي الدين بن عربي: تأليف ابو العلا عفيفي ـ ترجمه و تقديم: مصطفي لبيب عبد الغني ـ دارالکتب الوثائق القوميَّة قاهره (۱۴۳۰ هـ ـ ۲۰۰۹ م)
۱۰ـ فرهنگ فلسفي: دکتر سيد جعفر سجادي ـ امير کبير ۱۳۷۶
۱۱ـ ديباچه اي بر حکمت متعالية: دکتر سيد جعفر سجادي
۱۲ـ الهيات الهي، الهيات بشري: علامه محمد رضا حکيمي ـ دليل ماـ قم ۱۳۸۸
۱۳ـ پيام جاودانه ـ علامه محمد رضا حکيمي ـ دليل ما ـ قم ۱۳۸۶
۱۴ـ رسائل و نامه هاي سيد جمال الدين حسيني (اسد آبادي) انتشارات شروق ـ قم ۱۳۸۸
۱۵ـ اسفار ملاصدرا ـ با مقدمه ي علامه محمد رضا مظفّر ـ ج اول ـ چاپ بيروت ـ ج ۵ چاپ بيروت
۱۶ـ الا حتجاج: تأليف امينُ الاسلام طبرسي ـ چاپ نجف
۱۷ـ مثل و مثال: تصنيف استاد حسن زاده ي آملي ـ نشر طوبي ۱۳۸۲
۱۸ـ اسماء و صفات حق ـ دکتر غلام حسين ابراهيمي ديناني ـ چاپ انتشارات وزارت ارشاد چاپ دوم ۱۳۸۶
۱۹ـ فتوحات مکية: محي الدين عربي ـ چاپ دار الإحياء التراث العربي ـ بيروت ـ ۴ جلدي
۲۰ـ صوفيسم و تائوئيسم: توشي هيکو ـ ايزوتسو ـ انتشارات روزنه ـ ۱۳۸۱
۲۱ـ شرح فصوص الحکم ابن عربي ـ ابوالعلاء عفيفي ـ ترجمه ي نصرالله حکمت ـ انتشارات الهام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت ها:
(۱) کلمه ي بديع و هر کلمه ي ديگري مشتق از ماده ي بدعت يا ابتداء يا ابداء ظهور در اين معنا دارد که خلق نه از ماده اي بوده است و نه از روي نقشه ي خلقتي (مثالي يا عين ثابت يا صور مرتسمه يا ماهيات متقررّه و هر تعبيري از اين سنخ) به هر حال بديع هر تعبيري را که نافي خلق از عدم بوده باشد نفي مي نمايد.