بازشناسی مفهوم حق از مقدمه رسالۀ حقوق امام سجاد(ع)
دکتر سید علی آیت اللهی
چکیده :
رساله حقوق امام سجاد(ع) در دورانی برضمير مخاطبان اثر کرد که جامعه دچار مرگ اخلاقی شديدی در سطح نخبگان خويش شده بود با اینکه اهل بيت سلام الله عليهم اجمعين منبع طرح صحيح دين در عالم اسلام از جانب پيامبر اکرم(ص) معرفی شده اند. اما سعی مخالفان ایشان در به بن بست کشیدن نظری و عملی جامعه اسلامی باعث تلفیق آموزه های غیراسلامی (یونانی و هندی و…) با اندیشه عالمان مسلمان گردید و همین امر منجر به گریز از واقعیت دین و متروک شدن آثار اخلاقی اهل بیت شده است. لذا برای مقابله با بیماری های مرگبار اخلاقی و فلسفی توجه به مضامین عبارات و آثار ایشان صلوات الله علیهم اجمعین تنها راه رهایی از بن بست های نظری و عملی می باشد.
رابطه و پيوند بين واقعيت هدايت و فضیلت با مسأله تبيين حق همان چيزی است که اين مقاله در صدد تذکر و طرح آن است. می دانیم هر تبيينی که از مفاهيم اصلی اخلاق ارائه دهيم موجب خواهد شد که سرنوشت فضايل اصلی به نحو خاصی، رقم بخورد؛ زيرا زمينه را برای تعيين و تصوير فضايل اخلاقی مهيا ساخته ايم بنابراين پيش نياز اين پرسش که چه فضيلتی در اخلاق، فضيلت اصلی شمرده می شود؟ این سؤال است که چه مفهومی در اخلاق مفهوم اصلی است؟ پرداختن به مفهوم حق به عنوان بنيادی ترین مفهوم اخلاقی یک راهکارجامع است. وقتی حقيقت اخلاق اين باشد که هر صفتی از صفات انسان، هر نيروی از نيروهای انسان، حقی دارد که بايد به او داده شود و انسان وظيفه ای در قبال آن دارد، دیگر نمی توان و نباید، اخلاق و فضائل اخلاقی را بدون شناخت اصل معنای حق و حقوق الهی مطرح نمود پس نهایتاً وفاداری نسبت به حق محور فضائل شمرده می شود و توصیه به انصاف به معنای حق گرایی به عنوان توصیه به اصلی ترین فضیلت اخلاقی مطرح می گردد.
کلید واژگان: امام سجاد(ع) ، حق ، رساله حقوق، فضائل اخلاقی، مفهوم اصلی، حق گرایی.
***
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و به نستعین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیّبین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین
در کتب فلسفه اخلاق مشهور است که برداشت از هفت واژه بنيادين در اخلاق و فلسفه های ناظر به اخلاق، همواره تعيين کننده است. اين هفت واژه عبارتند از: وظيفه، درست، نادرست، بايد، نبايد، حُسن و قبح .
بررسی مفاد هر یک از مفاهیم اصلی اخلاق وابسته به تبیین مفهوم حق خواهد بود و این بسیار طبیعی و فطری است و حتی فیلسوفانی که در جعل اصطلاحات مخصوصِ منظومه فکریشان دقت و وسواسِ زیادی به خرج داده اند ناگزیر به این مسأله تن داده اند و از کاربرد واژه حق و وابسته کردن تبیین شان به واژه حق گریزی نمی یابند. عبارت کانت شاهدی از این دسته است: «… پس چه چیزی است که به فضیلت یا منش اخلاقی نیک، حق می دهد که دعاوی این چنین بلندی داشته باشد؟» (۱)
پس به لحاظ معرفت شناسی نيز تبيين اين واژه مهم ترين مسئله معرفت شناسی قلمداد شده است.(۲) حاصل اينکه واژه حق و مقابل آن (باطل) چنين ويژگی اختصاصی را دارد بنابراين در همه فرهنگ ها تبيين واژه حق عقلاً مهمترين رويکرد منطقی شمرده می شود.(۳) اگر می گوييم تحليل يک فيلسوف از مفهوم وظيفه انسان عبارت از اين است، اين سؤال همواره به دنبال آن مطرح می شود که آيا اين تحليل از وظيفه و وظيفه مندی حق است؟ آيا تبيين چنين مفهومی از حسن و قبح حق است؟
در لغتنامه ها و قاموس ها، ذيل واژه «حق» چنين معانی را ذکر کرده اند :
۱٫ ثبوت؛ ۶٫ خلاف و مقابل باطل؛
۲٫ موجود ثابت؛ ۷٫ ثبوت بدون شک؛
۳٫ وجوب و ضرورت؛ ۸٫ صدق؛
۴٫ مطابقت با واقع؛ ۹٫ احاطه؛
۵٫ صحت و استحکام و اتقان؛ ۱۰٫ سزاوار؛ ۱۱٫ مورد تأکيد و قطعيت
درباره واژه «حقيقت» چنين آمده است:
۱٫ مخالف مجاز (مجاز يعنی استعمال لفظ در غير معنای موضوع له)
۲٫ منتها و اصل شيء؛
۳٫ شيء ثابت و يقينی؛
۴٫ آنچه حق به سوی آن است؛
۵٫ اعتقاد مطابق با واقع؛
در کنار بسياری از اين معانی لغوی مصاديق اين واژه نيز آمده است به عنوان نمونه: عدل؛ مال و ثروت؛ ملک و فرمانروايی؛ مرگ؛ قرآن کريم؛ امر مقتضی؛ اسلام؛ نامی برای خداوند تبارک و تعالی.(۴)
کاربرد واژه حق (مصاديق حق) و بازشناسی مفهوم حق از ديدگاه دانشمندان
غالب فلاسفه و متفکرين مسلمان نيز معانی خاصی را برای«حق» ارائه کرده اند. ابن سينا، مطرح می کند که به مطلق موجود در خارج، و به موجود دائم، و نيز به سخن يا اعتقاد مطابق با واقع «حق» گفته می شود، و واجب الوجود بالذات (خدای متعالی) حق است و هر چه غير او است به واسطۀ او حق است.(۵)
حق در سخن يعنی که اين سخن مطابق واقع است و مطابقت سخن با واقع، همان صدق است.
در همين زمینه، پيش از او فارابی خداوند متعال را به سه جهت حق می داند: به جهت واقعی که از آن خبر داده می شود و نيز موجود بالفعل، و موجودی که عدم و بطلان در او راه ندارد پس اما وقتی می گوییم همانا او حق است به این دلیل است که خدا واجبی است که بطلان در او راه ندارد و ایجاب هر موجودی به وجود اوست، آگاه باشید هر چیز غیر خدا باطل است… در اين خصوص عبارت وی در کتاب فصوص الحکم بدين شرح است:
و الاول تعالي حق من جهة المخبر عنه ، و حق من جهة الموجود، و حق من جهة انه لا سبيل للبطلان اليه لکنا ادا قلنا له انه حق؛ فلانه الواجب الذي لا يخالطه بطلان و به يجب وجود کل موجود، الا کل شي ما خلاالله باطل. (۶)
اين جمله پايانی فارابی که مصرعی از شعرِ يکی از مسلمانان صدر اسلام(۷) است که در طی جريانی به يکی از مشرکين پناهنده سياسی شد.(۸) می بینیم که واژه «باطل» در اين مصرع مفهومی ارزشی دارد(۹) اين نمونه ای از یک بزنگاه و نقطۀ حساس می باشد که متأسفانه بين مفهوم ارزشی حق، با ساير ابعاد اين کلمه خلط می شود.
آنچه موجب چنين درهم آمیختگی از ناحيه بزرگانی نظير فارابی شده است؛ مطلب مهم تری است. در اين خصوص باید نشان دهيم که خداوند تبارک و تعالی بدين معنا، از هر مفهوم ارزشی منزه است و اطلاق نسبت های اين چنينی به خداوند متعال خروج از دامنه توحيد و عين به قضاوت کشيدن ذات باری تعالی بوده و عقلاً با توحيد و الهيات ناب تنزيهی اسلام ناسازگار است.
شهيد آیت الله دکتر بهشتی در کتاب «حق و باطل در قرآن» می نويسد:
به طور معمول ، حق دو معنا دارد :
۱٫ حق عينی، علمی، فلسفی (تحقق، ثبوت، مطابقت با واقع، کلام حق، سخن حق) ؛
۲٫ حق حقوقی (حق مردم در تعيين سرنوشت، حقوق اوليه، حقوق اساسی ).
حق اول، به معنای ثبوت و وجود است و حق حقوقی يعنی آنچه بايد باشد. (۱۰)
اين تفکيک معنا و طرح حق به عنوان آنچه بايد باشد، نمايان کنندۀ همان ساختار چند بعدی است. بنابراين مفاهيم بنيادين اخلاق درک نمی شوند مگر تبيين جامعی از بنيادی ترين مفهوم يعنی مفهوم حق ارائه بشود از اين جهت است که بايد و نبايد، درست و نادرست اخلاقی، وظيفه و حسن و قبح همگی به طور مستقيم وابسته پاسخ به اين پرسش است که اساساً حق چيست؟
اگر هدايت و تدبير امر را برای هر ذی شعوری لازم بشماريم و در جهان شناسی خود همه اجزای عالم را ذی شعور بدانيم آنگاه اين هدايت در تکوين زمينه ساز درک رمزی خواهد شد که می تواند دوای گسستگی؛ بين حق به مفهوم وجوب و ضرورت فلسفی و حق به معنای ارزشی و حقوقی (منشأ طرح بايدها)؛ باشد.
تنها راه ورود به چنين بحثی که با واژه های نظير حق سروکار دارد (که نسبت به خالق متعال هم به کار رفته است) اين است که در ساحت بحث عقلی قدم بگذاريم ولی به خاطر بسپاريم و از خاطر نبريم که عقل، عقلاً در نهايت خودش و در عالی ترين نحوه کاربردش، به نظير خودش می تواند اشاره کند نه بالاتر .(۱۱) اين عبارت اميرالمؤمنين دليلی ارشادکننده است آنجا که می فرمايد:
((وَ تُشير الآلات اِلي نَظائِرها…)) (۱۲)
و ابزارها جز به نظیرهای خود اشاره نمی کنند…
بنابراين تنها راه ممکن برای ورود به چنين مباحث کلان و عظيمی طرح مسئله در حوزه جهان شناسی است زيرا تکوين و جهان آفرينش به لحاظ مخلوقيت محدود می باشد و عالی ترين نظير ممکن برای عقل که آن هم مخلوق می باشد به حساب می آيد که می تواند محل اشاره آن قرار بگيرد.
اين نکته مهمی است که غالباً اکثر کسانی که در فضای انتزاعی ابتداً به طرح اين مسألۀ خاص در حوزه معرفت شناسی و يا وجودشناسی و يا حتی خداشناسی اقدام کرده اند؛ بدان بی توجه بوده اند.
و اين عدم التفات به چنين نکته مهمی (محال بودن اشاره به غير نظير) در آراء ايشان به شکل متنوعی آشکار شده و طبعاً مسئله ساز و مشکل ساز می گردد.
پس ما هستيم و عالم تکوين، و در اين سير جهان شناسی اين پرسش مطرح می شود که آيا عالم حادث و مخلوق است؟ و اگر حادث و مخلوق است اين حدوث و خلقت حکيمانه بوده يا حکيمانه نبوده است؟
آنچه مسلم است اين است که معنای حکمت در اين پرسش بسيار با اهميت است؛ یعنی کار و امری حکيمانه تلقی می شود که بر اساس مبنا باشد.
فعل بدون مبنای مشخص غيرحکيمانه شمرده می شود و کار بر طبق و براساسِ مبنا را حکيمانه گويند نه فعلی که خطا در آن راه نداشته باشد؛ چون خود خطا بودن خطا هم به مبنايی نيازمند است؛ پس سؤال اين است که اگر عالم مخلوق است،اين حدوث و خلقت بر اساس چه مبنای بوده است؟آيا حکيمانه هست؟وسؤال مهم تر اينکه مبنایِ حکمت، در آفرينشِ حکیمانه چيست؟ آيا می توان خدا را، همان مبنایِ خلقت مخلوقات شمرد؟
آشکار و واضح است که؛ محال عقلی است، که چنين باشد. که نامحدود مبنای محدود شمرده شود. معنای مبنا اين است. می دانيم لازمه ذاتی معنای مبنا اين امتناع را حکايت می کند و سلب شيئ از نفس محال عقلی است. پس برای کل موجودات محدود و مخلوق، مبنايی غير خدا و غير ازلی و حادث وجود دارد و اين «مبنا» حتماً غير خداست و لذا عقلاً نمی توان صفتِ حکمت را مانند علم و قدرت الهی یکسان تبیین نمود؛ لانه حکیم فی افعاله.(۱۳)
اين مبنا چه می کند؟ تمام خلقت را، از طرف خدا، و به واسطه قدرت خدا ارزشمند می کند و عالی ترين ارزش ها، ارزش حکيمانه بودن را عطا می کند و لاجرم بر تمام خلقت حکيمانه خداوندی تقدم ذاتی و محض عقلی دارد(۱۴) و همه خلق عالم از اين مخلوقِ ويژه که حکمت بخش و ارزش بخش است، تأخر دارند لذا اول مخلوق و اول کائن است و اصلی ترين پرسش و نهايی ترين دستاورد عقل پرسش از چيستی اولين مخلوق است.
زيرا هر چه که باشد، مبنایِ حکمت در ساير مخلوقات می شود. اين مبنای ماسوی الله می باشد و عالی ترين محلِ اشارۀ عقل است. تعيين کنندگیِ آن به سبب تقدم ذاتی و اوّليت محض عقلی(طبعی) است.
بنابر آنچه ذکر شد تا اين نقطه، اين بحث صد درصد عقلی است و بازتاب آن بر ضمیر انسان بسیار مبرهن است و اگر بنا باشد در این خصوص شواهدی ارائه شود، می توان گفت؛ شاهد تاريخی – روايی آن اين است که در گزارش هايی که از ائمه معصومين(ع) رسيده اين نوع مباحث و اين سنخ سؤال عموماً و اکثراً از طرف شخصيت های غير مؤمن و حتی غير مسلمان و به اصطلاح ملحد و زنديق مطرح شده است.
به عنوان یک نمونه روشنگر به نقل از اميرالمؤمنين در جلد اول کتاب احتجاج ، در بخشی از گفتگو با يک زنديق اين نوع مطالب از طرف آن حضرت طرح شده است. که در آنجا هر خواننده و مخاطبی در می یابد که اصل تشریع و عالم تشریع و وجود ارزش ها، به عدم يکبارگی خلقت و وجودِ تقدّم و تأخر و اوّليتِ اولويت ساز در خلقت تکوين پيوند خورده است و بستگی دارد:
«فَإِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ نَزَّلَ عَزَائِمَ الشَّرَائِعِ وَ آيَاتِ الْفَرَائِضِ فِي أَوْقَاتٍ مُخْتَلِفَةٍ كَمَا خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ لَوْ شَاءَ لَخَلَقَهَا فِي أَقَلَّ مِنْ لَمْحِ الْبَصَرِ وَ لَكِنَّهُ جَعَلَ الْأَنَاةَ وَ الْمُدَارَاةَ أَمْثَالًا لِأُمَنَائِهِ ـ وَ إِيجَاباً لِلْحُجَّةِ عَلَى خَلْقِهِ فَكَانَ أَوَّلُ مَا قَيَّدَهُمْ بِهِ الْإِقْرَارَ بِالْوَحْدَانِيَّةِ وَ الرُّبُوبِيَّةِ وَ الشَّهَادَةَ بِأَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ». (۱۵)
«… پس خداوند عزوجل شريعت ها و قوانين تشريعی و آيات فرائض را در اوقاتی مختلف نازل فرمود، همان طور که آسمان ها و زمين را در شش یوم (مرحله) آفريد، و اگر می خواست در کمتر از يک چشم بر هم زدن هم خلق کند (خدا قدرت مطلقه را دارد، می توانست) حتماً آفريده بود ولی خداوند (با تقدم و تأخر آفريد) مراتب و مراحل و مداراتی را قرار داد (يکباره خلق نکرد) تا مثالی برای امانت دارن و واليان خود باشد و وجود مبنا و حجت بر مخلوقان ضرورت و ايجاب داشته باشد پس به اول چيزی که مقيدشان فرمود اقرار به وحدانيت و ربوبيت و شهادت به اينکه معبودی جز الله نيست، بود…»
با تأمل می توان تصور صحيحی از عبارت «ايجاباً للحجة علي خلقه» داشت. در هر حال، بخش عمده ای از نحله ها، مکاتب مختلف فلسفی، دين و آيين ها و حتی گرايش های فلسفی درون يک مذهب در اين رويکرد جهان شناسی، از ابتدای آن تا اين نقطه، با پاسخی که به سؤالات زیر می دهند و يا نمی دهند متمايز می شوند و سپس اگر آنان قابل اعتنا و اعتماد باقی بمانند با شکل، نوع و حجمِ توصيفی که ارائه می کنند، توانِ خودشان را در ايجادِ يک بنا و نظام معرفتی واقع گرا و واقع نما به نمايش می گذارند:
يک؛ اينکه آيا به واقعيت جهان خارج اذعان دارند؟
دو؛ آيا قايل به خلقت هستند؟عالم راحادث می شمارند؟
سه؛ آيا خلقت غيرحکيمانه می باشد یا حکیمانه؟ به عبارت ديگر آيا موجودات يکباره آفريده و حادث شده اند؟ يا برعکس با تقدم و تأخر و در چند مرحله؟
چهار؛ اکنون که اصل حکمت با تقدم و تأخر در آفرينش و ايجاد، معنا می دهد، اولين نقطۀ ايجاد شده، که مبدأ مختصات حکمت الهی است؛ چيست؟ و چگونه است؟
به لحاظ توصيفی که در روايات شيعی قابل مشاهده است؛ اين اوّليت، ولايت آور و هدايت ساز است فلذا ولايت کليّه و هدايت الهيّه ريشه در اين اوّليت دارد (به اقتضای منشاءحکمت بودن) آموزه مشترک این دسته از آیات و روایات ناظر به مفهوم فوق است:
«عن امیرالمؤمنین(ع) قال يَا كُمَيْلُ نَحْنُ وَ اللَّهِ الْحَقُّ الَّذِي قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِن»(۱۶)
ای کمیل به خدا سوگند ما (اهل بیت عصمت و طهارت) آن حقی هستیم که خدای عزوجل در قرآن می فرماید اگر حق از امیال آنها (دیگران و کافران) پیروی کند آسمان ها و زمین و آنچه در آن است تباه و نابود می شود.
«نحن السابقون الاولون» (۱۷)
ما پیشتازان نخستین هستیم.
«خلق الله المشية قبل خلق الاشیاء ثم خلق الاشیاء بالمشیة» (۱۸)
خداوند مشیت را قبل از خلقت همه اشیاء خلق نمود سپس همه اشیاء را براساس مشیت آفرید.
«خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ في ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنينَ» (۱۹)
خداوند همه آسمان ها و زمین را بر اساس حق خلق نموده همانا در آن نشانه ای برای مؤمنان واقعی است.
«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِيَّةَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ بِالْمَشِيَّة» (۲۰)
خدا مشیت را براساس خود مشیت ایجاد کرد، خلق نمود، سپس همه اشیا؛ بمشیت آفرید.
در متون فوق که می توان یک منظومه معرفتی سازمان یافته را از آن استخراج کرد، نهایت کارکرد معنایی کلماتی چون «حق» و «مشیت «و» اول «ماخلق» وحقیقت نوری مورد اشاره در واژه «نحن» یکسان است.
یعنی مبنای واحدی برای کل ماسوی الله وجود دارد که به اوّلیت آن در ایجاد الهی ناظر است و بازگشت می کند و مورد اشاره واقع می شود. فلذا منشأِ حق و اصلِ حق، همان است که در نگاه جهان شناسانه توضيح داده شد. يعنی منشاء آن مشيت الله است نه الله؛ و الله تبارک و تعالی، مشیت الله را ایجاد کرده است و خداوند از هر صفتِ مخلوقی منزه است و هرگز نمی توان او را در دایرۀ داوریِ ارزشی قرار داد.
بنابراین حق،خود از ناحیهِ پروردگار متعال است و توصیه کردن به حق، توصیه به آن چیزی (ماسوی اللهی) است که از ناحیه پروردگار، منشاءِ آن مطرح شده است.
«وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» (۲۱) پس همانند یاد و ذکر خداست که غیر از ذات و صفات باری تعالی است و همچنین مانند توفیق که آن هم مِن الله است؛ یعنی متمایز از سایر شؤون از ناحیه او می باشد. به این جهت است که در منظومه مورد تأکید رساله حقوق، توصیه به حق و درنتیجه بعثت انبیاء ضرورت ابتدایی دارد.(۲۲)
دقیقاً بر خلاف عده ای که مطرح می کنند به خاطر قیامت و اصل معاد، نبوت ضرورت تبعی دارد و تحقق یافته است(۲۳) و اظهار می دارند که اگر معاد و قیامت نبود بعثت انبیاء لغو بود.پس می بینیم که تبیین حق و توصیه به حق صرف نظر از قیامت و معاد موضوعیت دارد. اینجاست که ربوبیّت الهی مطرح می شود و بر ربوبیّت اشارتاً تاکید می گردد یعنی سامانی که جای هیچ شک و تردیدی را باقی نمی گذارد. لذا برای اینکه از «ممترین»(۲۴) قلمداد نشوید؛ ناگزیر باید حق شناخته شود. باید منشاء حق را بشناسید که از ناحیه رب العالمین است. الحق من ربّک ولا تکونن من الممترين.(۲۵)
بنابراين در خصوص واژه حق که از اسماء حسنی نیز هست، تنها با يک اشتراک لفظی رو به رو هستيم.
پس اگر در اين سخن فارابی و امثال اين سخن با يک مغالطه اشتراک لفظی(۲۶) روبه رو نباشيم حداقل با زمينه هايی قوی، برای اين مغالطه و زمينه سازی برای اين مغالطه، دقيقاً مواجهيم و اين مسأله به لحاظ فلسفی از فارابی بسيار عجيب است. زيرا از وی جملاتی در دست است که نشان می دهد وی در بحث «مشترک لفظی يا مشترک معنوی بودن کلمه وجود مابین خدا و مخلوقات»، به درستی قايل به اشتراک لفظی بوده است:
«وجوده تعالی خارج عن وجود سائر الموجودات و لا يشارک شيئاً منها فی المعني اصلاً، بل کان مشارکة ففی الاسم فقط لا في المعنی المفهوم من ذلک الاسم»(۲۷)
آيت الله مصباح يزدی نيز ضمن برشمردنِ اهميت مواظبت از گرفتار نشدن در مغالطه اشتراک لفظی در مورد واژه حق تصريح می کند که بين به کار بردن واژه حق نسبت به خداوند متعال و ساير کاربردهای واژه حق تنها اشتراک لفظی وجود دارد.(۲۸)
نکته ای که در تأکید بر کلمه حق و تکرار آن وجود دارد
اینکه در رسالۀ حقوق بیش از صد بار واژه حق تکرار می شود، هنگامی اهمیت آن برای ما آشکار و موجّه می شود که ما، در اخلاق و در همه شؤونِ دیگر، مفهوم اصلی را مفهوم حق بشماریم.
این از ظرائفِ نکات رسالۀ حقوق است که محاصره بودن انسان از جانب حقوقِ متفاوت را ، حتی به قیامت و معاد متصل نمی کند. این مسأله ، به این جهت است که در منظومه مورد تأکید رساله حقوق، بعثت انبیاء ضرورت ابتدایی دارد چون تبیین حق و توصیه به حق صرف نظر از قیامت و معاد موضوعیت دارد.
دقیقاً برخلاف عده ای که می گویند: به خاطر قیامت واصل معاد؛ نبوت، ضرورتِ تبعی دارد و از این رو تحقق یافته است و عجولانه نتیجه گیری می کنند که اگر معاد و قیامت نبود بعثت انبیاء لغو بود. شاکلۀ رسالۀ حقوق و به خصوص مقدمه آن، نشان می دهد که تبیین حق و توصیه به حق صرف نظر از قیامت و معاد موضوعیت دارد و اساساً در این ساحت از قیامت بحثی نمی شود.
همۀ انبیاء و ائمه معلم بشریت هستند و تذکر دهندۀ انسان ها به وسیلۀ خطاب اِعلَم…
اعْلَمْ رَحِمَكَ اللَّهُ أَنَّ لِلَّهِ عَلَيْكَ حُقُوقاً مُحِيطَةً بِكَ فِي كُلِّ حَرَكَةٍ تَحَرَّكْتَهَا أَوْ سَكَنَةٍ سَكَنْتَهَا أَوْ مَنْزِلَةٍ نَزَلْتَهَا أَوْ جَارِحَةٍ قَلَبْتَهَا وَ آلَةٍ تَصَرَّفْتَ بِهَا بَعْضُهَا أَكْبَرُ مِنْ بَعْضٍ وَ أَكْبَرُ حُقُوقِ اللَّهِ عَلَيْكَ مَا أَوْجَبَهُ لِنَفْسِهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مِنْ حَقِّهِ الَّذِي هُوَ أَصْلُ الْحُقُوقِ وَ مِنْهُ تَفَرَّعَ …
بدان، آگاه باش- خداوند تو را مشمول رحمت خود قرار دهد، – كه خدا را بر عهده تو حقوقى است كه در هر جنبشى كه صورت دهى و هر سكونى كه بر آن بمانى و هر جايى كه بر آن وارد شوى و هر عضوى كه تكان دهى يا وسيله اى كه استفاده كنى، تو را در بر گرفته اند كه پاره اى از اين حقوق بزرگتر از پاره اى ديگر است و بزرگترين حقوق خداى بر تو، آن حقوقى است كه براى خودش تبارک و تعالى واجب نموده است كه حقّ خداوند، اساس تمام حق هاست و آن ريشه همه حقّها است و باقی حقوق تماماً از آن منشعب مى شود.
با آنچه در گذشته درباره معنای واژه حق و دیدگاه جهان شناختی حول «اول ما خلق الله» بیان شد روشن می گردد که واقعیت منحصر بفرد «اول ماخلق الله» مبنا و مبدا و منتهای همه داوری های ارزشی است؛ بیان کنندۀ ریشه همه حق ها است (أَصْلُ الْحُقُوق) و میزان همه مفاهیمِ ارزشی (باطل، حق، قبح، حُسن، کمال،…) می باشد. زیرا در عالم چه بخواهیم و چه نخواهیم با اول ماخلق الله مواجه هستیم و قبلاً متذکر شدیم که انطباق با ساحتِ مقوّم او حقانیت ابدی را به ثبوت می رساند و عدمِ انطباق با ساحتِ مقوّم او واقیتِ نفسُ الامری کفر و بطلانِ باطل را، بروز می دهد. که در فرهنگ معارف شیعی این آموزه عقلی جریان شفافی دارد؛ « فَالْحَقُّ مَا رَضِيتُمُوهُ وَ الْبَاطِلُ مَا أَسْخَطْتُمُوه»(۲۹)؛ « وَ الحَقُّ مَعَكُم وَ فيكُم وَ مِنْكُم وَ إلَيْكُم وَ أنْتُم أهْلُهُ وَ مَعْدِنَهُ »(۳۰)
همان طور که خلقت نمی تواند نسبی باشد. هدایت هم، همپای خلقت جریان داشته و دارد. پس خودِ گرایش به حق و وفاداری در انطباق با ساحتِ مقوّمِ او شمرده می شود و حق است. (دقت فرمایید)
پس چون توجّه به ساحتِ مقوّم او همواره امکان پذیر و ضروری است(۳۱)، قواعد بنیادینی وجود دارد که هرگز نمی توانند، نسبی باشند. از این جهت انصاف یا حق گرائی ریشۀ همۀ فضائل اخلاقی و اصلی ترین و برترینِ فضیلت ها معرفی می شود. (۳۲)
این رویکرد رسالۀ حقوق است و از این زاویه موجب اثرات خاصی بر مباحث فلسفه اخلاق می شود تا جائی که افرادی که تلقی و تقیّد فقیهانه داشته اند تحت تأثیر رسالۀ حقوق در این موضوع از انحرافات منهج فلاسفه مصون مانده اند. نمونه آن را در لسان شهید آیت الله مطهری مشاهده می کنیم:
«وقتی حقيقت اخلاق اين باشد که هر صفتی از صفات انسان، هر نيروی از نيروهای انسان حقی دارد که بايد به او داده شود و انسان وظيفه ای در قبال آن دارد. وقتی معنای اخلاق اين باشد که جنبه های انسانی وجود انسان مخصوصاً عقل و اراده را بايد آنقدر تربيت کرد و به آن نيرو داد که ساير قوا تحت سيطره اش باشد، ديگر نمی توان گفت که اخلاق در زمان ها و مکان های مختلف فرق می کند. من بايد يک جور اخلاق داشته باشم و شما جور ديگر، يک زمان يک جور اخلاق داشته باشيم، زمان ديگر جور ديگر. اينها فکر کرده اند که اخلاق نسبی است… خير …».(۳۳)
کتابنامه؛ منابع و مؤاخذ:
۱٫ قرآن کریم
۲٫ امام سجاد(ع): رساله حقوق، ترجمه و شرح محمد سپهری، دفتر فرهنگ اسلامی، تهران۱۳۷۹
۳٫ سید رضی: نهج البلاغه، محمد دشتی، عصر ظهور، قم ۱۳۷۹
۴٫ ابن شعبه حرانی، تحف العقول، تحقیق علی اکبر غفاری، مؤسسه نشر اسلامی، قم ۱۴۰۴ق
۵٫ شیخ صدوق، خصال، تحقیق علی اکبر غفاری، مؤسسه نشر اسلامی، قم ۱۴۱۰ق
۶٫ الطبرسی، احمد بن علی بن ابی طالب، احتجاج ، اسوه، تهران ۱۴۱۶ ق
۷٫ مجلسی، محمدباقر ، بحار الانوار، مؤسسه الوفاء، بیروت ۱۴۰۴
۸٫ کلینی، محمد بن یعقوب: کافی، دارالکتب اسلامیه، تهران ۱۳۶۵
۹٫ آمدی، عبدالواحدبن محمد تتمیمی، غررالحکم و دررالکلم، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم ۱۳۶۰
۱۰٫ قاسم نصير زاده، شرح رساله حقوق: سلسله درس های آيت الله يثربی، آفتاب قم ۱۳۸۲٫
۱۱٫ الطریحی، فخرالدین: مجمع البحرین، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران ۱۳۶۷
۱۲٫ راغب اصفهانی: مفردات الفاظ القرآن، دار القلم، بیروت ۱۴۱۶ ق
۱۳٫ احمدبن فارس، معجم مقاییس اللغه، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، مطبة مکتب الاعلام الاسلامی، قم ۱۴۰۴٫
۱۴٫ محدث قمی، مفاتیح الجنان ، عصر ظهور ، قم ۱۳۸۲
۱۵٫ فارابی: فصوص الحکم، تحقیق جعفر آل یاسین، چاپ دوم، دارالمناهل، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷٫
۱۶٫ مصباح یزدی، محمد تقی: نظریه حقوقی اسلام، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، قم ۱۳۷۹٫
۱۷٫ محقق طوسی: اساس الاقتباس، تصحیح مدرس رضوی، انتشارات دانشگاه تهران، تهران ۱۳۲۶٫
۱۸٫ حسن حسن زاده آملی: هزارو یک نکته، بوستان کتاب، قم، ۱۳۸۰٫
۱۹٫ مطهری، مرتضی: تعلیم و تربیت در اسلام، انتشارات صدرا، تهران ۱۳۶۹٫
۲۰٫ اسلام و مقتضیات زمان، چاپ چهارم، انتشارات صدرا، تهران، ۱۳۶۸٫
۲۱٫ بهشتی، شهید سیدمحمد، حق و باطل در قرآن، مؤسسه تنظیم آثار شهید بهشتی، تهران ۱۳۸۳
۲۲٫ سید جلال الدین آشتیانی، منتخبی از آثار حکمای ایران، انجمن حکمت و فلسفه، تهران، ۱۳۵۱
۲۳٫ راسل، برتراند: تاریخ فلسفه غرب، ج ۱ و ۲، ترجمه نجف دریابندری، چاپ ششم، انتشارات کتاب پرواز، تهران، ۱۳۷۳٫
۲۴٫ کانت، ایمانوئل: بنیاد ما بعد الطبیعه اخلاق، ترجمه حمید عنایت و علی قیصری، چاپ اول، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، ۱۳۶۹٫
۲۵٫ جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت، مرکز نشر اسراء، قم ۱۳۹۴٫
————————————–
پی نوشت ها:
۱- کانت، ایمانوئل: بنیاد ما بعد الطبیعه اخلاق، ترجمه حمید عنایت و علی قیصری/ ۸۵ .
۲- برتراند راسل، تاریخ فلسفه غرب / ۸۷۹ .
۳-به عنوان نمونه در آراء ویلیام اوکامی در قرن چهارده میلادی که یک فیلسوف مدرسی غرب می باشد می خوانیم: درست شش اصطلاح مابعدالطبیعی وجود دارد: هستی، مطلق شیئ، شیئ معین، واحد، حق، خیر. ر.ک: همان .
۴-مفردات راغب/ ۱۲۴ و ۱۲۵، معجم الوسيط ۱/ ۱۸۷، تاج العروس ۶/ ۳۱۵ و ۱۹۰، القاموس المحيط ۳ / ۳۲۲ ، اقرب الموارد ۱/ ۲۱۴، صحاح ۴/ ۱۴۹ ؛ لسان العرب ۳ / ۲۵۵ .
۵- ابن سینا، الهیات شفا / ۶۸٫
۶- فارابي. فصوص الحکم / ۵۶ و ۵۷
۷- لبيد بن مغيره که از مهاجران به حبشه بود و تحت تاثير تبليغات و نيرنگ مشرکين در اوج فشار کفار قريش به مکه بازگشت و در دام افتاد.در اين باره بنگريد : بحار الانوار ۲۲ / ۲۶۷٫
۸- اين فرد در اصطلاح فرهنگ اجتماعی عرب «جار» شد که به معنای تحت الحمايه و پناهنده سياسی، اقتصادی، اجتماعی می باشد.
۹- زيرا دست کم خود اين عبارت مصداق ماخلاالله می باشد و طبق قاعده باطل شمرده می شود.
۱۰- شهید بهشتی، حق و باطل در قرآن/ ۱۹ و ۲۰
۱۱-حدیث زیر محال بودن احاطه از جانب انسان را نشان می دهد اما با دقت در عبارت منقول از خطبه ۱۸۶ نهج البلاغه می بینیم که در حقیقت ناظر به عدم امکانِ اشاره توسط عقل، نیز می باشد ؛ قال اباجعفر محمد بن علی الباقر :
كلما ميزتموه بأوهامكم في أدق معانيه مخلوق مصنوع مثلكم مردود إليكم و لعل النمل الصغار تتوهم أن لله تعالى زبانيتين فإن ذلك كمالها و يتوهم أن عدمها نقصان لمن لا يتصف بهما و هذا حال العقلاء فيما يصفون الله تعالى به انتهى كلامه صلوات الله عليه و سلامه. ر.ک.مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار ۶۶/ ۲۹۳٫
۱۲- سید رضی محمد بن حسین، نهج البلاغه خطبه ۱۸۶(صبحی صالح) خطبه ۲۲۸ (فیض الاسلام)
۱۳- صدوق، خصال/۱۰۸٫
۱۴-بحث تقسيم بندی انواع تقدم و تأخرها در کتب دانشوران علوم عقلی بحث شده است که بعضاً به ۵ قسم اشاره کرده اند: ۱- تقدم و تأخرزمانی؛ ۲- تقدم و تاخر رتبی؛ ۳- تقدم و تأخر طبعی؛ ۴- تقدم و تأخر ذاتی؛ ۵-تقدم و تأخر شرفی. خواجه نصیرالدین طوسی، أساس الاقتباس/ ۵۹ و در این باره نگاه کنید؛ سهروردى، شهاب الدّين، مجموعه مصنفات ج۱، (تلويحات )/ ۱۳ و ملاصدرا ، اسفار ۱ / ۴۷ و حسن زاده آملی، حسن ، هزار و یک نکته / ۶۸ .
۱۵-طبرسی ، احمدبن علی بن ابی طالب ، الاحتجاج علی اهل اللجاج ۱/ ۲۵۴ .
۱۶-بحار الانوار ۷۴ / ۲۷۸ .
۱۷-بحار الانوار ۱۵ / ۱۵ .
۱۸- توحيد صدوق/ ۳۳۰ .
۱۹- عنکبوت: ۴۴٫
۲۰- اصول كافى ۱ / ۱۱۰، توحيد صدوق/ ۱۴۸٫
۲۱- عصر: ۴ .
۲۲-امام سجاد(ع) در مقدمه رساله حقوق با ظرافت تمام به این مساله اشاره دارد و لزوم منشاء توحیدی داشتن حقوق را دلیل بر اکبر بودن و محوریت داشتن حق الله می شمارد: وَ أَكْبَرُ حُقُوقِ اللَّهِ عَلَيْكَ مَا أَوْجَبَهُ لِنَفْسِهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مِنْ حَقِّهِ الَّذِي هُوَ أَصْلُ الْحُقُوقِ شایسته است به عبارت «مَا أَوْجَبَهُ لِنَفْسِهِ» دقت ویژه شود.
۲۳- جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت / ۳۵٫
۲۴- تردید مداران، اهل شک و جدل .
۲۵- بقره: ۱۴۷ ، آیات مشابه دیگری نیز وجود دارد. مانند: آل عمران: ۶۰ .
۲۶- مغالطه اشتراک لفظی يعنی لفظی را که دو يا جند معنا دارد، به کار می برند و مخاطب تصور می کند که يک معنای خاص مورد نظر آنها است در حالیکه آنان معنای ديگری را اراده کرده اند و آثار و احکامی که مربوط به يک معنا است برای معنای ديگر آن اثبات می کنند.
۲۷- سيد جلال الدين آشتيانی، منتخبی از آثار حکمای ايران ۱ / ۲۴۴ .
۲۸- محمد تقی مصباح یزدی، نظریه حقوقی اسلام / ۲۹٫
۲۹- شیخ طبرسی، احتجاج ۲ / ۴۹۲؛ محدث قمی، مفاتیح الجنان، زیارت آل یاسین/ ۸۶۵٫
۳۰- محدث قمی ؛ مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره، محدث قمی / ۹۰۳٫
۳۱- از این حیث که حادث شده است جنبه امکانی دارد و از آن جهت که بر همه ماسوی الله تقدم طبعی – ذاتی دارد و مبنا است حیثیت ضروری دارد، بدین معنا که نسبت به عالم وجود جنبه ضرورت دارد؛ یعنی توجه به ساحتِ مقوم او برای همه اشیاء همواره ضروری است.
۳۲- آمدی، غرر الحکم / ۳۹۴٫ الانصاف أفضل الفضائل.
۳۳- شهید مرتضی مطهری: اسلام و مقتضيات زمان ۱ / ۳۴۱-۳۵۲، تعليم و تربيت در اسلام/ ۱۵۲٫