تکفیر اشـخاص
«حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی»
چکیده:
پس از نگارش کتاب بی نظیر «نگرشی در فلسفه و عرفان» و انتشار آن در فضاهای مجازی، سؤالاتی برای بعضی خوانندگان پیش آمده که به محضر شریف مؤلف بزرگوار آن، مرجع عظیم الشأن شیعه حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی تقدیم شد و ایشان با بیانی زیبا و شیوا پاسخ فرموده اند ما پاسخ اولین سؤال را که در مورد تکفیر اشخاص است در اینجا تقدیم خوانندگان عزیز می نماییم.
نورالصادق مطالعه ی دقیق این اثر گرانسنگ را به همه ی عزیزان تأکید می کند.
بِسْمِ الله الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
بعد از تحرير اين تذكاريه و هشدار يكى از عزيزان كه آن را مطالعه كرده بود تذكرات يا ايراداتى را ارائه داد. اينك عين جوابى را كه به ايشان تقديم شد براى مزيد فائده ضميمه اصل مى نماييم.
اميد است مورد توجه قرار گيرد.
بسيار از دقت شما مسرور شدم. با وجود اين شايد به سبب قصور بيان حقير حقيقت مقصودم دريافت نشده باشد. بنابراين باز هم موضوع را ضمن نظر به تذكرات جناب عالى بررسى مى نماييم.
۱٫ راجع به تكفير اشخاص:
در اين هشدار ما تكفير عارف خاص يا فيلسوف خاصّ در نظر نبوده چنان كه به طريق اولى تكفير، العياذ بالله، كل افرادى كه به اصطلاح عارف يا فيلسوف شمرده مى شوند مقصود نبوده و نيست. چنان كه از روى انصاف هم نمى توانيم مطابقت عقايد همه آنها و كلماتشان را با شرع تصديق كنيم و همانطور كه گفته اند:
«اى بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد»
و نيز
اى بسا غــول بيــابانى كــه راه عرضه مى دارد وليكن سوى چـاه
و نيز
اى بسـا ابليــس آدم وار زشـت كه برد انـسان به دوزخ نى بهشت
و نيز
اى بسا شـيطان آدم رو كه هست پس به هر دستى نبـايد داد دست
يا همانگونه كه مرحوم والد علامه قدس سره در محاكمه بين آنكه مى گويد:
پاى اســتدلاليان چـوبــين بـود پاى چوبين سخت بى تمكـين بود
گر كسى از عقــل با تمكين بدى فخـــر رازى دار ديــن بـــدى
و آنكه پاسخ مى دهد و مى گويد:
اى كه گفتى پاى چوبيـن شد دليل ورنه بودى فخــر رازى بى بديـل
فـرق ناكـرده ميان عقـل و وهـم طعنه بر برهان مـزن اى كج بفـهم
آرى در محاكمه بين اين دو گروه آن عالم جليل روشن ضمير مى فرمايد:
پس مدار خوب و بد شد اعتقـاد فـن و مشـرب را نـشايد اعتـماد
اى بســا عــارف بنــام معــرفه شبهه اش پوشـيده قــبح فلــسفه
و اى بسا حكمت مآبى كـج نهـاد كـه اسـاس شــرع را بر بـاد داد
گر تناقض هست در حكم عقول كه از آن شـد اخـتلافات فحـول
هست جارى عيـناً اندر كشف نيز ميكنى تصـديق گـر دارى تمــيز
بنابراين اصلاً ما در اينجا در اين مقام نيستيم ولى اين آگاهى و توجهى است كه ضمن بررسى مختصر مسالك فلسفى و به اصطلاح عرفانى خودبخود حاصل مى شود كه فى الجمله اشخاصى اعم از عرفا يا حكما اقوال و سخنان كفرآميز داشته و دارند هر چند برخى به آنها معتقد نباشند و براى مماشات با آنها گفته باشند چنان كه بسا بعضى از اهل جمود بر ظواهر نيز اقوالى كفرآميز داشته باشند. سؤال اين است كه:
معيار در حكم به اسلاميت يا كفر مثل حسين بن منصور حلاج يا محيى الدين يا بعضى ديگر از سران متصوفه و بعض فلاسفه كه حالاتشان را مى توانيد در تذكره ها بخوانيد و از نوشته هايشان به دست آوريد چه معيارى است؟ آيا اگر كسى گفت: نصارى از آن جهت كافرند كه ان الله ثالث ثلاثة مى گويند و همه خدايى نگفته اند و امثال اين حرف و بظاهر بدتر گفت ميزان در حكم به كفر او چيست(۱) و چه كسى مى تواند حكم به كفر او بدهد؟ آيا اگر كسى در مقابل شرع مقدس كه مثلاً حكم مى دهد كه «ان الله ليس بجسم» بگويد خدا جسم است ولى جسم الهى است حرفش چگونه قابل توجيه است؟ و چرا اگر از جسم معناى ديگر اراده كرده است همان معنى را نمى گويد و مى خواهد
«الرحمن على العرش استوى»
و
«يدالله فوق أيديهم»
و امثال اين جمله ها را به همان ظاهر كلماتش نه ظاهر كل جمله كه مجاز است و در نهايت فصاحت و بلاغت است حمل نمايد و با مجسّمه عامّه هم آواز شود.
به هر حال اگر مى فرماييد در مسايل الهى و اصول دين غير از انكار مطلق اصل مبدأ انكار چيزى موجب كفر نيست و قدر مشترك اين است كه قائل به توحيدى باشد اعم از اين كه صحيح باشد يا باطل مثل اين كه همه را يكى بيشتر نداند يا او را همه بداند يا فقط او را موجود بداند و همه را ظل و ظهور و تجلى او و او را متجلى و همه را مرآت و مجلى يا مثل موج و دريا و حرف و حبر بگويد يا بسيط الحقيقه كل الاشياء و ليس بواحد منها بگويد خواه به اين معنى كه او همه اشيا است و هيچ يك از آنها نيست و از هر شىء واحدى از اشيا سلب مى شود كه او آن نيست ولى هيچ يك از اشيا از او سلب نمى شوند و يا به اين معنى كه او جامع جميع كمالات اشياست و هيچ يك از آنها نيست چون آنها كمال مطلق نيستند و فقير و محتاجند همه را يكى بيشتر نداند يا همه را غير او بداند و او را يگانه و يكتا و مباين از همه و همه را مباين با او بداند یا همه را نداند و او را بداند اين معنايش صحت همه مسالك و عقايد و خلاف اجماع و ضرورت مسلمين است. توحيدى كه شرع مبين و محقق كرده است همان وحدانيت و يگانگى ذات اقدس الوهيت و بى مثل و بى شريك و بى نظير بودن او است كه در آن نه تنها نفى غير معتبر نيست بلكه اثبات غير ملحوظ است و از مثل (ليس كمثله شىء) استفاده مى شود.
جنابعالى بفرماييد در اين مسائل چه بيانى و چه عقيده اى كفر است؟ و بگوييد آيا ابراز مطالب صحيح با الفاظ به ظاهر كفرآميز يا لااقل خلاف ظواهر كتاب و سنت مصلحت است و جايز است؟ و موجب گمراهى مردم نمى شود؟ كلمات خلاف ظواهر شرع و اشعار به ظاهر خلاف عقايد حقه از عرفا و بلكه فلاسفه به قدرى زياد است كه كتاب ها مى شود و بزرگانى از آنها متهم به اعمال منكر و برخى متهم به انكار معاد و حتى سهروردى مقتول به همين تهمت ها كشته شد كه ما در مقام اثبات صحت اين اتهامات نسبت به اشخاص معينى نيستيم و مخصوصاً سهروردى را احتمال مى دهيم منشأ اصلى مخالفت با او نظرات متشيعانه و گرايش او به تشيع بوده است كه به امر صلاح الدين ايوبى شاه غدار و خونخوار و (شيعه كشى) به قتل رسيد.
—————-
پی نوشت ها:
۱- بعضی تکفیر و حکم به کفرگوئی را حربه ای علیه فقهاء کرده اند تا از احکام مترتب بر آن خودشان و سائر افراد و گروه های باطله و به اصطلاح روشنفکران را مصونیت بخشند و بدون این که انکار وقوع اشتباه را در احکام مربوط به کفر اشخاص داشته باشیم بررسی ها در موارد این موضوع نشان می دهد که در حکم به کفر، فقهاء در نهایت احتیاط و تثّبت عمل نموده اند.