ذکـر و فکـر!
«حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی»
چکیده:
مرجع عظیم الشأن شیعه حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی در این اثر گرانقدر ماندگار فصل مشبعی را در مورد فکر و ذکر از دیدگاه صوفیه باز می فرمایند و مسائلی از قبیل حقیقت ذکر، ابطال تقدم ذکر بر فکر، نوع اذکار و ساختگی بودن آن، کیفیت ذکر گفتن و اطوار و حرکات و نعره های مستانه با آهنگ های مختلف صوفیانه را مطرح و به بررسی علمی آن می پردازند آنگاه نتیجه می گیرند که : گفتن الفاظ ذکر و دعا اگر چه مطلوب است ولی روح آن همان توجه قلبی به خداست و شکی نیست که این معنی عین فکر است پس چقدر خوب بود که این مریدان ساده ذهن به عوض اینکه مدت زیادی از شبانه روز خود را صرف اذکار و تکرار اذکار اختراعی به اشکال گوناگون کنند ساعتی از آن را سکوت کرده و به تفکر و تدبر که ریشه ی علم و ایمان است بپردازند تا بدین وسیله روح و معرفت و ایمان را که خمیر مایه ی سعادت است در خود تقویت کنند.
صوفیه روى همان اصل سابق یعنى تقدم «عشق» بر «عقل» عملاً ذکر را بر فکر مقدم داشته، و اوقات زیادى را مصروف اذکار مخصوص به خود مى نمایند(۱) که اگر اصل ذکر اختراعى نباشد لااقل حد و حدود و کیفیت اداى آن ساختگى است، مدرک اینگونه اذکار غالبا نظر و ذوق مرشد و یا خواب هاى او و مریدان او است!
عجب اینجا است که هر کسى را ذکر مخصوصى است که باید به اذن مرشد و با عدد مخصوص در مواقع خاصى به جا آورد.
البته این موضوع مخالف صریح اخبار و آیاتى است که مردم را همگى به طور دسته جمعى به هر ذکرى از اذکار یا خصوص بعضى از اذکار مانند لا اله الا الله و نظایر آن، دعوت مى کند بدون اینکه اینگونه حرف ها در کار باشد.
مى خواهیم بدانیم آیا پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه هدى(علیهم السلام) پدر مهربان و روحانى و مربى اخلاقى همه ی پیـروان خود بوده اند یا نه؟ اگر بوده اند پس چرا آن نوع تعلیـماتى که صـوفیان گمان مى کنند در تربیت افراد مدخلیت تمام دارد، به مردم نداده اند؟ آیا ذکر و یاد خدا هم اجازه لازم دارد؟ آیا لا اله الا الله و سبحان الله، چیزى است که به مزاج کسى سازگار و به مزاج دیگرى ناسازگار باشد؟
آیا این اطوار و حرکات و نعره هاى مستانه و آهنگ هاى مختلفى که در هنگام ذکر گفتن بعضى از صوفیه از خود ظاهر مى کنند در ترقى روحى مدخلیت دارد؟!
صوفی ها در جواب این سؤالات چه خواهند گفت؟
اساساً اخبار متعددى در مورد عبادات وارد شده که از هرگونه دخل و تصرفى در کیفیت و کمیت آن جداً جلوگیرى نموده است ولو اینکه آن تصرف به زیاد کردن کلماتى باشد که خیلى خوب و مناسب به نظر مى رسد، با این حال با چه جرأتى مى توان کیفیات مخصوصى از براى اذکار و کیفیت و کمیت آن قائل شد در صورتى که هیچ مدرکى براى آن در دست نیست؟
مرحوم کلینى در کتاب شریف کافى درباره اهمیت «ذکر» روایات فراوانى نقل کرده، از جمله در باب «ذکر الله عزوجل کثیرا» به سند خود از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود:
«ما من شیئی الا و له حد ینتهی الیه الا الذكرفلیس له حد ینتهی الیه، فرض الله عزوجل الفرائض فمن ادا هن فهو حد هن، و شهر رمضان فمن صامه فهو حدّه و الحج فمن حج فهو حده، الا الذكر فان الله عزوجل لم یفرض منه بالقلیل و لم یجعل له حدّ ینتهی الیه ثم تلا هذه الایه:
« أَیها الَّذِین آمَنُوا اذْكُرُوا اللهَ ذِكْراً كَثیراًوَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصیلا»: (۲)
«هیچ چیز نیست جز آنکه براى آن حد و اندازه اى است که بدان پایان پذیرد مگر ذکر که حدى ندارد تا پایان پذیرد، خداى عزوجل فرائض را واجب کرده و هر که آنها را به جاى آورد همان حد و انتهاى آنها است… مگر ذکر خدا که به اندک آن راضى شده و حدى براى آن قرار نداده است».
در کلمات بعضى از رؤساى صوفیه مانند شیخ صفى الدین اردبیلى تصریح شده که ذکر از فکر فاضل تر و بالاتر است! یکى از مریدان معروف او در کتابى که به نام «صفوة الصفا» در شرح حالات او نگاشته در ذیل آیه شریفه ی «الَّذِین یذكُرُونَ اللهَ قیاما وَ قُعُوداً» (۳) از او نقل کرده که براى اثبات برترى ذکر از فکر به دو دلیل متوسل شده است:
اول اینکه : ذکر توجه به خدا است و اما فکر در غیر ذات پاک او است (زیرا تفکر در ذات پاک او روا نیست) پس فکر توجه به غیر خدا است!
دیگر اینکه : ذکر سبب تصفیه ی قلب مى شود پس فکرى که نتیجه ی آن است به صواب و صحت نزدیکتر است بنابر این ذکر بر فکر مقدم است… .
در حالى که اگر ذکر خالى از فکر باشد بیهوده و لقلقه ی لسان است.
مرحوم علامه ی مجلسى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) نقل کرده است که:
«عبادات به زیادى نماز و روزه نیست بلکه به زیادى تفکر در کار خدا است».
سرّ آن هم بر هر فرد با فکرى روشن و هویدا است، چون در اثر تفکر در نظام عالم هستى و عجایب و شگفتى هاى آن، پایه ی ایمان و دانش انسان بالا رفته و در این هنگام اذکارى را که مى گوید همه از روى اخلاص و کمال معرفت خواهد بود، و البته یک چنین ذکر و عبادتى قابل مقایسه با غیر آن نیست.
در کلمات قصارى که از حضرت مولى الموحدین على(علیه السلام) در نهج البلاغه نقل شده، این موضوع با بهترین وجهى بیان گردیده است:
«كم من صائم لیس له من صیامه الا الجوع و الظماء و كم من قائم لیس له من قیامه الا السهر و العناء حبذا نوم الا كیاس و افطارهم»:
«اى بسا روزه دارانى که جز گرسنگى و تشنگى بهره اى از روزه نمى برند، و اى بسا شب زنده داران عبادت کنندهاى که جز بى خوابى و مشقت نتیجه اى نمى گیرند، اى خوشا خواب و خور مردمان فهمیده ی با فکر!»
بنابر این اگر بگوییم ذکر زبانى به منزله ی جسد و فکر قلبى به منزله ی روح است هیچ گزاف نگفته ایم و اگر بگوییم یاد خدا مانند پوست، و تفکر در آیات عظمت و قدرت حق همچون مغز است مبالغه نکرده ایم.
قرآن مجید، آن نسخه ی کامل سعادت فردى و اجتماعى، مکرر مردم را به تفکر و تدبر دعوت مى نماید.
اکنون توجه کنید ببینید اینها که مدعى کشف و شهودند و به ادعاى بعضى از ایشان آنچه را که مجتـــهدین از طـریق ظن مى دانند آنها به طور قطع و یــــقین مــى دانند! با چه ســـخنان ســـطحى مى خواهند دعاوى خود را اثبات کنند:
شیخ صفى اردبیلى براى اینکه حرف خود یعنى مقدم داشتن ذکر را بر فکر اثبات کند ذکر را بر فکر مى گوید: «چون ذکر توجه به خدا است و فکر در ماسوى الله است پس ذکر بر فکر مزیت دارد».
عجبا! مگر هم مسلکان شما نیستند که مى گویند هنگام ذکر و عبادت باید صورت مرشد و یا امام و یا نقش یا على یا غیر آن را در نظر داشت و آن را عنوان و اشاره به سوى ذات پاک حق قرار داد (به مقدمه ی کتاب طباشیر الحکمه رجوع شود) اگر مى گویید ما ایشان را مظهر کامل صفات حق مى دانیم پس یاد آنها یاد خدا است، ما هم ممکن است همین عقیده را درباره ی فکر به شما الزام کنیم (در جاى خودش درباره ی این موضوع، مشروح تر از این بحث خواهد شد).
از این گذشته مقصود از فکر کردن در آسمان و زمین و سایر موجودات نه این است که درباره ی آنها مستقلاً فکر کنیم، بلکه منظور این است که در اثر مشاهده ی آثار قدرت و عظمت خالق یکتا در تمام ذرات عالم وجود به یاد آفریدگار بزرگ افتاده و با دلى آکنده از مهر و محبت و ایمان و تعظیم به طرف او رویم، این راهى است که قرآن مجید در آیات بیشمارى به ما یاد داده و در همه جا براى توجه دادن ما به پروردگار عالم دست ما را مى گیرد و در جهان آفرینش سیر مى دهد و به اندیشه و تفکر وا مى دارد.
حقیقت ذکر چیست؟
از همه گذشته منظور از ذکر نه فقط این است که انسان جلمه «لا اله الا الله» و یا «یا هو یا من هو» را به اندازه اى بگوید که دهان او کف کند و به سر گیجه دچار شود، بلکه بنا به گواهى اخبار معصومین(علیهم السلام) از جمله خبرى که مرحوم علامه مجلسى در کتاب بحارالانوار نقل کرده، حقیقت ذکر این است که «شخص در موقع انجام هر کارى به یاد خدا افتاده و به او توجه کند تا اگر آن کار از کارهاى ناپسند و خلاف دستورات الهى است از خدا بترسد و آن را ترک کند».
متن روایت چنین است: قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم):
«یا على ثلثة لا ینطقها هذه الامة: المواساة للاخ فى ماله، و انصاف الناس من نفسه و ذكر الله على كل حال، و لیس هو سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر، و لكن اذا ورد على ما یحرم علیه خاف الله و تركه».
مرحوم محقق قمى در جامع الشتات گفته است:
اخبار زیادى به این مضمون از ائمه معصومین(علیهم السلام) نقل شده است. (۴)
از آنچه گفته شد چنین نتیجه مى گیریم که گفتن الفاظ ذکر و دعا اگرچه مطلوب است ولى روح آن همان توجه قلبى به خدا است و شکّى نیست که این معنی عین فکر است… پس چقدر خوب بود که این مدیران ساده ذهن به عوض اینکه مدّت زیادى از شبانه روز خودش را صرف اذکار و تکرار اذکار اختراعى به اشکال گوناگون کنند، ساعتى از آن را سکوت کرده و به تفکر و تدبر که ریشه علم و ایمان است بپردازند تا بدین وسیله روح و معرفت و ایمان را که خمیر مایه ی سعادت است در خود تقویت کنند.
«إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً»(۵)
———————–
پی نوشت ها:
۱ـ به گفته ی بعضى قبل از «ذکر» تلطیف سرّ لازم است، منظور از «تلطیف سرّ» آن است که درون را مستعد توجه به آن قبله کند. چنانکه دیدن، نگاه کردن مى خواهد و لازمه شنیدن گوش دادن است، همین طور شرط ادراکات عقلى آن است که درون را لطیف ساخته و غفلتها را از خود بزداید و قوه عاقله را به سوى مطلوب و مقصود متوجه سازد. و این توجه حاصل نمى شود مگر در اثر فکر و اندیشه. همین فکر لطیف است که جاذبه هاى معنوى را تقویت مى کند و میان زندگى مادى و حیات معنوى پلى مى زند و در همین لحظه هاست که درهاى آسمان به روى خاکیان باز مى گردد و نسیم هاى رحمت الهى وزیدن مى گیرد و براى بهره گرفتن از چنین لحظه ها است که پیامبر گرامى(صلی الله علیه و آله و سلم) مى فرماید: «ان لربکم فى ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها».
از اینجا است که در روایات «تفکر» بالاترین عبادت شمرده شده است «لا عبادة کالتفکر فى صنعة الله عزوجل» امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) مى فرماید: «لیس العبادة کثردة الصیام و الصلوة انما العبادة کثرة التفکر فى امر الله»(سفینة البحار، جلد ۲، صفحه ۳۸۲) مرحوم فیض در «المحجة البیضاء» فصلى به این موضوع اختصاص داده است (جلد ۸، صفحه ۱۹۲-۲۳۶).
براى ذکر حدى نیست: علامه مجلسى مى گوید: مقصود از ذکر هر آن چیزى است که سبب یادآورى خداى سبحان در خاطر انسان گردد و نیز موجب فرمانبردارى از دستورات خدا و واگذاردن نواهى او، و تفکر در آنچه جایز است از صفات خداوند و محامد او، و تذکر تمامى اینها به دل و زبان و یادآورى پیامبران و ائمه ی دین(علیهم السلام) و بیان مناقب و فضایل و برهان بر امامت آنها چنانکه در حدیث آمده است: «ذکر ما ذکر خدا است و ذکر دشمنان ما ذکر شیطان است» همچنین یادآورى معاد و حشر و حساب تا آنجا که گوید: ولى عبادات اختراعى و اذکارى که بدعت باشد ذکر خدا نیست. (مرآة العقول۱۱۹/۱۲).
۲ـ احزاب: ۴۱ و ۴۲٫
۳ـ آل عمران: ۱۹۱٫
۴ـ ذکر یکى از ارکان اصلى مسلک تصوف و بیش از هر رکن دیگرى مورد توجه بوده است. عبدالرحمن بدوى مى نویسد: «مجالس ذکر صوفیه از زمان حسن بصرى (۱۱۰ هـ) در مسجد بصره و به وسیله او دایر شده بود و در حدود سال ۱۲۰ هم عیسى بن زادان در «ابله» (جایى نزدیک بصره) مجلس ذکرى ترتیب داده. شهیده العشق الالهى/۳۲)
مطالبى که در این جالس ذکر قرون نخستین گفته مى شد، بیشتر شامل کلمات استغفار و آیات قرآن بود و براى تقرب به خداوند انجام مى گردید. (قوت القلوب ۵۱/۱).
صوفیان قرون نخستین در انجام دادن ذکر حدود اسلامى را رعایت مى کردند ولى رفته رفته موضوع از ذکر محدوده الفاظ خارج شده و صوفیان متأخر در نواحى مختلف قلمرو اسلامى آن را به صورتهاى مختلفى در آوردند. به قول نویسنده «تاریخ خانقاه در ایران»: با گذشت زمان و گسترش خانقاه ها و تجربه هایى که از پیگیرى انواع اذکار خفى و جلى به دست مى آمد، برخى از رهبران طریقت مناسب چنان دیدند که، علاوه بر تأثیر کلامى، براى تحریک بیشتر سالک، انواعى از حرکت جسمى را در حالات مخلتف بدن، بدان بیفزایند تا به سبب سرعت جریان گردش خون و گرم شدن بدن! سالک از حد اعتدال خارج شده و به یک حالت بیخودى برسد و جذبه و کشش روانى او شدیدتر گردد!
درین رقص، و درین هاى، و درین هوى میان ماست گردان ببر «مه رو»!
بدین نیّت انواع و اقسام ذکرهاى گوناگون انفرادى و دسته جمعى را ابداع کرده و مریدان را وا مى داشتند که آنها را به کار بندند. در برخى از کتابهاى عرفانى به نمونههاى مختلفى از آنها اشاره شده است، ابوالحسن انصارى مؤلف کتاب «جواهر غیبى» با بهره ورى از محیط تصوف منطقه هند، کتاب خود را تألیف کرده و در مورد ذکر اشاره مى کند که انواع اذکار به هزارها مىرسد (همان کتاب چاپ هند صفحه ۲۸۵) مؤلف در جاى جاى از کتابش انواعى از آن اذکار را نام برده و توضیح داده است نمونه اى از اذکار برشمرده او عبارتند از: «ذکر چهار ضرب!، محو الجهات، کلیه، عمیت، معلا، مقدس، پاس انفاس، آورد و برد، صمت، اره!، مراقبه، صفا، انا انت، انت انا، هاموتى، نفى و اثبات چهار ضربى، جبروتى، قوى خفى، ذکر نفى و اثبات دو ضربى، ذکر سه پایه! ذکر ناسوتى و ملکوتى و جبروتى و لاهوتى، ذکر مشى اقدام و…».(صفحه هاى ۲۸۳، ۲۷۱، ۴۶۶ و ۲۸۱).
مؤلف «جواهر غیبى» ضمن بیان و تشریح تفاوتهاى کردارى، اختلاف گفتارى را هم مورد توجه قرار داده و از آنها تقسیماتى ساخته است. اینک براى آگــاهى چند مــورد از شــرح اذکــار او بیان مى گردد: «ذکر جبروتى، سر را به کتف راست بند کرده بر پستان چپ، الله گویان چنان ضرب کند که پهلوى چپ خم شود… ذکر «آورد و برد»! این است که مربع نشیند و رو به کتف راست آورده (ها) گوید و کتف چپ رو آورده (هو) گوید، و سر، نگون کرده، در خود (هى) گویان ضرب کند و این معمول اکثر مشایخ است (همان مدرک).
«مولویه» هم به نام درویشان رقصنده و چرخنده معروفند، آنان در سماع خانه گرد آمده و حلقه اى تشکیل مى دهند و کلمه الله را ۱۰۰۱ بار تکرار مى کنند (تاریخ خانقاه در ایران/ ۴۱۸)
سلسله رفاعیه نیز در ترتیب ذکر آداب مخصوصى دارند و با بیخودى و حرکات بدنى توأم است منظره شگفت وحشت انگیزى به حلقه هاى ذکر و سماع آنها مى دهد و درویشان این سلسله در آن بیخودى گاه چنان از خود مى روند که ضربه هاى ۴ لگد مال مى شوند و این را نیز موهبتى عظیم مى شمارند. (ارزش میراث صوفیه/ ۸۱)
کسى که مختصر اطلاعى از تعالیم اسلام داشته باشد مى داند که این رقص ها و هاى و هو کردن ها از بدعت هاى زشت صوفیه است که هیچ ربطى به اسلام ندارد.
مرحوم نراقى فقیه عالى مقام در کتاب «طاقدیس» شرح از حلقه ذکر صوفیان را به نظم بیان کرده و گوید:
صــوفیـان را حلقـه اى در ذکـــــر بـود کارشــان در حلقــه ذکــر و فکـــر بـود
ذکـــر مى کــردند با رقــص و نشـــــاط پـاى کــــوبان کف زنــان با انبــســــاط!
از سمـاع و وجـد رفتنـدى ز هـــــــوش مسـت لا یعقــل چــو رنـد باده نــــوش!
گـــه فتـــادنــدى بـه روى یکــــــدیگــر ایــن شـــدى در زیــر آن یک در زبـــر!
در میــانشــــان بــود زیبـــا ســـاده اى عـقــل از عشـقش، دل از کف داده اى!
مـــرغ دل هــــا جملــه انــد در دام او مــــادرش بنـهــاده «فــــــرخ» نــام او
شیــــخ را چـــون گاه غشیــان آمــدى بیهشــــى او بـــه طغیـــــان آمـــــدى
میشـــدى بیخــود ز جـاى خـود بلنــــد خویش را بر روى «فــرخ» مى فکنـــد
مى گــرفتى در بغـــل او را چـــه گــــو سینــــه بـر سینـه نهــــادى رو بـــه او
آن یکى کـــردش مــلامت زین عمـآـل کاین چه رسـوایى است اى شیخ غــل!
شیـخ و شـاهد بازى این نبـود پسنــد؟ خـــرقه شیـــخى بیفـــکن اى لــــونـد!
گــفت او را شیـــخ شیـــاد اى عمـــــو! اختیــار از فـــوج بیهــوشـــــان مجـــو
گفت رو رو اى ســـــــرابیـــلى شـــوم اى تـــو رونــق بخش فتــواى ســدوم!
گر نـــدارى صـــد مـــرض در انـدرون از چـه بر «فــرخ» همى افتى نگــــون!
۵ـ دهر: ۳