صدر در سفر من الحق الجی الحق برداشت مفصلی در اثبات صانع از طریق حقیقت وجود کرده و آن را اثبات وجود واجب بنفس وجود واجب و طریقه صدیقین و انبیاء قرار داده و مقام گنجایش نقل و ترجمه تمام سخن او راندارد و اکتفا به نکات حساس که جان مدعا است می نماییم بدین خلاصه اسد و اشرف براهین آن است که وسط در برهان غیر او سبحانه بحسب حقیقت نباشد تا طریق سوی مقصود عین مقصود باشد و این طریقه صدیقین است که استشهاد بوجود واجب تعالی بر وجود او سبحانه نمایند آنگاه بذاتش بر صفاتش و بصفاتش بر افعالش یکی پس از دیگری نمایند بخلاف دیگران از متکلمین و طبیعیین و غیر هم که توسط امر دیگر اثبات ذات و صفات کنند چون امکان برای مهیت و حدوث برای خلق و حرکت برای جسم و البته این امور دلائل و شواهد ذات و صفاتند و در قرآن بطریقه صدیقین اشاره شده چون ((أ وَ لم يَكفِ بِرَبِّكَ أنهُ عَلى كلِّ شَيْءٍ شَهيد))(۱)و ((شَهِدَ الله أنهُ لا إِلهَ إِلا هُو))(۲)
چه ایشان نظر بوجود نموده که اصل هر چیزی است و بهمین نظر دریافتند که وجود بحسب اصل حقیقتش واجب است و امکان و حاجت و معلولیت و غیرها لاحق شود وجود را نه بحسب اصل حقیقت آنگاه بوسیله لوازم وجوب و امکان بتوحید ذات و صفات و بوسیله صفات بکیفیت افعال و آثار روی سبحانه می رسند و حاصل طریقه آنکه وجود حقیقتی است در عین و واجد و بسیط و اختلافی بین افرادش بحسب ذات نیست فقط اختلاف بکمال و نقص است یا بشدت و ضعف یا بامور زائده است چنانکه در افراد مهیت نوعیه است و منتهای کمال این حقیقت که اتم از او نیست آنستکه متعلق بغیرش نباشد و اتم از او تصور نشود چه هر ناقصی متعلق بغیر خویش است والبته تمام قبل از نقص و فعل قبل از قوه و وجود قبل از عدم است و تمامیت شیئی بشی است و با چیزی که افزوده بر آن باشد و از تقابل کمال و نقص باین تصور می رسیم که وجود یا مستغنی از غیر است یا مفتقر با مفتر لذاته است بغیر و اول واجب الوجود است که صرف الوجود است و اتم از او نیست و مشوب بعدم و نقص نخواهد بود و دوم ماسوای او است که افعال و آثار او است که قوامی ندارد جز بوی چه معلول معقول نیست فضیلت وجودش مساوی با علت باشد چه وجود علت مجعول نیست و قاهری که محدود و محصل او باشد ندارد زیرا هیچ گونه قصوری وحدی و تعینی جز فعلیت و تمامیت و حصول ندارد.
انتقاد متاخرین بر طریقه وحدت وجود و اختلاف بمراتب
این طریقه قریب الماخذ از طریقه اشراقیین است که مبنی بر قاعده نور است لکن متاخرین چون غافل از بعض مقدمات این برهان شدند با ادراک ایشان بمعنای اشد و اضعف در حقیقت وجود نرسیده اعتراض بر این طریقه نمودند یکبار باینکه معنی ندارد حقیقت واحده مختلف شود در اصل حقیقت بکمال و نقص بر وجهیکه ما به الاتفاق و ما به الامتیاز یکی باشد و بار دیگر با فرض تسلیم چنین اختلاف می توان گفت که ممنوع است که کمال اقتضا کند اصل حقیقت را و قصور اقتضا نماید معلولیت و افتقار بکامل را چه اگر اقتضا کند حقیقت واجبیه را هر وجودی واجب خواهد بود و اگراقتضای امکان و فقر را دارد هم ممکن خواهند بود و اگر اقتضای وجوب و امکان ندارد هریک از این دو معلل بغیر خواهند بود و واجب هم مفتقر بعلت خواهد شد و بطلان توالی مستلزم بطلان مقدم است پس حقیقت واحده مختلف بکمال و نقص نخواهد بود.
جواب صدر در اسفار از انتقاد متأخرین
و جواب صدر در اسفار از انتقاد متأخرین آنکه وحدت حقیقت وجود مانند وحدت مهیت نوعیه نیست زیرا وحدت مهیت اعتباری است ذهنی عارض بر کلیات ذهنیه بعد از تجرید آن از جمیع قیود و مشخصات و پس از عروض وحدت بر مهیت در ذهن چون قیدی بآن منضم شود قسمی از اقسام نوع وحدانی گردد و آن مهیت واحده مقسم شود باعتبار ضمائم و وجود مهیت کلیه نیست و جنس و نوع ندارد و بذهن نیاید تا عموم مقسمی حاصل کند تا قابل تقسیم مانند طبائع کلیه شود و وحدت حقیقت وجود وحدت دیگری است و اما مفهوم وجود پس اگر الت ملاحظه و اشاره برای حقیقت وجود عینی باشد حکمی نخواهد داشت و اگر نفس مفهوم مراد باشد اعتباری است ذهنی و هیچ از افرادش واجب نخواهد بود و اصلا موجود خارجی نیست و در واجب و ممکن محتاج بغیر است یعنی زائد بر ذات موجود است بلی میتوان گفت در واجب عین او است باین معنی که در واجب با قطع نظر از غیرش و از هر حیثیتی مصداق حکم بموجودیت بخلاف ممکن که مصداق موجود نشود مگر باعتبار غیرش آنگاه صدرالمتألهین گوید.
جواب شیخ اشراق از انتقاد مذکور
صاحب اشراقیین همین انتقاد را بر طریقه ی خود که مبنی بر قاعده نور و ظلمت وارد ساخته و بدین خلاصه جواب گوید که مهیت مشترکه بین مراتب کامله و متوسطه و ناقصه معنایی است کلی در ذهن و مشترک خارجی میان آنها نیست زیرا موجود خارجی مرکب از اصل مهیت و کمالش نیست تا بتوان چیزیکه برای مرتبه مخصوصی است آنرا برای مرتبه دیگر تحصیل نمود بلکه مراتب و افراد مختلفه متنافی است و ذات کامل با ذات متوسط و ذات ناقص متبائن است لذا جائز است در لوازم و آثار مختلف شوند و اشتباه ناشی شده از مافی الذهن اخذ بجای ما فی الخارج ـ صدر فرماید حق وجود کلی طبیعی در خارج است خصوصا بنا بر مذهب شیخ اشراق که قائل باصالت مهیت و اعتباریت وجود است و کلیت و عموم عارض شود بر مهیت خارجیه در ذهن نه در خارج مگر بالقوه پس این امر مشترک که در ذهن فقط معروض اشتراک است در خارج معنایی است واحد ذاتی برای افرادش که مختلط بکمال و نقص است بنا بر مذهب او و این اختلاف بامری است زائد بر طبیعت مشترکه و قول بآنکه ما به الاشتراک عین ما به الامتیاز است فاسد است پس اگر طبیعت مشترکه و قول بآنکه ما به الاشتراک عین ما به الامتیاز است فاسد است پس اگر طبیعت مشترکه مقتضی کمال و شدت باشد جمیع افراد و مراتب کامل و شدید خواهد بود و اگر مقتضی نقص و قصور است همه ناقص و قاصر و ضعیف خواهند بود و اگر مقتضی هیچ یک از کمال و نقص نیست هر یک محتاج بمخصص و مرجح خواهد بود و اگر مقتضی هیچ یک از کمال و نقص نیست هریک محتاج بمخصص و مرجح خواهد بود بنابراین هیچیک از مهیات قابل شدت و ضعف و تشکیک نیست مگر بامور زائده بر آن طبیعت مشترکه و این اشکال بر حقیقت وجود وارد نیست چه وحدت وجود غیر وحدت مهیت است که اعتباری است ذهنی و تفاوت مهیت در خارج باموری است خارج از اصل مهیت که آن را بتشخصات زائده متشخص نماید و حقیقت وجود در مراتب خود عین تشخیص مرتبه ایست و تحلیل مصرف حقیقت و شدت یا ضعف نمی رود اینست خلاصه کلام صدر ـ مولف گوید:
بیان مؤلف در رفع انتقاد بر شیخ اشراق
اولاً مبنی کردن مسئله بر وجود کلی طبیعی در خارج ضعیف است و وجود کلی طبیعی در خارج امر منفحی هنوز نیست و مشترک خارجی غیر از کلی طبیعی است باین معنی که عقل قطع نظر از انتزاع کلی طبیعی از افراد مماثله النوع ادراک می کند چیزیکه در ذات این فرد است در خارج در ذات فرد دیگر هست که برای اشاره بآن و حمل بر آن مهیتی تعقل کند که فقط حکایت ذهنی از مشترک خارجی کند بدون آنکه آن طبیعت موجود در خارج باشد.
بلی مؤلف برای توفیق تصالحی بین مثبت وجود طبیعی و نافی آن چنین تصویر کردیم که کلی طبیعی معنایی باشد قائم بمهیت خارجیه بروجهی که خارج ظرف نفس وی باشد نه ظرف وجودش چون نسبت و اضافه و اعتبارات خارجیه و خارجی بودن بعض معانی در موجودات خارجی غیر از وجود خارجی آنها یا غیبت و انحاء آنها با ذوات موجودات خارجیه است و بالجمله شیخ اشراق بالصراحه مهیت ذهنیه را غیر از مهیت خارجیه میداند و اشتراک کلی ذهنی به یک معنی بین مراتب و افراد خارجیه در ذهن است و چون در ذهن آن مهیت کلیه مقید بمرتبه ئی و فردی ملاحظه شود ازلا بشرطی خارج شده عقلا و بشرط شیئی گردیده در عقل لذا مرکب خواهد بود و قابل تحلیل و اعتبارات سه گانه مهیت اعتباراتی است در ذهن وگرنه خارج موطن این اعتبارات نیست چنانکه در مباحث مهیت تحقیق شده و اما در خارج پس حقائق و ذوات مهیات بسائطند و با هم مبائنت دارند و کمال و نقص آنها امر زائد نیست بلکه غیر ذات کامل و ناقص و متوسط است مانند ظهور ظاهر که امری زائد بر ذات ظاهر نیست و هنوز برهانی بر امتناع تشکیک در مهیات که ورد زبان طلبه شده قائم نشده چنانکه مولی جامی در رساله اثبات الواجب بدان تصریح کرده و خواهد آمد و اعتراض مغرض بر تفاوت تشکیکی در حقیقت واحده اگر مرادش مهیت ذهنیه من حیث هی یعنی لابشرط است پس ربطی بحقائق خارجیه ندارد و اگر مهیات خارجیه است که شدت و ضعف و کمال و نقص آنها بالحس و العیان مشهود است اشکالی که در این مقام قابل توجه است اینست که در اثبات واجب نباید دلیل را مبنی بر اصول خلافیه نمود چون اصالت وجود و وحدت وجود و تبائن حقائق وجودات و اصالت مهیت و تشکیک در مهیت و تغایر یا وحدت ما به الاشتراک و ما به الامتیاز بلکه باید حد وسط برهان را چیزی قرار داد که با هر مبنایی وفق دهد مانند موجود چنانکه اغلب حکما و متکلمین موجود را تقسیم بواجب و ممکن کردند لکن بتقریرات مختلفه که شاید ببعض آنها اشاره نماییم یا نفس موجود را بدون ملاحظه تقسیم در نظر گرفتند یا مانند مؤلف از مفهوم وجود اثبات وجوب وجود را یا از مصداق وجود واجب یا مصداق وجود مطلق اثبات واجب توان نمود بلکه میتوان بدون توسیط مفهوم وجود یا مصداق وجود مطلق اثبات واجب نمود و خواهیم توضیح داد که عقل ادراک کند با قطع نظر از وجود ممکنات وجود واجب را وگرنه باید چنین ادراکی نکند بلکه احتمال و تجویز وجود واجب مساوق با وقوع و حصول وجود واجب است و معلوم است استدلال بوجود یا موجود بهر نحو باشد دائر مدار این نیست که وجود را عین خارجی باشد چنانکه اصل وجودی ها گویند و بر این تقدیر حقیقت واحده متفاوت بکمال و نقص یا حقائق متبائنه باشد چنانکه وحدت وجودی ها یا تبائن حقائقی ها گویند موجودی نباشد جز بشخص واجب آن هم بوجوده مختلفه که در کلمات صوفیه افراطی یا تفریطی دیده می شود و نیز فرق نمیکند که تقریر مطلب بر وجهی شود که محتاج بابطال دور و تسلسل باشد یا نباشد چنانکه بعضی در این صدد شدند که با ملاحظه توسیط موجود محسوس یا ممکن بدون استعانت بدور و تسلسل اثبات واجب نمایند و انشاءالله تعالی این مراتب و تقریرات بعضاً یا کلا یا اکثراً از قلم خواهد گذشت و ما در پیرامون تقریر خواجه در تجرید پاره یی از اشکالات و جواب آن را اشاره کردیم و فعلا در پیرامون استدلال بوحدت وجود و صرف الحقیقه بتقریر صدر در اسفار و اقتباس حکیم سبزواری سخن می گوییم و چون ملا عبدالرحمن جامی در رساله اثبات الواجب تقریر جامعی با ذکر اقوال نمود آنرا مقدم یاد می نماییم و عیناً ترجمه می کنیم.
تقریر جامع ملا جامی در رساله اثبات الواجب با ذکر اقوال
بدرستیکه در وجود واجبی هست وگرنه منحصر گردد موجود در ممکن پس لازم آید هیچ چیز ایجاد نشود زیرا ممکن اگر متعدد است مستقل بوجود خود فی نفسه نیست و این ظاهر است و نیز مستقل در ایجاد غیر خود نیست زیرا مرتبه ایجاد بعد از مرتبه وجود است (یعنی تا چیزی موجود نباشد نتواند ایجاد غیر خود نماید) و چون وجودی نباشد ایجادی نخواهد بود پس موجودی نخواهد بود نه بذاته نه بغیره پس ثابت شد وجود واجب و ظاهر از مذهب ابی الحسن اشعری و ابی الحسن بصری از معتزله آنستکه وجود واجب بلکه وجود هر چیزی عین ذات او است ذهنا و خارجاً (یعنی مهیت حاصله در خارج یا حاصله در ذهم مفهومی و مصداقی برای اسم وجود نیست) و این چون مستلزم اشتراک لفظی است لفظ وجود را بین وجودات خاصه (یعنی موجودات خاصه) و بطلانش ظاهر است چنانکه در موضعش بیان شده زیرا اعتقاد مطلق وجود زائل نمی شود بزوال اعتقاد خصوصیتش و نیز مورد تقسیم معنوی بین اقسام گردد بعضی این ظاهر را صرف نموده باینکه مراد ایشان از عینیّت عدم تمایز خارجی است باین معنی که چنین نیست که در خارج چیزی است که مهیت است و چیز دیگر که قائم باو است بنحو قیام خارجی که وجود باشد چنانکه فهمیده شود از پیروان اول ایشان و جمهور متکلمین برآنند که وجود را مفهومی است واحد مشترک بین وجودات و این مفهوم وجود منکر گردد و حصه حصه میشود باضافه اش باشیاء چون بیاض این فلج و وجودات اشیاء همین حصص اضافیه است و این حصص با مفهومی که داخل در آن است خارج از ذوات اشیاء است و زائد بر آنها است ذهناً فقط نزد محققین ایشان و ذهنا و خارجاً نزد دیگران.
حاصل مذهب حکما
اینکه وجود را مفهومی است واحد و مشترک بین وجودات و حقائقی هستند متکثر بالذات نه بمجرد عارض اضافه تا متماثل و متفق الحقیقه باشد و نه بفصول تا وجود مطلق جنس آن باشد بلکه وجود لازمی است عارض بر حقائق وجودات مانند نور شمس و نور سراج که مختلفه در حقیقت و لوازم و مشترکند در عارض نور و همچنین بیاض ثلج و بیاض عاج بلکه مانند کم و کیف که مشترک مشتری در عرضیت بلکه چون جوهر و عرض که مشترک در امکان و وجودند لکن چون از برای هر وجودی اسمی خاص نیست چنانکه در اقسام ممکن و اقسام عرض است توهم کردند اینکه کثرت وجودات و حصه حصه بودنش بمجرد اضافه است بمهیاتی که معروض حصص وجودات است چون بیاض این و بیاض آن و نور این سراج و نور آن سراج لکن چنین نیست بلکه آن وجودات حقائقی است مختلف و متغایر و مندرج تحت این مفهوم که خارج از آنها و عارض بر آنها است و اگر اعتبار شود کثرت این مفهوم و حصه حصه شدنش به اضافه اش بمهیات پس این حصص نیز خارج از این وجودات مختلفه الحقائق است پس در اینجا سه امر است مفهوم وجود و حصه های آن که متعین است باضافه اش بمهیات و وجودات خاصه مختلف الحقائق پس مفهوم وجود ذاتی است و داخل در حصص و مفهوم و حصص هر دو خارج از وجودات خاصه اند و وجود خاص عین ذات در واجب تعالی و زائد خارج از ما سوای وی سبحانه است چون این مراتب را دانستنی گوییم چنانکه این مفهوم عام زائد بر وجود واجب تعالی و بر وجودات خاصه ممکنه بر تقدیر تبائن و اختلاف حقائق آن وجودات خاصه باشد همچنان جائز است که زائد بر حقیقت واحده مطلقه باشد که آن حقیقت واجب تعالی است چنانکه صوفیه که قائل بوحدت وجودند اختیار نمودند و این مفهوم زائد امری است اعتباری و موجود نیست مگر در عقل و معروض این مفهوم موجودی است حقیقی خارجی که عبارت از حقیقت وجود است و تشکیکی که در آن واقع است دلالت نکند بر آنکه این مفهوم عرضی نسبت بافرادش باشد زیرا برهانی قائم نیست برامتناع اختلاف مهیات و ذاتیات بنحو تشکیک و قویترین دلیلی که بر امتناع اختلاف و تشکیک در مهیات و ذاتیات ذکر کردند آنستکه اگر مختلف شود مهیت یا ذاتی در جزئیات لازم آید که مهیت و ذاتش یک مهیت و یک ذات و ذاتی نباشد و این منقوض است بعارض (که در جزئیات مختلف می شود مع ذلک مهیتش یکی است) و نیز اختلاف بکمال و نقصان مانند ذراع و ذراعین از مقدار موجب تغایر مهیت نخواهد بود (فقط تعین در مهیت است نه تعدد مهیت) آنگاه (۳) حاصل سخن اینکه اختلاف حقیقت بقوت و ضعف یا تقدم و تأخر یا شدت یا اولویت فی الحقیقة اختلاف در نفس حقیقت نیست بلکه تصور در ظهورات یک حقیقت است بحسب نفس الامر که حد ذات شیئی است و حقیقت را بتعین خاصی در موردی ظاهر سازد که مخالف با تعین خاص آن حقیقت در مورد دیگر است و از واضحات است که ظهور شیئی همان شیئی ظاهر است نه چیزی منضم بذات ظاهر چه شیئی ظاهر مفروض ظاهر بذاته است نه بغیره و مانعی ندارد که در موارد مختلفه اتخاذ ظهور از ناحیه مورد مختلف بنماید و البته موردیکه قابل ظهور حقیقت است من حیث هی اتم واکمل است از قابل دیگر که حقیقت را من حیث هی ظاهر نسازد یعنی قبول چنین ظهور من حیث هی نکند بلکه ظهور موردی را می پذیرد چون شیشه های متلون که ظهور نور را من حیث هو نپذیرد بلکه بتعین رنگ خویش آن را متعین نماید آنگاه دنباله عبارت عربیه مذکوره بدین ترجمه و مضمون گوید مستند صوفیه در وحدت حقیقت وجود و اختلاف تشکیکی کشف و عیان است نه نظیر و برهان چه ایشان چون متوجه بجناب حق سبحانه شدند با تقرب کامل و فارغ ساختن قلبی از جمیع تعلقات کونیه و قوانین علمیه با عزمی راسخ و جمعیت خاطر دائم و مواظبت بر این طریق خداوند سبحانه بر ایشان منت نهاده بنوری کاشف که حقائق اشیاء را کماهی می بینند و این نوری است که در باطن جلوه گر گردد وطور این ظهور و کشف طوری و رای طور عقل است و نباید این طور را استبعاد نمود چه در ماورای عقل اطوار بسیاری است که شماره آنرا جز خداوند سبحانه نداند و نسبت عقل به آن نور مانند نسبت وهم است بعقل و چنانکه ممکن است حکم عقل بصحت آنچه وهم آنرا ادراک نکند مانند وجود و موجودیکه نه در خارج عالم است و نه در داخل آن همچنان ممکن است آن نور کاشف حکم کند بصحت آنچه عقل آنرا ادراک نکند مانند وجود حقیقت مطلقه ای که آنرا محصور نکند تقیید و مقید نکند آنرا تعین با آنکه وجود حقیقی چنین از این قبیل نیست.
—————————————-
پی نوشت ها:
۱-فصلت : ۵۳
۲-آل عمران: ۱۸
۳-جامی گوید : ((قال الشیخ صدرالدین القونوی(قدس سره) فی رسالته الهادیه اذا اختلف حقیقته بکونها فی شیئی اقوی او اقدم او اشد او اولی فکل ذلک عند التحقیق راجع الی الظهور دون تعدد واقعی (واقع) فی الحقیقة الظاهرة ای حقیقة کانت من علم و وجود و غیر هما فقابل یستعد لظهور الحقیقة من حیث هی اتم من حیث ظهورها فی قابل اخر مع ان الحقیقة واحدة فی الکل والمفاضلة (والفاصلة) والتفاوت واقع بین ظهوراتها بحسب الامر نفس المظهر المقتضی تعین تلک الحقیقة تعینا مخالفا لتعینه فی امر آخر فلا تعدد فی الحقیقة من حیث هی و لا تجزیة و لا تبعیض))