حجت الاسلام و المسلمين سيد جعفر موسوی اصفهانی (نوه مرحوم سيد ابوالحسن اصفهاني(ره))
در گفتار پيشين گفتيم: جرأت فلاسفه و عرفا در تکلّم پيرامون ذات و کنه و حقيقت و صفات إلهي مانند علم و قدرت، اراده و … با اينکه قصور عقل و فکر بشري در فهم حقايق بسياري از مخلوقات تا چه رسد به خالق آنها! واضح است و خود اهل فلسفه و عرفان به اين قصور معترفند از مهمترين لغزش ها و خطاهاي فلاسفه و عرفاست.
از جمله اينکه: فلاسفه و عرفا بارها حقيقت خداي تعالي را عين وجود و هستي معرفي کرده اند. حال بايد ديد چه دليلي بر اين ادّعاي گستاخانه و موهوم دارند؟ روشن است که يا بايد عقل قاطع بر اين ادعا دلالت نمايد يا شرع معتبر در حاليکه عقل وشرع قاطعانه نه تنها بر اين مطلب دلالت ندارند بلکه خلاف آن را صريحاً بيان مي کنند.
اما عقل:
مقدّمه: بدون ترديد وجود به معني هستي در مقابل عدم به معني نيستي مي باشد، همانطور که عدم و نيستي بالوضوح عنواني است براي معنا و مفهومي که داراي تحقق و عينيّت خارجي نيست مانند شريک داشتن خداي تعالي (که معدوم است) وجود و هستي بالوضوح عنواني است براي شيئي که داراي حقيقت و عينيّت خارجيّه است مانند خالق و مخلوق (که هر دو موجودند نه وجود).
با اين مقدّمه روشن شد: وجود و هستي وصف اشيائي هستند که داراي حقيقت و عينّيت در خارج عينّيت و تحقق داشته باشد. وجدان و فهم « وجود » مي باشند نه آنکه خود مفهوم ذهني عقلاء بالضروره اين حقيقت را مي فهمد و کسيکه اين حقيقت آشکار را انکار کند دانسته يا ندانسته امري ضروري و بديهي را منکر شده است.
عقل هر عاقلِ منصفي مي گويد. از آنجا که مخلوقات او لاً متغيّر بوده و ثابت نيستند و در نتيجه حادث و مسبوق به عدم مي باشند و ثانياً داراي نظم و حکمت و تدبيرند. قطعاً خالقي دارند که ثابت و غير متغير و ازلي و ابدي بوده و هرگز داراي صفت مخلوق نيست (تفصيل اين مطالب در مباحث عقيدتي بيان شده و از بحث ما خارج است).
نتيجه: خالق اين عالم وجود دارد و موجود است و تعبير از او به وجود و هستي – که فلاسفه و عرفا مي گويند- کاملاً غلط و اشتباه است.
به عبارت ديگر: وجود و هستي به تنهايي و با صرف نظر از شيئي که وجود دارد مانند عدم و نيستي با صرف نظر از چيزي که معدوم است، چيزي غير از وصفي اعتباري و ذهني نيست همانگونه که سفيدي و سياهي با صرف نظر از شيئي که در خارج سفيد يا سياه است جز يک مفهوم ذهني و اعتباري نيست.
توضيح بيشتر: ما در عالم خارج شيئي نداريم به نام وجو د (چه خالق و چه مخلوق ) چنانکه شيئي نداريم به نام عدم. هر چه هست و حقيقت دارد موجود است. حال اين موجود يا خالق است و يا مخلوق. فيلسوف و عارف که ادعا مي کند خداي تعالي محض وجود است. هيچ دليلي بر اين ادعا جز موهومات و بافتني ذهني و خيالات که مخالف صريح وجدان هر عاقل منصفي است ندارد. اما ما که ادعا مي کنيم: خداي تعالي موجود است نه وجو د: دليلمان عقل و وجدان و شرع قطعي است که ذکر کرده و مي کنيم.
اين مطالب با کمي تأمّل و انصاف، ضروري و بديهي است و کساني که ذهنشان با موهومات و خرافات فلسفي و عرفاني مأنوس است اگر بتوانند از آن ذهنيّت باطل دست بردارند پي به بطلان اين گفتار مي برند که:
ذات حق تعالي همان حقيقت وجود است.
مگر وجود در مقابل عدم غير از هستي در مقابل نيستي چيزديگري است؟ چگونه معنا دارد و معقول است گفته شود خالق عالم هستي است ؟
چنانچه گفتيم اين گفتار جز وهم و خيال باطل و خطرناك نيست حال گوينده آن هر کس که مي خواهد باشد وقتي کسي مخالف وجدان و ضرورت سخن بگويد حرف او باطل و مردود است اگر چه به عنوان فيلسوف و عارف و متفکّر و نابغه و… معرفي گردد.
هرعاقل منصف و خالي الذهن از اوهام مي فهمد سخن صحيح درباره خالق عالم اين است: خالق عالم موجود است و داراي حقيقت و واقعيت است. موهوم و معدوم نيست. (به واسطه ادله ایکه در جاي خود ذکر گرديده است) به هر حال چنانکه ذکر شد، ادعاي فلاسفه و عرفا مبني بر اينکه خداي تعالي حقيقت وجود است (رك: اسفار جلد ۶ صفحه ۱۱۰ و نهايه الحکمه صفحه ۳۳۸ و…)
مخالف عقل و وجدان هر انسان عاقل و منصف و خالي الذهن از خرافات و بافتني هاي ذهني است و آنچه که در کتب فلسفه و عرفان در اين باره گفته شده جز ادعا و خيال نيست که منجرّ گرديده به عقايد فاسد و کفر آميز و شرك آلود فراوان و نه تنها دليل ع قلي بر اين معنا ندارند- چنانکه گفتيم- دليل عقلي خلاف آن را ثابت مي کند.
البته بارها گفته ايم حقيقت را کسي مي فهمد که مقلّد کورکورانه ديگران نبوده و مرعوب افکار و سخنان اشخاص نباشد و براي فهم و درك و عقل و وجدان مستقل خودش ارزش و اعتبار قائل باشد.
کسيکه مي گويد نمي شود من بفهمم ولي فلان فيلسوف و عارف و … با آن نبوغ و آوازه علمي نفهميده باشد هرگز نمي تواند به حقيقت برسد. حال در هر زمينه علمي که مي خواهد باشد(البته سخن پيرامون اهل نظر و خبره است نه عوام و غير اهل تحقيق).
تذکر: آنچه بيان کرديم پيرامون اصل وجود در مقابل عدم بود نه کيفيت و چگونگي اوصاف وجود. در اصل وجود و هستي و تحقق، خالق و مخلوق شريکند يعني: هردو وجود و حقيقت داشته و موجودند ولي کيفيت اوصاف خالق و مخلوق قطعاً متغاير است. وجود مخلوق به واسطه مشيّت خالق بوده و حادث (مسبوق به عدم) و محتاج به خالق است چه در اصل وجود و چه در اوصاف خودش. ولي وجود خالق ازلي و ابدي و بي نياز و غير قابل مقايسه با مخلوق است (که البته روشن است بحث ما پيرامون اين مباحث نيست).
و اما دليل شرعي:
به فلاسفه و عرفاي مسلمان و شيعه مي گوئيم: شما در کدام آيه و روايت معتبر يا غيرمعتبر و دعا که پيرامون خداي تعالي و اوصاف او از زبان خود خداوند و انبياء و ائمه معصومين که در معارف و احکام وسائط ميان خالق و مخلوقند- حتي يک مورد سراغ داريد که از خداي تعالي تعبير به وجود شده باشد؟ هزاران آيه و روايت و دعا، اوصاف خداي تعالي را بيان کرده اند، چگونه مي شود آنگونه که شما به طور قاطع و اصرار مي گوئيد: خداي تعالي صرف الوجود و حقيقه الوجود باشد ولي آشناترين اشخاص به خدا حتي خود خداي تعالي چنين وصفي (وجود و هستي) را به عنوان نام خود بيان نکرده باشد؟ ! امّا در مقابل دهها مورد در روايات و ادعيه معصومين خداوند به عنوان موجود- نه وجود- معرفي شده است که در اينجا ما تنها به بعض آنها به عنوان نمونه اشاره مي کنيم:
۱- در کتاب شريف کافي جلد ۱ صفحه ۸۶ از امام معصوم نقل مي کند ( درباره معرفت خداي تعالي): انه قديم مثبت موجود غير فقيد.
۲ – در همان کتاب جلد ۱ صفحه ۱۳۹ از اميرالمؤمنين در همين موضوع: موجود لانجد عدم.
۳- در توحيد صدوق (ره) از اميرالمؤمنين صفحه ۵۵ : کان عزّوجل الموجود بنفسه لا بأداته.
۴- در دعاي شريف مجير که از پيامبر نقل شد ه: سبحانک يا معبو د تعاليت يا موجود (رك: مفاتيح الجنان).
۵- در دعاي شريف جوشن کبير که از امام سجاد نقل شده: يا اقدم موجود طلب (همان)
۶- در اقبال سيد بن طاووس (ره) جلد ۲ صفحه ۱۹۹ : يا موجود يا طاهر يا باطن و بسياري از موارد ديگر که محتاج به ذکر نيست..
نتيجه: آنچه اهل فلسفه و عرفان درباره حقيقت خداي تعالي بيان مي کنند به اين عنوان که ا و : صرف الوجود يا عين الوجود و… است خيال و وهم خطرناك عقيدتي است که منجر به بسياري از انحرافات شديد عقيدتي ديگر گرديده وهيچ دليل عقلي و شرعي بر اين ادعا ندارند بلکه دليل صريح وجداني و عقلي و شرعي آن را ابطال مي کند.