سنخیت، عینیت یا تباین؟!
«حضرت علامه آیت الله حاج سید جعفر سیدان»
اشاره:
دفتر تبلیغات اسلامی قم در اسفند ۱۳۸۳ جلسه گفتگویی بین علماء حوزه تشکیل داد که عده ای از فضلاء حوزه علمیه به صورت دعوت عمومی شرکت داشتند.
در آن نشست پیرامون عقل و وحی از منظر فلسفه و مکتب تفکیک، بین علامه ی محقق حضرت آیت الله سیدان و حجج اسلام آقایان غلامرضا فیاضی و آقای حمید پارسانیا مباحثی مطرح شد و نشست دوم (تکمله این بحث) در اردیبهشت ۱۳۸۴انجام شد.
به دنبال این مباحث برخی از علماء و فضلاء قم تقاضا نمودند که این مباحث را در حوزه علمیه قم، کنار مرقد مطهر حضرت فاطمه معصومه علیهما السلام به طور ریز و مستوفی بحث کنند تا کلیه فضلاء از آن بهره مند شوند.
همانگونه که در آن دو نشست اجمالا پاسخ مثبت داده بودند، درخواست آنان را پذیرفتند و روزهای پنجشنبه را از مشهد به قم عزیمت می کردند تا ضمن هشت جلسه بحث سنخیت و عینیت حضرت حق با ما سوی الله و رد آن را مطرح نمودند.
نورالصادق این مباحث مهم را در شماره های پیشین خود آورده است و اکنون خوانندگان عزیز را به ملاحظه ی دقیق جلسه ی نهم این مناظرات دعوت می نماید.
بِسْمِ الله الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
اشاره به مباحث قبلی
«إِنَّ الله يَفْعَلُ ما يَشا»(۱)
عنوان بحث ما مسائل اعتقادی اختلافی مورد ابتلاء بوده است و می باشد. قسمتی از مسائل به گونه ای است که در آنها اختلاف چشمگیری وجود ندارد که محل بحث ما نیز نمی باشند و قسمتی از مسائل اعتقادی، اختلافات چشمگیری هست ولی مورد ابتلاء نمی باشند این مسائل نیز مورد نظر ما نیستند، آنچه بیشتر مورد نظر است، بحث از مسایل اعتقادی مورد اختلاف و مورد ابتلاء می باشد، پیشتر تا حدودی به برخی از این مسائل پرداخته شد و امید است که با عنایت خداوند متعال از فرصت های بعدی نیز بهره مند گردیم انشاء الله.
روش بحث چنانکه بیان شد تعقل در وحی می باشد زیرا حرکت صحیح جهت رسیدن به حقائق در مسایل اعتقادی، حرکت عقلانی است و ذات مقدس حضرت حق و مسأله ی وحی با تعقل مورد پذیرش قرار می گیرند از آنجا که وحی منبع وسیع و بی خطاست همواره با حفظ جایگاه عقل باید در آنچه حاکی از وحی است (با دو قید اعتبار سند و روشنی دلالت) تعقل صورت گیرد.
با این روش یکی از مباحث مهم یعنی نسبت بین حضرت حق و کائنات پیش از این مورد بحث و بررسی قرار گرفت و آن مسأله بینونت، عینیت و سنخیت بود. مدعای ما این بود که در تعالیم وحی بینونت (بین حضرت حق و کائنات) در فلسفه سنخیت و در عرفان خاص ابن عربی و امثال ایشان عینیت مطرح می باشد، در حد لازم این مسائل بررسی شد البته هر یک از این مسایل از جهاتی بسط بیشتری می طلبد و اما به دلیل اینکه فرصتی برای بررسی مباحث دیگر نیز باقی بماند به همین مقدار لازم اکتفا می شود.
فاعلیت و علیت خداوند متعال
یکی از مباحثی که پیشتر در ضمن مباحث وعده طرح و بررسی آن داده شده بود مسأله علیت حضرت حق می باشد بدین معنا که ذات مقدس حضرت حق فاعل مختار است. در مقابل این قول عده ای از حضرت حق به عنوان علت تامه تعبیر می کنند.(۲) مدعای ما آن است که حضرت حق فاعل مختار می باشد و بر این اساس به بررسی آراء دیگر می پردازیم.
معنای فاعل مختار
مقصود از فاعل مختار مشخص است و ظاهراً نیاز به تشریح و تبیین ندارد. حضرت حق موجد و فاعل است و در فعل و ایجاد خود مختار می باشد یعنی بر فعل و ترک آن سلطه دارد و به اصطلاح «له أن یفعل وله أن لا یفعل» اوست که غیر از خود را آفریده و ایجاد کرده و موجد به غیر است و در عین حال مختار بود و می توانست چیزی ایجاد نکند. بر اساس روش مذکور در بحث یعنی تعقل در وحی با حفظ جایگاه عقل از آیات و احادیث معتبر به خوبی استفاده می شود که حضرت حق فاعل مختار است. آیات در این زمینه فراوان می باشد که به عنوان نمونه برخی از آنها مطرح می گردد.
شواهد قرآنی بر فاعل مختار بودن خدا
خدای تعالی می فرماید:
«إِنَّ الله يَفْعَلُ ما يَشاء»(۳)
همانا خداوند هر آنچه را بخواهد می کند.
از آیه شریفه به خوبی استفاده می شود که خداوند متعال فاعل مختار است.
در آیه ای دیگر می فرماید:
«إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بخَلْقٍ جَدِيدٍ» (۴)
اگر بخواهد شما را از بین می برد و خلقی جدید می آورد.
خداوند بر این کار سلطه دارد و این کار در اختیار اوست لذا از این آیه شریفه نیز به خوبی استفاده می شود که حضرت حق فاعل مختار است.
و نیز می فرماید:
«إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِّمَا يُرِيد» (۵)
همانا خداوند کننده است آن را که اراده می کند.
«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْا أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ» (۶)
همانا امر او اینگونه است که هرگاه چیزی را اراده کند به آن می گوید ایجاد شو پس ایجاد می شود.
در آیه ای دیگر خداوند می فرماید:
«يخَلُقُ الله مَا يَشَاءُ إِنَّ الله عَلىَ كُلّ ِ شىَ ْءٍ قَدِيرٌ»(۷)
خداوند هر آنچه را می خواهد خلق می کند، همانا خداوند به هر چیزی تواناست.
و گاهی در یک آیه این حقیقت با تعابیر مختلف بیان شده است، خداوند می فرماید:
«قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتىِ الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَ تَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَ تُعِزُّ مَن تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَن تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيرْ إِنَّكَ عَلىَ كلُ ِّ شىَ ْءٍ قَدِيرٌ * تُولِجُ الَّيْلَ فىِ النَّهَارِ وَ تُولِجُ النَّهَارَ فىِ الَّيْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىّ ِ وَ تَرْزُقُ مَن تَشَاءُ بِغَيرِ حِسَابٍ» (۸)
بگو ای خدا که مالک سلطنتی، سلطنت را به هر کس که بخواهی می دهی و از هر کس که بخواهی می گیری، عزت می دهی هر کس را که بخواهی و خوار می کنی هر کس را که بخواهی. خیر در دست توست، همانا تو بر هر چیز قادر هستی. شب را در روز داخل می کنی و روز را در شب داخل می کنی. زنده را از مرده بیرون می آوری و مرده را از زنده بیرون می آوری. هرکس را بخواهی بدون حساب روزی می دهی.
از این قبیل آیات فراوان می باشد و این مسأله در مباحث مختلف قرآنی مطرح شده و از همه آنها استفاده می شود که خداوند فاعل مختار است.
فاعل مختار بودن خدا در روایات
در روایات نیز این معنی به خوبی بیان شده است. نمونه ای از روایات فراوان در این زمینه ذیلاً مطرح خواهد شد.
«كانَ الله عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا شَيْ ءَ غَيْرَ الله مَعْرُوفٌ وَ لَا مَجْهُولٌ كَانَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا مُتَكَلِّمَ وَ لَا مُرِيدَ وَ لَا مُتَحَرِّكَ وَ لَا فَاعِلَ جَلَّ وَ عَزَّ رَبُّنَا فَجَمِيعُ هَذِهِ الصِّفَاتِ مُحْدَثَةٌ عِنْدَ حُدُوثِ الْفِعْلِ مِنْهُ عَزَّ وَ جَلَّ رَبُّنَا» (۹)
خدا بود و چیزی غیر از خدا نه معروف و نه مجهول نبود. خداوند عز و جل بود و متکلم و مرید و متحرک و فاعل نبود. پروردگار ما جلیل و عزیز است، پس همه است صفات هنگام حدوث فعل از او حادث می شوند، پروردگار ما عزیز و جلیل است.
این روایت شریف نیز به خوبی این مطلب را می رساند که خداوند عزوجل بود و چیزی غیر از او نبود و سپس خداوند اشیاء را خلق و ایجاد فرمود در حالی که بر فعلش سلطه داشت چرا که فعلی نبود و سپس انجام شد، در نتیجه خداوند فاعل مختار خواهد بود.
مرحوم کلینی از محمد بن مسلم نقل می کند که گفت شنیدم امام باقر علیه السلام فرمود:
«كَانَ الله عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا شَيْ ءَ غَيْرُهُ وَ لَمْ يَزَلْ عَالِماً بِمَا يَكُونُ فَعِلْمُهُ بِهِ قَبْلَ كَوْنِهِ كَعِلْمِهِ بِهِ بَعْدَ كَوْنِهِ» (۱۰)
خدای عزوجل بود و چیزی غیر از او نبود از ازل به آنچه می شود عالم بود. پس علم او به آنچه می شود پیش بودنش مثل علم او به آن است بعد از بودن آن.
عن ابی بصیر قال: سمعت اباعبدالله علیه السلام یقول:
«لَمْ يَزَلِ الله عَزَّ وَ جَلَّ رَبَّنَا وَ الْعِلْمُ ذَاتُهُ وَ لَا مَعْلُومَ وَ السَّمْعُ ذَاتُهُ وَ لَا مَسْمُوعَ وَ الْبَصَرُ ذَاتُهُ وَ لَا مُبْصَرَ وَ الْقُدْرَةُ ذَاتُهُ وَ لَا مَقْدُورَ فَلَمَّا أَحْدَثَ الْأَشْيَاءَ وَ كَانَ الْمَعْلُومُ وَقَعَ الْعِلْمُ مِنْهُ عَلَى الْمَعْلُومِ وَ السَّمْعُ عَلَى الْمَسْمُوعِ وَ الْبَصَرُ عَلَى الْمُبْصَرِ وَ الْقُدْرَةُ عَلَى الْمَقْدُور»(۱۱)
خداوند عزّ و جلّ از ازل پروردگار ما هست در حالی که علم ذات او بود و معلومی در کار نبود و شنوایی ذات او بود و مسموعی در کار نبود و بینایی ذات او بود و دیده شده ای در بین نبود و قدرت ذات او بود و مقدوری وجود نداشت پس آنگاه که اشیاء را ایجاد کرد و معلوم پدید آمد علم از او بر معلوم و شنوایی بر مسموع و بینایی بر دیده شده و قدرت بر مقدور واقع گردید.
این حدیث شریف هم به خوبی در این معنا گویاست(۱۲) از عبارت «فلما أحدث الاشیاء وقع العلم منه علی المعلوم و…» استفاده می شود که خداوند فاعل مختار است و بر فعل خود سلطه دارد.
خداوند ازلی است «لم یزل الله» خداوند بود و فعلی نبود و سپس «احدث الاشیاء» در نتیجه خداوند فاعل مختار است.
مرحوم صدوق از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود:
«إِنَّ الله تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا تُقَدَّرُ قُدْرَتُهُ وَ لَا يَقْدِرُ الْعِبَادُ عَلَى صِفَتِهِ وَ لَا يَبْلُغُونَ كُنْهَ عِلْمِهِ وَ لَا مَبْلَغَ عَظَمَتِهِ وَ لَيْسَ شَيْ ءٌ غَيْرَهُ هُوَ نُورٌ لَيْسَ فِيهِ ظُلْمَةٌ وَ صِدْقٌ لَيْسَ فِيهِ كَذِبٌ وَ عَدْلٌ لَيْسَ فِيهِ جَوْرٌ وَ حَقٌّ لَيْسَ فِيهِ بَاطِلٌ كَذَلِكَ لَم يَزَلْ وَ لَا يَزَالُ أَبَدَ الْآبِدِينَ وَ كَذَلِكَ كَانَ إِذْ لَمْ يَكُنْ أَرْضٌ وَ لَا سَمَاءٌ وَ لَا لَيْلٌ وَ لَا نَهَارٌ وَ لَا شَمْسٌ وَ لَا قَمَرٌ وَ لَا نُجُومٌ وَ لَا سَحَابٌ وَ لَا مَطَرٌ وَ لَا رِيَاحٌ ثُمَّ إِنَّ الله تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَحَبَّ أَنْ يَخْلُقَ خَلْقاً يُعَظِّمُونَ عَظَمَتَهُ وَ يُكَبِّرُونَ كِبْرِيَاءَهُ وَ يُجِلُّونَ جَلَالَهُ فَقَالَ كُونَا ظِلَّيْنِ فَكَانَا كَمَا قَالَ اللهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى »(۱۳)
همانا خداوند تبارک و تعالی قدرتش تقدیر نمی شود و بندگان توان توصیف او را ندارند و کنه علم او را و اندازه عظمت او را نمی رسند و چیزی غیر او نیست او نور است ظلمتی در او نیست، راستی است دروغ در او راه ندارد و عدل است و ظلم در او نیست و حق است و باطل در او وجود ندارد، ازلی است و تا آبدالاباد ثابت است و همین طور بود آنگاه که نه زمینی و نه آسمانی و نه شبی و نه روزی و نه آفتابی و نه مهتابی و نه ستاره ای و نه ابری و نه بارانی و نه بادهایی. آنگاه خداوند تبارک و تعالی دوست داشت خلقی را بیافریند تا او را به عظمت یاد کرده و بزرگی او را بزرگ بدارند و جلالت او را تجلیل نمایند، پس فرمود: شما دو تا ظل و سایه بشوید پس آن دو همان طور که فرمود شدند.
این حدیث هم به خوبی گویای این معناست که « كان الله تبارك و تعالی اذ لم یكن كذا و كذا…» نتیجه این می شود خداوند فاعل مختار است.
محمد بن سنان می گوید:
«كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِی علیه السلام فَأَجْرَيْتُ اخْتِلَافَ الشِّيعَةِ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ الله تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَزَلْ مُتَفَرِّداً بِوَحْدَانِيَّتِهِ ثُمَّ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ فَمَكَثُوا أَلْفَ دَهْرٍ ثُمَّ خَلَقَ جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ فَأَشْهَدَهُمْ خَلْقَهَا وَ أَجْرَى طَاعَتَهُمْ عَلَيْهَا وَ فَوَّضَ أُمُورَهَا إِلَيْهِمْ فَهُمْ يُحِلُّونَ مَا يَشَاءُونَ وَ يُحَرِّمُونَ مَا يَشَاءُونَ وَ لَنْ يَشَاءُوا إِلَّا أَنْ يَشَاءَ الله تَبَارَكَ وَ تَعَالَى»(۱۴)
نزد امام جواد علیه السلام بودم اختلاف شیعه را برای او بازگو کردم پس فرمود: ای محمد، همانا خداوند تبارک و تعالی از ازل در توحیدش یگانه بود سپس محمد و علی و فاطمه را خلق کرد پس هزار دهر به آن صورت بودند سپس همه اشیاء را خلق کرد و خلقت آنها را به آنان ارائه کردو اطاعت آنان را بر آنها جاری ساخت و امورشان را به آنان تفویض کرد، پس آنان هرچه را بخواهند حلال می کنند و هر چه را بخواهند حرام می کنند و هیچ گاه مشیتی نمی کنند جز آنکه خداوند تبارک و تعالی مشیت می کند.
این حدیث نیز کاملاً گویاست که حضرت حق فاعلی است که فعل در اختیار اوست و او بر فعل خود سلطه دارد.
این احادیث نمونه ای از احادیث فراوان در این زمینه می باشد. توحید صدوق، اصول کافی، بحارالانوار و بقیه مجامع حدیث مملو از احادیثی است که بر وفق آیات شریفه قرآن ـ که تعدادی از آنها مطرح شد ـ بوده و همگی گویای این واقعیت اند که خداوند فاعل مختار است(۱۵) و بر فعلش سلطه دارد. «له أن یفعل و له أن لا یفعل».
خلقت به فعل خدا مرتبط است نه به ذات او
نکته مهم که مرکز مباحث بعدی به این نکته مرتبط است اینکه از این مدارک وحیانی (آیات و روایات) به خوبی استفاده می شود که خلقت در ارتباط با ذات حضرت حق نیست بلکه در ارتباط با فعل حضرت حق ـ که مشیت اوست ـ می باشد. به عبارت دیگر خداوند فاعل بالمشیه و فاعل بالاراده است و نفس ذات، علت ایجاد نمی باشد «لم یزل الله متفرداً» حضرت حق بود «ثم خلق» سپس خلق کرد. این نکته بسیار مهم است و مباحث بعدی با دقت در این نکته مطرح خواهد شد.(۱۶)
بنابراین از این روایات استفاده می شود فاعل مختار به معنای موجد مسلّط بر فعل و ترک است و به اصطلاح «له أن یفعل و له أن لا یفعل» در نتیجه نفس ذات علت تحقق کائنات نیست، بلکه حدوث و خلقت اشیاء در ارتباط با مشیت اوست هیچ استدلال عقلی هم نمی تواند معنایی را که از مدارک وحیانی استفاده می شود نفی کند، زیرا این معنا برخلاف درک بین عقل نیست بلکه قول به مختار بودن خدا در مقابل قول به ضرورت ایجاد برای خدا از نظر عقلی صحیح است و این سخن هیچ محذور عقلی ندارد و روایات نیز آن را تأیید می کند. بنابراین می گوییم ذات مقدس حضرت حق فاعل مختار است.(۱۷)
فلسفه و علت تامه بودن ذات حق متعال
در فلسفه از حضرت حق به علت تامه تعبیر می شود(۱۸) در ادامه به بررسی معنای «علت تامه» طبق نظر فلاسفه می پردازیم. بر اساس این مبنا فعل باید از خدا صادر شود و صدور فعل از او ضرورت دارد. ضرورت نیز به معنای آن نیست که انجام فعل بر اساس عدل و حکمت لازم است بلکه ضرورت به معنای نفی امکان عدم صدور می باشد. به عبارت دیگر ضرورت در اینجا مانند ضرورت ترک ظلم نیست که خداوند با وجود قدرت بر ظلم از آن منزه است بلکه در مباحث فلسفی، خداوند علت تامه خلقت است. معنای «علت تامه» و لازمه آن ضرورت صدور فعل از خداست خود فلاسفه نیز تصریح دارند که صدور فعل از خدا ضروری است. با توجه به این معنا به بررسی این موضوع می پردازیم که آیا می توان از خدای تعالی با عنوان «علت تامه» تعبیر کرد یا این تعبیر تالی فاسدهایی دارد که از جمله آنها سلب اختیار (به معنای واقعی آن) از خدا می باشد. در عین اینکه فلاسفه می گویند در انجام فعل علم و رضایت هست و با این بیان در صدد توجیه اختیار خدا بر می آیند اما صرف علم و رضایت نمی تواند اختیار به معنای واقعی را تمام کند. بنابراین در اینجا ابتدا معنای «علت» و «علت تامه» بررسی خواهد شد این بحث از جهات مختلف جای بحث دارد(۱۹) اما هدف، بحث تفصیلی در این مورد نیست و ما بحث «علت» را در ارتباط با مبدأ متعال و آنچه به این موضوع مربوط است، دنبال خواهیم کرد.
معنای علت در فلسفه و کلام
در نوع کتب کلامی و فلسفی علت معنا شده است که برخی از این تعاریف بیان خواهد شد.
مرحوم علامه طباطبایی در «نهایه الحکمه» می نویسد:
فهذا الوجود المتوقف علیه نسمیه «علةً» و الشیء الذی یتوقف علی العلة «معلولاً» له.(۲۰)
شیء که شییء دیگری بر او توقف دارد به علت نامگذاری شده است و شییء که متوقف بر علت است معلول آن می باشد.
و از ابو علی سینا نقل شده است که می گوید:
انّ العلة هی کل ذات یلزم منه أن یکون وجود ذات أخری.(۲۱)
به هر ذاتی که لازمه اش آن است که از وجود او ذات دیگری وجود پیدا کند علت گفته می شود.
مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی می نویسد:
کل شیء یصدر عنه امر اما بالاستقلال، أو بالانضمام، فانه علة لذلک الامر، و الامر معلول له.(۲۲)
عبارت (اما بالاستقلال) به علت تامه و (أو بالانضمام) به علت ناقصه اشاره دارد.
قوشچی در شرح تجرید می نویسد:
العلة ما یحتاج الیه امر فی وجوده.(۲۳)
علت آن چیزی است که امری در وجودش به آن محتاج است.
در شرح حکمت الاشراق آمده است:
و نعنی بالعلة ما یجب بوجوده وجود شیء آخر بتةً دون تصور تأخر.(۲۴)
ایشان معتقد است وقتی علت تامه شد معلول باید از او صادر شود و بین علت و معلول انفکاکی نیست.
ملاصدرا در «اسفار» می نویسد:
فصل فی تفسیر العلة و تقسیمها فنقول: العلة لها مفهومان: أحدهما هو الشیء الذی یحصل من وجوده وجود شیء آخر و من عدمه عدم شیء آخر، و ثانیهما هو ما یتوقف علیه وجود الشیء فیمتنع بعدمه ولا یجب بوجوده.(۲۵)
مفهوم اول علت تامه و مفهوم دوم علت ناقصه را بیان می کند.
بنابراین معاریف فن «علت» را چنین معنا کرده اند. در برخی از تعاریف به لزوم صدور نیز توجه شده است یعنی وقتی علت تامه شد بایستی معلول تحقق پیدا کند، این از مسایل قطعی فلسفه است و تردیدی در آن نیست.(۲۶)
برای روشن تر شدن مطلب عبارتی از نهایه الحکمه مطرح می شود.
مرحوم علامه طباطبایی می نویسد:
الفصل الثالث فی وجوب وجود المعلول عند وجود علته التامّة و وجوب وجود العلة عند وجود معلولها. (۲۷)
علت تامه و معلول آن انفکاکی از یکدیگر ندارند. وجود علت تامه موجب وجود معلول است و وجود معلول وجود علت را لازم می کند و این دو انفکاکی از هم ندارند فلاسفه به صورت تفصیلی و مستدل این بحث را تبیین کرده اند.
در «توضیح المراد» (۲۸) آمده است:
و الحاصل أنّ من نظر فی کلمات الفریقین لا یرتاب فی أنّ الفلاسفة یقولون بوجوب صدور العالم عنه تعالی علی النظام العلی و المعلولی.(۲۹)
فلاسفه و صفت ذات بودن اراده
پس تا اینجا تعریف علت تامه و ناقصه و تلازم و عدم انفکاک بین علت تامه و معلول مشخص شد. نکته مهم این است که چون فلاسفه اراده را صفت فعل نمی دانند و به صراحت اراده را به «علم به اصلح» ـ که صفت ذات است ـ معنا می کنند لذا ذات را علت خلقت می دانند نه اراده و مشیت را ـ که صفت فعل است ـ به عبارت دیگر فلاسفه قائلند که ذات مقدس علت تامه می باشد و بایستی کائنات از او صادر شود. اما بر اساس تعالیم وحی خلقت با مشیت در ارتباط است و مشیت هم محدث است.
روایات در این زمینه فراوان و قطعی است.
«خَلَقَ الله الْمَشِيَّه بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ بِالْمَشِيَّه» (۳۰)
م: خلق الله المشیئه بنفسها یعنی چه؟
س: این بیان برای قطع تسلسل است یعنی خود مشیت به مشیت دیگری نیاز ندارد تا تسلسل لازم آید.
نظر مرحوم آیت الله خویی درباره علت تامه بودن ذات خدا
برای بیان تالی فاسدهای ضرورت صدور مخلوقات از حق تعالی به دلیل اینکه علت تام است در این جلسه فرصت نیست اما برای تبیین نظر فلاسفه عبارتی از مرحوم آیت الله خویی ذکر می کنیم. مرحوم آیت الله خویی نیز همین مطلبی را که ما استفاده کرده ایم از بیانات فلاسفه استفاده کرده است. هر کسی که اندکی در مسائل فلسفه ورود داشته باشد می داند که در مبنای فلسفی علت تامه از معلولش انفکاک ندارد و اگر علت تامه شد، صدور معلول واجب می شود.
مرحوم آیت الله خویی می نویسد:
ان ارتباط المعلول بالعلة الطبیعیة یفترق عن ارتباط المعلول بالعلة الفاعلیة فی نقطة، و یشرک معه فی نقطة اخری.
توضیح عبارت: گاهی علت طبیعی است مثل آتش و حرارت، گاهی علت ارادی است مثل انسان و فعل او، در مورد حضرت حق علت اراده ی اوست اما به نوعی دیگر و به صورت غیر محدود لذا از او به فاعل بالاراده تعبیر می شود. در فاعل طبیعی، معلول با ذات علت در ارتباط است و در حقیقت از دل علت متولد می شود ولی در فاعل بالاراده، فعل و شیء محقق با ذات فاعل در ارتباط نیست بلکه با اراده فاعل در ارتباط است. أمّا نقطه الافتراق فهی ان المعلول فی العلل الطبیعیه یرتبط بذات العله(۳۱) و ینبثق من صمیم کیانها و وجودها [معلول از دل علت تولد می یابد] و من هنا قلنا انّ تأثیر العلة فی المعلول یقوم علی ضوء قانون التناسب [لذا در فاعل طبیعی بین علت و معلول باید سنخیت هم باشد چون معلول از ذات علت متولد شده است] و اما المعلول فی الفواعل الارادیه فلا یرتبط بذات الفاعل و العلة لا ینبثق من صمیم وجودها [در فاعل بالاراده معلول از خود علت جدا نمی شود و تراوش نمی کند] و من هنا لا یقوم تأثیره فیه علی اساس مسألة التناسب [لذا همان طور که در مباحث قبلی هم بیان شد در فاعل بالاراده سنخیت لازم نمی آید] و نعم یرتبط المعلول فیها بمشیئة الفاعل و اعمال قدرته ارتباطاً ذاتیاً یعنی یستحیل انفکاکه عنها حدوثاً و بقاءاً و متی تحققت المشیئه تحقق الفعل و متی انعدمت انعدم، و علی ذلک فمرد ارتباط الاشیاء الکونیه بالمبدء الازلی و تعلقها به ذاتاً الی ارتباط تلک الاشیاء بمشیئته و اعمال قدرته [در ارتباط با حضرت حق معلول با مشیت خدا ارتباط دارد نه با ذات او] و انها خاضعه لها خضوعاً ذاتیاً و تتعلق بها حدوثاً و بقاءاً فمتی تحققت المشیئه الالهیه بایجاد شیء وجد، و متی انعدمت، فلا یعقل بقاؤه مع انعدمها، و لاتتعلق بالذات الازلیة و لا تنبثق من صمیم کیانها ووجودها کما علیه الفلاسفة [این نکته ای است که ما بر آن اصرار داریم خلقت مخلوقات به ذات حضرت حق مربوط نیست بلکه به مشیت مربوط است و کائنات از دل حضرت حق بیرون نمی آیند استنباط مرحوم آیت الله خویی نیز از قول فلاسفه آن است که فلاسفه به ضرورت صدور معلول از ذات حضرت حق قائل هستند] و من هنا استطعنا أن نضع الحجر الاساسی للفرق بین نظریتنا و نظریة الفلاسفة، فبناءً علی نظریتنا ارتباط تلک الاشیاء بکافة حلقاتها بمشیئته تعالی و اعمال سلطنته و قدرته و بناءً و بناءً علی نظریه الفلاسفه ارتباطها فی واقع کیانها بذاته الازلیه، و تنبثق من صمیم وجودها و قد تقدم عرض هذه الناحیة و نقدها فی ضمن البحوث السابقة بشکل موسع.(۳۲)
مرحوم آیت الله خویی نیز معتقد است بین مستفاد از وحی ـ که عقل نیز مؤید آن است ـ و قول فلاسفه تفاوت ماهوی وجود دارد. در نظر فلسفی ذات حضرت حق علت تامه کائنات است و کائنات ضرورتاً باید از او صادر شوند ولی در مستفاد از وحی خلق کائنات به مشیت حضرت حق است و در ارتباط با فعل خدای تعالی می باشد به عبارت دیگر «ان الله تبارک و تعالی فاعل مختار» کما اینکه در اولین آیه مذکور در بحث خدای تعالی می فرماید: «إِنَّ الله يَفْعَلُ ما يَشاءُ» اشکالات وارد بر قول فلاسفه و پاسخ آنها در جلسات بعد مطرح خواهد شد.
پرسش و پاسخ
م: ببخشید استاد فرمودید «خلق الله الاشیاء بالمشیه و المشیه بنفسها» خلق مشیت را هم اعمال قدرت معنا می کنید حال سؤال این است که اعمال قدرت چیست؟ آیا عین قدرت است؟ در این صورت خلق مشیت در ارتباط با نفس ذات حضرت حق تعالی خواهد بود.
س: خلق مشیت عین قدرت نیست حرف همین جاست اعمال قدرت فعل است و فعل حادث می باشد.
م: ریشه فعل در خداست؟
س: ریشه در اختیار دارد.
م: اختیار که همان اعمال قدرت است.
س: خیر، منشأ اعمال قدرت اختیار است.
م: اعمال قدرت جدای از قدرت است یا همان قدرت است؟
س: اعمال قدرت بروز قدرت است.
م: بروز قدرت غیر از اختیار است.
س: قدرت عین ذات است، قادر اختیار هم دارد و اختیار مساوی با قدرت نیست مگر اینکه معنای خاصی مورد نظر باشد و الاّ تفاوت قدرت اختیار روشن است. معنای اختیار سلطه بر فعل و ترک است اعمال قدرت اختیار ناشی می شود (من الاختیار اعمال القدرة) پس اعمال قدرت فعل است لذا در روایات تصریح شده که: «ارادته فعل» نفس اعمال قدرت فعل او و حادث می باشد و منشأ این اعمال قدرت اختیار است.
م: اختیار به ذات بر می گردد یا فعل است؟
س: به ذات بر می گردد.
م: یعنی مفهوم انتزاعی قدرت و علم است.
س: نه مفهوم انتزاعی بلکه به واقع علم و قدرت بر می گردد.
م: یکی از صفات ذات که اختیار نیست.
س: چرا اختیار صفت ذات است.
م: اختیار را باید به حقیقت علم و قدرت برگردانیم، یکی از مفاهیم انتزاعی حقیقت علم و قدرت، اختیار است.
س: همه این امور به یک حقیقت باز می گردد.
م: وقتی حقیقت علم و قدرت را درست تحلیل کنیم یکی از مفاهیمی که از آن انتزاع می شود همان اختیار است.
س: در ارتباط با اینکه اختیار صفت ذات می باشد از شما سؤال می کنم میزان صفت ذات چیست؟
م: صفت ذات قابل سلب نیست.
س: اختیار نیز قابل سلب نیست «ان الله تبارك و تعالی لم یكن كان مختاراً»
م: آنچه فرمودید در مورد انسان و فاعلیت و اختیار او مطرح می شود.
س: به نسبتی در مورد انسان هم مطرح است ولی با تفاوت های زیادی.
م: در بحث معجزه معمولاً فلاسفه قائلند معجزه خارج از قاعده علت و معلول نیست ولی تسریع است آیا شما این مبنا را قبول دارید؟
س: خیر معجزه خرق جریان طبیعی است نه تسریع جریان طبیعی، اشکال عقلی نیز ندارد چون بالاخره به خلق اول قائل هستیم هر آنچه در مورد خلق اول گفته می شود در اینجا نیز صادق است خود تسریع هم معجزه است اما ظهور کل آیات و روایات در این زمینه این است که معجزه به اراده خدا و به اذن او می باشد. ظهور آیات و روایات این است همچنان که اراده خداوند در ابتدای خلقت نیاز به اسباب ندارد در معجزه نیز نیاز به اسباب و علل نیست تا جایی که دلیل عقلی روشن بر تأویل ظهور آیات و روایات نباشد آن را تأویل کرد.
م: بله عبارت مرحوم آقای خویی نیز همین است.
م: «ألا له الخلق و الامر» را برخی از آقایان چنین برداشت کرده اند که «ألا له الخلق و الامر» بیان نظام علت و معلولی است که خداوند دو عالم آفریده است. یعنی مراد از «له الخلق» آفریده هایی هستند که طبق نظام علت و معلول می آفریند مراد از «له الامر» مخلوقاتی هستند که خارج از چارچوبه نظام علت و معلول می آفریند مثل «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» و «اصل قرآن» و اینکه برخی روایات مخلوقیت آن را انکار می کنند از این حیث است که قرآن در چارچوبه نظام علت و معلول انزال نشده است بلکه «بامر» انزال شده یا در همین اذ تخلق الطین بأذنه با توجه به اینکه همه چیز را خدا آفریده از کلمه «اذن» استفاده می شود که خلقت طین خارج از نظام علت و معلولی است.
س: ممکن است چنین برداشتی شود ولی آنچه که ظهور دارد، مسأله خرق اسباب عادی می باشد نه تسریع، ظهور همه آیات مرتبط با معجزه و عبارت کن فیکون در خرق است یعنی همچنان که در اولین ایجاد امر و فرمان تکوینی پروردگار نیاز به اسباب و عللی نداشته و به نفس اعمال قدرت او ایجاد می شوند در معجزه نیز چنین است.
م: در عالم ماده تسریع است و در عالم امر خرق می باشد.
س: این برداشت اشکالی ندارد ولی باید دید ظهور آیات چیست؟
م: در عالم خلق ظهور تسریع است.
س: چه تفاوتی بین این دو عالم هست، اگر ظهور آیات و روایات این باشد که به نفس اراده حضرت حق خلق شده است این اشکال عقلی ندارد.
م: أبی الله أن یجری الامور الاّ بأسبابها.
س: منظور از امر، کارها و روال عادی است ولی در معجزه آنچه از مدارک وحیانی استفاده می شود ظهور نزدیک به صراحت این است که معجزه به اراده خدا مربوط است. و هیچ قرینه ای برای تسریع در علل و اسباب در مدارک وحیانی وجود ندارد.
م: چه اشکالی دارد تسریع به اراده خدا باشد؟
س: تسریع منافات با اراده خدا ندارد اما از ظاهر عبارت چنین چیزی فهمیده نمی شود ظهور روشن عبارت این است که معجزه به نفس اراده خدا است نه به تسریع اسباب و علل.
م: «و اذا اراد شیئاً أن یقول له كن فیكون» منحصر به عالم طبیعت است یا عالم ماوراء و یا هر دوی آنها.
س: همه جا.
م: در عالم طبیعت «كن فیكون» چه طور می شود؟ این اراده ی بازگشت به صفات ذاتی دارد یا صفات فعل؟
س: اراده همه جا صفت فعل است اراده ای که در وحی مطرح است همه جا صفت فعل است و این از مسائل قطعی است که به فضل خدا در فرصت مناسب بحث خواهد شد.
م: مگر می شود صفت فعل بدون پشتوانه صفت ذات محقق شود؟
س: خیر منشأ اراده اختیار است چنانکه پیشتر گفتیم معنای اختیار نیز این است که «له أن یفعل و له أن لا یفعل»
م: اینکه فلاسفه می گویند معنای علت تامه این است که صدور معلول از علت واجب است منظور آنها «یجب علی الله» نیست بلکه «یجب عن الله» می باشد یعنی از چنین ذاتی چنین افعالی صادر می شود نه اینکه خدا مجبور باشد مگر می شود واجب مجبور باشد.
س: بله همین طور است در این جلسه فرصت طرح مسأله نشد در جلسه آینده انشاء الله مفصل به همین بحث خواهیم پرداخت در اینجا اجمال آن بیان می شد.
م: اگر کسی بگوید مخلوقات بالضرورة باید از خدا صادر شود در این صورت خداوند مجبور می شود فلاسفه می گویند خداوند مجبور نیست چون به فعل خود علم و رضایت دارد و از ناحیه غیری هم مجبور نمی شود.
م: مگر اختیار جزء اخیر علت تامه نیست.
س: بنده نیز اختیار را در منظر فلسفی معنا می کنم، در مقام اثبات اینکه در عین وجوب صدور فعل از ذات حضرت حق، او مختار است چنین گفته می شود.
م: مگر کسی گفته مختار نیست؟
س: ما درصدد بیان این هستیم که فلاسفه در مقابل این اشکال چنین پاسخ می دهند که خدا مجبور نیست چون هم به فعل خود علم دارد هم رضایت و علتی هم نیست که او را مجبور کند چیزی غیر از او نیست که او را مجبور کند. مجبور کننده یا معلول خود او نیست، اگر معلول خود او، او را مجبور کند که بطلان این سخن واضح است اگر معلول خود او هم نباشد با توحید منافات پیدا می کند پس چیزی که خدا را از خارج مجبور کند وجود ندارد پس این سخن که خدا می داند، راضی هم هست پس فعل باید از او صادر شود چه اشکالی دارد؟ فلاسفه چنین جواب می دهند ولی در پاسخ فلاسفه چنین مطرح می شود که نبودن مجبور کننده خارجی صورت مسأله را عوض نمی کند و سؤال این است که بالاخره طرف ترک در اختیار او هست یا خیر؟ اگر صدور فعل ضروری باشد ولو اینکه خدا راضی است و به آن علم دارد چون ظرف ترک در اختیار خدا نیست خداوند مجبور است ملاک اجبار وجود دارد که بحث بعدی ماست.
م: تسریع در معجزه با مبانی فلاسفه سازگار نیست مثلاً طبق مبنای ملاصدرا احیای موتی معنا ندارد.
س: تسریع یعنی اینکه جز با سرعت بسیار زیاد و مافوق درک ما به خاک و سپس نطفه و غیره و بالاخره به انسان تبدیل شده است.
————————-
پی نوشت ها:
۱- حج: ۱۸
۲- این جمله در اصطلاح فلاسفه معنای خاصی دارد که انشاء الله پیرامون این موضوع بحث خواهد شد.
۳- حج: ۱۸٫
۴- ابراهیم: ۱۹٫
۵- هود: ۱۰۷٫
۶- یس: ۸۲٫
۷- النور: ۴۵٫
۸- آل عمران: ۲۶-۲۷٫
۹- بحارالانوار ۵/ ۳۱٫
۱۰- کافی ۱/ ۱۰۷٫
۱۱- همان.
۱۲- «لم یزل الله عز و جل ربنا و العلم ذاته و لا معلوم و السمع ذاته و لا مسموع و…» از اینها معمولاً به صفات ذات تعبیر می شود. سمع و بصر معمولاً کنایه از علم حضرت حق است و به جهت خاصی این تعبیر بیان شده که از موضوع بحث ما خارج است.
۱۳- توحید صدوق/ ۱۲۸، باب قدرت، ح۲٫
۱۴- کافی ۱/ ۴۴۱، بحارالانوار ۱۵/ ۱۹، ح۲۹، حدیث عجیبی است در بیان مقامات معصومین علیهم السلام.
۱۵- خود این تعبیر نیز در آیه کریمه به کار رفته است آنجا که خداوند می فرماید: «انّ الله یفعل ما یشاء» حضرت حق فاعل مختار است.
۱۶- م: منظور از «ثم» در روایات چیست؟
س: ظهور آن با توجه به روایاتی که در باب خلقت آمده و بیش از حد تواتر است «خلق لا من شیء» می باشد یعنی مسبوقیت موجودات به معنای واقعی به عدم بوده است.
م: یعنی زمان در اینجا مطرح نیست؟
س: خیر، تعبیری که نوع متکلمین در بحث حدوث و قدم به کار برده اند، «حدوث زمانی» است اما به نظر بنده این تعابیر تسامحی است. تعبیر دقیق این است که مخلوقات مسبوق به عدم حقیقی بودند و معنای «کان الله ثم خلق» این است.
۱۷- «فاعل» به معنای حقیقی است و «مختار» قید توضیحی است چون «فاعل» به معنای حقیقی مختار است.
۱۸- بیشترین تعبیر در این ارتباط با مبدأ متعال در فلسفه همین تعبیر «علت تامه» است (به معنای خاص اصطلاحی).
۱۹- راجع به علت مباحث مبسوطی بین فلاسفه جدید و فلاسفه قدیم وجود دارد و تقسیمات مختلفی در این ارتباط از جهات مختلف صورت گرفته است.
۲۰- نهایة الحکمة، المرحلة الثانیة من العلة و المعلول، الفصل الاول.
۲۱- نهایة الحکمة، زیرنویس/۲۰۲، به نقل از رسائل ابن سینا/ ۱۱۷٫
۲۲- تجرید الاعتقاد، المقصد الاول، الفصل الثالث فی العلة و المعلول /۱۳۳٫
۲۳- شرح تجرید قوشچی/۱۱۲٫
۲۴- شرح حکمت الاشراق، شهروزی، القسم الاول، الفصل الثالث ۲/ ۶۲، مجموعه مصنفات شیخ اشراق.
۲۵-اسفار، المرحله السادسه، فصل اول، ۲/ ۱۲۷٫
۲۶- م: [فلاسفه] برای خدا اراده قائل هستند یا خیر؟
س: اراده را عین علم می دانند، تعبیر اراده می کنند ولی آن را به «علم به اصلح» ارجاع می دهند و در ارتباط با اراده به چیزی غیر از علم که صفت ذات است قائل نیستند. در برخی از تعابیر فوق مطرح شده بود که وقتی علت تامه باشد وجود معلول وجوب پیدا می کند.
۲۷- نهایه الحکمه، المرحله الثانیه، الفصل الثالث / ۲۰۵٫
۲۸-به نظر بنده توضیح المراد از تعلیقه های قوی بر کشف المراد می باشد. البته باید توجه داشت وقتی چیزی از کتابی یا کسی برای تأیید نقل می شود مورد نظر تأیید همان مورد می باشد.
۲۹-توضیح المراد، الفصل الثانی من المقصد الثالث، المسألة الاولی/۴۳۰٫
۳۰- الکافی ۱۱۰/۱٫
۳۱- حرارت به ذات آتش مربوط است.
۳۲- محاضرات فی الاصول الفقه، تقریراً للبحث آیة الله العظمی الخویی رحمة الله علیه نظریة الامامیة فی مسألة الامر بین الامرین ۲ /۹۲٫