شاهد بازی در ادبیات فارسی(دوره ی غزنویان) (قسمت اول)
«دکتر سیروس شمیسا»
اشاره:
عشق مرد به مرد در طول تاریخ از دیدگاه های مختلف با اسم ها و اصطلاحات مختلفی مطرح شده است. در متون عرفانی از این امر با اصطلاحاتی چون شاهدبازی، جمال پرستی، نظربازی و نظایر آن یاد کرده اند، شاهد از اصطلاحات ویژه ی صوفیان است که بر مردم زیباروی اطلاق می نموده اند بدان مناسبت که گواه قدرت و لطف صنع آفریدگار جهانند و به معنی مطلق زیبا اعم از ذی روح و غیر ذی روح استعمال کرده اند.
حافظ با احترام از نظربازی سخن گفته و آن را علم نظر خوانده است:
در نظـــر بازی ما بی خبـران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
خوانندگان عزیز با مطالعه ی این مقاله و مقاله های آینده با منشأ شاهدبازی و شخصیت هایی که در این وادی بوده اند آشنا خواهند شد.
دوره ی غزنویان
غزنویان ترک نژاد بودند و لذا بدیهی است که لواط نزد ایشان مرسوم بوده است. در این مورد مشهورترین سند، عشق سلطان محمود غزنوی به غلام ترکش ایاز است. ابوالنّجم ایاز بن اویماق (متوفی ۴۴۹) غلام ترک سلطان محمود بود و سپس مرتبه ی امیری یافت. بعد از درگذشت محمود (۴۲۱ هـ .ق) در دوره ی سلطنت پسر اولش محمّد از دربار گریخت و به نزد پسر دیگر سلطان محمود، مسعود در نیشابور رفت و در زمان سلطنت مسعود به حکومت مکران و قصدار رسید. مسلماً عشق سلطان محمود به ایاز جنبه ی زمینی و جسمانی داشته است، امّا عرفا آن را به عشقی پاک و آسمانی تأویل کردند که در جای خود اشاره خواهم کرد. یکی از داستان های شیرین و معروف در این باب، حکایتی است که در چهار مقاله ی نظامی عروضی آمده است. داستان نظامی هر چند جنبه ی زمینی این عشق را نشان می دهد در ضمن می کوشد تا بدان جنبه ی معنوی هم بدهد. بر طبق این حکایت سلطان محمود شبی در حالت مستی دستور می دهد که ایاز زلف بلند خود را کوتاه کند و ایاز چنین می کند. سلطان محمود صبح بعد از به هوش آمدن سخت از دستوری که داده بود نادم و خشمگین می شود و هیچکس جرأت سخن گفتن با او را نداشته است. اطرافیان چاره ای می اندیشند و عنصری ملک الشعرای دربار را راضی می کنند تا با سرودن شعری در این واقعه، سلطان محمود را به حال طبیعی بازگرداند. و اینک روایت مختصر شده ی آن از زبان نظامی عروضی که به نثری بسیار فصیح و شورانگیز واقعه را گزارش کرده است:
زلف ایاز
«عشقی که سلطان یمین الدوله محمود را بر ایاز ترک بوده است معروف است و مشهور. آورده اند که سخت نیکو صورت نبود، لیکن سبز چهره ای شیرین بوده است، متناسب اعضا و خوش حرکات و خردمند و آهسته. سلطان یمین الدّوله مردی دیندار و متّقی بود و با عشق ایاز بسیار کشتی گرفتی تا از شارع شرع و منهاج حُرّیت قدمی عدول نکرد. شبی در مجلس عشرت ـ بعد از آنکه شراب در او اثر کرده بود و عشق در او عمل نموده ـ به زلف ایاز نگریست. عنبری دید بر روی ماه غلتان، سنبلی دید بر چهره ی آفتاب پیچان، حلقه حلقه چون زره، بند بند چون زنجیر. عشق عنان خویشتن داری از دستِ صبر او بربود، مُحتسب اَمَنّا و صَدَّقنا [= ایمان آوردیم و تصدیق کردیم] سر از گریبان شرع برآورد و در برابر سلطان یمین الدوله بایستاد و گفت هان محمود! عشق را با فسق میامیز و حق را با باطل ممزوج مکن که بدین زلّت ولایت عشق بر تو بشورد و چون پدر خویش از بهشت عشق بیوفتی. سمع اقبالش در غایت شنوایی بود، این قضیّت مسموع افتاد. ترسید که سپاه صبر بر او با لشکر زُلفین ایاز برنیاید، کارد برکشید و به دست ایاز داد که بگیر و زلفین خویش را ببُر. ایاز خدمت کرد و کارد از دست او بستد و گفت از کجا ببرم؟ گفت از نیمه.
ایاز زلف دو تو کرد و تقدیر بگرفت [تا کرد و اندازه گرفت] و فرمان به جای آورد و هر دو سر زلف خویش را پیش محمود نهاد. محمود زر و جواهر خواست و افزون از رسم معهود و عادت ایاز را بخشش کرد و از غایت مستی در خواب رفت. و چون نسیم سحرگاهی بر او ورزید بر تخت پادشاهی از خواب در آمد، آنچه کرده بود یادش آمد، ایاز را بخواند و آن زلفین بریده بدید. سپاه پشیمانی بر دل او تاختن آورد. می خفت و می خاست و از مقربّان و مرتّبان کس را زهره ی آن نبود که پرسیدی که سبب چیست؟ تا آخرِ کار حاجب علی قریب که حاجب بزرگ او بود روی به عنصری کرد و گفت: پیش سلطان درشو و خویشتن را بدو نمای و طریقی بکن که سلطان خوش طبع گردد. عنصری فرمان حاجب بزرگ به جای آورد و پیش سلطان شد و خدمت کرد. سلطان یمین الدّوله سر برآورد و گفت ای عنصری! این ساعت از تو می اندیشیدم، می بینی که چه افتاده است ما را؟ در این معنی چیزی بگوی که لایق حال باشد. عنصری خدمت کرد و بر بدیهه گفت:
کـی عیب سر زلف بت از کاسـتن است
چه جای به غم نشستن و خاستن است
جای طرب و نشاط و می خواستن است
کاراسـتن ســرو ز پیــراســتن است
سلطان یمین الدوله محمود را با این دو بیتی بغایت خوش افتاد. بفرمود تا جواهر بیاوردند و سه بار دهان او پر از جواهر کرد و مطربان را پیش خواست و آن روز تا به شب بدین دوبیتی شراب خورده و آن داهیه دو بیتی از پیش او برخاست و عظیم خوش طبع گشت والسلام.» (۱)
منوچهری که با ایاز هم عصر است به «زلف یار» اشاره کرده است، در قصیده ی معروف به مطلع:
نوروز درآمد ای منـوچهری
با لاله ی لعل و با گل خمری
گوید:
هدهد چو کنیزکی است دوشیزه
با زلف ایاز و دیده ی فخـری(۲)
داستان عشق محمود به ایاز هم به لحاظ عشق زمینی و هم عشق عرفانی در ادبیات فارسی انعکاس وسیعی یافته است. حافظ گوید:
بار مجنـــون و خــم طـرّه ی لیــلی
رخساره ی محمود و کف پای ایاز است
از تفاسیر عرفانی مربوط به این عشق از همه معروف تر تفسیر مولانا در مثنوی است که بعدها بدان اشاره خواهم کرد. در اینجا تفسیر سعدی در بوستان را که عشق محمود را به خوی ایاز دانسته است نه روی او، نقل می کنیم:
يکي خُرده بر شــاه غـزنـين گرفت
که حُـسني ندارد ايـاز اي شگرف
گلـي را کـه نه رنگ باشـد نه بـوي
غريب است سوداي بلبل بر اوي!
به محمـود گفت اين حکايت کـسي
بپيچــيد از انديشــه بر خود بـسي
که عشق من اي خواجه بر خوي اوست
نه بر قـد و بـالاي نيــکوي اوست
***
شنیــدم که در تنگنــایی شـتر
بیفتاد و بشکست صنــدوق دُر
به یغما ملک آستیــن برفشـاند
وز آنجا به تعجیـل مرکب براند
سواران پی دُرّ و مرجـان شدند
ز سلطان به یغما، پریشان شدند
نمـاند از وُشاقان گـردن فــراز
کسی در قفای ملک جـز ایـاز
نگه کـرد کای دلبـر پیـچ پیـچ
ز یغما چه آورده ای؟ گفت هیچ
من انـدر قفـای تو می تاخــتم
ز خدمت به نعمت نپـرداختـم(۳)
در باب پنجم گلستان هم شبیه به این می گوید:
«حسن میمندی را گفتند سلطان محمود چندین بنده ی صاحب جمال دارد که هر یکی بدیع جهانی اند، چون است که با هیچ یک از ایشان میل و محبّتی ندارد چنانکه با ایاز که زیادت حُسنی ندارد؟ گفت هر چه در دل فرو آید در دیده نکو نماید.» (۴)
چنانکه ملاحظه می شود برای قلمداد کردن این عشق به صورت عشق روحانی هم نظامی عروضی و هم سعدی گفته اند که ایاز زیبا نبود و لذا محمود (که به دینداری معروف بود و به او سلطان غازی می گفتند) بیشتر شیفته ی خوی او بود و امثال این نکته است که زمینه را برای تفاسیر عارفان آماده کرده بود. امّا ظاهراً این مطلب صحیح نیست و ایاز زیبا بوده است. فرخی سیستانی در قصیده ای در مدح امیر ایاز اویماق هم به دلاوری او اشاره کرده است و هم به زیبایی او به نحوی که اگر زنان او را ببینند شوهران خود را رها می کنند و هم به عشق شاه به او اشاره کرده است و تصریح کرده است که عشق شاه به او به سبب زیبایی (و رشادت) اوست:
امیـر جنگجـــوی ایــاز اویمــاق
دل و بازوی خســرو روز پیــکار
ســواری کــز در میــدان درآیــد
به حیـــرت درفتـد دل های نظّـار
یکی گوید که آن سروی است بر کوه
دگر گویــد گلــی تازه است بر بار
زنــان پارســا از شــوی گــردند
به کابیــن دیـــدن او را خــریدار
نه بر خیــره بــدو دل داد محمـود
دل محمــود را بــازی مپـــنـدار
جز او در پیش سلطان نیز کس بود
جز او سلطان غلامان داشت بسیـار
اگر چون میر، یک تن بود از ایشان
نه چنـدان بد مر او را گــرم بازار(۵)
و سپس به توجه سطان مسعود به او اشاره می کند:
خـــداوند جهـان مسعـود محمود
که او را زر همی بخشد به خروار
جز او را از همه میــران که را داد
به یک بخشش چهل خروار دینار
بیت آخر قصیده جالب است چون نشان می دهد که ایاز دشمنان بسیار داشته است:
جهان از بدسـگالانش تهی کن
چنان کز شیخک(۶) بی شرم طرّار
شاعران دیگر آن دوره هم ایاز را مدح کرده اند. غضایری رازی به دستور سلطان محمود، ایاز را مدح و صله ی گرانی دریافت کرده بود، چنانکه خود گوید:
مرا دو بیت بفرمود شهـریار جهـان
بر آن صنوبر عنبر عذار مشکین خال
دو بدره زر بفرستاد و دو هـزار درم
به رغم حاسد و تیمار بدسگال نکال(۷)
سلطان محمود اساساً مردی غلامباره بود و جز ایاز غلامان خو بروی بسیار داشت. در «حبیب السیر» آمده است که وقتی فضل بن احمد وصف غلامی را در یکی از شهرهای ترکستان شنید، کسی را مخفیانه به آنجا فرستاد و او را خرید و در لباس زنانه به غزنین آورد. امّا سلطان محمود به نحوی از قضیه خبردار شد و غلام را از وزیرش خواست و چون وزیر انکار کرد سلطان به مصادره ی اموال او دستور داد.
معشوق لشکری یا لعبت سپاهی
در دوره ی غزنویان که آغاز تسلّط ترکان در تاریخ است معمولاً معشوق مذّکر، ترکان لشکری هستند. از این رو بعداً صفات ایشان چون عربده جویی، بی وفایی، جفاکاری، سست پیمانی، خونریزی و ظلم جزو مختصات معشوق شعر فارسی می شود. حتّی مشخصات جسمی ایشان چون چشم تنگ، کمر باریک، قد بلند، زلف برتافته نیز بعدها از مختصات معشوق شعر فارسی می شود. اینکه در شعر فارسی نگاه معشوق تیر و ابروی او کمان و زلفش کمند است به این سبب است که این معاشیق ترک (از این رو ترک در ادبیات فارسی مجازا به معنی معشوق و زیبا هم است) عمدتاً نظامی بوده اند و ایاز هم در اصل از امیران سپاه است. در دیوان فرخی سیستانی مکرراً اشعاری در مدح این معشوقکان نظامی آمده است. از اشعار زیر معلوم می شود که شاعر عاشق سرهنگی بوده است!
مــرا سـلامت روی تو باد ای سـرهنگ
چه باشد ار به سلامت نباشد این دل تنگ
دلم به عشق تو در سخـتی و عنـا خو کرد
چنانکه آینه ی زنگ خورده اند انـدر زنگ
از این گریستن آنست امید من که مگـر
به اشک من دل تو نرم گــردد ای سرهنگ(۸)
***
برکش ای ترک و به یک سو فکن این جامه ی جنگ
چنگ برگیر و بنه درقه و شمشیر از چنگ
به مصاف انـدر کم گرد که از گــرد سپاه
زلف مشکین تو پرگـرد شود ای سرهنگ
رخ روشـن را زیر زره ی خــود بپـوش
کـه رخ روشـن تـو زیـر زره گیـرد زنگ
ای مژه تیر و کمان ابرو تیـرت به چه کار
تیر مژگان تو دل دوزتر از تیر خـدنگ (۹)
از ابیات زیر معلوم می شود که گروهان معشوق شاعر که لشکری است از شهر بیرون رفته است:
یاری گزیـدم از همه گیتـی پـری نـژاد
زان شـد به پیش چشم من امروز چون پری
لشکر برفت و آن بت لشکرشکن برفت
هرگز مباد کس که دهد دل به لشکری(۱۰)
***
دی ز لشــکرگـه آمد آن دلبــر
صــدره سبــز باز کــرد از بـر
راست گفتی بر آمــد انــدر باغ
سـوسـنی از میــان سیـسنبــر
گــرد لشـکر فرو فشـاند همـی
زان سمن زلـــفکان لالـه سپـــر
راست گفتــی که بر گـذرگه باد
نافـه ها را همــی گشــاید ســر
بــاد، زلـف سیــاه او بـرداشت
تاب او بـاز کــرد یک ز دگـــر
چون مرا دید پیش من بگـریخت
آن، سراپای سیم سـاده پســر (۱۱)
نباید پنداشت که اینگونه اشعار فقط در دیوان فرخی سیستانی است، در دیوان دیگر شاعران این دوره هم به وفور از معشوق ترک لشکری سخن رفته است. چنانکه عنصری از لقب حکیم داشت و ملک الشعرای دربار محمود غزنوی بود گوید:
رامش افزایی کند وقتی که در مجلس بود
لشکر آرایی کند روزی که در میدان بود (۱۲)
پس معشوق ترک این دوره هم زیباست و هم جنگاور، چنانکه ایاز هم چنین بوده است و فرخی در مدح ایاز در آن قصیده ای که ابیاتی از آن را قبلاً نقل کردیم، در اشاره به خروج ایاز از غزنین از دربار محمد و پیوستن به مسعود در نیشابور گوید:
کجا گـردد فـرامـوش آنچه او کرد
ز بهــر خـــدمت شاه جهــاندار
میـان لشـکر عاصــی نگه داشت
وفا و عهــد آن خورشـید احـرار
به روز روشن از غزنین برون رفت
همــی زد با جهــانی تا شب تـار
نمــاز شــام را چنــدان نخـوابید
که دشت از کشـته شد با پشـته هموار
گــروهی را از آن شـیران جنـگی
بکشت و مـابقــی را داد زنهـــار
جز او هرگز که کرده ست این به گـیتی
بخــوان شهنـامه و تاریـخ و اخبار
به هر حال در بسیاری از تغزلات به این هر دو جنبه ی زیبایی و رشادت که منجر به پیروزی در دو میدان می شود اشاره شده است:
کمان کشی است بتم با دو گــونه تیــر بر او
وز آن دو گونه همی دل خلد به صلح و جنگ
به وقت صلــح دل من خلـد به تیــر مــژه
به وقت جنگ دل دشمنان به تیــر خدنگ(۱۳)
جالب این است که این ابیات معمولاً جزو تشبیب قصاید مدحی هستند که در حضور شاه و بزرگان در دربار قرائت می شده است و لذا می توان مطمئن بود که عشق مرد به مرد به هیچ وجه قُبحی نداشته است. در این نوع اشعار فقط صحبت از عشق و عاشقی نیست بلکه شاعر آشکارا به مسائل جنسی مثلاً سرین سفید معشوق اشاره کرده و پس از وصف اینگونه مسائل به اسم شاه یا ممدوح خود تخلّص کرده است:
دوســت دارم کودک سیمیـن بر بیجـاده دل
هر کجا ز ایشـان یکی بینـی مرا آنجا طلب
ای خوشا زین پیشتر کاندر سرایم زین صفت
کودکـان بودند سیـمین سیـنه و زرّیـن سلب
با سریـن های سپیـد و گـرد چون تلّ سمـن
با میــان های نـزار و زار چـون تار قــصب
گر تهی شد زین بتان اکنون سرایم باک نیست
دل پُرست از آفـرین خـسرو خسـرو نسب(۱۴)
این کودکان سپید سرین بسیار بودند و اکنون نیستند اشاره به وضع مالی خود می کند و به قول ادبا حسن طلب است. زیرا افراد متموّل به راحتی در بازار برده فروشان کنیز و غلام می خریدند.
ای پسـر جنگ بنه، بوسـه بیـار
این همه جنگ و درشتی به چه کار
تو چـو من یار نیـابی به جهان
من چـو تـو یـابم هر روز هـزار
من اگر خـواهم از بخشـش میـر
کودکانی خرمی همچــو نگار (۱۵)
***
ای پسر نیز(۱۶) مرا سنگدل و تنـد مخـوان
تندی و سنگدلی پیشه ی تست ای دل و جان
دوش باری چه سخـن گفتم با تو صنمـا
که چنان تنگـدل و تافته دل گشتی از آن
تو غلام منی و خواجه خداونـد من است
نتوان با تو سخن گفتن و با خواجه تـوان(۱۷)
به کنیز و غلام اموال ناطق می گفتند (در مقابل صامت که زر و نقره و وسایل بود) و حق داشتند که هر کاری که دلشان می خواهد با اموال خود انجام دهند. خرید و فروش برده به حدّی رواج داشت که در فقه اسلامی احکامی دارد. در فقه هم در مورد مجامعت با کنیز و فرزنددار شدن از او وارث او قواعد و قوانینی مطرح شده است و هم در مورد مجامعت با غلامان که بعداً اشاره خواهیم کرد.
باری با توجه به اینکه قالب شعری رایج در دوره ی غزنویان قصیده بود (که به آغاز آن تغزل می گویند)، ادبا یکی از مختصات تغزّل قصیده را سخن گفتن از معشوق مرد (معمولاً ترک سپاهی) ذکر کرده اند. جالب است که در ادوار بعد که غزل جای قصیده را گرفت باز ردّ پای همین معشوق مرد را می بینیم. در این غزل معروف حافظ:
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی دردست
نیمه شب دوش به بالیــن من آمــد بنشست
ســر فــراگوش من آورد و به آواز حــزین
گفت ای عاشق دیرینه ی من خوابت هست؟
معشوقی که نیمه شب آوازخوان و صراحی در دست و مست به خانه ی عاشق می آید مسلماً مرد است نه زن که در محیط شهرهای قرون وسطایی حتّی غروب هم نمی توانسته است در معابر به راحتی آمد و شد کند.
برخی از صفات و مشخّصات این معشوق ترک نظامی ـ چه معنوی مثلاً بدخویی و پرخاشگری و چه جسمی مثلاً زلف تابدار مجعّد ـ که در تغزّل قصاید دیده می شود بعدها در غزل هم دیده می شود. منتها در غزل لطیف تر و هنری تر شده است. و این هم دلیل دیگری است که غزل صورت تکامل یافته ی تغزّل است.
ادامه دارد…
——————–
پی نوشت ها:
۱-چهارمقاله، نظامی عروضی، مصحّح دکتر محمد معین، ابن سینا، چاپ ششم، ۱۳۴۱، ص ۵۵٫
۲-دیوان، مصحح دکتر دبیر سیاقی/ ۱۰۸٫
۳- بوستان، مصحح دکتر یوسفی/۹۲٫
۴-گلستان، مصحح دکتر یوسفی/۱۳۳٫
۵- دیوان، مصحح دکتر دبیر سیاقی/ ۱۶۲٫
۶- در یکی از نسخ «دلقک» است.
۷- دیوان عنصری، مصحح دکتر دبیر سیاقی/ ۱۶۵٫
۸-دیوان فرخی/ ۲۰۸٫
۹-همان/ ۲۰۴٫
۱۰- فرخی/ ۲۰۸ (به دقیقی هم منسوب است).
۱۱-فرخی/ ۱۰۰٫
۱۲- دیوان عنصری/ ۲۷٫
۱۳- دیوان فرخی/ ۲۱۲٫
۱۴- دیوان فرخی/ ۴٫
۱۵- همان/ ۱۰۴٫
۱۶- نیز در جملات منفی به معنی «دیگر» است.
۱۷- دیوان فرخی/ ۳۲۱٫