چکیده:
بحث عرفان اسلامی و عرفان التقاطی یکی از مباحث پر چالش جهان اسلام است.
نویسنده در این مقاله سه راه شناخت و معرفة الله را معرفی می کند:
۱-راه وحی (راه انبیاء و پیامبران الهی و خلفای معصوم آنها.)
۲- راه غیر معصومین (راه مرتاضان و جمعی از فلاسفه یونان.)
۳- راه تصوّف (راه التقاطی یعنی امتزاجی از تعلیمات انبیاء و ارباب ریاضت.)
و تنها راه مصیب را راه اول می داند، و در تبیین بطلان دو راه دیگر نگاهی به تصوّف و تاریخچۀ آن از گذشته تا امروز می اندازد و خاستگاه تاریخی، اجتماعی تصوّف را می کاود، سپس وجوه تسمیۀ صوفیّه به این نام را بر می شمرد و پس از آن به تضادهای ناشی از التقاط می پردازد و طبیعت التقاط را موجد چنین تضادهایی می داند، آنگاه به عدم انطباق عرفان التقاطی با احکام و شریعت می پردازد و آن را شکنندۀ حریم احکام می داند و نمونه های متعددی از شریعت ستیزی و احکام گریزی عرفان التقاطی را بیان می نماید. و در ادامه عرفان وارداتی و تصوّف را در پیوند با مسأله مهم تفسیر به رأی واکاوی می نماید و یکی از دلایل مهم پیدایش فرقه های زیاد در تصوّف را آزادی در تفسیر آیات و احادیث می داند و اینکه هر گروه طبق میل خود نصوص سلامی را تفسیر و مطابق سلیقۀ شخصی خود توجیه می کنند.
در پایان مؤلف انگیزه های گرایش به تصوّف در جوامع اسلامی را ۴ عامل مهم بیان می کند:
۱- گرایش های شدید مادی
۲- اسلام منهای روحانیت
۳- آزادی در عمل و علاقه به اباحی گری
۴- تلاش های استعمار
کلید واژگان: عرفان، التقاط، تصوّف، صوفی، عرفان التفاطی، عرفان اسلامی.
***
مقدمه:
روح عرفان تلاش و کوششی است برای «معرفة الله» از طریق سیر درون، و شهود باطنی، و جلوه های معنوی و روحانی، با استفاده از تهذیب نفس و زهد و پرورش فضائل اخلاقی.
انسان همیشه آرزو داشته غیر از راه استدلال و فلسفه و کلام، راه دیگری به سوی معرفة الله بگشاید، و از طریقی نزدیکتر، و شاید مطمئن تر و آرام بخش تر، به معبود و معشوق حقیقی خود نزدیک و نزدیکتر شود.
جمال و جلال او را ببیند.
در اوصاف او غرق شود.
به او دل ببندد و عشق بورزد.
و هر چه غیر اوست پیش پای او قربانی کند.
این حقیقت تقریباً در اعماق جان همه انسان ها وجود دارد، منتها در بعضی بسیار کمرنگ و تقریباً فراموش شده، و در بعضی بسیار پر رنگ و داغ و آتشین!
اما انسان برای پیمودن این راه همیشه طریق صحیح را انتخاب نکرده است، گاهی آنچنان در بیراهه ها سرگردان مانده که درست در جهت ضد این مقصود قرار گرفته است.
اصولاً برای رسیدن به این هدف بزرگ سه راه وجود دارد:
۱- راه وحی، راهی که انبیاء و پیامبران الهی و خلفای معصوم آنها پیشنهاد می کردند، راهی که دلیل و مرشد و راهنمایش آنها بودند.
۲- راه غیر معصومین، راه مرتاضان، و از جمعی از فلاسفه یونان، که بدون استفاده از اشعه وحی در این مسیر پر خطر به راه افتادند، و بی همراهی «خضر» راه «ظلمات» را برای وصول به چشمه آب حیات پیش گرفتند، و در بیراهه ها سرگردان شدند، گاه چنین می پنداشتند که به مقصد و مقصود رسیده اند و چنان از پیروزی خود سرمست می شدند که می گفتند:
آن را که پیر دیر به ماهی کند تمام *** در سی هزار ســـال ارسطو نمی کنــد!
۳- راه تصوّف، که راهی است «التقاطی» بخشی را از تعلیمات انبیاء گرفته، و بخشی را از ارباب ریاضت، و با دخل و تصرف هایی که هر گروه با ذوقیات و سلیقه های شخصی در آن کرده اند فرقه های زیادی را به وجود آورده که تعداد آنها از حد و حساب می گذرد.
و هدف این است که در این مقال کوتاه و فشرده، به بررسی این عرفان التقاطی پرداخته، و مشکلات کار آنها را در این مسیری که در پیش گرفته اند، مورد بررسی قرار دهیم.
۱- تصوّف در گذشته و امروز:
از گرایش هایی که کمتر محیطی از آن بر کنار مانده، گرایش های مربوط به تصوّف یا شبه آن است که در هر جا گروهی را به خود جذب کرده، منتها ممکن است همه جا به این نام نباشد.
تاریخ نشان می دهد این گرایش خاص حتی قبل از اسلام در «یونان» و «هند» و کشورهای مختلف اروپا و آسیا وجود داشته، فلسفه «نوافلاطونی» به عقیده بسیاری یک نوع تفکر صوفیانه بوده و گرایش های «مرتاضان هند» و «رهبانان مسیحی» نیز آب و رنگ تصوّف دارد.
به همین جهت جمعی از محققان عوامل پیدایش تصوّف را در محیط اسلام دو چیز شمرده اند: «یکی خارجی و دیگری داخلی» منابع مهم خارجی عبارت است از: آیین مسیحی، اعمال رهبانان، افکار هندی و بودائی و یونانی که مخصوصاً از جنبه ریاضت و ترک دنیا مؤثر بوده اند سپس فلسفه مخصوصاً فلسفه نوافلاطونی، چرا که فلسفه نوافلاطونی تصوّف را در قالب فلسفه ریخته است.»(۱)
در قرن اول اسلام اثری از گرایش های صوفی گری در محیط اسلامی دیده نمی شود تنها مسأله زهد اسلامی مطرح بود، ولی از قرن دوم که اسلام گسترش پیدا کرد و به دنبال آن علوم و تمدن های بیگانه از طریق ترجمه به محیط های اسلامی راه یافت، مترجمین که خود دارای گرایش های خاصی بودند در انتقال «تصوّف» به محیط های اسلامی سهم فراوانی داشتند.
اصولاً در این قرن (قرن دوم هجری) و آغاز قرن سوم که «بنی عباس» سخت بر نشر علوم دیگران، و ترجمه آنها به زبان عربی تلاش می کردند، بازار مذاهب و فرقه های گوناگون رونق گرفت، و از جمله مسلک «تصوّف» تدریجاً در میان مسلمین نفوذ پیدا کرد.
به عقیده عده ای نخستین کسی که بذر این مسلک را در سرزمین اسلام پاشید «ابوهاشم کوفی» بود و در بعضی از روایات آمده است:
((هو الذی إبتدع مذهباً یقال له التصوّف و جعله مفرّاً لعقیدته))(۲)
او همان کسی است که مذهبی به نام تصوّف بدعت نهاد، و آن را قرار گاه عقیده خود ساخت.
از شواهد این موضوع، این است احادیثی که در ذم صوفیّه و انتقاد از روش آنان وارد شده نوعاً از امام صادق(ع) به بعد است که مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار قسمتی از آن را جمع آوری کرده است.(۳)
قبل از زمان مذکور اسم و رسمی از تصوّف و صوفی گری در میان مسلمین نبود، و اگر احیاناً لفظ «صوفی» در بعضی از کلمات پیشینیان دیده شود دلیل بر وجود این مسلک در قرن اول نمی شود، چون عرب لفظ (صوفی) را بر شخص پشمینه پوش اطلاق می کنند.
فی المثل از حسن بصری نقل کرده اند که گفت:
«رأيت صوفيافي الطواف فأعطيته شيئا فلم يأخذه» (۴)
پشمینه پوشی را در طواف دیدم و چیزی به او دادم و نگرفت.
پیدا است که منظور او پشمینه پوش مستضعفی بوده، به قرينه كمک كردن به او، و نگرفتنش ممکن است به خاطر علو طبع او بوده است.
بعضی مدعی هستند که لفظ «صوفی» در عصر امير المؤمنین علی(ع) نیز متداول بوده و بر زهاد و عباد اطلاق می شده است، و شاید تنها مدرکی که برای این استنباط ذکر کرده اند، روایتی است که در کتاب «غوالی اللئالی» از آن حضرت نقل شده است که فرموده است:
«لفظ «صوفی» مرکب از سه حرف است (ص، و، ف) «صاد» بر سه پایه قراردارد: (صدق و صبر و صفا)، «واو» نیز برسه پايه است: (ود، ورد، وفا)، «فا» هم بر سه پایه قراردارد: فرد و فقر و فنا».(۵)
کسی که این معانی در او موجود باشد صوفی است «والا الكلب الكوفي افضل من الف صوفي».
ولی می دانیم کتاب «عوالی اللئالی» از کتب معتبر نیست حتی نویسنده آن نیز از بعضی جهات متهم است.(۶)
برای تسميه صوفیّه به این نام وجوه بسیاری گفته اند:
بعضی آن را منسوب به «اهل صفه» می دانند (همان گروهی که روی سکوئی نزدیک مسجد پیامبر(ص)سکنی داشتند و از صدقات و کمک های مردم روزی می خوردند و این در آغاز هجرت بود که مسلمانان مخصوصاً مهاجران در مضیقه شدیدی بودند).
به گفته «سمعانی» در «الأنساب» بعضی آن را از «صفا» می دانند و بعضی از «نبی صوفة» که جماعتی از عربند و با زهد به سر می بردند، و بعضی گفته اند: «صوفة» نام اولین کسی است که خودرا وقف خدمت به خداوند کرد.
بعضی از مستشرقین به خاطر شباهتی که «صوفی» و «سوفیا» (واژه یونانی به معنی حکمت» وجود دارد برای صوفی ریشه یونانی قائلند.
و سرانجام بعضی آن را از ماده «صوف»، به معنی پشم می دانند نظر به اینکه آنها پشمینه پوش بودند.(۷)
ولی روشن است که بسیاری از این وجه تسمیه ها اشتباه است، اشتباهی بزرگ، زیرا «صفه» از ماده، «صف» به اصطلاح مضاعف است، در حالیکه «صوفی» اجوف واوی است و ارتباطی با هم ندارند.
همچنین «صفا» از ماده «صفو» ناقص واوی و هیچ مناسبتی با صوفی نمی تواند داشته باشند.
به هر حال همانگونه که قبلاً نیز اشاره شد تصوّف شعبه های بسیار زیادی پیدا کرده و با از میان رفتن یکی از اقطاب و سرسلسله های آنها گاه چند نفر خود را به جانشینی او معرفی می کنند و از يک سلسله چندین سلسله متولد می شود.
هم اکنون فرقه های متعددی از صوفیّه در مصر و عراق و شام ایران و سایر ممالک اسلامی وجود دارد و باید توجه داشت که تصوّف در میان اهل سنّت گسترش زیادتری دارد.
بلکه می توان گفت تقریباً تمام مشايخ معروف تصوّف مانند: «بایزید بسطامی ها»، «جنید بغدادی ها»، «شیخ عطارها» و… همه از میان اهل سنّت برخاسته اند، و حتی جالب اینکه مشایخ فرق صوفیّه موجود در شیعه نیز غالباً به مشايخ اهل تسنن منتهی می شود.(۸)
یکی از عوامل مهم تشعب زیاد در سلسله های آنان این است که معیار روشنی برای شناخت قطب سلسله، و پیر، و مرشد، و دلیل راه ارائه نمی دهند، فی المثل یکی از معیارهای مهم آنها «مکاشفه» است و «خواب و رؤیا» را نوعی مکاشفه می دانند، لذا بسیاری از آنها برای شناخت قطب و مرشد خویش پناه به خواب و رؤیا می برند و می گویند باید در عالم مکاشفه و خواب رهبر ما به ما معرفی شود.
و پیدا است که نتیجه چنین معیاری چه خواهد بود؟
در قرن اول هجری بر اثر عواملی که از توسعه جامعه اسلامی به وجود آمد، گرایش به زهد فراوان شد، و گروهی از زهاد معروف اسلام در این عصر ظاهر شدند ولی هیچ اثر از پدیده «تصوّف» در این گرایش نبود. و به گفته تاریخ تصوّف:
«در آثار و کلمات زهاد و نساک این عهد به جز آنچه گفته شد (گرایش به زهد بر اثر ظلم و فساد دستگاه اموی) چیزی دیگر دیده نمی شود، نه از «عشق و محبت» که در قرون بعد مدار صحبت صوفیانه است، اثری می بینیم، نه از افکار «وحدت وجودی» نه از «فنا و بقا » سخنی هست، و نه از «صحو و سكر» و امثال آن از قبیل «قبض» و «بسط» و «وقت» و «حال» و «وجد» و «جمع» و «تفرقه» و «ذوق» و «محو» و «اثبات» و «تجلی» و «محاضره» و «مکاشفه» و «لوائح» و «طوالع » و «تمكين» و غير ذلک.» (۹)
ابوالفرج بن الجوزی می گوید:
«اسم صوفی اندکی قبل از سال ۲۰۰ هجری پیدا شد و (شهرت یافت).»
جنید بغدادی می گوید:
«تصوّف یعنی بیرون آمدن از هر خلق و خوی بد، و داخل شدن در هر خلق خوب…»
آری این قوم در اول چنین بودند و بعد ابلیس آنها را فريفته، هر روز تلبیس تازه ای برای آنها پیش آورد، و در هر قرنی این تلبيس ها بیشتر شد، اصل تلبيس ابلیس این بود که صوفیّه را از علم بازداشت، و به آنها گفت: مقصود اصلی عمل است، و چون چراغ علم نزد آنها خاموش شد، ظلمات جهل مسلط گشت، و دچار اشتباهات گوناگون شد.(۱۰)
بعضی از متصوفه سعی دارند تاریخ خود را به آغاز اسلام برسانند و حتی «خرقه» را از علی(ع) بگیرند و سلمان و ابوذر و مقداد را از مشایخ خویش بشمرند.
ولی همانگونه که اشاره شد در تاریخ اسلام هیچ شاهدی بر وجود این ادعاها نیست، بلکه مدارکی در دست داریم که تصوّف از قرن دوم هجری از خارج مرزهای اسلام از اقوامی مانند هندوها و یونانیان و مسیحیان به مرزهای اسلام نفوذ کرد و با معتقدات اسلامی آمیخته شد و به شکل یک فرقه التقاطی درآمد.
تاریخ تصوّف شاهد نوسان های زیادی است، گروهی از رجال سیاست در کشورهای اسلامی در گذشته و حال ترجیح داده و می دهند که مذهب در شکل تصوّف عرضه شود به دلائل خاصی که به خواست خدا در بحث های آینده به آن اشاره می شود، و لذا گاه در اثر حمایت رجال متنفذ سیاسی و یا حتی سلاطین، تصوّف در بعضی از مناطق دامنه وسیعی پیدا کرده، و مردم شاهد ساختن خانقاه های بزرگی و رونق بازار اقطاب و مشایخ صوفیّه بوده اند.
ناگفته نماند که عوامل اجتماعی نیز تأثیر فراوانی در این نوسان ها داشته و کل این مباحث را می توان در کتب تاریخ تصوّف مطالعه کرد.
۲- تضادهای ناشی از التقاط:
هر مكتب التقاطی خواه ناخواه گرفتار انواعی از تضاد می شود و به اصطلاح این از قبیل قضایائی است که «قیاساتها معها» و دلیلش با خودش می باشد.
چر اکه طبیعت «التقاط» گرفتن اصول مختلف از سرچشمه های ناهمگون است، في المثل کسی که بخواهد کمونیسم را که براساس «ماتریالیسم» بنا شده با اسلام که براساس «خداپرستی» دور میزند بیامیزد، و به اصطلاح نوعی «کمونیسم اسلامی» به وجود آورد، خواه ناخواه گرفتار انواع تضادها می شود، چراکه ماتریالیسم نمی تواند با خداپرستی قرین گردد…
اگر بخواهیم همه تضادهائی را که تصوّف با آن گرفتار شد بشماریم، مسلماً سخن به درازا می کشد و نیاز به تألیف کتاب پر حجمی دارد، در این نوشتار تنها به سه قسمت اشاره می کنیم:
اولاً : بی اعتنائی به استدلال های عقلی و کنار گذاشتن پای چوبین استدلالیان! و دوری از مدرسه و درس و بحث به عنوان اینکه از قیل و قال مدرسه چیزی حاصل نمی شود.
بشوی اوراق اگر هم درس مائی *** که درس عشق در دفتــــر نباشــد
آنها در مخالفت با علم و براهین عقلی و درس و دفتر و قلم، آنچنان راه افراط را پوئیده اند که بعضی رسماً با همه مظاهر علم، اعلان جنگ داده، و همه را مانع راه وصول به حق دانسته اند!
* «جنید بغدادی» که از مشایخ معروف تصوّف است معتقد بود که خواندن و نوشتن سبب پراکندگی اندیشه صوفی است.(۱۱)
* شیخ عطار در شرح حال بشر حافی می نویسد:
او هفت صندوق از کتب حدیث داشته همه را در زیر خاک دفن نمود.
* شبلی می گفت:
کسی را سراغ دارم که وارد صوفیّه نشد مگر اینکه جميع دارائی خود را انفاق کرد، و هفتاد صندوق کتاب (آری هفتاد صندوق کتاب!) که خود نوشته و حفظ کرده، و به چندین روایت تصحیح نموده بود، در این رودخانه «دجله» که می بینید، غرق کرد (مقصود شبلی از این شخص خود او بود)!
* احمد بن ابی الخواری که از بزرگان طریقت است کتب خودرا به دریا ریخت و گفت:
«نعم الدلیل کنت، ولكن الاشتغال بالدليل بعد الوصول محال»
تو خوب دلیل و راهنمائی بودی، ولی پرداختن به دلیل و راهنما بعد از وصول به مقصد محال است!».
این کار و این سخن اگرچه در کتاب «تاریخ تصوّف» به ابن ابی الخواری نسبت داده شده ولی بعضی دیگر نظیر آن را از ابوسعید نقل کرده اند که او کتابهایش را به دست خود زیر خاک دفن کرد و گفت:
«نعم الدليل »…
* و نیز از ابوسعید نقل شده که گفت:
«رأس هذا الامر كبس المحابر و خرق الدفاتر و نسيان العلم»
آغاز این برنامه بر گرفتن دواتها، و پاره کردن دفترها و فراموش کردن علم است!
* و نیز از ابوسعید ابوالخیر نقل شده که گفت:
چون «حالت » به ما روی داد دیگر از کتب و دفاتر خود راحت نمی یافتم، از خدا خواستم که مرا آسایش خاطری دهد، خداوند به من تفضل کرد کتاب ها را از خود دور ساختم، و به تلاوت قرآن مشغول شدم از فاتحة الكتاب شروع کرده می خواندم تا در سوره انعام به این آیه رسیدم « قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» اینجاکتاب را بنهادم و هر چه کوشیدم که یک آیه دیگر پیش روم راهی نیافتم آن را (یعنی قرآن را هم به گوشه ای گذاردم!!).
تحلیل و بررسی: آیا چنین موضع گیری در برابر علم و آگاهی و مسائل فرهنگی قابل قبول یا حتی قابل طرح است؟ وانگهی آیا اینگونه تعلیمات می تواند از متن اسلام برخاسته باشد؟
آیا قرآن که نور مبین و هادی به کل خیر و به تعبیر امیرالمؤمنان(ع) در نهج البلاغه: ((فِيهِ رَبِيعُ الْقَلْبِ وَ يَنَابِيعُ الْعِلْمِ وَ مَا لِلْقَلْبِ جِلَاءٌ غَيْرُهُ))(۱۲) می باشد، باید در مراحل سیر و سلوک کنار گذاشته شود!؟ این در حالی است که حديث معروف و متواتر «ثقلین» می گوید: «برای حل همه مشکلات به قرآن و اهل بیت پناه ببرید» آیا قرآن و علم که راه شناخت خداوند است و راهنمای طریق حق می تواند منفور باشد؟
می دانیم در روایت معروفی از پیغمبر اکرم(ص) نقل شده که فرمود:
((مَنْ حَفِظَ عَلَى أُمَّتِي أَرْبَعِينَ حَدِيثاً يَنْتَفِعُونَ بِهَا فِي أَمْرِ دِينِهِمْ بَعَثَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَقِيهاً عَالِماً. )) (۱۳)
مطابق این روایت هر کس چهل حدیث نافع دینی حفظ کرده (خواه از طریق کتابت باشد یا نقل یا حافظه) و به امت اسلامی برساند، روز قیامت در صف فقیهان و عالمان خواهد بود، و به همین دلیل بسیاری از علمای بزرگ برای عمل به این حدیث معروف نبوی کتاب های «اربعین» نوشته اند.
اینگونه تعلیمات کجا و آن تعلیماتی که می گوید باید کتاب های علمی را در رودخانه و دريا افکند و غرق نمود و یا زیر خاک دفن کرد کجا ؟
آیا اینها خود شواهدی نیست بر وارداتی بودن این تعلیمات و بیگانگی آن از تعلیمات اسلامی؟»
جامی در «نفحات الانس» در شرح حال «عين الزمان» می نویسد:
او از خلفای «شیخ نجم الدين» و بسیار فاضل و دانشمند بود در اوائل که عزیمت صحبت شیخ کرد به کتابخانه آمد، و از لطائف علوم عقلی و نقلی مجموعه ای انتخاب نمود که در سفر مونس او باشد.
می گوید: چون نزديک «خوارزم» رسیدم شبی در خواب دیدم که «شيخ» می گفت: ای گیلک! پشته را بینداز و بیا! چون بیدار شدم اندیشه کردم که پشته چیست؟ من از دنیا چیزی به همراه نیاورده ام و حتی اندیشه آن را نکرده ام.
شب دوم باز همین خواب را دیدم.
شب سوم از شیخ پرسیدم که شیخنا پشته چیست؟
گفت: آن مجموعه ای است که جمع کرده ای (از علوم و دانش ها)!
چون بیدار شدم آن را در جیحون غرق کردم چون به حضرت شیخ رسیدم گفت: اگر آن مجموعه را نمی انداختی تو را هیچ فایده ای نمی بود!(۱۴)
این طرز تفکر و اینگونه تعليمات را با تعلیماتی که در اسلام درباره حفظ كتب و سپردن تعلیمات اسلامی به آیندگان آمده است مقایسه کنیم ناهمگونی آنها روشن می شود.
از جمله در حدیث معروفی که مرحوم شیخ حر عاملی در جلد ۲۷ وسائل الشيعه و مرحوم شیخ انصاری در کتاب رسائل از امام صادق(ع) نقل کرده اند می خوانیم که امام به یارانش فرمود: ((احْتَفِظُوا بِكُتُبِكُمْ فَإِنَّكُمْ سَوْفَ تَحْتَاجُونَ إِلَيْهَا))(۱۵) و طبق این حدیث امام(ع) دستور مؤکد در زمینه حفظ كتاب ها می دهد.
باز در همین منبع در روایت دیگری از همان امام(ع) می خوانیم که به مفضل بن عمر دستور داد و فرمود:
((اكْتُبْ، وَبُثَّ عِلْمَكَ فِي إِخْوَانِكَ، فَإِنْ مِتَّ فَأَوْرِثْ كُتُبَكَ بَنِيكَ؛ فَإِنَّهُ يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانُ هَرْجٍ لَايَأْنَسُونَ فِيهِ إِلَّا بِكُتُبِهِمْ)).(۱۶)
این حديث معجز آسا و نظائر آن اهمیت حفظ مواریث اسلام و آثار ائمه هدی(ع) را به خوبی روشن می سازد، و دستور می دهد به هر قیمتی که ممکن است باید آنها را حفظ کرد، و به نسل های آینده مسلمانان رساند.
نمونه دیگر «ابوسعید الکندی» که از صوفیان معروف بوده در خانقاهی منزل داشت و در جمع دراویش بسر می برد، و گاه در پنهانی به بعضی از حوزه های درس وارد می شد، روزی در خانقاه دواتش از جیبش بیرون افتاد، و رازش کشف شد یکی از صوفیان به او گفت عورتت را بپوشان!
شبیه همین معنی اما به شکل دیگر از «شبلی» نقل شده که روزی دواتی در دست «حسین بن احمد صفار» دید به او گفت: «سیاهیت را از پیش من ببر که مرا سیاهی دلم بس است»!
اینگونه تعليمات را با حدیث معروف ((مداد العلماء)) مقایسه کنید آنجا که مرحوم صدوق(ره) در کتاب «امالی» از امام صادق(ره) نقل می کند:
((إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ جَمَعَ اللَّهُ النَّاسَ فِي صَعِيدٍ وَاحِدٍ، وَ وُضِعَتِ الْمَوَازِينُ فَتُوزَنُ دِمَاءُ الشُّهَدَاءِ مَعَ مِدَادِ الْعُلَمَاءِ فَيَرْجَحُ مِدَادُ الْعُلَمَاءِ عَلَى دِمَاءِ الشُّهَدَاءِ.)) (۱۷)
این حدیث صریحاً مرکب دوات های دانشمندان را برتر از خون های شهداء می شمرد، و می گوید: در قیامت در ترازوی سنجش الهی بر آنها برتری می یابد، دلیل آن هم روشن است، پشتوانه خون شهداء و حتی انگیزه ایثارگری های آنها، تعلیماتی است که از طریق نوشته های دانشمندان و بزرگان اسلام حاصل شده است.
به این ترتیب یکی از خصیصه های عرفان التقاطی (تصوّف) مبارزه و ستیز با علم و دانش و کتاب است، در حالیکه خصیصه عرفان اسلامی در تمام مراحل هماهنگی با علم و دانش است.
تا آنجا که قرآن مقام «خشيت» را که مهم ترین مراحل عرفان است منحصر به علماء و اهل دانش می شمرد:((إِنَّما يَخْشَى اللهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ)) (۱۸) و مشاهدۀ آيات عظمت حق را در پهنه آسمان و زمین مخصوص«اولوالالباب» و اندیشمندان می داند.(۱۹)
در حدیثی از امیر مؤمنان علی(ع) می خوانیم که :
«معرفت خداوند از طریق علم حاصل می شود، و اطاعت و بندگی خدا نیز از همین طریق صورت می گیرد، حیات دل ها در علم است و نور بصیرت زائیده آن: ((أَنَّ الْعِلْمَ حَيَاةُ الْقُلُوبِ من الجهل وَ نُورُ الْأَبْصَارِ مِنَ الْعَمَى… و بِالْعِلْمِ يُطَاعُ اللَّهُ وَ يُعْبَدُ وَ بِالْعِلْمِ يُعْرَفُ اللَّهُ وَ يُوَحَّد)).(۲۰)
اصولاً عرفان صحیح راهی جز علم و آگاهی ندارد، و به همین دلیل یک فريضه بزرگ الهی شمرده شده که حديث ((طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَة))(۲۱) شاهد گویای آن است.
و كمال دین در علم شمرده شده: ((قال أميرالمؤمنین علی(ع): اعْلَمُوا أَنَّ كَمَالَ الدِّينِ طَلَبُ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلُ بِهِ)).(۲۲)
آنها که علم را سد راه سلوک الى الله می شمرند و کتاب و دفتر و قلم و دوات نزدآنها موجوداتی ممنوع و قاچاق محسوب می شود مصداق حديث امام صادق(ع) هستند که می فرماید:
((الْعَامِلُ عَلَى غَيْرِ بَصِيرَةٍ كَالسَّائِرِ عَلَى غَيْرِ طَرِيقٍ لَا يَزِيدُهُ سُرْعَةُ السَّيْرِ إِلَّا بُعْداً)) (۲۳) ؛ «کسی که بدون آگاهی عمل کند مانند مسافری است که از بیراهه می رود، هر قدر سریعتر در مسیر خود راه برود از مقصد اصلی دورتر می شود، و به فرموده پیغمبر اکرم (ص): خرابی کار چنین افرادی از اصلاحشان بیشتر است ((مَنْ عَمِلَ عَلَى غَيْرِ عِلْمٍ كَانَ مَا يُفْسِدُ أَكْثَرَ مِمَّا يُصْلِحُ)). »(۲۴)
۳- عرفان التقاطی و شکستن حریم احکام:
در عرفان اسلامی احکامی که از قرآن و سنّت به دست آمده کاملاً محترم است، یا به تعبیر دیگر رعایت اصول و احکام شریعت گام اول برای سیر و سلوک است، و سالکان «طریقت» هرگز به خود اجازه نمی دهند که برای وصول به «حقیقت» کمترین تخطی و انحرافی از احکام «شریعت» پیدا کنند، چنانکه در کتاب «سیر و سلوک» منسوب به علامه بزرگوار سید بحرالعلوم آمده است:
«پس هر که را ببینی که دعوی سلوک كند و ملازمت تقوی و ورع و متابعت جميع احکام ایمان در او نباشد و به قدر سرموئی یا سر سوزنی از صراط مستقیم «شریعت حقه» انحراف نماید او را «منافق» می دان مگر آنچه را به عذر یا خطا یانسیان از او سر زند».(۲۵)
در حالیکه در عرفان التقاطی (تصوّف) این معنی نه تنها مجاز شناخته شده، بلکه احياناً مورد توصیه نیز قرار گرفته، و به عنوان يک الگو مطرح شده است.
نمونه های روشن این معنی را در کتاب «احیاء العلوم» به نقل از مشایخ تصوّف و عرفان می توان یافت، و شاید همان سبب شده است که بعضی از دانشمندان معروف اهل سنّت مانند «ابوالفرج ابن الجوزی الحنبلی» که به گفته مرحوم «محدث قمی» ید طولائی در تفسیر و حدیث و وعظ و سایر علوم اسلامی داشته کتابی بنام «اعلام الاحياء باغلاط الاحياء» نوشته و قسمتی از اینگونه انحرافات را بر او خرده گرفته، و در کتاب دیگری بنام «تلبيس الابليس» قسمت هایی از کتاب «احیاء العلوم» را با ذکر اسناد و مدارک مورد انتقاد شدید قرار داده است که قسمت هائی از آن را به عنوان شاهدی برای موضوع مورد بحث در اینجا می آوریم:
۱- ابوحامد غزالی می گوید: یکی از شیوخ در آغاز کار چون از شب خیزی کسل می شد بر خود الزام کرد که شب را تا به صبح روی سر بایستد! تا اینکه نفس او از روی رغبت و میل به شب خیزی مبادرت کند!
۲- دیگری برای اینکه دوستی مال را از دل بیرون کند تمام اموالش را فروخته و در دریا ریخت زیرا می ترسید اگر به مردم ببخشد گرفتار ریا شود!
۳- دیگری به منظور عادت کردن به حلم و بردباری کسی را استخدام کرده بود که در میان اجتماعات او را به باد فحش و دشنام بگیرد.(۲۶)
«ابوالفرج» پس از نقل این داستان های عجیب، می نویسد: تعجب من از «ابوحامد غزالی» بیشتر است تا از کسانی که این اعمال خلاف را انجام می دادند، زیرا او پس از نقل این داستان ها نه تنها هیچگونه مذمّتی از آنها نکرده، بلکه این حکایات را برای تعلیم و تربیت دیگران بیان کرده است!
آیا جائز است کسی شب را تا به صبح روی سر بایستد تا خون به صورتش باز گردد و تولید بیماری های خطرناک كند؟!
مطابق کدام قانون می توان اموال را به دریا ریخت، با آنکه پیغمبراکرم(ص) از اتلاف مال نهی کرده است؟!
آیا بدون جهت دشنام و فحش به مسلمان دادن جائز است؟ و آیا استخدام مسلمانی برای این عمل زشت روا است؟!
او در پایان این سخن می گوید: «ابوحامد فقه را به تصوّف بسیار ارزان فروخته است»!(۲۷)
۴- داستان لص حمام «دزد گرمابه» یکی دیگر از داستان هائی است که غزالی از یکی از شیوخ بنام ابن کرینی نقل می کند که من زمانی وارد یکی از مناطق شدم و در آنجا حسن سابقه ای پیدا کردم و به خوبی و درستکاری معروف شدم.
برای نجات از این حسن شهرت! روزی به گرمابه ای رفتم و لباس گرانبهائی را دزدیده، و زیر لباس های کهنه و مندرس خود پوشیدم، از گرمابه خارج شدم و آهسته راه می رفتم، مردم دویدند مرا گرفته، و جامه های کهنه را از من برکندند، و آن لباس های پر قیمت را بیرون آوردند، پس از این واقعه در میان مردم به «لص حمام» مشهور شدم و به این وسیله نفس من راحت شد!!
«غزالی» پس از نقل این حکایت می گوید:
اینگونه خودشان را ریاضت می دادند تا از «توجه مردم» و نفس راحت شوند، وای بسا اهل «حال» اینگونه کارهائی که بر خلاف دستور فقه است برای اصلاح قلب مرتکب می شدند، و بعداً این تقصير صوری را جبران می کردند، همانگونه که آن مرد در حمام کرد! (۲۸)
ابوالفرج ابن الجوزی پس از نقل این سخن می گوید:
«سبحان الله چه کسی غزالی را از دایره فقاهت بیرون کرد و به تألیف این کتاب وادار نمود»؟!(۲۹)
تعجب در این است که تنها به نقل آنها قناعت نمی کند، بلکه از آنها مدح و تمجید کرده، و صاحبانش را اهل حال می نامد؟
چه حالی از این بدتر که شخص صلاح و درستی خودرا در مخالفت با دستورات شرع بداند؟!
آیا هیچ راه صحیحی برای اصلاح قلب نبود که به اینگونه امور بپردازند؟ و آیا روا است که مسلمان نام «دزد» را بر خود بگذارد و خودش را «سارق» معرفی کند؟
آیا جائز است در اموال مردم بدون جلب رضای صاحبانش تصرف کند؟ با آنکه «احمد» و «شافعی» (پیشوای غزالی) تصریح کرده اند اگر کسی جامه ای که نگهبان بر آن است از حمام بدزدد باید دست او را قطع کرد. (پایان سخنان ابوالفرج ابن الجوزی)(۳۰)
وجود اینگونه تضادها در يک مكتب التقاطی عجیب نیست از يک سو سخن از اسلام در میان است، و از سوی دیگر تعلیمات و ارادتی غیراسلامی ایجاب می کند که این سدها شکسته شود و راه به سوی هدفی که دارند باز گردد.
آیا ممکن است شکستن حریم احکام مسلم اسلامی، آن هم به این صورت زننده و غیر منطقی، حمل بر آزادنگری و آزاداندیشی شود؟ مگر یک فرد مسلمان می تواند در برابر احكام خدا و در جهت مخالف آن آزاد باشد؟
۴ – عرفان وارداتی و «تفسیر به رأی»:
در «عرفان اسلامی» همه جا سخن از محتوای وحی و تعلیمات قرآن و سنّت است، و يک مرد عارف مسلمان هرگز به خود اجازه نمی دهد افکار خود را بر قرآن و سنّت تحمیل کند، و آن را به آنگونه که میل و خواست او است، تفسیر کند.
او در تفسیر آیات و روایات معتبر اسلامی ضوابطی را رعایت می کند که با قواعد ادبی و مفاهیم لغوی و قرائن حالیه و مقاليه و متفاهم عرف درباب الفاظ و خلاصه آنچه که در فهم مقاصد از الفاظ و عبارات معتبر است سازگار باشد.
ولی در «عرفان وارداتی و تصوّف» الفاظ از این قواعد و ضوابط آزاد می گردد، و مانند موم به هر شکلی لازم باشد در می آید، و تفسیر به رأی بر متون اسلامی حاکم می شود، و الفاظ به صورت کنایات و مجازات در می آید، و مفاهیم ذوقی و شعری جانشین مفاهیم اصیل و واقعی می شود، و به این ترتیب پیش داوری ها بر آیات و روایات تحمیل می گردد، و متون اسلامی همان می گوید که آنها می خواهند.
تعریفی که شیخ عطار در آغاز کتاب «تذکرة الاولیاء» درباره مشایخ صوفیّه دارد می تواند پرده از روی مطالب زیادی بردارد او می گوید:
«چون از قرآن و حدیث گذشتی هیچ سخنی بالای سخن مشایخ طریقت نیست… که سخن ایشان نتیجه کار و حال است، نه ثمره حفظ و قال، و از عیان است نه از بیان است، و از اسرار است نه از تکرار است، و از علم لدنی است نه از علم کسبی است، و از جوشیدن است نه از کوشیدن است، و از عالم ادبنی ربی است نه از عالم علمنی ابی است.»(۳۱)
دعوی اینگونه مقامات برای غیر پیامبر (ص) و امام معصوم(ع) میدان وسیعی به دست مشایخ و سران آنها می دهد که به عنوان «علم لدنی» و «آگاهی بر اسرار» و «نتیجه کار و حال» به هر گونه تفسیری برای متون اسلامی دست بزنند.
مطالعه بعضی از تفاسیر قرآن که به این سبک نگاشته شده (مانند بخش هائی از تفسیر «روح البیان» فاضل برسوئی) شاهد گویای این مطلب است.
بدیهی است هر گاه الفاظ از قید و بند و قواعد و دستور زبان و مفاهيم لغوی و عرفی جدا شوند، تمام اصالت و ارزش خود را از دست می دهند، و هر گروهی آنها را بر طبق میل خود تفسیر می کنند، و قرآن و سنّت به جای اینکه رهبر و راهنما و الگو و اسوه باشد، توجیه گر، و دنباله رو افکار این و آن خواهد شد، و وضع بسیار خطرناکی به وجود می آید که نیاز به توضيح و شرح ندارد.
گرفتار شدن عرفان التقاطی در این دام خطرناک نیز به خاطر همان طبیعت التقاط است که وقتی افکار وارداتی بر متون اسلامی تطبیق نکرد، لاجرم باید به كمک تفسیر به رأی آنها را با یکدیگر هماهنگ ساخت.
یکی از دلائل پیدایش فرقه های زیاد در تصوّف این آزادی در تفسیر آیات و احادیث است که هر گروه طبق میل خود نصوص اسلامی را تفسیر و مطابق سلیقه شخصی خود توجیه می کند.
ممکن است بعضی از این فرقه ها پیروان چندانی نداشته باشد، ولی با این حال همان فرقه نیز بعد از مدتی احتمالاً به چند فرقه دیگر تقسیم می شود، بعضی از این فرق پس از مدتی منقرض می شوند و در عوض فرقه های دیگری به وجود می آید.
این سخن را با داستان عجیبی که هم ارتباط با این بحث دارد و هم بحث پیشین (شکستن حریم احکام اسلام) پایان می دهیم:
رقص برای خدا!
در کتاب «اسرار التوحيد من مقامات ابی سعید» آمده است که «شیخ عبدالله باكو» (او هم از سران صوفیّه است) شنیده بود که شیخ ابوسعید علاقه به سماع و رقص دارد(۳۲) و او در دل با این عمل جداً مخالف بود.
شبی در خواب دید هاتفی می گوید «قوموا و ارقصوا لله» برخیزید و برای خدا برقصید!!
ناگهان از خواب بیدار شد و گفت : «لاحول و لاقوة الابالله» این چه خواب پریشان و شیطانی بود؟ دو مرتبه خوابید مجدداً شنيد هاتفی می گوید «قوموا و ارقصوا لله»! باز بیدار شد و لاحول گفت و خوابید، بار سوم همین ندا را شنید و بر او مسلم شد که گوینده جز حق نتواند بود!
صبح برخاست که به خانقاه شیخ ابوسعید بیاید، و شيخ را زیارت کند (و لابد عذر گذشته را بخواهد) چون به در خانقاه رسید شیخ ابوسعید را از درون خانقاه شنید که می گوید «قوموا و ارقصوالله»!!
شیخ ابوعبدالله را وقت خوش گشت و آن افکاری که از وجد و سماع شیخ در اندرون او بود برخاست.(۳۳)
برای جمعیتی که طبق همان کتاب «اسرار التوحيد» معتقدند «رأس هذا الامر كسر المحابر و خرق الدفاتر و نسيان العلوم»(۳۴) «آغاز تصوّف بستن در دواتها و پاره کردن دفترها و فراموش کردن علوم است» دستور رقص برای خدا، آن هم از ناحيه يک هاتف غیبی، امر غیر منتظره ای نیست!
انگیزه های گرایش به «تصوّف»:
عرفان التقاطی مانند هر پدیده اجتماعی دیگر از يک علت معین سرچشمه نمی گیرد، بلکه همۀ این پدیده ها معمولاً علل و عوامل متعددی دارد که دست به دست هم می دهند و آنها را به وجود می آورند.
در تحلیل نهائی عوامل پیدایش تصوّف در جوامع اسلامی، امور زیر قطعاً دخالت دارد هر چند نمی توان گفت منحصر به اینها است:
۱- گرایش های شدید مادی:
در بسیاری از جوامع گروهی را که نمی توانند با علائق مادی اشباع شوند به سوی عرفان سوق می دهند، و هنگامی که دست به عرفان اصیل نیابند طبعاً در اثناء راه گرفتار عرفان التقاطی می شوند.
لذا می بینیم هر زمان اقبال به مادیات در جوامع اسلامی اوج گرفته و پس از مدتی مردم سر خورده شده اند بازار تصوّف گرم شده است.
بدون شک علائق مادی نمی تواند روح تشنه آدمی را سیراب کند، ولی مهم این است که باید در هر جامعه ای گروهی از دانشمندان آگاه به وضع زمان وجود داشته باشند و قلوب مردم را با عرفان صحيح الهی سیراب کنند تا گرفتار دام التقاط نشوند و این خود حدیث مفصلی دارد.
۲- اسلام منهای روحانیت:
اسلام منهای روحانیت که باب طبع رجال سیاست در بسیاری از جوامع است، همان ها که از قدرت روحانیت بیم دارند و در عین حال می خواهند با گرایش اسلامی جامعه هم صدا شوند، یکی دیگر از عوامل توجه به «تصوّف» است، زیرا «تصوّف» روحانیت را همیشه کنار زده، و زمام امر را به دست پیر و مرشد و قطب می سپارد که غالباً غیر روحانی هستند.
لذا یکی از شرائطی که بسیاری از مرشدان و شیوخ تصوّف به مریدان خود می کنند این است که از روحانیون فاصله گیرند، و سعی می کنند آنها را به عنوان «علمای قشری» «زاهدان ریاکار» و «واعظانی که در خلوت آن کار دیگر می کنند» از نظر مریدان خود بیندازند.
می دانیم «اسلام منهای روحانیت مزاحم هیچکس نیست» نه سیاست های استعماری، نه سلطه های جبّار و رژیم های طاغوتی، و نه هیچ دستگاه جبّار دیگر.
لذا در زمان طاغوت جمعی از مهره های اصلی دستگاه سلطنت صوفی یا متمایل به تصوّف بودند.
فراموش نمی کنم یکی از چهره های خطرناک ساواک که در یکی از دستگیری های رژیم سابق با او روبرو شدم می گفت: ایمان من از ایمان شما مسلماً ضعیف تر نیست، من درویشم! دم از مولی میزنم! و هر چه خواسته ام از او گرفته ام، این از يک طرف، و اما از طرف دیگر اگر ببینیم کسانی با شاه مخالفت می کنند يک ميليون نفر از آنها را به گلوله ببندم پروائی ندارم! ـــ دیدم این به اصطلاح درویش کلمه یک میلیون نفر را چه آسان می گوید؟!
۳- آزادی عمل:
بسیارند کسانی که بخاطر انگیزه فطری و درونی، و یا تربیت خانوادگی و شرائط محیط، می خواهند دارای مذهبی باشند، ولی از سوی دیگر از احکام به اصطلاح دست و پا گیر مذهب و حلال و حرام که مزاحم امیال آنها است ناراحتند.
در اینجا به سراغ مذهبی می روند که بیشتر آنها را به «سیر در باطن»سوق می دهد، و همچون تصوّف زیاد به ظواهر شرع مقید نمی کند.
درون وحال را می نگرند، نی بیرون و قال را! و به گفته خودشان به مغز اهمیت می دهند نه به قشر!
به همین دلیل در گذشته يک مشت خوانین ظالم، و کسانی که شغل های نامشروعی داشتند در زمره درویشان، و یا لااقل در سلک ایشان در می آمدند، و پایبند نبودن آنها را به قسمتی از احکام شرع یک نوع آزاد منشی و قابلیت انعطاف و وسعت مشرب، و به عكس تقيد متشرعین را به احکام الهی یکنوع «خشکی و خشونت» می پنداشتند.
و نیز به همین دلیل بسیاری از جلسات صوفيان كانونی بود از «وجد» «سماع» و مطالب دیگر !
۴- تلاش های استعمار :
عامل دیگری برای اشاعه «تصوّف» در بسیاری از مناطق محسوب می شود، چرا که صوفیان به حکم درون گرائی، چندان کار به برون ندارند، و به حکم «صلح کل» که مذهب صوفی است مایلند با همگان کنار بیایند و در صلح و صفا زندگی کنند، و در تعليمات آنها مسائلی همچون جهاد و برخورد قهرآمیز با دشمنان حق و عدالت، و پنجه افکندن در پنجه ظالمان و ستمگران، و قیام و شورش پرخروش برضد آنان محلی ندارد، به عکس خزیدن در گوشه خانقاه، و پرداختن به «ذکر و فکر» و بیگانگی از دنیا و مافيها، و توجه به سیر باطن، و چشم برداشتن از جهان ظاهر کاملاً با افکار آنها سازگار است.
چه عاملی برای تخدیر توده ها از چنین تفکراتی بهتر می باشد؟ و لذا جای پای استعمار در تاریخ تصوّف به خوبی نمایان است، مخصوصاً در عصر و زمان ما برای اینکه مذهب ـــ مخصوصاً اسلام ـــ را در نقاط مختلف جهان از صورت فعال بیندازند، و آن را به يک عامل تخدير مبدل کنند اصرار بر تقویت خانقاه ها، و رهبران این فرق داشته و دارند.
البته شرح هر يک از این عوامل نیاز به بحث مستقل و مفصلی دارد و مقصود ما در اینجا تنها یک اشاره بود و عاقلان را اشارتی کافی است.
البته بحث های زیاد دیگری در زمینه «کشف و شهود» «ذکر و فکر» مقامات سیر و سلوک صوفیانه و «شطحیات» و «طامات» و «مسأله وحدت وجود» و امثال آن باقیمانده که هر کدام در خور بحث جداگانه ای است.
————————————-
کتابنامه :
-قرآن کریم.
– نهج البلاغة.
-إحیاء العلوم أبوحامد غزالی، تحقیق: عبدالرحیم بن حسین حافظ عراقی، دارالکتاب العربی، بیروت، بیتا، اول.
– أسرار التوحید فی مقامات أبی سعید، محمد بن منور، ناشر الیاس میرزا بوراغانسکی، سن پطرز بورگ، ۱۸۹۹ م، اول.
– أمالی الصدوق، محمد بن علی بن حسین ابن بابویه قمی، کتابچی، تهران، ۱۳۷۶ ش، اول.
– رسالۀ سیر و سلوک، منسوب به سید بحرالعلوم، شرح سید محمد حسین تهرانی، ملکوت نور قرآن، مشهد، ۱۴۲۵ ق، هفتم .
– تاریخ تصوّف در اسلام، قاسم غنی، نشر زوّار، تهران، ۱۳۵۶ ش، سوم.
– تلبیس ابلیس رابی الفرج ابن جوزی، تعلیق: شیخ زید بن محمد مدخلی،دارالمنهاج، قاهره، ۱۴۳۶ ق، دوم.
-چهل مقاله تاریخ تصوّف، محمد حسین استخر، کتابخانه احمدی، شیراز – ۱۳۲۹ ش، اول.
– فرائد الاصول، شیخ مرتضی انصاری، تحقیق و نشر: مجمع الفکر الإسلامی، قم- ۱۴۲۸ ق، نهم.
– الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، تحقیق: علی اکبر غفاری، دارالکتب الاسلامیه، تهران – ۱۴۰۷ ق، چهارم.
– لغت نامۀ دهخدا، علی اکبر دهخدا، دانشگاه تهران – مؤسسۀ لغت نامۀ دهخدا تهران – ۱۳۲۵ ش، دوم.
– اللمع فی التصوّف، أبونصر طوسی، تحقیق: رینولد آلین نیکلسون، مطبعۀ بریل، لیدن، ۱۹۱۴ م.
– معالم الدین و معاذ المجتهدین، شیخ حسن عاملی، دفتر انتشارات اسلامی، قم، بی تا، نهم.
– نفحات الأنس، عبدالرحمان جامی، تحقیق: ویلیام ناسولیس و عبدالحمید و غلام عیسی، مطبعۀ لیسی، کلکته ۱۸۵۸ م.
– وسائل الشیعة، شیخ محمد بن حسن حر عاملی، تحقیق و نشر: مؤسسة آل البیت(ع)، قم ۱۴۰۹ ق ، اول.
———————–
پی نوشت ها:
۱- لغت نامه دهخدا ماده صوف (با تلخیص).
۲-حدیقة الشیة ۲۰/ ۷۴۹ به نقل از قرب الاسناد علی بن بابویه قمی.
۳- بحارالانوار ۷ / ۱۲۰ و ۱۲۲ و ۷۴ / ۹۱ و ۴۷ / ۱۳۲ و ۴۷ / ۴۵۴٫
۴- کتاب اللمع في التصوّف تأليف ابونصر عبدالله بن على السراج/ ۲۲٫
۵- عوالی اللئالی ۴/ ۱۰۵ ح ۱۵۶٫
۶- فرائد الاصول ۲ / ۱۱۶٫
۷_ لغت نامه دهخدا (ماده صوف).
۸- به کتابهای «تذکرة الاولياء» شیخ عطار و «نفحات الانس» جامی مراجعه شود.
۹- تاریخ تصوّف دکتر قاسم غنی/ ۲۳.
۱۰- تلبیس ابلیس/ ۲۳۷٫
۱۱- نقل از چهل مقاله استخر و تاریخ تصوّف (همچنین چند نمونه بعد از آن).
۱۲- نهج البلاغه خطبه ۱۷۶٫
۱۳- وسائل الشیعة ۲۷ / ۹۹ ح ۳۳۳۱۷٫
۱۴- نفحات الأنس / ۴۹۶ رقم ۴۷۱ (با ساده نویسی).
۱۵- وسائل الشیعة ۲۷ / ۸۱ ح ۳۳۲۶۲ و ص ۳۲۳ ح ۳۳۸۴۵٫
۱۶- همان / ح ۳۳۶۲۳؛ و فرائد الأصول ۱/ ۳۰۸٫
۱۷- امالی صدوق / مجلس ۳۲ ح ۱٫
۱۸- فاطر: ۲۸٫
۱۹- معالم الاصول / ۸ .
۲۰- امالی صدوق / مجلس ۹ ح۱٫
۲۱- بحار الأنوار ۱ /۱۷۱ .
۲۲- اصول کافی ۱ / ۳۰ حدیث ۴٫
۲۳- اصول کافی ۱ / ۴۳٫
۲۴-اصول کافی ۱ / ۴۴ حدیث ۳٫
۲۵-رساله سیر و سلوک / ۶۷٫
۲۶- إحیاء العلوم ۸ / ۱۱۲٫
۲۷- تلبیس ابلیس / ۵۰۴٫
۲۸- إحیاء العلوم ۱۴/ ۱۴۷٫
۲۹- تلبیس ابلیس / ۵۰۷
۳۰- کتاب تلبیس ابلیس / ۵۰۷٫
۳۱-تاریخ تصوّف دکتر قاسم غنی / ۱۹۴٫
۳۲-سماع به معنی خوانندگی است که در میان صوفیّه گسترش زیادی دارد و مراجعه به «احیاء العلوم غزالی» در این زمینه اهمیت این موضوع را نزد آنان مشخص می کند.
۳۳- أسرار التوحید / ۱۰۹
۳۴- همان / ۵۱٫