منظور از آفرینش بشر چیزی جز سعادت و خوشبختی او نبوده، برای تأمین این مقصد خداوند دو نیروی مهم برای بشر قرار داده است یکی حجت ظاهری یعنی انبیاء و دیگری حجت باطنی یعنی عقل، در این میان قوای دیگری هم به نام غریزه به عنوان تکمیل و پشتیبانی از حجت باطنی و ظاهری برای بشر آفریده شده مانند: غضب، شهوت و … که افراط و تفریط در هر کدام از این غرایز مفاسد بیشماری در بر دارد، یکی از این غرایز عشق یا حب مفرط است که سعادت و بدبختی هر کسی ارتباط مستقیمی با آن دارد.
در این نوشتار نویسنده ابتدا به طور مستند به جایگاه عقل و عشق در فرهنگ تصوف اشاره نموده آنگاه آن را با معارف دینی مقایسه می نماید و نتیجه می گیرد که: کاخ سعادت انسان در واقع روی سه پایه قرار گرفته است:
۱ـ علومی که از سرچشمه ی نبوت و ولایت صادر شده
۲ـ به کار انداختن نیروی عقل و تفکر
۳ـ تقوا و پرهیزکاری و تهذیب نفس و در پایان به میزان توانایی عقل نیز اجمالا اشاره ای می نماید.
«إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَة أَنْ تَقُومُوا للهِ مَثْنَى وَ فُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا» (۱)
به يقين خداوند متعال منظورى از آفرينش بشر جز سعادت و خوشبختى او نداشته است، و براى تأمين اين مقصد، او را به دو نيروى مهم مجهز گردانيده است كه هر كدام به نوبه ی خود شايان اهميّت فراوانند:
يكى نيروى عقل و ديگرى ارسال پيمبران با كتاب هاى آسمانى است، و مسلم است كه پس از تكميل اين دو نيرو، هيچگونه جاى عذرى براى احدى باقى نمى ماند و هر نااميدى و ناكامى كه براى او پيدا شود از خود او سرچشمه گرفته است، چنانكه از حضرت مولى الموحدين على(علیه السلام) نقل شده كه فرموده:
((انّ للّه على النّاس حجّتين حجّة ظاهرة و حجّة باطنة فاما الظاهرة فالرسل و الانبياء و الائمة(علیهم السلام) و اما الباطنة فالعقول)):
(خداوند بر مردم دو حجت دارد يكى آشكارا و ديگر در نهان، اما حجت آشكارا و پيمبران و ائمه هدى(علیهم السلام) هستند و حجت نهانى او همان عقلهاى مردم است).(۲)
گاه هم از عقل به رسول باطنى تعبير می شود، چنانكه پيمبران را عقل ظاهرى نيز مى گويند يعنى اين دو در راه يك هدف و يك مقصد قدم بر مى دارند.
در اين ميان قواى ديگرى هم در ميان جسم و جان بشر به نام غريزه و فطرت، آفريده شده كه هدف از آن تكميل دو نيروى سابق و پشتيبانى از آنهاست؛ اين غرائز بسيارند و شايد شمارش آنها كار مشكلى باشد؛ مانند قوه ی جلب منفعت و فرار از ضرر و غريزه هاى غضب و شهوت و… بديهى است افراط و تفريط در هر كدام از اين غرائز، مفاسد بيشمارى در بردارد كه علم اخلاق متكفل بيان آنها و طرز پيشگيرى از آنهاست.
«عشق» يا حب مفرط يكى از اين غرايز است به شمار مى رود كه در ســرنوشــت هر فــرد تأثير عميقى مى گذارد و سعادت و بدبختى هر كسى ارتباط مستقيمى با آن دارد.
ما كارى با لفظ «عشق» و ماده و مبدأ آن نداريم چون در اينجا اثر و ثمرى بر آن مترتب نيست، مورد بحث ما همان معنايى است كه گاهى از آن به حبّ مفرط و زمانى به علاقه شديد، و گاهى به عشق يا احساسات شديد تعبير مى شود.
در تاريخ بشر اين غريزه كارهاى برجسته اى انجام داده و به همين دليل هميشه مورد توجه بوده است. ولى به هر حال نبايد فراموش كرد كه حب و عشق بازوى عقل و انجام كارهاى بزرگ است آرى به منزله بازو است.
عقل به انسان آگاهي هاى لازم مى دهد و عشق او را به حركت در مسير آگاهي ها وا مى دارد، و اگر عشق از عقل جدا شد جنون است و مايه ی تخريب.
ولى صوفيان معتقدند: كه اين پديده را سلطان كشور جان است و عقل دست نشانده اوست! بلكه عقل را كوچكتر از آن مى دانند كه در مقامات بلندى كه همــاى عــشق پــرواز مى كند، راه يابد، پاره اى از اوقات قدم را فراتر نهاده و عقل را «راهزن راه حق» شمرده، و در خلوت خانه اسرار الهى او را اجنبى دانسته اند! بر عكس عشق را محرم اسرار نهانى و رازهاى نگفتنى مى دانند، آثار اين عقيده در سخنان آنها اعم از نظم و نثر منعكس است (در اشعار و كلمات غير صوفيها از كسانى كه به افكار عرفانى داغ علاقه مندند نيز اين مطلب منعكس است).
حافظ مى گويد:
در ازل پرتـــــو حسنـــت ز تجـــــــلى دم زد عشق پيدا شد و آتـــش به همـــه عالم زد
عقل مى خواست كز آن شعله چراغ افروزد بـــرق غــيرت بدرخشيد و جــهان برهــم زد
مدعى خــواست كه آيـد به تماشــــاگه راز دست غيب آمد بر سيــــنـه ی نامحـــرم زد
هلالى گويد:
جهان يك قطره از درياى عشق است فلك يك سبزه از صحراى عشق است
چـــــراغ بـــــــى زوال آفــــــرينـــش فـــــروغ گـوهـــر يكتــاى عــشــق است
اگر روح است اگر عقل است اگـر دل شـــرار آتـش ســـــوداى عشـــق است!
ديگر مى گويد:
آزمـــودم عقــــل دور انــديش را بعـد از اين ديـوانه سـازم خـويش را!
در جاى ديگرى گفته است:
عقــل را هــم آزمــودم من بســى زيـن سپـس جـويم جنـون را مغرسى
ديگرى گويد:
بـا عــاقـلان بگـو كه ارباب ذوق را عشق است رهنما نه انديشه رهبر است!
ديگرى از طرفداران اين انديشه مى گويد:
وراى طـاعت ديـوانگـان ز مـا طلب كه شيـخ مذهب ما عـاقلى گنه دانست
شيخ عطار در منطق الطير گويد:
عشق جانان آتش است و عقل و دود عشــق كـآمد در گـريــزد عقــل زود
بالاخره حافظ مطلب را تمام كرده و در شعرى که از او نقل شده گويد:
ما را به منع عقل مترســان و مى بيار كين شحنه در ولايت ما هيچ كاره نيست!
بهر حال صوفيان از روى همين اصل نتايج بسيارى گرفته اند و در حقيقت آن را يكى از پايه هاى مسلك خود قرار داده و بناى كاخ تصوف را روى آن ساخته اند، و چون خشت اول كج نهاده شد، اين بنا تا كنيد دوار كج است.
يكى از نتايج اين اصل اين است كه سالك و طالب جلوه ی حق، بايد دم از استدلالات عقلى فرو بسته و آن را در كشف حقايق تكيه گاه خود قرار ندهد و اين «پاى بى تمكين چوبين» را در اين راه، مركب خود نسازد مولوى كه زبان گوياى اين جمعيت است گويد:
پاى استــدلاليـان چوبيـن بـود پاى چـوبين سخت بى تمكين بود
پى آمدهاى تحقير و بزرگ نمايى عشق را در صفحات آينده مطالعه خواهيد فرمود.
مبارزه با دانش ها!
روى همين اصل بسيارى از سران صوفيه علناً با دانش هاى آموختنى و كتاب و دفتر به مخالفت برخاسته، بلكه مبارزه و دشمنى مى كردند و رسماً از آنچه مربوط به علوم آموختنى و استدلالى بود ابراز تنفر و بيزارى مى نمودند.
بعضى به اندازه اى در اين موضوع پافشارى كرده اند كه مطالعه ی احوال آنها هر خواننده اى را دچار حيـرت و تعجب مى كند.
ممكن است بعضى اين سخن را باور نكنند كه كسى با علم و دانش اين گونه مخالفت نشان دهد.
چند نمونه از اين مبارزه و دشمنى را از كتاب «تاريخ تصوف/ ۵۰۸» تأليف دكترقــاسم غــنى در ايــنجا مى آوريم.
۱ـ جنيد بغدادى كه يكى از سران بزرگ صوفيه و شاگرد شيخ «سرى» بوده است معتقد بود كه: «خواندن و نوشتن سبب پراكندگى انديشه ی صوفى است»! نگــارنده گويد: خــوب بــود مى فرمودند سبب اطلاع و بيدارى او و كناره گيرى از رويه ی تصوف است.»
خوب فكر كنيد ما و تمام دنيا هر چه داريم از بركت همين خواندن و نوشتن است، با اينحال جاى تعجب نيست كه دسته اى اين دو را سبب پراكندگى حواس بدانند؟ ديگران به فكر تعليمات اجبارى افتاده اند اما در اينجا بعضى قول جنيد بغدادى خرافى را به رخ ما مى كشد هيچ فكر نمى كند كه اگر مردم به اين دستور عمل كنند، جامعه به عصر جاهليت باز مى گردد.
۲ـ شيخ عطار در شرح حال بشر حافى نوشته: «نقل است كه هفت قمطره (صندوق) از كتب حديث داشت همه را در زير خاك دفن كرد و روايت نكرد…».(۳)
۳ـ شبلى مى گفت: «كسى را سراغ دارم كه وارد صوفيه نشد مگر اينكه جميع دارايى خود را انفاق كرد و هفتاد صندوق كتاب (آرى ۷۰ صندوق كتاب!) را كه خود نوشته و حفظ كرده و به چندين روايت درست كرده بود در اين رودخانه ی دجله كه مى بينيد، غرق كرد»! مقصود شبلى از اين آدم خود او بود!(۴)
۴ـ احمد بن ابى الحوارى كه از بزرگان صوفيه است، كتب خود را به دريا ريخت و گفت: ((نعم الدليل انت؛ والاشتغال بالدليل بعد الوصول محال)). اين كار و اين سخن اگر چه در كتاب تاريخ تصوف به احمد بن ابى الحوارى نسبت داده شده ولى بعضى ديگر نظير آن را از ابوسعيد نقل كرده اند كه كتاب هايش را به دست خود در زير خاك كرد و گفت نعم الدليل الخ.(۵)
از ابوسعيد نقل شده كه گفت:
((رأس هذا الامر كبس المحابرو خرق الدفاتر و نسيان العلوم))!(۶)
يعنى: آغاز اين كار پنهان كردن دوات و مركب و پاره كردن دفترها و فراموشى علوم است!!…
من نمى دانم اين افراد تا چه اندازه از تعليمات اسلام و دستورات پيشوايان اين آيين مقدس دور افتاده بودند، كردار و رفتار آنها درست مانند كسانى است که اصلا در محيط دينى اسلام پرورش نيافته و از سرچشمه ی قرآن قطره اى ننوشــيده انــد، آنــها سعــى مى كردند كه دفترها را پاره كرده و صندوق هاى كتاب را در آب غرق سازند يا در دل خاك جاى دهند، و احاديث پيغمبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را اطعمه ی ماهيان دريا يا موريانه هاى زمين كنند؛ ولى بر عكس، پيشوايان اسلام تأكيدات زيادى درباره حفظ كتب و نگهدارى آثار پيشوايان بزرگ يعنى پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه ی هدى(علیهم السلام) كرده اند به عنوان نمونه و شاهد:
الف ـ مرحوم مجلسى در كتاب بحار از پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل مى كند كه فرمود:
((من حفظ على امتى اربعين حديثا ينتفعون بها فى امردينهم بعثه اللّه يوم القيامة فقيهاً عالماً)):
«كسى كه براى امت من چهل حديث حفظ كند و به ايشان برساند تا از آن در امور دينى استفاده كنند، خداوند در روز قيامت او را دانشمند و عالم بر مى انگيزد» (۷) البته منظور از حفظ، همان گونه كه بزرگان تصريح كرده اند نگاهدارى است به هرطور كه باشد، خواه از بر كنند و خواه بنويسد و خواه به ديگران بگويند تا يادداشت كنند، اين روايت يكى از روايت هاى مشهور در بين عامه و خاصه است و علماى سنى و شيعه مضمون آن را در كتاب هاى خود نقل كرده اند. بلكه بعضى گفته اند كه اين حديث به حد تواتر رسيده است.(۸)
بر اثر همين حديث و نظاير آن بود كه دانشمندان اسلام هميشه اهميت فراوانى به حفظ و نگاهدارى احاديث، از خود نشان مى دادند و كتاب هاى زيادى در اين موضوع تأليف كردند، دسته اى براى اينكه كاملا بر طبق مضمون اين روايت عمل كرده باشند به نوشتن اربعين (چهل حديث) مبادرت كردند كه تا امروز نيز ادامه دارد(۹) ما هم اگر چه لياقت اين مقام ارجمند را نداريم ولى خيلى خوشوقتيم كه خداوند توانا توفيق داد اين افتخار را به وسيله ی نقل چهل حديث در طى بحث هاى همين كتاب كوچك درك نماييم.
((ذَالِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ)) (۱۰)
شما را به خدا، اين دستور كجا و هفتاد صندوق كتاب حديث و غيره را در آب دريا غرقه ساختن كجا؟! چه بسا اگر آن كتاب ها را نابود نساخته بودند و به دست ما مى رسيد امروز بسيارى از مشكلات دينى و دنيوى خود را به وسيله آن حل مى كرديم، ولى بسوزد خانه نادانى و جهل!
ب ـ مرحوم علامه مجلسى در بحار از امام صادق(علیه السلام) نقل مى كند كه فرمود:
((زكوة اليد البذل و العطاء السخاء بما انعم اللّه عليك به و تحريكها بكتبه العلوم و منافع ينتفع بها المسلمون))؛
«زكوة دست جود و بخشش و سخاوت است به آنچه خدا به تو ارزانى داشته و همچنين حركت دادن آن به نوشتن علوم و دانش ها، و منافعى كه به وسيله آن به مسلمانان مى رسد.»
ج ـ مرحوم شيخ حر عاملى در جلد سوم وسائل از امام صادق(علیه السلام) نقل مى كند كه به يارانش فرمود:
((احتفظوا بكتبكم فانكم سوف تحتاجون اليها)):
«كتاب هاى خود را نگاه داريد چه آنكه به همين زودى به آنها محتاج مى شويد.» (۱۱)
هـ ـ باز در همان كتاب روايت ديگرى از آن حضرت نقل مى كند كه به مفضل بن عمر فرمود:
((اكتب و بث علمك فى اخوانك فان مت فورّث كتبك بنيك فانه ياتى على الناس زمان هرج ما يانسون فيها الا بكتبهم))؛
«بنويس و دانش خود را در ميان برادرانت منتشر ساز و اگر مرگ ترا در رسيد آنها را براى پسرانت به ارث گذار. چون زمان سختى در پيش است كه تنها انس مردم در آن زمان به كتاب هايشان خواهد بود».(۱۲)
اين حديث معجز آسا و نظاير آن اهميت حفظ احاديث و آثار ائمه هدى(علیهم السلام) را به خوبى روشن مى سازد و دستور مي دهد به هر قيمتى كه باشد آنها را نگهدارى كرده و به نسل هاى آينده مسلمان برسانند.
ســلاح كــار كجـا و من خراب كجـا ببين تفاوت ره از كجـاست تا به كجا؟
در پرتو اين دستورات مقدس ما مسلمانان هميشه افتخار طرفدارى از علم و دانش و نشر آن را داشته ايم.
دـ شيخ فريد الدين عطار در شرح حال يوسف بن حسين رازى مى نويسد: وقتى ذوالنون مصرى (مرشد او) به او دستور داد كه از مصر خارج شده و به شهر خود بازگشت كند، يوسف دستورى خواست ذوالنون گفت: هر چه خوانده ى فراموش كن و هر چه نوشته اى بشوى تا حجاب برخيزد!(۱۳) نگارنده گويد: چقدر مختصر و مفيد براى فاتحه خواندن به همه چيز!
قرآن را هم به گوشه اى گذارد
۶ـ از ابوسعيد ابوالخير نقل مى كنند كه گفت: چون «حالت»! به ما روى داد ديگر از كتب و دفاتر خود راحت نمى يافتيم، از خدا خواستم كه مرا آسايش خاطرى دهد، خداوند به من تفضل كرد كتاب ها را از خود دور ساختم! و به تلاوت قرآن مشغول شدم، از فاتحة الكتاب شروع كرده مى خواندم تا در سوره ی انعام به اين آيه رسيدم ـ ((قل اللّه ثم ذرهم فى خوضهم يلعبون)) (۱۴) اينجا كتاب از دست بنهادم هر چند كوشيديم تا يك آيه ی ديگر پيش رويم راه نيافتيم آن (يعنى قرآن را) هم به گوشه اى گذارديم!(۱۵)
عـاشقـان را شد مـدرس حسن دوست دفتـرو درس و سبقشـان روى اوست(۱۶)
«نويسنده» گويد: پروردگار متعال در سوره ی كهف مى فرمايد:
«زيانكارترين مردم كسانى هستند كه كوشش آنها به جايى نرسيده و در عين حال گمان مى كنند كه كار خوبى انجام داده اند.»
مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار نقل مى كند كه حضرت على بن موسى(علیه السلام) در هر سه روز يك ختم قرآن مى كردند.(۱۷)
باز در همان كتاب از امام سجاد(علیه السلام) نقل مى كند كه در پاسخ سؤال «زهرى» از بهترين اعمال، فرمود: بهترين كارها اين است كه قرآن را از اول شروع كنى و به آخر برسانى و همين طور اين عمل را تكرار كنى.(۱۸)
خواننده ی محترم! به عقيده ی شما آيا بايد به دستورات پيشوايان بزرگ اسلام رفتار كنيم؛ و يا گوش به سخنان ابوسعيد ابوالخير بدهيم؟ اينها مطابق كدام دستور رفتار مى كردند و از كدام پيغمبر و امام(علیه السلام) پيروى مى نمودند؟ آيا به ما حق مى دهيد كه درباره ی مرتكبين اين گونه كارها بگوييم:
«إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الاْنْفُسُ» (۱۹)
اگر بخواهيم درباره ی قرآن و اهميت تلاوت و تدبر در آن سخن بگوييم شايد از اصل مقصد دور شويم، ولى براى اينكه بدانيد مسلمانان هر چه دارند از قرآن است و بهترين راه براى تحصيل روحانيت قلب و صفاى دل و بودن به ياد خدا، تلاوت و تدبر در آيات قرآن است اين چند روايت كافى است:
۱ـ مرحوم صدوق در كتاب امالى از پيغمبر خدا(صلی الله علیه و آله و ســلم) در حــديث مفصــلى نــقل مى كند كه فرمود:
((من قرأ عشر آيات فى ليلة لم يكتب من الغافلين…)).(۲۰)
كسى كه ده آيه از قرآن مجيد را در شب بخواند نام او در زمره غافلين ثبت نخواهد شد.
۲ـ مرحوم صدوق در امالى از آن حضرت نقل مى كند كه فرمود:
((نَوِّروا بيوتكم بتلاوة القرآن)):
خانه هاى خود را با خواندن قرآن نورانى كنيد.(۲۱)
۳ـ در نهج البلاغه خطبه هاى متعددى از حضرت مولى الموحدين علی(علیه السلام) نقل شده كه ما به نقل يك جمله از آن اكتفا مى كنيم:
((فيه ربيع القلب و ينابيع العلم و ما للقلب جلاء غيره)): (۲۲)
در قرآن است بهار و خرمى دل و سرچشمه هاى علم و دانش، و از براى قلب صيقل و صفايى غير از آن نيست.
از اين كلام شريف به خوبى آشكار مى شود كه يگانه راه براى تقويت روح و تحصيل معنويت و نجات يافتن از وسوسه هاى شيطان، تفكر و تدبر در پيرامون آيات قرآن مجيد است، بنابراين آن راه هاى تاريك و پر سنگلاخى كه جمعيت متصوفه براى خود انتخاب كرده اند، جز ناكامى اثرى نخواهد داشت، اين سخن را با روايت پر معنايى پايان مى دهيم.
در عيون اخبارالرضا(علیه السلام) نقل شده كه فرمود:
((يابن ابى محمود اذا اخذ الناس يمينا و شمالا فالزم طريقتنا، فانّه من لزمنا لزمناه و من فارقنا فارقناه فان ادنى ما يخرج به الرجل من الايمان ان يقول للحصاة: هذه نواة ثم يدين بذلك ويبرأممن خالفه ـ يابن ابى محمود احفظ ما حدثتك به فقد جمعت لك فيه خير الِدنيا و الاخره)): (۲۳)
اى پسر «ابى محمود» زمانى كه مردم از راه راست خارج شدند و به طرف چپ و راست تمايل پيدا كردند، تو بر طريقه ی ما باش زيرا هر كس با ما باشد ما با او خواهيم بود و هر كس از ما جدايى كند ما از او جدا خواهيم شد، كوچكترين چيزى كه انسان را از ايمان به در مى برد اين است كه به سنگ ريزه بگويد اين «هسته» است و به آن معتقد شود و از مخالفين آن بيزار گردد… اى پسر ابى محمود، آنچه گفتم نگاهدار كه خير دنيا و آخرت را در آن از براى تو جمع كردم ـ از اين حديث شريف مطالب مختلفى استفاده مى شود كه فعلا جاى بحث آن نيست.
علوم عقلى و نقلى را رها كن و بيا!
جامى در نفحات الانس در شرح حال عين الزمان جمال الدين گيلى چنين مى نگارد:
((وى از خلفاى شيخ نجم الدين كبرى است، و بسيار فاضل و دانشمند بوده است در اوائل كه عزيمت صحبت حضرت شيخ كرد به كتب خانه در آمد و از لطائف علوم عقلى و نقلى مجموعه اى انتخاب كرد كه در سفر، مونس وى باشد، چون نزديك خوارزم رسيد، شبى در خواب ديد كه شيخ با وى گفت: اى گيلك! «پشته را بيانداز و بيا» چون بيدار شد انديشه كرد كه پشته چيست، من از دنيا هيچ ندارم و انديشه جمع آن نيز ندارم. شب دوم باز همين خواب را ديد، در شب سوم از شيخ پرسيد كه شيخا پشته چيست؟ گفت آن مجموعه اى است كه جمع كرده اى، چون بيدار شد آن را در جيحون انداخت!))
چون به حضرت شيخ رسيد گفت اگر آن مجموعه را نمى اندختى تو را هيچ فايده نمى بود!(۲۴)
نگارنده گويد: تا به حال هر چه ديده ايم و شنيده ايم راه نجات و رست/گارى در پيروى علوم نقلى و عقلى است، حديث مشهور ثقلين را عامه و خاصه از پيغمبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل كرده اند(۲۵) و جاى هيچ گونه شك و ترديدى در آن نيست و در آن تصريح شده كه اگر بخواهيد در راه خداپرستى و سعادت ابدى گمراه نشويد به دو چيز گرانمايه كه من در ميان شما به يادگار مى گذارم چنگ زنيد: قرآن و عترت من… اين سخن كجا و گفتار شيخ نجم الدين كه اگر آن «پشته علوم عقلى و نقلى» را نمى اندختى تو را هيچ فايده اى نمى بود، كجا؟!
——————————-
پی نوشت ها:
۱ـ سوره سبأ: ۴۶
۲ـ اصول كافى ۱۶/۱
۳ـ تذكرة الاولياء ۱/ ۱۰۸
۴ـ تاريخ تصوف، دكتر غنى/۵۱۴
۵ـ سهل بن عبداللّه تسترى گفته: «هر دل كه با علم سخت گردد از همه دلها سخت تر گردد و علامت آن دل كه با علم سخت گردد آن بود كه دل وى به تدبيرها و حيلتها بسته شود و تدبير خويش به خداوند تسليم نتواند كرد» (تذكرة الاولياء۱ /۲۶۰).
۶ـ اسرارالتوحيد / ۳۳ ـ ۳۲ چاپ تهران.
۷ـ مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار در «كتاب العلم» باب بيستم را به عنوان «من حفظ اربعين حديثا» اختصاص داده، و در آن باب، ده روايت نقل كرده است كه در همين روايت همان روايتى است كه حضرت استاد در اينجا نقل كرده است (بحارالانوار ۲/ ۱۵۳ تا ۱۵۶).
۸ـ همين حديث با همين متن در كتب اهل سنت نيز وارد شده است (كنزالعمال۲۹۴۸۶/۲۹۱۸۵/۱۰) و تمام رواياتى كه مرحوم مجلسى در اين باره در بحار نقل كرده در منابع اهل سنت نيز نقل شده است (فهرست كنزالعمال ۱۳۰/۱۸).
۹ـ مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى در الذريعة (جلد ۱، صفحه ۴۰۹ تا ۴۳۵) از هشتاد و اندى كتاب به نام «اربعين» نام برده است، و اينها غير از كتابهایى است كه به نام «چهل حديث» نوشته شده است و حاجى خليفه در كشف الظنون (جلد ۱، صفحه ۵۲ تا ۶۱) به عنوان اربعين حديث، ۷۳ جلد كتاب معرفى كرده است.
۱۰ـ سوره مائده: ۵۴
۱۱ـ بحارالانوار ۱۵۲/۲ ـ اصول كافى ۱/ ۷۳ حديث ۱۰
۱۲ـ بحارالانوار ۱۵۰/۲ ـ اصول كافى جلد ۱، باب رواية الكتب و الحديث حديث ۱۱٫
۱۳ـ تذكرة الاولياء ۱/ ۳۱۸٫
۱۴ـ سوره انعام:۹۱
۱۵ـ اسرارالتوحيد / ۳۳ چاپ تهران.
۱۶ـ مثنوى دفتر سوم و در دفتر ششم در حكايت «فقير گنج طلب» مى گويد:
اى بســـا عــلم و ذكــــاوات و فطــن گشتـــه رهرو را چون غـــول راهــــزن
بيشتــــر اصحــــاب جنـــت ابلهنــد تـــا ز شـــــرّ فيلســــوفى مى رهنــــد!
خــويش را عريان كن از جمله فضـــول ترک خــود كـن تا كند رحــــمت نـزول
زيــركى ضــــد شكست است و نيــاز زيــركى بگــــذار و با گــــولى بســـاز
زيـــركى شـــد دام بر دو طمــع و نــاز تا چـــه خـــواهــد زيــركى را پاكبـــاز
زيــركــان بــا صـــنعتى تـابـع شــدنـد ابلهــان از صـــنع در صـــانع شــــدند
۱۷ـ بحارالانوار ۹۲/ ۲۰۴
۱۸ـ بحارالانوار ۲۰۴/۹۲
۱۹ـ سوره نجم: ۲۳
۲۰ـ امالى صدوق /۳۶ ـ بحارالانوار۹۲/ ۱۹۷ ـ ۱۹۶
۲۱ـ اصول كافى۶۱۰/۲ باب البيوت التى يقرأ فيها القرآن جلد ۱ ـ بحارالانوار۲۰۰/۹۲
۲۲ـ نهج البلاغه، خطبه ۱۷۶٫
۲۳ـ وسائل الشيعه ۹۲/۱۸ ـ باب ۱۰ عدم جواز تقليد غير المعصوم، حديث ۱۳٫
۲۴ـ بنا به نقل تاريخ تصوف در ايران/۵۱۴، پاورقى ۱
۲۵ـ ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه و صاحب كتاب سيرالصحابه از حذيفه روايت كرده اند كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از اداء خطبه مفصل فرمودند: «انّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى ان تمسكتم بهما فقد نجوتم».«طبرانى» بااين اضافه نقل كرده است كه فرمود: «فلا تقدموهما فتهلكوا و لا تقصروا عنهم فتهلكوا و لا تعلموهم فانّهم اعلم منكم» «دو چيز نفيس و بزرگ را در ميان شما مى گذارم كه اگر به اين دو چيز تمسک جوئيد نجات مى يابيد: يكى قرآن و ديگرى عترت من». آنگاه فرمود: «برايشان سبقت نجوئيد و تقصير و كوتاهى ننمایيد از آنها كه هلاک مى شويد، به ايشان ياد ندهيد كه آنها از شما داناترند»، (سنن ترمذى ۲/ ۳۰۷ ـ كنزالعمال جلد ۱، حديث ۸۷۴) اين حديث با تفاوت مختصرى در عبارت متن، متواتر است و از بيست و چند نفر از صحابه نقل شده است (تفصيل اين بحث را مى توانيد در المراجعات مراجعه ۸ صفحه ۲۰ تا ۲۵ مطالعه نمائيد، و اين حديث با مختصر تفاوتى در اغلب كتب معتبر اهل سنت نقل شده است).