فلسفه و عرفان از ديدگاه علما و دانشمندان و عقل گريزي فلاسفه
استاد سيد قاسم علي احمدي
اشاره:
محقق توانا و پژوهشگر پرتلاش معاصر حضرت حجت الاسلام والمسلمين آقاي حاج سيد قاسم علي احمدي در سال ۱۳۴۵ به دنيا آمد و حدود ۳۰ سال است که در حوزه ي عليمه ي قم مشغول تحصيل و تدريس و ارائه ي طريق مي باشد و از محضر آيات عظام وحيد، تبريزي، صافي گلپايگاني استفاده ها نموده واکنون از اساتيد عالي مقام سطح عالي حوزه ي علميه ي قم و داراي تأليفات بسيار ارزنده اي مي باشد.
چکيده:
اين مقاله به بيان برخي دلايل بطلان طريق فلسفه در تحصيل معارف الهي در سه بخش مي پردازد:
۱- بسياري از قياس هاي مورد استفاده در مباحث اصلي الهيات فلسفه را به دليل بديهي نبودن مقدمات نمي توان برهان تلقي نمود.
۲- از جمله موارد متعدد افتراق فلسفه و عرفان با مکتب وحي، ۲۲ مورد، مورد بررسي قرار گرفته است.
۳- علم منطق به عنوان يکي از ابزارهاي اصلي مورد استفاده در مباحث فلسفي، خود داراي موارد اختلاف بسياري بوده که در اين مقاله به برخي از موارد اشاره گرديده است.
آنچه امروز آن را فلسفه و عرفان اسلامي مي نامند، در واقع فلسفه ي يوناني و عرفان و تصوّف يونان است که پايه گذاران اين انديشه وتفکّر، يونانيان بوده و ريشه ديني و اسلامي نداشته است. و با مطالعه کتب تاريخ فلسفه و انديشه هاي حکماي يونان اين مطلب واضح و ظاهر مي گردد.
لذا چنين نيست که مباني اساسي آن تغيير کرده و اسلامي شده باشد؛ زيرا اساس مباني فلسفه و عرفان و مهمترين عقايد آن با محکمات وحي بينونت تامّه دارد مثل: قدم عالم، معاد روحاني، معراج روحاني، تجرّد ملائکه، عدم علم خداوند به جزئيات، وحدت وجود، فاعليت بالجبر، فاعليّت بالترشّح و الصدور…
استشهاد به آيات و روايات نيز دليل براسلاميّت آن نيست؛ زيرا با مراجعه به کلماتشان ظاهر مي شود که استشهاد به معناي استدلال به آيات و اخبار نيست بلکه حمل و تأويل قرآن و سنّت بر بافته ها و نظريّات پوچ فلسفي است، چنانچه شأن حکمت متعاليه! اين چنين است که تمام سعيش در اين است که براي بافته هاي دور از وجدان و برهان فلسفي، شواهدي از آيات و اخبار پيدا کند هر چند بعضي از اخباري که در آنجا به عنوان شاهد ذکر شده است، در هيچ يک از مجامع حديثي خاصّه و عامّه پيدا نشده است. لذا حکمت به اصطلاح متعاليه نوع خاصّي از فلسفه نيست بلکه فلسفه را با استشهاد به آيات و اخبار، به زبان ديگر ارائه نموده است و تزيين مباحث خود وآيات و اخبار است.
و به آنچه ياد آوري نموديم، اساطين فن فلسفه خود به آن اعتراف نموده اند. چنانچه بعضي از معاصرين تصريح کرده است که:
فلسفه اسلامي اساسش فلسفه يوناني واسکندراني است.(۱) و در دوران خلفاي جور وارد اسلام شده است. (۲) (بني عباس) تا مکتبي در مقابل اهل بيت(علیهم السلام) عَلَم شود و بتوانند مردم را از علوم آسماني و معارف و حياني دور کنند و سرگرم تعلّم انديشه هاي سراسر نقص و ضلالت نمايند. خلفاي بني اميّه و بني عباس با غصب خلافت، باب هاي مدينه علم پيغمبر(صلی الله علیه وآله و سلم) را مسدود کردند با ترويج و نشر فلسفه و عرفان و تطبيق آنها (با تأويلات) به قرآن، و از مسدود شدن درهاي اين شهر علم، درهاي جهل و هلاکت و ضلالت را به سوي مردم گشودند و حاملان علوم آسماني را کنار زدند و به پسمانده هاي زنادقه و دهريّه يونان قانع شدند.
چنانچه علامه مجلسي (رحمه الله) در بحارالانوار فرمودند:
((هذه الجنايه علي الدين و تشهير كتب فلاسفه بين المسلمين من بدع خلفاء المعاندين)) (۳) ايشان ترويج و تشهير کتب فلاسفه در ميان مسلمانان را از بدعت هاي خلفاي جور دانسته و در آنجا از بعضي نصاري نقل مي کند که گفته است:
اين علوم در هيچ قومي داخل نگرديد مگر اين که در ميان آنها ايجاد اختلاف نموده و آنها را به فساد کشانده است، تا اين که مي فرمايد:
((يدلّ علي أنَ الخلفاء وأتباعهم كانوا مائلين إلي الفلسفه و أن يحيي البرمكي كان محبّألهم ناصراً لمذهبهم.
ما رواه الكشي باسناده عن يونس بن عبدالرحمن قال : كان يحيي بن خالد البرمكي قد وجد علي هشام شيئاً من طعنه علي الفلاسفه ،فأحبّ ان يغري به هارون و يضربه علي القتل …)) (۴)
خلاصه اين داستان کشيدن نقشه قتل هشام بن حکم به جرم طعن و مخالفت با فلاسفه را نقل مي کند.
از جمله ي دلايل بر مخالفت فلسفه و عرفان با قرآن و عترت، مخالفت فقهاء و علما و متکلّمان و محدّثان شيعه با اين دو مسلک است. علماي شيعه در طول تاريخ بر ردّ فلسفه و عرفان کتابها و رساله ها نوشتند و اين کاري است که از زمان امامان معصوم(علیه السلام) آموخته اند، و هيچ يک از آنها به سوي معتقدان گفتار فلاسفه و عرفا نرفتند بلکه هميشه در کتاب هاي خود از آنها و اقوال و اعمالشان دوري مي جستند، و قائلين به قدم عالم و منکرين معاد جسماني و وحدت وجود و… را تکفير مي کردند و بسياري از فقهاي عظيم الشأن شيعه فتوي به حرمت خواندن فلسفه داده اند به جهت ضلالت و گمراهي اي که در اين طريق وجود دارد.
از عجايب اين است که جمعي با کمال وقاحت، فلسفه را مساوي با عقل دانسته وگويند: آيات ((افلا تعقلون)) دستور به خواندن فلسفه است و بر منکرين آن مي تازند که آنها مخالف با عقل بوده و اکتفاء به نقل وجمود برآن دارند.
اين افتراء بر متکلمان شيعه و برتمام بزرگان فقه و اصول است. اگر مخالفان فلسفه مثل علامه حلّي و فاضل مقداد و صاحب جواهر و شيخ انصاري و شيخ جعفر کاشف الغطاء و ميرزاي قمي و… (رحمه الله عليهم) و… مخالفان با عقل و دليل عقلي اند، پس آيا در ميان فقهاي شيعه کسي را سراغ داريد که معتقد به دليل عقلي ـ به معنايي که آنها مي گويند ـ باشد؟!
ما معتقديم که روش فلسفي نه تنها روش عقلي نيست بلکه با دلايل عقلي زيادي ثابت مي کنيم که فلسفه ضد عقل است و موهومات و استحسانات را به جاي برهانيات و مسلّمات انگاشته و وهم و خيال را عقل و تعقّل مي داند، با اين که مباني اي که در فلسفه تحکيم شده با مسلّمات کتاب و سنّت بينونت و ضديت حقيقي دارد. و چگونه قرآن امر فرموده تمسک کنيد به چيزي که مباين با وحي ـ کتاب و سنت ـ است. (۵)
علاوه بر اين که روش انبياء و اوصيا هم روش عقلي است و در معارف و توحيد و… استدلال هاي قوي اي که در متون اخبار ذکر شده است، در هيچ جاي ديگر قابل تحصيل نيست و احتجاجات ائمه(علیهم السلام) در مقابل بزرگان کفر و الحاد، علماي يهود و نصاري و ساير مذاهب، در مباحث توحيد و غير آن مملّو از استدلال هاي روشن و معجزه آساست. و اين ظلم و ستم نابخشودني است که کسي بگويد:
روش انبياء و اوصيا در احتجاجاتشان يک روش غير عقلي ـ به معناي نقلي وتعبّدي ـ است و بلکه اگر نيک تامّل شود کلامي است که يضحک به الثکلي.
و استدلالات اهل بيت(علیهم السلام) هم به صورت روش فلسفي نبوده، و بلکه بسياري از مباني فلاسفه در کلمات دهريّه و زنادقه به چشم ميخورد که ائمه (علیه السلام) از آنها جواب داده اند.
خلاصه اين که:
چگونه کسي جرأت مي کند شفاي بوعلي و فصوص ابن عربي و اسفار ملاصدرا را که اساس انحرافات اعتقادي و مخالف با براهين نقلي عقلي در آنها پايه ريزي شده است ـ عقلي و برهاني بداند و خطبه هاي نهج البلاغه و احتجاج شيخ طبرسي و توحيد شيخ صدوق که پر است از براهين اعجازآميز در ردّ و نفي فلاسفه دهريّه، را نقلي (و غير عقلي) قلمداد کند؛
((تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضيزى)) (۶)
براي وضوح بيشتر مطلب مي گوييم:
هشام بن حکم متکلم برجسته شيعه و شاگرد امام صادق(علیه السلام) از مخالفان سر سخت فلاسفه يونان بود که کتابي بر ردّ فلسفه نوشت. تا آن جا که يحي برمکي نزد منصور عباسي مهمترين جرم او را مخالفت با فلاسفه شمرده است، و نقشه قتل او را مي کشد. (۷)
فضل بن شاذان نيشابوري که از اصحاب و خواصّ امام جواد و امام هادي و امام عسگري ـ صلوات الله عليهم ـ بوده کتاب «الردّ علي الفلاسفه» نوشته است. (۸)
شيخ جليل القدر مفيد (رحمه الله) در آثار متعدد خود به نقد مباني فلسفه و عرفان پرداخته است که دو اثر «جوابات الفيلسوف في الاتحاد» و «الردّ علي اصحاب الحلاج» به همين منظور نوشته شده است. (۹)
قطب الدين راوندي فقيه و متکلم بزرگ شيعه کتابي بر ردّ فلاسفه به نام «تهافت الفلاسفه» نوشته و صريحاً مخالفت خود را با مباني فلاسفه اعلام نموده است. (۱۰)
در کتاب ديگرش با عنوان «الخرائج والجرائح» مي نويسد:
فلاسفه اصول اسلام را اخذ کرده، سپس آنها را برطبق آراي خود تفسير و تأويل کردند… آنان در ظاهر با مسلمانان توافق دارند اما در واقع، افکار و نظرات آنها در جهت هدم اسلام و اطفاء نور شريعت است. (۱۱)
علي بن محمد بن عبّاس کتابي در «ردّ فلاسفه» نوشته است. نجاشي مي فرمايد: وي مشهورتر از آن است که درباره اش شرحي داده شود. (۱۲)
حسن بن موسي نوبختي از علما و متکلّمان معروف شيعه آثار متعددي در نقد و ردّ فلسفه دارد که از جمله آنها «توحيد وحدوث عالم» است. (۱۳)
متکلّم و فقيه ابوالمکارم حلبي (رحمه الله) کتاب «نقض شبه الفلاسفه» (پاسخ به شبه هاي فلاسفه) نوشته است که انديشه هاي فلسفي را نقد و ردّ نموده است. (۱۴)
ملا محسن فيض کاشاني که شاگرد و داماد ملاصدرا بود ـ بعد از سالها درس و بحث در فلسفه و تأليف و شرح در راستاي عقائد فلسفي ـ در اواخر عمر خود از گذشته عمرش اظهار ندامت و پشيماني نموده و از مسلک سابق خود بيزاري و برائت جسته و آثاري در اين زمينه دارد که از جمله آنها کتابي به نام «الانصاف» است، که در آن اعلام بازگشت به معارف قرآن و عترت نموده و در فرازي از اين رساله مي نويسد: «… و چندي در طريق مکالمات متفلسفين به تعلّم و تفهّم پيمودم و يک چند بلند پروازي هاي متصوفه در اقاويل ايشان ديدم فتمثلت بقول من قال ((خدعوني نهبوني اخذوني غلبوني ـ وعدوني كذبوني فالي من اتظلم)) (۱۵)
و مخالفت هاي صريح و آشکار علامه حلي (رحمه الله) در کتابهاي کلامي اش خصوصاً شرح تجريد الاعتقاد بر محقق حق طلب، پنهان نيست چنان که در بحث قدم عالم فرمودند:
((من اعتقد قدم العالم فهوكافر بلاخلاف، لاّن الفارق بين المسلم و الكافر ذلك و حكمه في الآخرة حكم باقي الكفار بالاجماع)) (۱۶)
يعني هرکس به قديم بودن عالم معتقد باشد، بدون اختلافي بين علماء کافر است زيرا فارق بين مسلم و کافر همين است و حکمش در آخرت به اجماع علما مانند بقيه کفار است.
و در ديگر کتب کلاميه اش در مواضع عديده تصريح به بطلان مقالات فلاسفه نموده است و حتي در کتاب تذکره اش فرموده است: از جمله کساني که جهاد با آنها واجب است، فلاسفه اند. (۱۷)
و در تذکر الفقهاء فلسفه را در کنار علم موسيقي، سحر، قيافه شناسي و کهانت از جمله علومي که تحصيل آنها حرام است بر شموده است، مگر به قصد نقض و ردّ آن باشد. (۱۸)
علامه مجلسي (رحمه الله) فرمودند:
((إنّهم : تركوا بيننا أخبارهم فليس لنا في هذا الزمان ألاّ التمسّك بأخبارهم والتدبّر في آثارهم، فترك الناس في زماننا آثار اهل بيت نبيّهم و استبدّوا بآرائهم، فمنهم من سلك مسلك الحكماء الذين ضلّوا و أضلّوا، و لم يقروّا بنبي و لم يؤمنوا بكتاب و اعتمدوا علي عقولهم الفاسده و آرائهم الكاسده، فاتخذوهم ائمة و قادة …))
يعني حضرات ائمه(علیهم السلام) (بعد از خودشان) احاديث شان را در ميان ما به جا گذاشته اند پس در اين زمان براي ما چاره اي نيست مگر اين که به احاديث ايشان چنگ زنيم و در آثار و اخبارشان تفکّر و انديشه کنيم با وجود اين، در زمان ما اکثر مردم آثار و اخبار اهل بيت پيغمبرشان را رها نموده وخود رأي شده اند، پس گروهي از آنها راه و روش و مکتب فلاسفه را برگزيده اند، همان فلاسفه اي که خودشان گمراه و ديگران را هم گمراه کرده اند، و به هيچ پيغمبري اقرار نکرده و به هيچ کتابي از کتاب هاي آسماني ايمان نياورده اند، و بر عقل هاي ناقص و نظريات و انديشه هاي بي رونق و سست خودشان تکيه کرده اند، پس (گروهي از نادانان نيز) آنان را پيشواي خود قرار داده و به آنها اقتدا کرده اند و عقائدشان را از آنها اخذ نموده اند.
نصوص صريح و صحيح از امامان معصوم(علیهم السلام) را از معاني اصلي آن به معاني ديگر توجيه و تأويل مي کنند؛ زيرا که اين احاديث و نصوص صحيحه با آنچه فيلسوفان بدان معتقدند سازگار نيستند با آن که مي بينند که دليل هاي فلاسفه و شبهه هاي آنها مفيد ظن وگمان و بلکه مفيد و هم نيز نمي باشد حتي افکارشان مانند تار عنکبوت سست و بي پايه است.» (۱۹)
و همچنين علامه مجلسي در بحارالانوار (۲۰) و ساير کتاب هايش فلسفه را ردّ کرده و نقد و افکار و عقائدشان را خلاف مسلّمات کتاب و سنت شمرده است.
شيخ بهايي کلمات زيادي در ردّ فلاسفه دارد که از جمله آنها اشعاري است که فيلسوفان را ريزه خواران سفره ارسطو و افلاطون معرفي کرده و از آنها مذمّت و نکوهش کرده و فرموده:
اي کـرده به علم مـــــجازي خــــو *** نشــنيده زعـلم حـقيقي بــو
ســـــرگرم بـه حکــمت يــــوناني *** دلســرد زحکــمت ايــمانـــي
تـا چـند چـو نکـبـــــتيان مانـــي *** بــر ســفـره چـرکين ، يـوناني
سـؤر المـؤمن فـرمــــوده نـبـی *** از ســؤر ارسـطو چه ميــطلبي
اين علم دني که توراجان است *** فضلات فظايـل يونـان اســت (۲۱)
شيخ انصاري (رحمه الله) در کتاب طهارت مي فرمايد:
((إن السيره المستمرّه من الاصحاب (قدس سرّهم) في تكفير الحكماء المنكرين بعض ضروريات)). سيره مستمر اصحاب برتکفير فلاسفه که منکر بعض ضروريات اند بوده است. (۲۲)
صاحب جواهر مي فرمايند:
به خدا قسم پيغمبر مبعوث نشد مگر براي ابطال فلسفه. (۲۳)
صاحب حدائق مي فرمايند:
((أن الاصحاب (قدس سرّهم) ذهبوا إلي تكفير الفلاسفه و من يحذو حذوهم …)) (۲۴) اصحاب اماميه به تفکير فلاسفه و پيروان آنها معتقد بودند.
شيخ انصاري (رحمه الله) با ممنوع دانستن خوض در استدلالات پيچيده فلسفي مخالفتش را با فلسفه اعلام داشت آن جايي که مي فرمايند:
واجبتر از فرو نرفتن در مطالب و استدلالات عقلي براي کشف و استنباط احکام فرعي شرعي، فرو نرفتن در مطالب عقلي نظري براي دريافت مسائل اصول دين است؛ زيرا اين شيوه موجب واقع شدن در معرض هلاکت ابدي وعذاب هميشگي است و ائمه معصومين(علیه السلام) نيز در روايات مربوط به نهي از فرو رفتن در مسأله قضا و قدر نسبت به اين خطر هشدار دادند. (۲۵)
مرحوم ميرزاي قمي (رحمه الله) در قوانين مي فرمايد:
((والذي جعله الطلبه في أمثال زماننا وسيلة لانحرافهم عن تحصيل الفقه و اشتغالهم بتحصيل حكمه اليونانيين من المشّائيين و الاشراقييّن تمسّكاً بأنّ معرفة الله تعالي مقدّم علي عبادته و طاعته و هولايمكن الاّ بتحصيل هذه العلوم، فهو من وساوس الوسواس الخنّاس الذي يوسوس في صدور الناس. فربّما يصرفون عمرهم جميعاً في تحصيل هذه العلوم تمسّكأّ بأنّه من مقدمات الفقه اذالفقه هو العلم بالاحكم الشرعّيه و ذلك يتوقّف علي معرفه الشارع ومالا يتم الواجب الاّ به فهو واجب. حاشا و كلاّ أن يكون ذلك موجباً للمعرفة أو موجباً لمزيدها أو ممّا يتوقّف معرفة الفقه والشّرع عليها. نعم و قد يصير موجباً للزندقه والإلحاد و قد يوجب كثرة البعد عن ساحة القرب والنّدامة والحسرة يوم التناد…)) (۲۶)
آنچه که طلاب در مثل اين زمان ها وسيله براي انحرافشان از تحصيل فقه قرار دادند و مشغول تحصيل حکمت يونانيان ـ از مشاء واشراق آن ـ شدند و دليل شان اين است که معرفت خداوند مقدّم برعبادت و اطاعت اوست و آن (يعني معرفت) هم ممکن نيست مگر با تحصيل اين علوم (حکمت يونانيان) پس از وسوسه هاي وسواس خنّاس است که در سينه هاي مردم وسوسه مي کند و چه بسا تمام عمرشان را در تحصيل اين علوم صرف مي کنند به اين دليل که اين علوم از مقدمات فقه است زيرا فقه علم به احکام شرعي است و آن توقف بر معرفت شارع دارد و مقدمه واجب هم واجب است، حاشا وکلاً (هرگز) که تحصيل فلسفه موجب معرفت خداوند و يا موجب زيادي معرفة الله يا از اموري باشد که معرفت فقه و شرع توقف برآن داشته باشد بلي گاهي (تحصيل فلسفه) موجب زندقه و الحاد مي گردد و گاهي موجب دوري زيادي از ساحت قرب حق تعالي شده و ندامت وحسرت رابه دنبال دارد…
نويسنده اين سطور گويد:
چقدر فاصله است بين کلام فقيه بزرگوار محقق جليل ميرزاي قمي(رحمه الله) که مي فرمايد:
هرگز معرفت خداوند و ازدياد آن بر تحصيل فلسفه توقف ندارد بلکه چه بسا موجب الحاد و زندقه شود ـ با آن چه بعضي از معاصرين ادعا مي کند که هزار سال تلقي علماء و فقها و محدثان و متکلمان از توحيد وحدت عددي بوده و مدّعي است که هيچ کس به درک و فهم توحيد صحيح نائل نشده و بعد از هزار سال با بيان بعضي از فلاسفه با استفاده از خطب امير المؤمنين(علیهم السلام) توحيد ناب و صحيح و خالص دانسته شده.
و ادعا مي کند که اصلاً قبل از تحصيل کتاب و سنت بايد فلسفه خواند تا کليد فهم آن دو را بدست آورد.
ملاطاهر قمي (رحمه الله) فقيه و متکلم شيعه از جمله آثارش کتاب «الفوائد الدينيه في الرد علي الحکما و الصوفيه» است.
علامه بحرالعلوم در اجازهايش به يکي از شاگردان خود پس از ذکر اين نکته که علماي سلف به احاديث اهل بيت(علیهم السلام) اعتناي خاص ـ از جهت روايت و درايت و حفظ ـ داشتند، مي نويسد:
((ثم خلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوات)) که از علم و علما کناره گيري نموده و ويراني را آبادي جلوه دادند، حساب را فراموش و در طلب سراب برآمدند؛ و ساکن برهوت گشتند و به خوشي هاي گذران زمان دل خوش داشتند… از جمله اينان کساني اند که برجهالت برگرفته از سردمداران کفر و گمراهي ـ که منکرنبوت و رسالت هستند ـ را حکمت و علم نام نهادند و صاحبان اين حکمت و علم دروغين را امام و رهبر خويش گرفتند و اقوال و آراء آنان را اگر چه مخالف نص قرآن بود پذيرفتند و هر آنچه را که آنان بدان قائل نبودند، اگر چه آن عين حق و صواب بود انکار کردند.
سپس مرحوم بحرالعلوم به ردّ تصوّف پرداخته و آن را خطري بزرگ براي بندگان ضعيف خداوند شمردند. (۲۷)
مرحوم محمد باقر هزار جريبي (که علامه بحرالعلوم در اجازه روايياش به سيد حيدر يزدي از هزار جريبي به عنوان شيخ و استاد عالم و فاضل خود که واجد انواع علوم ومعارف بوده است ياد مي کند) در اجازه روايي مبسوط که براي بحرالعلوم نوشته است ،او را سفارش به تحصيل مقامات عالي اخروي به خصوص کوشش در نشر احاديث اهل بيت(علیهم السلام) نموده و از صرف عمر عزيز در علوم فلسفي که مصداقي از آيه شريفه زير است، برحذر مي دارد. (۲۸)
((كَسَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً)) (۲۹)
مرحوم ملااحمد نراقي در معراج السعاده پس از بيان ضرورت کسب يقين و جزم در اعتقادات مي گويد: و طريق آن [جزم و يقين] اين نيست که به او (مکلف) مناظره و جدل تعليم شود يا به خواندن کتب کلامي و حکمي [فلسفه] اشتغال نمايد بلکه بايد مشغول شود به تلاوت قرآن و تفسير و خواندن احاديث و فهميدن آنها و مواظبت کند به وظايف عبادات و طاعت و به اين سبب روز به روز اعتقاد او قويتر مي گردد… و اعتقاد کساني که عمر خود را صرف کلام و حکمت متعارفه (فلسفه) نموده و روز و شب را به مجادله و مباحث کلاميه به سر برده اند، مانند ريسماني است که در مقابل باد آويخته باشد و هر ساعتي آن را به طرفي حرکت دهد. گاهي چنان رود و گاهي چنين، زماني به شمال ميل کند و لحظه اي به يمين، هر چه شنيدند متحرک مي شوند و به اندک چيزي که به عقلشان رسد متأمل مي گردند. و اگر اعتقاد صحيحي داشته باشند همان است که در حال طفوليت اخذ کرده اند. (۳۰)
و در موضع ديگر از آن کتاب مي فرمايد: … و نه از اشخاصي باشي که عمر خود را صرف علوم عقليه نموده و به فضول يونانيان خود را راضي مي کنند و عقول قاصره خود را در هر چيزي دليل و رهبر مي دانند و هرچه عقل ناقص ايشان آن را نفهمد طرح يا تأويل مي کنند و آيات و اخبار را تا توانند از ظاهر خود صرف مي کنند و احکام شريعت نبويه در نزد ايشان مهجور و از تتبع آيات و اخبار دورند، علماي شريعت را مذمّت و بدگويي مي کنند و ايشان را به بي فهمي و ناداني نسبت مي دهند ورثه انبياء را جاهل و نادان مي شمارند و از براي خود که هنوز عقل را از وهم تميز نداده اند زيرکي و فطانت ثابت مي کنند و از اين غافلاند که عقل بيراه نمايي شرع قدم نمي تواند برداشت و گامي در راه نمي تواند گذاشت. (۳۱)
مرحوم نراقي در کتاب مثنوي طاقديس خود نيز از فلاسفه اين چنين ياد مي کند:
آن يکـي گـرديد مـحو فـلســــفه خـويش را دانـا شـمـــرده از سـفــــه
فـــکر او تحديــد اطـراف و جـهات کــار او تشـريح حـــــيوان و نــــبـات
ازقديم آمد جهان يا حادث است آفريــــدش با غرض يا عــابث است
بـي خـــبر ليکـن ز احکــــــام اله مـي ندانـــد جـز نــــمازي گـــاهگاه
صـد دليـل آرد پي تجديد نـفس نفس او ليکن به صد زنجير حبـس
اي خيو برروي عـلم و فـضــل تو تيره صد مدرس بـود از جــهل تـو
و هـم و پـنداري به هم آمـيختي شـوري از چـون و چـرا آمـيختـــي
نامش اسـتدلال وبرهان سـاختي مـهر چـــيـدي و قــــــماري بـاختي
صـــد خطا زين گونه استــدلالها ديـــده اي در مـاههـا و سالها(۳۲)
و از نصيرالدين طوسي (رحمه الله) که از اعاظم متکلّمين است منقول است که گفت:
هفتاد سال در علوم عقليه فکر کردم وکتاب هاي بسياري در آنها تصنيف کردم بيش از اين نيافتم که اين مخلوق را خالقي است و در اين هم يقين عجوزه هاي قبيله از من بالاتر است. پس طريق صحيح آن است که همه کس اصل ايمان و عقايد خود را از صاحب وحي اخذ کند و باطن خود را از صفات ذميمه و اخلاق خبيثه پاک سازد. (۳۳)
آیت اللّه محمد رضا مظفر درباره آثار سوء فلسفه در عالم اسلام چنين مي نويسد:
فرق فلسفه با علم کلام اين است که علم کلام را مسلمانان براي دفاع از دين وضع کردند، اما فلسفه تعهّد ديني ندارد و مسير معيني را دنبال نکرده و از دين خاصي تبعيت نمي کند … اين بي تعهّدي، فيلسوف را برآن مي دارد که نظري را ابراز کند که با شريعت اسلامي و يا ظاهر آن مغايرت دارد. اين تفاسير، واقعاً و يا در نظر مسلمين، موجب خروج از دين مي شود.
فيلسوف از اين که برهاني را که دين و يا مذهبي مطرح کرده است نقض کند ابايي ندارد وقتي که فلسفه يوناني گسترش پيدا کرد، برخي از اعراب کورکورانه و سطحي از آن تقليد کردند و موجب فساد در افکار مسلمين شدند و مسلمين احساس کردند که از جانب فلسفه يوناني مورد هجوم واقع شدند … ائمه ما با مبارزه با بدعت گذاران در دين و عوامل گمراهي مردم، عقايد اسلامي را در برابر امواج فکري يوناني مخصوصاً نگه داشتند. (۳۴)
فلسفه ناتوان تر از آن است که بتواند به ما عقيده صاف و صحيح و خالص ببخشد. لازم نيست که ما به شيوه فلاسفه به خداوند معتقد باشيم؛ زيرا که خداوند ما را بر چنين چيزي مکلف نکرده است … کسي که عقيده اي ندارد و مي خواهد در اعتقاداتش به چيزي چون فلسفه تکيه کند، همانند کسي است که مشت برآهن سرد مي کوبد. (۳۵)
مرحوم آية الله خوئي (قدس سره) درباره ضرر فلسفه به زندگي مسلمين مي نويسد:
احدي از مسلمين در اين مطلب ترديد نداشت که کلامي که خداوند بر پيامبر اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) نازل کرده است، برهاني بر نبوت او و راهنماي امت است و احدي نيز ترديد نداشت که «متکلم» يکي از صفات ثبوتيه خداوند است که از آن به عنوان صفات جماليه ياد مي شود خداوند نيز در قرآن خويش را به اين صفت توصيف کرد:
((وَ كَلَّمَ الله مُوسى تكليماً)) (۳۶)
همه مسلمانان بر اين باور بودند و کمترين اختلافي در اين موضوع نداشتند تا آن که فلسفه يونان در ميان آنان وارد شد و آنان را به فرقه هاي گوناگون تقسيم کرد و هر فرقه به تکفير ديگري پرداخت، تا آن جا که بر درگيري و کشتار يکديگر منجر شد. از اين رهگذر چه آبروهاي محترمي که هتک شد و چه خون هاي بيگناهي که ريخته شد در حالي که قاتل و مقتول هر دو معتقد به توحيد و رسالت و معاد بودند و …
اي کاش مي دانستم که آنان که موجب بروز چنين اختلافاتي بين مسلمين شدند، چه عذري دارند و پاسخ خداوند را در قيامت چه خواهند داد؟ ((انالله وانا اليه راجعون)) (۳۷)
و مخالفت آيه الله بروجردي (رحمه الله) با ترويج فلسفه در حوزه علميه قم مشهور است و بسياري از شاگردان ايشان که در قيد حيات اند و بعضي ها از مراجع اند اين امر را تاييد مي کنند.
همچنين مرحوم آيه الله بروجردي از ادامه چاپ تعليقه صاحب تفسير الميزان بر بحارالانوار جلوگيري کردند. (۳۸)
چنان که مـرحوم آيه الله شاهـرودي فتواي تحريم ادامه حاشيه ي بحارالانوار را دادند. (۳۹)
غرض از نقل اين اقوال ـ که مقدار بسيار کمي از آنها را ذکر کرديم ـ اين است که چگونه معتقدين فلسفه، فلسفه را مساوي با عقل و تعقل مي دانند و ((افلا تعقلون)) در آيات را دستور به خواندن فلسفه معنا مي کنند با اين که ـ علاوه بر اين که مباني فلسفه مخالف صريح قرآن وعترت است ـ اساطين فقه و اصول، اين چنين با فلسفه مخالفت کردند و آن را ضدّ تعقل صحيح دانستند و پيروي از مباني آن را گمراهي و ضلالت از صراط مستقيم قلمداد کردند و فتواي به حرمت تحصيل آن دادند و فقيهي بزرگ مثل شيخ جعفر کاشف الغطاء در کشف الغطا (۴۰) قائلين به مباني فلسفه مثل وحدت وجود، قدم عالم، قدم مجرّدات را خارج از اسلام و احکام آن مي دانند.
آيا وقت آن نشده که بيدار شويم و به دامن قرآن وعترت برگرديم.
————————————————————————————-
پی نوشت ها:
۱- مقالات فلسفي ،مرتضي مطهري ،۳ /۳۶ انتشارات حکمت، چاپ اوّل ۱۳۶۹
۲- تفسير الميزان ۲۹۷/۵ و۴۱۹
۳- بحارالانوار ۱۹۷/۵۷
۴- همان
۵- موارد تباين فلسفه با وحي را در کتاب « تنزيه المعبودفي الردّ علي وحده الوجود»ملاحظه نماييد.
۶- نجم:۲۲
۷- شيخ طوسي،اختيارمعرقه الرجال۵۳۰/۲
۸- رجال نجاشي:۳۰۷
۹- رجال نجاشي:۴۰۰
۱۰- معجم رجال الحديث۹۹۷/۹
۱۱- الخرائج والجرائح۱۰۶۱/۳
۱۲- رجال نجاشي :۲۶۹
۱۳- الفهرست : ۹۶
۱۴- حرّعاملي ،أمل الآمل۱۰۵/۲
۱۵- ده رساله فيض کاشاني :۱۸۳-۱۹۹
در رساله الانصاف مي گويد: سبحان الله!عجب دارم از قومي که بهترين پيغمبران را برايشان فرستادند به جهت هدايت، و خيراديان را بر ايشان ارزاني فرمود از روي مرحمت وعنايت، و پيغمبر ايشان کتابي گذاشته و خليفه دانا به آن کتاب، واحداً بعد واحد به جاي خود گماشته به نصّي از جانب حق، تا افاضت نور او تا قيام قيامت باقي و تشنگان علم و حکمت را به قدر حوصله و درجه ايمان هريک ساقي باشد.
آنگاه که گفت: «من در ميان شما دو گوهر گرانبها باقي مي گذارم که اگر پس از من به آن دو چنگ زنيد، هرگز گمراه نمي شويد، يکي قرآن و ديگر عترت واهل بيتم» ايشان التفات به هدايت او نمي نمايند و از پي در يوزگي علم بردر امم سالفه مي گردند و از نم جوي آن قوم استمداد مي جويند و به عقول ناقصه خود استبداد مي نمايند …همانا اين قوم گمان کرده اند که بعضي از علوم دينيّه هست که در قرآن وحديث يافت نمي شود و از کتب فلاسفه يا متصوفه مي توان دانست و از پي آن بايد رفت مسکينان، نمي دانند که خلل و قصور نه از جهت حديث يا قرآن است بلکه خلل در فهم و قصور در درجه ايمان ايشان است …و بالجمله طايفهاي واجب و ممکن مي گويند و قومي علت ومعلول مي نامند و فرقه اي وجود و موجود نام مي نهند و من عندي را هرچه خوش آيد گويد، و ما متعلّمان که مقلّدان اهل بيت معصومين(علیه السلام) ومتابعان شرع مُبينيم، سبحان الله مي گوييم، اللّه را اللّه مي خوانيم، و عبيد را عبيد مي دانيم … (ميرسد به اين جا): نه متفلسفم، نه متصوّفم، نه متکلّف بلکه مقلّد قرآن و حديث و پيغمبر وتابع اهل بيت آن سرورم.
۱۶- اجوبه المسائل المهنائيه:۸۸ -۸۹
۱۷- تذکره الفقهاء۴۱/۹
۱۸- تذکره الفقهاء:۳۷/۹
۱۹ – الاعتقادات:۱۷
۲۰- بحارالانوار ۸/ ۳۲۸ و ۵۷ / ۳۰۵
۲۱- کشکول شيخ بهايي:۲۹-۳۱
۲۲- کتاب الطهاره ،النظر السادس في بحث نجاسات في الکافر
۲۳- السلسبيل اصطهباناتي: ۳۸۷،وقصص لاعلماء:۱۰۵ و مستدرک سفينة البحار
۲۴- الحدائق الناظره ،المقدمه العاشره۱۲۸/۱
۲۵- فرائد الاصول۲۱/۱
۲۶- القوانين المحکمه ۳و۴۰۵/۴
۲۷- خاتمه مستدرک الوسايل۶۲/۲ -۶۱
۲۸- خاتمه مستدرک الوسايل۶۰/۲
۲۹- نور:۳۹
۳۰- معراج السعاده: ۷۰
۳۱- معراج السعاده:.۵۴
۳۲- طاقديس:۹۸٫ به نقل از کتاب فلسفه از منظر قرآن و عترت:۳۹۶
۳۳- معراج السعاده:۱۴۳
۳۴- فلسفه و کلام اسلامي، محمد رضا مظفري: ۱۰۳-۱۰۱
۳۵- همان :۱۰۹، به نقل از کتاب فلسفه از نظر قرآن و عترت:۴۰۳
۳۶- نساء:۱۶۴
۳۷- البيان في تفسير القرآن :۴۰۶
۳۸- مراجعه شود به کتاب :فلسفه از منظر قرآن وعترت:۴۰۰
۳۹- همان :۴۰۱
۴۰- کشف الغطاء۱۷۳و۳۵۹