علامه آيت الله حاج شيخ مرتضی رضوی
ادامه گزارش روزنامه شرق
شرق: اين امر ناشي از ظهور قدرت سلجوقيان و لزوم تقيه بوده است که خود اصلي شيعي است.
نگاه:
۱- رهبرفکري سلجوقيان خواجه نظام الملک ايراني بود که دانشگاه هاي نظاميه را از بغداد و موصل تا نيشابور و مرو روي خط جاده ابريشم رديف کرد.
به نظر غربيان ايرانيان فرهيخته تشيع را مطابق عناصر فکري ايراني پيش از اسلام ساختند. پس چرا بايد شيعه صوفي از نهضت جناب خواجه نظام الملک بترسد وتقيه کند؟! آيا خواجه نظام الملک از آن ايرانيان فرهيخته نبوده و لذا سنّي دو آتشه و قتال شيعه بود، همين طور خاندان برمک که قاتل اصلي امام کاظم (علیه السلام)هستند و يحيي (بن عبدالله بن حسن بن حسن (علیه السلام) ) را که در شمال ايران دولتي تشکيل داده بود، با مکر وحيله دستگير و در زندان بغداد به عمرش پايان دادند. وهمين طور خاندان سهل که هر چه توانستند امام رضا (علیه السلام)را اذيت کردند. کدام خاندان ايراني در عصر تسنن ايران قدرت پيدا کرده و بر عليه تشيع جنايت نکرده است؟
آيا ساخته شدن تشيع به دست ايرانيان درست است يا تقيه شيعه از همين ايرانيان؟؟ اين تناقض نيست؟ چرا دانشمندان ما گفته هاي غربيان را بي ملاحظه مي بلعند!؟!
۲- مطابق القائات کربن، صوفيان همگي شيعه بودند از ترس سلجوقيان که افسارشان به دست نظام الملک بود بر اساس تقيه، خودشان را سني جلوه دادند.
اگر او مي گفت « از ترس سلجوقيان سني شدند» باز به نوعي ادعايش از محال بودن خارج ميشد. زيرا کسي که تقيه مي کند مذهب خود را حفظ مي کند وگفته ي کربن مصداق «تقيه بر عليه تقيه» است، کربن در اين جا که نمي تواند واقعيت تاريخي سني بودن صوفيان را انکار کند عوامانه ترين حرف را مي زند که عوامانگي آن واضح وآشکار وکاملاً بيّن است.
عده اي از انديشمندان ما اين سخن او را «پژوهش علمي» دانسته و مي بلعند.
۳- درست است اصل تقيه از اصول شيعه است وتشيع در مقاطع زيادي با تقيه خودش را حفظ کرده تا سني نشده. تقيه اي که کربن مي گويد مصداق «نقض غرض» است هيچ صوفي اين قدر از هوش بي بهره نيست که نقض غرض به اين بزرگي را مرتکب شود.
۴- کربن در اين باورها هم صوفيان را به حماقت متهم مي کند وهم شيعه را، مي گويد: شيعه از اصل خود منحرف شد وصوفيان نيز دچار حماقت در استفاده از تقيه شدند.
شرق: (از بيان پازوکي در توضيح اصول انديشه کربن): با سقوط خلافت عباسي بار ديگر با ظهور تصوف ولوي مواجهيم….
نگاه: براي روشن شدن موضوع لازم است رابطه ي تاريخي تصوف با «ولايت» را به اختصار تمام از نظر بگذرانيم: تصوف در اين مسئله سه دوره را طي کرده است:
۱- دوره اول تصوف عربي: اين دوره از حسن بصري ـ اولين صوفي متشخص در جامعه اسلامي ـ آغاز مي شود ودر اواسط قرن دوم يعني حوالي سال ۱۴۰ هجري قمري با دوره دوم که در زير مي آيد دست همکاري به هم مي دهند.
در اين دوره صوفيان خودشان را« ولي الله» نناميده اند زيرا ولايت به ويژه در حديث غدير به «دوستي» تاويل شده بود. « من کنت مولاه فهذا علي مولاه» به« هر کس من را دوست دارد بايد علي را دوست بدارد» تاويل شده بود. واگر صوفياي ادعاي ولايت مي کرد شمشير بني اميه بي ترديد به سراغ گردنش مي رفت.
۲- دوره تصوف فارسي: جوکيات هندي از همان آغاز سقوط ايران به دست عرب، توسط عده اي از ايرانيان ناسيوناليست به طور خزنده و به تدريج وارد جامعه مسلمان سني ايراني مي شد، اين جريان در زمان مهدي سومين خليفه عباسي به شدت جان گرفت.
عباسيان که به نام شيعه و با تمسک به خون حسين (علیه السلام)و زيد و يحيي و ديگر کشته شدگان آل رسول و با شعار «الرّضي من آل الرسول» به قدرت رسيده بودند، امامت علي (علیه السلام)را نه يک « حق ولايتي» بلکه يک «حق وصايتي» مي دانستند، بدين جهت مورد پذيرش شيعيان ولايتي قرار نگرفتند. در زمان عبدالله و منصورمي رفت که «تشيع وصايتي» همه گير شود اما سه عامل قوي موجب شد که عباسيان از خير تشيع وصايتي نيز بگذرند:
الف: دافعه شديد شيعيان ولايتي که عباسيان را درست مانند امويان، غاصب مي دانستند.
ب: قيام محمد و ابراهيم پسران «عبدالله محض» از آل حسن (علیه السلام)که خود مدعي وصايت بودند و خودشان را به پيامبر (صلی الله علیه وآله) نزديکتر مي ديدند.
ج: مقاومت علماي غير شيعي.
در نتيجه مهدي هوشمندترين خليفه عباسي اصطلاح « اهل سنت» را ابداع کرد: يعني ما همان روال که از روز وفات پيامبر صلوات الله علیه و آله آغاز شده همان رامي پذيريم.
در حقيقت مراد از «سنت» روال وسنت مردم، سنت مسلمانان بود، نه «سنت پيامبر (صلی الله علیه وآله)» بدين سان چيزي به نام «شيعه وصايتي» که از زمان محمد حنفيه و عصر امام سجاد (علیه السلام)شروع شده و در کنار شيعه ولايتي ادامه داشت براي هميشه تاريخ از ميان رفت. اين بار يک امت است که اکثريتش سني است و يک اقليتي نيز به نام شيعه در ميانشان است وخلافت درست مانند زمان بني اميه مشروعيت خود را نه با ولايت توجيه مي کند و نه با وصايت.
اما همان طور که عنواني به نام «ولايت» هميشه خلافت بني اميه را به زير سوال مي برد خلافت عباسيان را نيز تحت فشار قرارمي داد، عباسيان با طرح وصايت و تعيين سلسله وصايت علي (علیه السلام)حسن (علیه السلام)، حسين (علیه السلام)محمد حنفّيه، هاشم بن محمد حنفّيه، ابراهيم عباسي، محمد عباسي، عبدالله سفاح، منصور، مهدي ـ تا حدودي به ولايت خواهي مردم پاسخ مثبت داده بودند. اينک با حذف وصايت و رها کردن آن، درست مانند بني اميه شده بودند، چاره اي ديگر انديشيدند: صوفيان را که در اين مقطع با جوکيات هندي نيز مجهز مي شدند «ولي» و«اولياءالله» ناميدند. بدين ترتيب ولايت را در بستر ديگر انداختند تا خودشان را آسوده کنند.
تصوف فارسي رونق گرفت و«ولي الله»ها همه جا قد علم کردند. بدين سان با سند رسمي، سمت امامت به دو بخش تقسيم شد و هر دو طرف همديگر را به رسميت شناختند. سند امضاء شده:
پادشاهان مظهر شاهي حق عارفان مرآت آگاهي حق
۳- دوره دوم تصوف عربي: که تصوف محي الدين است، ابن عربي با ادعاي « خاتم الاولياء»يي ختم ولايت را براي پس از خودش اعلام کرد. اما صوفيان تصوف فارسي به حرف او گوش ندادند هم چنان در ادعاي ولايت بودند و ماندند. همان طور که قبلاً توضيح دادم جانشينان خود محي الدين نيز زير بار اين «ختم» نرفتند.
صوفيان از زمان مهدي عباسي هيچ وقت دست از ادعاي ولايت بر نداشته اند تا از نو به آن برگردند، اينک عبارت بالا را که از روزنامه شرق ديديم دوباره ببينيم:
پس از سقوط خلافت عباسي بار ديگر با ظهور تصوف ولوي مواجهيم.
اين لفظ « بار ديگر» چيست؟ کي صوفيان ولايت را رها کرده بودند که بار ديگر تصوف ولوي شود؟!
براي بزرگداشت کربن کنفرانس تشکيل مي دهند دانشمندي در پشت تريبون باورهاي کربن را بيان مي کند دانشمندان ديگر نشسته اند و مي شنوند اما کسي نمي گويد اين «بار ديگر» يعني چه؟
به قول پير زنان ،اي واي بر ما ملت با اين دانشمندانمان، اگر حضرات در خانه مي نشستند و کار علمي نمي کردند کنفرانس ها را نيز برگزار نمي کردند دست کم بر سر چيزي که «علم ودانش» ناميده مي شود، کلاه نمي رفت.
هانري کربن به طور دانسته عمداً مسلمات بزرگ تاريخ را زير پا مي گذارد مي گويد: همه صوفيان از اول شيعه بودند تنها در دوره سلجوقيان سني شدند با حمله مغول و پس از سقوط خلافت عباسي بار ديگر تصوف شيعي ظهور کرد. اما اين لفظ « ولوي» کلاه گشادي است که هم بر سر علم و دانش مي رود و هم بر سر شيعيان که به ولايت معتقدند.
همان طور که خلفا با غصب خلافت دشمن خونين امامان (عليهم السلام) بودند، صوفيان نيز با غصب ولايت به همان ميزان دشمن اهل بيت (عليهم السلام) بودند بيکم وکاست.
اگر فلان صوفي نامي از يک امام مي برد يا به نيکي نام مي برد، حتي در حد تعريفات و تمجيداتي نيست که معاويه وعمروعاص در مورد علي (علیه السلام) مي کردند، روزي آن قدر از علي (علیه السلام) تمجيد کردند که يزيد گفت: «والفضل ما شهدت به الاعداء». يا احترامي که هارون الرشيد به امام کاظم (علیه السلام) ابراز کرد به حدي بود که مامون را شگفت زده کرد کلمه قصار«الملک عقيم» از آن روز مانده است، دشمني صوفيان با اهل بيت (عليهم السلام) نه از مسلمات تاريخ اسلام بل ستون فقرات تاريخ اسلام ومسلمين است که هانري کربن ما را اين قدر بي خرد حساب کرده واين ستون به اين بزرگي را انکارمي کند بل آن را برداشته وستون فقرات ديگر به جاي آن مي گذارد. با فعاليت هاي هانري کربن وجود کسي به نام «سيد حيدر املي» بلائي بر جان تشيع شد که شيعه پس از ماجراي کربلا شايد به مصيبتي بزرگتر از اين دچار نشده است.
پس از ۷۰۰ سال عمر اسلام اين سيد شيعه، صوفي شد و شيعي بودن را نيز يدک کشيد که کربن مي گويد« بار ديگر تصوف شيعي ظهور کرد». ببينيد دانشمندان حوزوي و دانشگاهي ما را چگونه منحرف مي کند.
درست است تصوف پس از گذشت ۷۰۰ سال از عمر اسلام به تشيع نفوذ کرد. سيد حيدر صوفي شد، شاه نعمت الله ولي گرايش به تشيع کرد و به دنبال او شيخ ابراهيم صفوي خانقاه اردبيل را به نام شيعه موسوم کرد.
استاد محي الدين زده، ملا صدرا زده و کربن زده حوزه مي گويد: نبوت ختم شده امّا ولايت ختم نشده، امروز هم اولياء الله معجزه وکرامت مي کنند.
بنابراين سخن حضرت استاد، معلوم نيست آن «ولي الله» (عجل الله تعالی فرجهم) که پشت پرده غيبت است چه کاره است ولايت که «تعميمي» شد چه چيزي براي اومي ماند؟! مگر اين که مانند محي الدين ايشان نيز آن امام غايب (عجل الله تعالی فرجهم) را صرفاً يک فرد نظامي بداند که در آخرالزمان متولد شده و قيام صرفاً نظامي خواهد کرد.
شرق: (به نقل از پازوکي): کربن مي خواست در عالم حکمت ايراني، مشرقيان را شناسايي کند و ناخودآگاه مي گفت «ما ايرانيان»، «ما شيعيان» در حالي که نه ايراني بود و نه شيعه، کاتوليک فرانسوي بود.
نگاه: به گمانم اگر اين سخن کربن ـ ما ايرانيان، ما شيعيان ـ تنها به ميزان يک اسکناس هزار توماني ضرر مادي متوجه ما ميکرد فوراً حساس مي شديم ومي گفتيم اين اهريمن غربي، اين سخن را ناخودآگاه نمي گويد، کاملاً آگاهانه مي گويد ما را هالو پنداشته است. دکان داران و بازاريان، اين قبيل سخنان را«هالو کردن مشتريان»مي نامند. اما تاکنون اصطلاحي به نام «هالو کردن محققان» نشنيده بوديم.
شرق:
(نقل از پازوکي): به گفته هولدرلين «هر جا خطر ازآن برآيد ازهمان جا دفع مي شود».
نگاه: عرض کردم که غربيان از «مکتب جعفر صادق (علیه السلام) » مي ترسند. پس بايد بيايند ودر همين جا مغز متفکرين ما را بخورند. ضحاکي که اين بار مغز متفکرين را مي خورد نه مغز جوانان را، زيرا امروزه جامعه اي که مغز متفکرينش خورده شود، اساساً جوانش مغزدار نمي شود تا خوراک ضحاک باشد.
شرق:
کربن تا وقتي زنده بود در محافل علمي غرب چندان به او پرداخته نمي شد. اما به گفته وتاکيد برخي از سخنرانان همايش، از جمله دکتر کريم مجتهدي، اخيراً در فرانسه دوري از توجه به آثار وانديشه هاي کربن آغاز شده است.
نگاه:
۱- فرانسويان آن قدر مي فهمد که به کارهاي ظاهراً تحقيقي ودر حقيقت زورگويانه و تحکمه اي او اهميت ندهند. اين ما هستيم که کار وآثار غرض آلود و مسموم او را مائده آسماني مي دانيم. اين که اخيراً در فرانسه به کربن توجه مي شود، بي ترديد به دليل جنبه علمي کار او نيست بل موفقيت او در صوفي کردن ما، نظر فرانسويان را جلب کرده است، مي خواهند بدانند او چگونه با به هم بافتن تحکم ها به همديگر، توانسته انديشه يک ملت را به اسارت خود در بياورد. لطفاً جناب مجتهدي يک نگاه ديگر به اين موضوع در فرانسه، بکنند.
۲- اما با اين که به ماهيت علمي کربن در فرانسه اهميت نمي دادند، به خودش اهميت مي دادند نمونه اش آن «جشن نامه اي که پيش از مرگ کربن براي او انتشار يافت» است. که در همين مقاله شرق آمده است. بهتر است اين مقاله را نيز به پايان ببرم اگر همه آن چه که فقط به سخنراني اين دو بزرگوار مربوط است را تکه تکه بياورم وتوضيح دهم اين مثنوي هفتاد من کاغذ شود.
در پايان از دانشگاهيان گرامي صميمانه تشکر مي کنم که دست کم تشيع را يک فلسفه مي دانند نه مانند برخي حوزويان (صدرائيان) اسلام وتشيع را ذاتاً فاقد فلسفه بدانند. امام خميني (ره): فرموده است: در هر مورد که ديديد غربيان شما را تأیيد مي کنند، بدانيد در همان مورد، به خطا رفته ايد.
کاري با امور سياسي، ندارم. چندين سال است سياست را کنار گذاشته ام (پيکان ما از ژياني اگزوز نداشت). در مورد مکتب تشيع، و نيز درباره حفظ نظام اسلامي از ديدگاه اصول مکتب وجامعه شناسي، بحث مي کنم. امام نيز اين سخن بس والا و بلند و عميق وحياتي و سازنده را در همين زمينه، فرموده است. نه فقط به عنوان يک فرمول ديپلماسي موقت، اين سخن از عرصه روشن «انسان شناسي» امام، و از قواعد و قوانين تاريخ در روابط جامعه ها، در بينش ژرف امام برخاسته است. يعني که اين کلام تنها ناظر به جهان استکباري امروز، نيست بل به اصول انديشه علمي امام مبتني است. او «دشمن را معيار قرارمي دهد» و چيزي که هيچ کسي اين موضوع را به اين فرازي مطرح نکرده بود. نه تنها مأموريت کسي مثل هانري کربن ويارانش، بل غربيان به هروسيله و با هر امکان، هم تصوف سنتي و کلاسيک ما را به شدت تشويق مي کنند و هم تصوف مدرن ما را. به ويژه اين دومي را به نام «فلسفه برتر» ترويج مي کنند. چرا اين معيار کارساز، بل سرنوشت ساز، بل عامل بقاي دين ومکتب را، بل عامل بقاي کشور و استقلال کشور را، فراموش کرده به کارنمي گيريم!؟! چرا!؟! فلان دونفر مثلاً محقق آلماني چه کاري دارند در منزل فلان آقا آيا به راستي دلشان با زيارت آن همه اسقف و کشيش و راهب و راهبه، قديسان مذکر ومؤنث مسيحيت، به سکون عرفاني نرسيده اينک مي خواهند با زيارت اين آقا به بالاترين مدارج عرفان برسند!؟!
درحديث آمده: روزي شيطان پيش يکي از پيامبران رفت وگفت: بگو لااله الاالله.آن پيامبر مکثي کرد و به فکر رفت. شيطان گفت: من که پيشنهاد بدي به تو ندادم به عمل حرام دعوتت نکردم؟ شماها چرا اين جوري هستيد؟ به پيشنهاد من بيچاره گوش نمي دهيد. آن پيامبر گفت: درست است من عاشق لااله الاالله، هستم جانم را در راه آن گذاشته ام. اما چون از دهان تو مي آيد، آن را نمي گويم، برو من بي خرد نيستم، هيچ وقت کار تو بي غرض نيست. و شيطان چون چنين ديد فرار را برقرار ترجيح داد. وارونه کاري ما مگر يکي دوتاست. بجاي معيار بالا، هرروز هانري کربن رايک دايه دلسوزتر از مادر، بل فربه تر و باز فربه تر، بل مقدس و مقدس تر، بل به صورت يک قدّيس خادم ايران، اسلام، تشيع و دانش ايراني، مي کنيم. شگفتا از ما و از خود کشي علمي، فکري وماهوي ما، و صد هزار شگفت، و شگفت انگيزتر اين که برخي ها مي خواهند اين اشتباه بزرگ ما را، مطابق بينش آن امام بزرگ بدانند.