معاد جسماني
مناظره استاد سيدان با استاد جوادي آملي پيرامون معاد جسماني
اشاره:
براي رهيابي به حقّ و شناخت واقع دوري از هر گونه تعصّب و پافشاري بي دليل بر ردّ يا اثبات يک نظريه، و حريّت در فکر و انتخاب عقيده، همگام با التزام و تسليم تمام در برابر کلام الله تعالي و فرمايشات معصومين(علیهم السلام) ـ يعني همان دو گوهر گرانبهايي که پيامبر اکرم (صلوات الله علیه وآله) امتّش را به تمسک و مراجعه به آنها سفارش فرمود ـ از براي يک محقق معتقدِ به وحي و حقانيّت ائمه اهل البيت(علیهم السلام)، از جمله پايه هاي مهم و اساسي به شمار مي آيد.
اثر حاضر آخرين قسمت از مناظرات استاد سيدان با استاد جوادي آملي است در موضوع: «مسئله ي محشور در معاد از ديدگاه حکمت متعاليه و تطابق يا عدم تطابق آن با معاد قرآني» نورالصادق مطالعه ي دقيق اين مناظرات همراه با حريت فکري بدور از تعصبات جاهلانه را به مخاطبين خود توصيه مي کند.
چکيده:
استاد سيدان در اين جلسه، سؤال خود را از چگونگي محشور شدن انسانها و قرار گرفتن آنها در بهشت و جهنم مطرح مي کنند و اين که آيا آنچه که محشور مي شود از اجزاء بدن همين عالم است يا نه؟ که پس از گفتگوهايي بالاخره استاد جوادي آملي مي پذيرد که مسلک آخوند ملاصدرا در بحث معاد را نمي توان از مدارک شرعيه استفاده کرد.
معاد جسماني
جلسه هفتم
استاد سيدان:
مناسب است كه فهرستى از مطالب سابق گفته شود:
پس از اين كه معلوم شد كه مرحوم آخوند، مكرّراً تصريح فرموده به اينكه معاد جسمانى است و بدن به عينه محشور می شود و مشخص شد كه مرادشان از جسم معناى خاصى است كه در نظر دارند (شيئية الشىء بصورته) صُوَرى است، ابداعى از ناحيه ي نفس؛ و منظورشان جسمى نيست كه به نظر عموم تبادر مى كند و مطلب به اين جا رسيد كه محدّثين و ايشان دو نظر دارند كه خود أهل فن به اين دوئيت تصريح كرده اند.
و گفته شد كه آنچه از آيات و روايات در موضوع حشر افراد و اجساد استفاده مى شود همان مطلبى است كه أعلامى از قبيل آشتيانى، آملى و خونسارى قدس الله أسرارهم قائل شده اند.
ولى قسمت ديگرى از مدارك كه مربوط به خلق جنت و نار بود مورد بحث قرار گرفت و فرموديد اين مدارك با توجّه به اين كه جزاء امر قراردادى نيست بلكه جزاء عين عمل است و اعمال و صفات تجسّم پيدا مى كند، و توجّه به اين كه عالم بعد نظام «كُنْ فَيَكونْ» است؛ يعنى بطؤ (كندى) و حركت در كار نيست، و بعضى از جهات ديگر ممكن است نظريه ي آخوند را توجيه كند.
و ما گفتيم اينها منافاتى با حرف محدّثين ندارد، و نتيجةً نمى شود از مستفاد از آيات و روايات صرف نظر كرد. و آنچه اكنون عرض مى شود راجع به روايت أخير است كه مشتمل است بر اين كه حضرت رسول(صلوات الله علیه و آله) در معراج داخل بهشت شدند و نيز آتش را ديده اند.
در ذيل آن روايت وارد شده كه حضرت از رطب بهشت تناول فرمود: ((فَتَحَوَّل ذلِكَ نُطْفَةً في صُلبى)) (۱) و اين خصوصيت (تبدّل به نطفه) تناسب كامل دارد با اين كه بهشت و ميوه هاى آن ماده باشد نه صورت.
اكنون اگر روايت ديگرى يا قرينه لبيّهاى باشد بفرمائيد!
استاد جوادى:
در اين جا سه مطلب بيان مى شود:
۱ـ بيانات آخوند را راجع به معاد در كتاب هايش مى شود به دو نوع تقسيم كرد. يكى آنچه در شرح هدايه اثيريّه گفته است كه منطبق است با ظواهر كتاب و سنّت و آن را به عنوان يك نظريه ي دقيق پذيرفته است و نوع ديگر آن چيزى است كه در كتب ديگر مثل اسفار بيان كرده است و آن را به عنوان نظريه ي أدق پذيرفته است.
پس آخوند يك معادشناسىِ دقيق دارد و يك معادشناسىِ أدق. و در شرح هدايه أثيريّه، همان معنايى را انتخاب نموده كه محدثين انتخاب كرده اند.
۲ـ هر چه جلو برويم و تأمّل كنيم مى بينيم اختلافى بين مسلك آخوند (ولو به معناى أدق) و بين مسلك محدّثين و فقهاء نيست. چون محدث و فقيه، اصطلاحى براى ماده بيان نكرده اند و تعبير به جسم مى كنند، و براى اين جسم محشور آثار و خصوصياتى اثبات مى كنند كه منطبق مى شود بر همان صورتى كه آخوند ملاصدرا مى گويد.
۳ـ ادله مى گويد: بهشت و جهنم الآن موجود و بهشتى الآن متنّعم و جهنمى الآن معذّب است. و اما روايتى كه اشاره شد در ذيلش آمده «فتحوّلت نفطة» معنايش اين است كه در اين عالم متحول به نطفه شد نه در بهشت. بهشت جاى نطفه نيست؛ تنزل پيدا كرد و نطفه شد. تمام موجودات خزائن غيبى دارند:
((وَاِنْ مِنْ شَىْءٍ إلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنزِّلُهُ اِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ))(۲)
و لذا مى فرمايد:
((وَ أَنزَلْنا الْحَدِيدَ فِيهِ بِأسٌ شَديدٌ))(۳)
تنزل پيدا مى كند. و ديگر به تعبيراتى كه به عبارات ((انزلنا)) و… وارد شده است (كه اشاره است به تنزل از خزائن) و در خزائن غيبى صحبت از ماديات نيست.و قيامت ظرف ظهور جهنم است نه حدوث. جهنمى تا مرد كشف غطاء مى شود و خود را در جهنم مى بيند چيز جديدى پيدا نمى شود.
((لَقَدْ كُنْتَ فِى غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطائَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ))(۴)
و چون خودش هيزم و خودش وقود است پس الآن در جهنم است و مى سوزد و بعداً كشف غطاء مى شود.
در جريان قوم حضرت نوح ـ على نبيّنا و آله وعليه السلام ـ فرموده است:
((اُغْرِقُوا فأُدْخِلُوا ناراً))(۵)
پس جهنم، در درون آب نيز هست. انسانى كه غرق مى شود اگر كافر باشد دربى از جهنم بر او باز مى شود (كه در روايات آمده، قبر يا حفرهاى است از حفر نار و يا…).بنابراين بهشت و جهنّم موجودى است كه در وسط آب نيز موجود است. اگر جهنم يك جسم مادى مى بود بايد در يك قسمت جغرافيايى از جهان قرار گرفته باشد.
مسأله تجسّم اعمال، مسأله ثابتى است و از موارد مختلفى استفاده مى شود (نظير قواعد اصطيادى فقهى) و عمل اعم است از قول و فعل و خلق و اعتقاد كه درباره ي اعتقاد به معتقد باطل گفته مى شود ((هذا رأيك الخبيث)) و جزاء جز عمل مجسم چيزى نيست. بنابر آنچه از آيه استفاده می شود كه لسانش حصر است:
((إنَّما تُجْزَونَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونْ))(۶)
و نيز مقتضاى قوله تعالى:
((إنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ))(۷)
اين است كه كُفّار الآن در جهنم هستند كه مشتق در متلبس به مبدأ حقيقت و در مستقبل مسلماً مجاز است. و مقتضاى قوله تعالى:
((ما يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ إلاَّ النَّار))(۸)
اين است كه آكل مال يتيم از روى ظلم، حقيقةً آتش مى خورد.
با توجّه به اين جهات آتش و جهنم مى شود جسم غيرمادى، جسم است چون طول و عرض و عمق دارد و مادى نيست چون زير پوشش جغرافيا قرار ندارد. در مكان و جهت خاصى نيست. نمى شود گفت ممكن است در گوش هاى از عالم در يكى از كهكشان ها باشد كه هنوز كشف نشده است.
توده ي مسلمين برداشتشان از جهنم اين است كه محلى است كه مردم را در آن جا مى افكنند، نمى دانند كه آتشگيره و هيزم و تشكيل دهنده ي آتش، خودِ انسان است.
فيض رحمه الله كه خود محدثى كامل و هم فقيه است كه كتاب مفاتيحش مورد توجّه فقهاء است، در كتاب علم اليقين همين مطلب را اختيار مى كند.
بزرگانى مثل مرحوم مجلسى رحمه الله بايد اول ماده را معنى كنند. اگر مراد از ماده چيزى است كه طول و عرض و عمق دارد در اين بحثى نيست؛ و اگر مقصود اين است كه داراى مكان و جهت معينى باشد اين با توجّه به آنچه گفته شده معنى ندارد.
استاد سيدان:
راجع به مطلب اول (كه آخوند در اين مسأله دو نظر دارد: يكى دقيق و ديگرى أدق) عرض مى كنم لازمه ي خود اين تعبير، اين است كه ايشان درباره ي معاد دو مطلب قائل شده اند و با توجّه به تقابل و تضاد اين دو نمى شود به هر دو معتقد باشند و اگر مقصود اين است كه يك مطلب را به دو عبارت بيان كرده اند، بنابراين دو نظريه نخواهد بود؛ طبعاً بايد همان مطلب أدق را به ايشان نسبت داد و آن غير از مسلك محدّثين است.
و از همين جا مطلب دوم (كه وحدت نظر آخوند و محدثين است) روشن مى شود كه نظر ايشان با نظر محدثين وحدت ندارد. و آنچه در تقريب وحدت گفته شد كه محدثين آثار و خصوصياتى راجع به برزخ و قيامت گفته اند كه با ماديت سازگار نيست، قبلاً گفتيم كه محل بحث اين است كه آيا از اجزاء وجودى دنيوى، چيزى در آن عالم وجود دارد يا ندارد؟
با صرفنظر از اصطلاح ماده، محدثين مى گويند محشور در قيامت بدن عنصرى است و مسلك آخوند اين است كه محشور، صُوَرى كه نفس ابداع مى كند است.
و اما مطلب سومى كه براى تقريب مسلك آخوند بيان شد كه بهشت و جهنم الآن فعليت دارد و افراد الآن در بهشت يا دوزخند و پس از مرگ فقط كشف غطاء مى شوند و اين چنين بهشت و دوزخى نمى شود مادى باشد؛ رفتن به بهشت و دوزخ، انتقال از نقطه اى به نقطه اى نيست. بلكه افرادى در همين عالم بهشت و دوزخ را ديده اند.
درباره ي اين مطلب عرض مى كنم :
اولاً مورد بحث حشر اجساد بود كه آيا افراد محشور در آن عالم از اجزاء اين عالم چيزى دارند يا ندارند. مدعاى محدثين اين است كه افراد با ابدان عنصرى يعنى از اجزاء اين عالم محشور مى شوند (ولو به لحاظ آثار و خصوصيات با اجزاء اين عالم متفاوت باشند چون ممكن است يك حقيقت به لحاظ شرايط خاصى، عوارض و آثارش متفاوت باشد) چه اسم اين شىء را اصطلاحاً ماده بگذاريم يا نگذاريم بحث در اصطلاح نيست و اما حقيقت بهشت و جهنم و حقيقت عذاب و ثواب اخروى چيست؟ بحث ديگرى است.
و ثانياً آنچه از مدارك استفاده مى شود اين است كه بهشت و جهنم تنها صورت نيست بلكه قابل لمس است، اجزاء دارد در آن جا زمان و سرعت و بطؤ (كندى) هست (مثل اين كه در روايتى وارد شد كه معانقه با حوريه چند سال طول مى كشد و شبيه به اين روايات)
و موجودات بهشت و دوزخ و احاطه ي آنها منافاتى با ماديت ندارد، كه ماده بسيار لطيفى باشند. به علاوه هيئتى كه دارند و اين ماده هنوز كشف نشده و با وسائل طبيعى فعلى هم قابل كشف نباشد مثل حقيقت روح، بنابر قول كسانى كه آن را جسم لطيف مى دانند.
البتّه در روايات تصريح به ماده يا صورت ندارد. ولى به نظر مى رسد تناسب روايات با ماده بيشتر است. در اين عالم اين ماده قابل احساس نيست و پس از اين عالم و در شرايط خاص احساس مى شود.
مضافاً بر اين كه از روايات استفاده مى شود قسمتى از بهشت ساخته و پرداخته شده است و ربطى به عمل ندارد به اين معنى كه منشأ ابداعش عمل باشد. مثلاً در بعضى از روايات رسيده كه به شخصى كه وارد بهشت مى شود جنّتى ديگر مافوق بر او عرضه مى شود كه اگر فلان كار خير را انجام مى دادى اين جنت متعلّق به تو بود.
و معناى وقود هم اين نيست كه ماوراى انسان و عملش آتشى در كار نباشد بلكه در آيه حجاره هم ضميمه شده و معلوم نيست كه اختصاصى به بتها داشته باشد. خلاصه از مدارك روشن مى شود كه بهشت و جهنم موجود مستقلى هستند ماوراى انسان و عملش.
استاد جوادى:
آخوند كه يك نظر دقيق دارد و يكى أدق از باب اين است كه معارف حقّه دسته بندى شده و داراى درجاتى است. و هر يك در مرتبه ي خود حق است. كما اين كه مؤمنين داراى درجاتى هستند:
((هُمْ دَرَجاتٌ))(۹) ، ((لَهُمْ دَرَجاتٌ))(۱۰)
خودِ مؤمنين مراتبى و براى آنها نيز درجاتى است.
در روز قيامت به مؤمن خطاب مى شود: ((اِقْرَءْ وَارْقَهْ)) (۱۱) ، بنابراين نظر دقيق باطل نيست. بلكه حق است در مرتبه ي خودش و أدق هم در مرتبــه ي بعد حق است. اجتماع متضادين هم نيـــست چون شــرطش وحــدت رتبه است و اينها در دو رتبه ا ند.
در اين جا (قبل از اتمام سخن آقاى جوادى، آقاى سيدان با اجازه ي ايشان، سؤالى به اين عنوان مطرح كردند:
آيا مى شود بين اين دو نظريه جمع كرد:
۱ـ محشور در عالم بعد، از اجزاء وجودى اين عالم دارد.
۲ـ محشور در عالم بعد، از اجزاء وجودى اين عالم ندارد.
پاسخ روشنى داده نشد، آنگاه آقاى جوادى دنباله ي سخن سابق را ادامه دادند).
و بهشت و جهنمى كه پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در اين دنيا ديدند و ديدند كه فلانى در بهشت و فلانى در جهنم است. بايد ديد چه بهشتى و جهنمى است و حقيقتش چيست؟ آيا غير از اين است كه گفته شود انسان يك موجود سه طبقه است:
طبقه ي اول، طبقه ي مادى دنيايى كه فرض كنيم لباس حرير به تن دارد و در ناز و نعمت است.
طبقه ي دوم، طبقه اى است غيرمادى، ولى جسمى است قابل رؤيت كه الآن در عذاب است و مى سوزد:
((كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها))(۱۲)
طبقه ي سوم، روح مجرد است كه عذاب خاصى دارد:
((نارُ الله الْمُوقَدَةُ الَّتي تَطَّلعُ عَلى الْأفْئِدَةِ))(۱۳).
كه مرحله اى است غير از عذاب جلدى.
همين شخصى كه در دنيا در حال شنا است الآن در جهنم است، در حال سوختن اســت نهايتاً توجّه ندارد تا آنگاه كه مرگ فرا مى رسد:
((بَلْ تَأْتِيهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ))(۱۴)
مانند كسى كه در مراسم جشن و شادى، رفت و آمد مى كند غرق در سرور است؛ پايش سوخته است، توجّه ندارد. پس از انقضاء مراسم يك دفعه متوجه مى شود، پايش را در حال سوختن مى بيند فرياد مى كشد:
((ما يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ إلاَّ النَّار))(۱۵)
استاد سيدان:
سؤال اين است كه انسانى كه در قيامت محشور مى شود و در بهشت يا دوزخ قرار مى گيرد از أجزاء بدن اين عالم دارد يا نه؟
اگر گفتيم انسان محشور، از اجزاء بدن اين عالم است منافاتى با اين مطالب كه گفته شد ندارد كه در همين عالم نيز ابعاد مختلفه اى داشته باشد، از يك بُعد معذب باشد و نفهمد.
استاد جوادى:
بلى، از اجزاء اين عالم دارد ولى عالم چيست؟ و اما وجود زمان را بايد توجيه كنيم كما اين كه ((خلق الله الارواح قبل الاجساد بالفى عام)) (۱۶) بايد حمل شود بر يك درجه وجودى كه اگر تنزل پيدا كند دوهزار سال مى شود در آن جا (كم) وجود ندارد جاى سرعت و بطؤ نيست.
مطلب ديگر اين است كه زمين شهادت مى دهد زمين جاى اولين و آخرين است و بر عليه ميليونها نفر شهادت مى دهد. يك قطعه زمين هم مسجد است، هم ميكده؛ و انسان محشور از همين زمين برمى خيزد، زمين مبدّل كه ((لَم يَكْتَسِبْ عَلَيْها الذُّنُوبْ)).
استاد سيدان:
اين كه زمين شهادت هاى گوناگون بدهد دلالت ندارد بر اين كه زمين مادى نيست، در يك نوار مى شود خصوصيات مختلفى ضبط شود، از جهت احتمالات علمى چه اشكالى دارد؟ ولو فعلاً كيفيّت ضبط مشخص نشده است.
جلسه هشتم
استاد سيدان:
خلاصه آنچه بحث شد اين بود كه آخوند ملاصدرا معاد را به عنوان معاد جسمانى مطرح كرده است ولى در موارد ديگر توضيح داده است كه مراد از جسمانى بودن معاد چيست و اين كه جسمى كه مى گويند نه آن جسم عنصرى است كه مركب از اجزاء وجودى اين عالم باشد بلكه صورتى است كه نفس ابداع مى كند.
در مرحله ي بعد در اين موضوع بحث شد كه آيا نظر محدثين و فقهاء درباره ي معاد جسمانى همين است كه آخوند فرموده است يا خير؟ در اين مرحله هم گفته شد كه نظر آنها اين نيست بلكه آنها جسم را جسم عنصرى مادى مى دانند و بالاخره بحث به دو مطلب منتهى شد:
۱ـ در جلسه ي قبل فرموديد مرحوم آخوند دو نظر دارند؛ دقيق و أدق. دقيق همان حرف محدثين و علماء ديگر است و نظر أدق همان مطلبى است كه در بسيارى از نوشته ها مطرح كرده است.
در اين مطلب به نظر مى رسد كه اگر مقصود از اين كلام اين است كه ايشان دو راه دارند براى اثبات يك مدعى يعنى دو دليل دارند: يكى دقيق و يكى أدق. اشكالى ندارد، ولى مقصود اين نيست بلكه در اين جا دو دعوى است و بنابراين گفتن اين كه يكى دقيق و ديگر أدق است يعنى هر دو واقعيّت دارند مفهوم صحيحى ندارد؛ كه در مركز واحد و شرايط واحد يعنى آنچه در قيامت محشور مى شود دو واقعيّت متضاد تحقق پيدا كند:
الف ـ محشور در عالم بعد جسم عنصرى باشد.
ب ـ محشور در عالم بعد صورت ابداعى باشد.
بنابراين يا بايد بگوييم دو نظر متضاد است يا اين كه نظر دوم مبين نظر اول باشد؛ يعنى مختار واقعى همان نظر دوم است.
۲ـ به قسمتى از ظواهر آيات و روايات براى اثبات معناى أدقى كه صدرالمتألهين اختيار كرده اند استدلال شد كه مستفاد از آنها اين است كه عالم بعد صورتى باشد بدون ماده و در نتيجه ابدان هم به همين معنى محشور باشند.
و عرض ما اين است كه اين آيات و روايات نه تنها دلالتى بر مدعاى ايشان ندارد، بلكه متناسب با آن هم نيست مثلا خوردن ثمار (كه ظاهر اين است حجم دارد) بنابراين ماده اى ـ ولو مناسب با آن عالم ـ دارد. و اما اين كه بهشت و دوزخ الآن احاطه بر افراد دارد پس بايد صورت مثالى فرض كرد كه بهشت و جهنم بر آن احاطه داشته باشد كما اين كه مكاشفات و مشاهدات بر اين مطلب دلالت دارد. اين موضوع هم اگر دقت شود نمى تواند اثبات كند كه انسان محشور در قيامت هم بدن مثالى است
و نهايت مطلب اين است كه ما معناى احاطه بهشت و جهنم را نتوانيم بفهميم و مطلبى را مطمئنا بگوييم بنابراين براى نظر صدرالمتألهين مطلب روشنى از آيات و روايات نداريم كه به واسطه ي آن از مفاد آيات و روايات فراوانى كه مطلب محدثين را مى رساند دست برداريم.و دليل عقلى ملزمى هم در بين نيست.
نمى شود به واسطه يك احتمال كه به صورت فرضيّه اى است كه مى تواند توجيه كننده بعضى از مدارك باشد از ظواهر آيات و روايات زيادى دست برداشت و مطلب را به صورت يك امر اعتقادى جزمى بيان كرد.
نظير اين موضوع را در بحث خلود مى بينيم. آقايان در بحث خلود مطلبى به نظرشان رسيده است كه «القسر لايدوم» و چون حركت دوزخيان يك حركت قسرى است بايد طبيعت آنها مبدل شود و عذاب بر آنان عذب گردد.
و گفته مى شود مشركين در ابتداء امر معذبند به خاطر اين كه محصور كردند اله را در معبودشان، ولى به جهت اين كه باز معبود آنان حق است ((فما عبدوا الا الله فرضى الله عنهم و يبدل الله عذابهم عذبا)) و به خاطر همين كه «القسر لايدوم» از أدلّه ي خلود دست برمى دارند و يا توجيه و تأويل مى كنند.
استاد جوادى:
در اين بيانات سه مطلب مطرح شد:
۱ـ بيان دو نظريه دقيق و أدق آخوند.
۲ـ اثبات مسأله از نظر نصوص.
۳ـ مسأله خلود.
راجع به مطلب اول آخوند مى فرمايد در مسأله معاد چهار مقام است:
((المقام الاول: ادناها في التصديق و اسلمها عن الآفات مرتبة عوام اهلالاسلام و هو ان جميع امور الآخرة من عذاب القبر و الضغطة و المنكر و النكير و الحيات و العقارب و غيرها امور واقعة محسوسة من شأنها أن يحسّ بهذه الباصرة لكن لارخصة من الله في احساس الانسان مادام في الدنيا…))
و بعد مقام دوم را نقل و ابطال مى كند و سپس مقام سوم را وبعدا مقام چهارم را از بزرگان نقل و اثبات مى كند.
از سير كلام، معلوم مى شود ايشان مقام اول را قبول دارد؛ كما اين كه مقام چهارم را هم قبول دارد. و معناى دو نظر اين نيست كه يك مطلب را از دو راه اثبات كنيم بلكه يك راه طولانى و ذوالدرجات است.
ايمان و علم داراى درجاتى است كما اين كه مؤمنين داراى درجاتى هستند:
((لَهُمْ دَرَجاتٌ))(۱۷)
((يَرْفَعُ الله الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ))(۱۸)
در روايتى سعد بن سعد از حضرت رضا(علیه السلام) از توحيد سؤال كرد: ((فقال عليه السلام هو الّذي انتم عليه(۱۹)))
و در روايت ديگر از هشام بن سالم است.
((قال: دخلت على ابى عبدالله عليه السلام فقال لى: أتنعت الله؟ فقلت: نعم. قال: هات. فقلت: هو السميع البصير. قال: هذه صفة يشترك فيها المخلوقون. قلت: فكيف تنعته؟ فقال: هو نور لاظلمة فيه و حياة لاموت فيه و علم لاجهل فيه و حق لاباطل فيه. قال: فخرجت من عنده و أنا أعلم الناس بالتوحيد)) (۲۰)
اين دو روايت اشاره به دو درجه از توحيد و ايمان به توحيد است كه دومى در مرتبه ي عاليترى است. در عين اين كه اول هم حق است. «سير الى الله» هم مثل «نزول من الله» درجات دارد، بنابراين يك مطلب نيست. دو راه براى اثبات يك مطلب نيست بلكه دو درجه از يك واقعيّت بسيط است.
استاد سيدان:
نسبت به اين كه دو نظر هست. مطلب اين نيست كه مسير معاد دو مرحله دارد. در برزخ يك طور و در قيامت طور ديگرى است كه معقول باشد، دو نظر ابراز شود؛ هر يك مربوط به يك مرحله.
مسأله اين است كه در حشرى كه در قيامت محقق مى شود آيا از اجزاء بدن عنصرى چيزى موجود هست يا نيست؟ در يك موطن و يك موقف وجود دو نظر حق با فرض تضاد آن دو معقول نيست.
استاد جوادى:
همين واقعيّت را بعضى تا يك مقدار فهميده اند و اين مرحله ي اول است كه آخوند مى گويد: عليه جمهور المسلمين و هو اسلم من الآفات.
و آن اين است كه همين جسم و بدن محشور مى شود، به طورى كه يك مسلمان وقتى آن اوضاع را مى بيند مى گويد من همين را مى گفتم. زيد است با جميع اعضاء و جوارح و خصوصيات سرانگشت، ولى يك مرحله ي دقيقترى هم هست. و آن اين است كه در حقيقت اين جسم تأمّل كنيم، و آخوند در اين مرحله مى گويد: (جسمى است كه به «كُنْ فَيَكُونْ» خلق مى شود.)
استاد سيدان:
فرض اين شد كه ما قبلا بين دو مسلك محدثين و مسلك آخوند مقايسه كرديم و گفتيم مسلك فقهاء و محدثين (كه به اعتراف شما مدارك زيادى آن را تأييد مى كند) اين است كه محشور در معاد بدن عنصرى است، ولى آخوند مى فرمايد بدن عنصرى نيست جمع بين اين دو معنى و اين كه هر دو واقعيّت دارند نهايت يكى دقيق و ديگرى أدق است جمع بين ضدين است كه استحاله آن از اصول قطعيه عقليه است.
استاد جوادى:
آخوند وقتى كه مسلك اول را بيان مى كند رد نمى كند به خلاف مسلك دوم و سوم معلوم مى شود مسلك اول را قبول دارد.
استاد سيدان:
بلى ممكن است ايشان ادعا كنند كه جمهور المسلمين كه قائل به معاد جسمانى هستند جسمى را كه گفته اند تعيين نكرده اند كه جسم عنصرى باشد و لهذا اين دو مسلك از قبيل مطلق و مقيدند كه بين آنها تنافى نيست، ولى پس از آن كه گفته شد كه ظواهر آيات و روايات به اعتراف خود شما همان جسم عنصرى را مى گويد. و محدثين و فقهاء و حتّى بعضى از اهل فن از قبيل مرحوم آشتيانى همين مطلب را قائلند. و جمهورالمسلمين هم ارتکازا همين را مى گويند معنى ندارد اين دو مسلك هر دو حق باشند.
استاد جوادى:
اما راجع به مطلب دوم يعنى أدلهاى از كتاب و سنّت بر مسلك آخوند، ظاهر أدله فراوانى از كتاب و سنّت اين است كه جزاء، جز عمل چيزى نيست.
((وَلاتُجْزَوْنَ إلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونْ))(۲۱)
و في دعاء الصحيفة: ((و صارت الأعمالُ قَلائِدَ في الأعناق (۲۲)))
و قال تعالى: ((وَ جَعَلْنا الْاَغْلالَ فِى اَعْناقِ الَّذينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونْ (۲۳)))
و از طرفى جزاء الهى در قيامت منحصر است در جهنم، و از طرفى ديگر بهشت و جهنم الآن موجود است. كما اين كه در روايت عيون از حضرت رضا(علیه السلام)وارد شده و حضرت استشهاد مى فرمايد به آيه ي:
((هذِهِ جَهَنَّم الَّتى يُكَذِّبُ بِها الْمُجْرِمُونْ))(۲۴)
و از طرفى بهشتيان الآن متنعّم در بهشت و جهنّميان الآن در جهنم معذّبند، چون رسول اكرم(صلوات الله علیه و آله) در معراج آنان را مشاهده كردند؛ فيلم نبود، واقعيّت بود.
و همچنين بعضى ديگر مثل حارثة بن مالك، بهشتيان و جهنّميان را مى ديد كه در روايت آمده است و آيه ي:
((وَ إنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرين))(۲۵)
همين معنى را مى فهماند.
و نيز در روايتى كه به آن اشاره شد حضرت رضا(علیه السلام) به آيه ي: ((هذِهِ جَهَنَّمَ الَّتي …)) استشهاد مى كنند، كه استفاده مى شود الآن مجرمين درجهنم اند.
بهشتيان را خداى سبحان توصيف فرموده است به اين كه:
((إنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ فِى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِر))(۲۶)
و اين اشاره به دو بخش از بهشت است: جسمانى و روحانى. كما اين كه جهنم نيز به همين دو بخش توصيف مى شود: آتشى است جسمانى كه:
((بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ))(۲۷)
و آتشى است روحى كه:
((نارُ اللهِ الْمُوقَدَةُ الَّتى تَطَّلِعُ عَلى الْاَفْئِدَة))(۲۸)
اگر قرار شد كه مؤمن، الآن در بهشت و كافر الآن در جهنم باشد طیعا بايد مربوط به بدن مثالى باشد نه بدن عنصرى.
و اما مطلب سوم راجع به خلود بود و اين كه بعضى به استناد به «القسر يدوم» منكر خلود شدند.
سيدنا الاستاد در الميزان از آن حرف، جواب داده و مسأله ي خلود را اثبات كرده و به همان بيانات اكتفاء مى كنيم.
استاد سيدان:
تمامى اين آيات و روايات داراى بيش از يك وجه است، احتمالاتى در آن مى رود؛ نمى توان يك وجه را گرفت و به واسطه ي آن دست از ظهور يا صراحت بقيه أدلّه برداشت. احاطه فعلى آتش را نمى توان دليل قطعى بر عدم ماديت آن دانست.
و اما اين كه جزاء عين عمل باشد لاغير اين هم قطعى نيست (و بيانات قرآن مجيد با اين هم مى سازد كه بگوييم جزاء مقرر شده است در نتيجه عمل) كما اين كه نسبت به بهشت مورد قبول شد و مستفاد از ظهورات قريب به نص اين است كه بهشت و دوزخ وجود مستقلى دارد خارجى با صرف نظر از عمل البتّه عمل هم در كيفيّت آن بى تأثير نيست كما اين كه مجرمين موجب افروخته شدن و شعله ور شدن آتش مى شوند.
و اما رواياتى كه دلالت دارد بر اين كه پيغمبر(صلوات الله علیه و آله) بهشت و جهنم را ديده اند دلالت ندارد بر اين كه حضرت، تمام افراد بهشتى و جهنمى را ديده اند تا بتوان حكم قطعى داد به اين كه همه ي مجرمين و مؤمنين اكنون در جهنم و بهشتند و بعيد نيست كه اشباح آنها در آتيه به حضرت ارائه داده شده است.
کما اين كه ممكن است بهشت و دوزخ را كه حارثه ديده است بهشت و دوزخ برزخى باشد و بعلاوه اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه در يك مكان هم بهشت و هم دوزخ. و از روايات استفاده مى شود كه بهشت و دوزخ هر كدام در مكان مستقلى هستند و بعلاوه مدعى اين بود كه نفس انسانى در عالم بعد صور مثالى را ابداع مى كند.
و از همه ي اينها كه بگذريم و تمام اين مقدمات را بپذيريم باز هم نمى توان اثبات كرد كه حشر انسانها در عالم بعد با ابدان عنصرى نباشد.
خلاصه ي مطلب اين كه ما در امور اعتقادى دليل قاطع مى خواهيم كه بين انسان و خدا حجّت باشد.
آيا مى توان به واسطه ي اين گونه مدارك كه خالى از اجمال و تشابه نيست حكم قطعى داد به اين كه محشور در قيامت بدن عنصرى نيست؟
و ثواب و عقاب و محشور از مبدعات نفس انسانى است و از ظواهر مدارك فراوان (به اعتراف شما) دست برداشت و آن را تأويل كرد و هر كدام از اين مسائل چون مورد اختلاف نظر است نمى شود يك برهان علمى و فلسفى باشد.
استاد جوادى:
بحث در برهان عقلى مطرح نشد، لهذا كلام فقط در مستفاد از ظواهر ادله شرعيه است. از مجموع ظواهر آقايان (يعنى محدثين) يك طور استفاده مى كنند و آخوند و فيض يك طور.
اگر آن مقدمات پذيرفته شد بايد گفت آنچه مى سوزد و عذاب مى شود بدن مثالى است، وقتى بدن عنصرى كنار رفت شخص خودش را در عذاب مى بيند.
استاد سيدان:
فوقش اين است كه اثبات مى شود الآن يك بدن مثالى هست، اما به چه دليل بدنى كه محـــشور مى شود و در قيامت معذّب مى شود همين بدن مثالى باشد و بدن عنصرى نباشد (با توجّه به تحولى كه آن جا در اوضاع پيش مى آيد).
استاد جوادى:
از اين كه الآن مؤمن در بهشت و كافر در جهنّم است معلوم مى شود كه بدن عنصرى نقشى ندارد.
استاد سيدان:
از اين مطلب نمى شود نتيجه ي قطعى گرفت كه در حشر بدن عنصرى محشور نيست (صرفا يك قياس و تنظيرى است كه برهانى بر آن نيست).
درنهايت بحث، آقاى جوادى ظاهرا پذيرفتند كه مسلك آخوند ملاصدرا در بحث معاد را نمى توان از مدارك شرعيه استفاده كرد.
نويسنده ي يادداشت ها، به ايشان عرض كرد چه خوب است جنابعالى در بحثها به اين جهت تذكر دهيد مطلب اعتقادى و حساس است، مسؤوليت دارد؛ نبايد طلاب طورى تربيت شوند كه در مقابل اشكال و ترديد در حرف آخوند ملاصدرا، متعرض را به عدم آگاهى از فلسفه متهم كنند.
آقاى جوادى آملى در تأييد فرمودند: سيدنا الاستاد (يعنى علّامه طباطبائى) در بحث معاد اسفار را تدريس مى كردند و هيچ گونه اثبات و ردّى در مطالب آخوند نداشتند.
والسلام على من اتبع الهدى
خاتمه
در اين جا گردآورنده مناسب مي بيند بخشي از آيات و رواياتى را كه صراحت در معاد جسمانى (جسم عنصرى مادّى) دارد ذکر کند.
آيات
۱ـ قال الله تبارك و تعالى:
((اَوَلَمْ يَرَ الْإنْسانُ اَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ * وَضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَنَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحىِ الْعِظامَ وَهِىَ رَمِيمٌ * قُلْ يُحْيِيها الَّذي أَنْشَأها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ))(۲۹)
بديهى است كه آنچه مورد انكارِ انكاركننده (اُبى بن خلف) است زنده شدن استخوان انسان مرده است و روشن است كه خداوند آنچه را مورد انكار بوده، رد نمود و بيان نموده است كه آن كس كه اين استخوان پوسيده را اوّلبار آفريده همان است كه پس از مردن اين انسان همان استخوان را زنده مى نمايد.
۲ـ قال الله تبارك و تعالى:
((اَيَحْسَبُ الْإنْسانُ اَنْ لَنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ * بَلى قادِرينَ عَلى أنْ نُسَوِّىَ بَنانَهْ))(۳۰)
در آيه ي شريفه ي فوق پندار باطل منكرين معاد جسمانى نكوهش شده است و به قدرت خود كه مى تواند حتى سرانگشتان انسان را آنچنان كه هست پس از مردن انسان باز به وجود آورد، اشاره مى كند.
۳ـ قال الله تبارك و تعالى:
((وَأَنَّ الله يَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُورِ))(۳۱)
آيات متعددى در قرآن كريم به مضمون آيه ي فوق مى باشد كه زنده شدن كسانى كه در قبر مى باشند از آنها به صراحت استفاده مى شود، و بديهى است آنچه در قبر است روح نيست، بلكه همان بدن پوسيده انسان است.
۴ـ قال الله تبارك و تعالى:
((اَوْ كَالَّذِى مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَهِىَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيى هذِهِ الله بَعْدَ مَوْتِها فَاَماتهُ الله مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَومٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إلى طَعامِكَ وَشَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إلى حِمارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إلى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ اَعْلَمُ أَنَّ الله عَلى كُلِّ شَىءٍ قَدِيرٌ))(۳۲)
۵ـ قال الله تبارك و تعالى:
((وَإِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ اَرِنِى كَيْفَ تُحْيِى المَوْتى قالَ اَوَلَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَلكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِى قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الْطَيْر فَصُرهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ إجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيَاً وَاَعْلَمْ أَنَّ الله عَزِيزٌحَكيمٌ))(۳۳)
۶ـ قال الله تبارك و تعالى:
((وَقالُوا ءَإذا كُنَّا عِظامَاً وَرُفاتاً ءَاِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً * قُلْ كُونُوا حِجارَةً أوْ حَدِيداً * أؤْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ فِى صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنا قُلْ الَّذِى فَطَرَكُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إلَيْكَ رُؤُسَهُمْ وَيَقُولُونَ مَتى هُوَ قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَريباً))(۳۴)
۷ـ قال الله تبارك و تعالى:
((وَقالُوا ءَإِذا كُنَّا عِظاماً وَرُفاتاً ءَاِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً * اَوَلَمْ يَرَوْا أنَّ الله الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَالْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ))(۳۵)
۸ـ قال الله تبارك و تعالى:
((وَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إذا مُزّقْتُمْ كُلَّ مَمَزَّقٍ اِنَّكُمْ لَفى خَلْقٍ جَدِيدٍ * اَفْتَرى عَلَى الله كَذِباً اَمْ بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذِينَ لايُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِى الْعَذابِ وَالضَّلالِ الْبَعيد))(۳۶)
۹ ـ قال الله تبارك و تعالى:
((ءَاِذا متْنا وَكُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ* قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأرْضُ مِنْهُمْ وَعِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ))(۳۷)
۱۰ ـ قال الله تبارك و تعالى:
((وَمِنْ آياته اَنْ تَقُومَ السَّماءُ وَالْأَرْضُ بِأمْرِهِ ثُمَّ إذا دَعاكُمْ دَعْوَةً مِنَ الْأَرْضِ إذا اَنْتُمْ تَخْرُجُونَ))(۳۸)
بديهى است آنچه از زمين بيرون آيد بدن هاى متلاشى و متفرّق شده است و با اين تذكر آيه فوق نيز به خوبى بر معاد جسمانى دلالت مى نمايد.
آيه هاى ياد شده نمونه اى از ده ها آيه است كه به طور صريح و روشن معاد جسمانى را اعلام مى دارد.
روايات
اكنون بعضى از احاديثى كه در كتب معتبره مطلب فوق را اثبات مى كند تذكّر داده مى شود.
۱ـ عن أبى عبدالله(علیه السلام) قال:
((إذا أراد الله أن يبعث، أمطر السماء على الأرض اربعين صباحاً فاجتمعت الأوصال و نبتت اللّحوم و قال: أتى جبرئيل رسول الله صلى الله عليه وآله فأخذه فأخرجه إلى البقيع فانتهى به إلى قبر فصوَّت بصاحبه فقال: قم باذن الله فخرج« منه رجل أبيض الرأس و اللحية يمسح التراب عن وجهه و هو يقول الحمدلله و الله اكبر فقال جبرئيل: عُدْ بإذن الله ثمَّ انتهى به إلى قبر آخر فقال: قم بإذن الله فخرج منه رجل مسوّد الوجه و هو يقول: يا حسرتاه، يا ثبوراه، ثمّ قال له جبرئيل: عد إلى ما كنت بإذن الله، فقال: يا محمّد هكذا يحشرون يوم القيامة و المؤمنون يقولون هذا القول، و هؤلاء يقولون ماترى))(۳۹)
۲ـ عن أبى بصير عن الصادق عن آبائه(علیه السلام) قال: قال رسول الله(صلوات الله علیه و آله):
((يا على أنا اوّل من ينفضّ التراب عن رأسه و أنت معى ثم سائر الخلق…))(۴۰)
۳ـ عن أبى سعيد الخدرى رضى الله عنه قال: سمعت رسول الله(صلوات الله علیه و آله):
((يقول لعلىٍّ: يا على أبشر و بشّر فليس على شيعتك حسرة عند الموت و لاوحشة فى القبور ولاحزن يوم النشور و لكأنّى بهم يخرجون من جدث القبور ينفضون التراب عن رؤوسهم و لحاهم يقولون: ((الْحَمْدُللهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ * الَّذِي أَحَلَّنا دارَ المقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لايَمَسُّنا فِيها نَصَبٌ وَلايَمَسُّنا فِيها لُغُوبٌ)) (فاطر/۳۴)))(۴۱)
۴ ـ عن أبى عبدالله(علیه السلام) :
((قال: سئل عن الميّت يبلى جسده؟ قال: نعم حتّى لايبقى له لحم ولاعظم إلاّ طينته الّتى خُلق منها فإنّها لاتبلى، تبقى فى القبر مستديرةً حتّى يُخلق منها كما خلق أوّل مرّة))(۴۲)
۵ـ عن هشام بن الحكم أنّه قال الزنديق للصادق(علیه السلام):
((أنّى للروح بالبعث و البدن قد بلى و الأعضاء قد تفرّقت فعضوٌ فى بلدةٍ تأكلها سباعها، و عضو باُخرى تمزّقه هوامّها، و عضو قد صار تراباً بنى به مع الطين حائط! قال: إنّ الَّذِى أنشأه من غير شىء و صوّره على غير مثال كان سبق إليه قادر أن يعيده كما بدأه، قال: أوضح لى ذلك.
قال: إنّ الروح مقيمة فى مكانها: روح المحسنين فى ضياء و فسحة، و في المصدر ((روح المحسن)) ـــ في ضياء و فسحة، و روح المسىء فى ضيق و ظلمة، و البدن يصير تراباً منه خُلق، و ما تقذف به السباع و الهوامّ من أجوافها فما أكلته و مزّقته كلّ ذلك فى التراب محفوظ عند من لايعزب عنه مثقال ذرّةٍ فى ظلمات الأرض و يعلم عدد الأشياء و وزنها، و إنّ تراب الروحانيّين بمنزلة الذهب فى التراب فإذا كان حين البعث مطرت الأرض فتربوا الأرض ثمّ تمخض مخض السقاء فيصير تراب البشر كمصير الذهب من التراب إذا غسل بالماء، والزبد من اللبن إذا مخض.
فيجتمع تراب کل قالب فينقل بإذن الله تعالى إلى حيث الروح فتعود الصور بإذن المصوّر كهيئتها وتلج الروح فيها فإذا قد استوى لاينكر من نفسه شيئاً(۴۳)…))
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت ها:
(۱) توحيد صدوق، باب ما جاء في الرؤية، ح ۲۱، ص ۱۱۸٫
(۲) حجر /۲۱٫
(۳) حديد /۲۵٫
(۴) ق /۲۲
(۵) نوح /۲۵٫
(۶) طور /۱۶٫
(۷) عنكبوت /۵۴٫
(۸) بقره /۱۷۴٫
(۹) آلعمران /۱۶۳٫
(۱۰) أنفال /۴٫
(۱۱) اصول كافى، كتاب فضل القرآن، ح ۶۰۱/۲ ج۱۱
(۱۲) نساء /۵۶٫
(۱۳) هُمَزَة /۶ و ۷٫
(۱۴) انبياء /۴۰٫
(۱۵) بقره /۱۷۴٫
(۱۶) بحارالأنوار ۱۵۰-۱۳۱/۶۱٫
(۱۷) انفال /۴٫
(۱۸) مجادله /۱۱٫
(۱۹) توحيد صدوق، باب التوحيد و نفى التشبيه، ح ۶، ص ۴۶٫
(۲۰) توحيد صدوق، باب صفات الذات و صفات الأفعال، ح ۱۴، ص ۱۴۶٫
(۲۱) يس /۵۴٫
(۲۲) صحيفه سجاديّه، دعاى ۴۲، دعائه عند ختم القرآن، فقره ۱۳ از ترجمه و شرح فيض الإسلام، ص ۲۷۱٫
(۲۳) سبأ /۳۳٫
(۲۴) الرحمن /۴۳٫
(۲۵) عنكبوت /۵۴٫
(۲۶) قمر /۵۴ و ۵۵٫
(۲۷) نساء /۵۶٫
(۲۸) همزه /۶ و ۷٫
(۲۹) يس /۷۹-۷۷٫
(۳۰) القيامة /۴-۳٫
(۳۱) حج /۷٫
(۳۲) بقره /۲۵۹٫
(۳۳) بقره /۲۶۰٫
(۳۴) أسراء ۵۱/۴۹٫
(۳۵) أسراء /۹۹-۹۸٫
(۳۶) سبأ /۸-۷٫
(۳۷) ق /۴-۳٫
(۳۸) روم /۲۵٫
(۳۹) بحارالانوار، ج۷، ص ۳۹، ح ۸٫
(۴۰) بحارالأنوار، ج ۷، ص ۱۷۹، ح ۱۶٫
(۴۱) بحارالانوار، ج۷، ص ۱۹۸، ح ۷۳٫
(۴۲) كافى، ج۳، ص ۲۵۶/۳ و بحارالانوار، ج۷، ص ۴۳٫
(۴۳) بحارالانوار،ج۷، ص ۳۷، ح ۵٫