مهدویت از دیدگاه صوفیان
استاد علی اکبر مهدی پور (محقق و پژوهشگر معاصر)
اشاره:
پژوهشگر معاصر حضرت حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ علی اکبر مهدی پور در دهه ی عاشورای امسال در مسجد نو بازار اصفهان، پیرامون مهدویت از دیدگاه مذاهب اسلامی سخن گفتند.
از شب اول تا شب هشتم محرم، موضوع مهدویت را از دیدگاه حنفی ها، حنبلی ها، شافعی ها، مالکی ها، معتزله، اشاعره و وهابیان مورد بحث قرار دادند، در شب تاسوعا پیرامون مهدویت از دیدگاه عرفا و صوفیه بحث کردند.
در این جلسه آیت الله شیخ محمد ناصری دولت آبادی که از شاگردان و ملازمین مرحوم علامه ی فقیه آیت الله العظمی صافی اصفهانی بودند نیز حضور داشتند که بعد از منبر، حضرت استاد مهدی پور را مورد لطف و محبت قرار دادند و گفتند: من شما را خیلی دعا می کنم، شما از حضرت بقیة الله ارواحنا فداه جانانه دفاع می کنید. خدا خیرتان بدهد، این مطالب را کسی مطرح نمی کند.
هیئت تحریریه ی «نورالصادق» برآن شد تا متن این سخنرانی را از نوار پیاده و برای چاپ در مجله مهیا نماید. واینک این متن را بدون ویرایش کامل به شما خوانندگان گرامی تقدیم می کنیم.
بحث ما پیرامون مهدویت از دیدگاه مذاهب مختلف اهل سنت بود، دیشب رسیدیم به بحث متصوفه و نظر صوفیان و عارفان پیرامون بحث مهدویت. در این زمینه آنچه که از ابن عربی و دیگر عارفان و صوفیان به ما رسیده، مقداری را خدمت عزیزان تقدیم می کنم.
بحث امشب ما ادامه ی بحث دیشب است. یعنی یک سلسله مشکلاتی در عقاید عارفان پیرامون آقا بقیة الله است که باید بحث شود.
مهدویت نوعی
یکی از مسائل مهم که عرفا مبتلا شده اند بحث مهدویت نوعی است. آن ها مسئله ی مهدویت شخصی را با مهدویت نوعی اشتباه کرده اند.
مهدویت شخصی
یعنی یک فرد، وجود مقدس آقا بقیة الله، که فرزند امام حسن عسگری است، که مادرش حضرت نرجس خاتون است که پدربزرگش امام هادی است. همین طور مشخصات تا برسد به شخص رسول الله، امیرالمؤمنین و صدّیقه ی طاهره.
مهدویت نوعی
ولی مهدویت نوعی به این معنا که نه یک فردی از افراد، بلکه هر کسی که می خواهد باشد، این بحث از کجا نشأت می گیرد، از همان مسئله ی وحدت وجود. وقتی به وحدت وجود معتقد می شوند این سرآغاز همه ی انحرافات است.
من خیلی ساده عرض می کنم، همان داستان علی محمد باب، اول ادعا کرده که من نایب امام زمان هستم، بعد ادّعا کرده که خود امام زمانم، بعد ادّعا کرده که به من وحی می شود یعنی پیامبرم، بعد هم گفته که:
(( اِنَّ الله الّذی خلق العالم لنفسه یمنعونه عن النظر إلی أحِبّائه))
خداوندی که تمام جهان را برای خودش آفریده، نمی گذارند که به دوستانش یک نگاهی بکند. هم از نیابت آغاز شده، به مهدویت و نبوت و ربوبیّت منجر شده. اما همه ی کسانی که ادّعای انحرافی دارند یک جا حدّ یقف ندارند که یک جا بایستند. نه، وقتی که چند نفر پیدا کردند که آن ها را بپذیرد، هر روز یک پله بالاتر می روند.
وقتی که مسئله وحدت وجود برای اینها جا افتاد، با این مشکل حل است. فردی که خدا را ـ نعوذُ بالله ـ با تک تک موجودات اشتباه می گیرد، دیگر سهل است که معتقد شود که یک فرد مراتب متنوعی داشته باشد در حالی که اگر امام است، پیامبر نیست، اگر پیامبر است، خدا نیست، ولی با وحدت وجود همه ی اینها حل می شود. لذا به مهدویت نوعی معتقد شدند و پیران و سران خود را انسان کامل، ولیّ، مهدی، صاحب زمان و خاتم الاولیاء نام نهادند.
از کسانی که این موضوع را به صراحت گفته آقای مولوی است، او می گوید:
پـــس امــام حــی قائـــم آن ولی است خواه از نسل عمر خواه از نسل علی است (۱)
به این صراحت می گوید یک امامی باید باشد این امام حتماً باید قیام به عدل کند و باید ولی خدا باشد، این ولی می خواهد از نسل عمر باشد می خواهد از نسل علی باشد، برایشان هیچ فرقی نمی کند.
آیا مولوی شیعه بوده؟
بعضی ها خیلی حسن ظن دارند می گویند شیعه بوده، البته ما هم معتقدیم که شیعه بوده، ولی شیعه ی شش امامی. چرا؟ چون ایشان صد در صد تابع شمس تبریزی است و امشب بحث می کنیم که شمس تبریزی یقیناً شش امامی است، یعنی جزء اسماعیلیه، یعنی جزء ملاحده. و در نتیجه مولوی هم شیعه ی شش امامی حساب می شود.
بعد از این قضیه آنجا به صراحت تمام، شمس تبریزی را همه کاره ی دنیا می داند، او را سرور، مولا، هادی و مهدی و دارای تمام ویژگی های همه ی انبیاء و می گوید:
رخت بر بندید ای یاران که سلطان دو کون ایســتاده بر لــوای چــرخ چنــگک می زند
عیسی و موسی چه باشد چــاکران حضرتش جبرئیل اندر فسونش سحر مطلق می زند
مقام شق القمر برای شمس
یک مقداری از این سخنان بی پایه راجع به شمس تبریزی گفته تا می رسد آنجا که می خواهد نام ببرد، می گوید:
کیست آن کس که این چنین مردی کند اندر جهان شمــــس تبریزی که مـــاه بدر را شق می زند
اینجا هم مقام شق القمر را برای شمس تبریزی بیان می کند، از اینجاست که برخی از عالمان حتی در مورد حافظ هم احتیاط کرده اند حاضر نشده اند اشعاری را که حافظ گفته ـ گاهی خیال می شود که مربوط به آقا بقیة الله است ـ آن ها را با حسن ظن بپذیرند. مثلاً او می گوید:
کجاست سفله ی دجال چشم ملحد شکل بگو بسوز که مهدی دل پناه رسید (۲)
ظاهرش این است که این بیت مربوط به آقا بقیة الله است ولی مرحوم حاج آقای الهامی، دوست بسیار عزیز و فقید ما، معتقد است که این بیت را هم در مورد استاد خود گفته، یعنی این گونه نیست که ما با حسن ظن خیال کنیم که اینها به آقا بقیة الله مربوط می باشد.(۳)
امام یعنی انسان کامل
مرحوم میرزای قمی صاحب قوانین، آن شخصیت بسیار با عظمت ـ که در مقابل حرم مطهر حضرت معصومه (سلام الله علیه) قبرستانی هست به نام شیخان. در آنجا گنبد و بارگــاهی دارد ـ بیــانی دارد می نویسد:
بعضی از ایشان را عقیده برآن است که امام همان انسان کامل است، وقتی به نهایت مرتبه برسد خدا در او ساکن می شود و خدا به زبان او تکلّم می کند و لذا مولوی رومی در این زمینه می گوید:
مهدی و هادی وی است ای راه جو هم نهان هم نشسته پیش رو
یک شعری را از ایشان نقل می کند و می گوید که شمس تبریزی همان امام هادی و مهدی هست که هم نهان و غایب، هم نشسته رو به روی شما.(۴)
بی تردید من خاتم ولایتم
ابن عربی علی رغم سخنان بسیار شفاف که در مورد موعود بیان کرده و بعد از اینکه صریحاً گفته که آقا بقیة الله خاتم الأولیاء از نسل پیامبر، از تبار صدیقه ی طاهره، از صلب امام حسین (علیه السلام) است. می نویسد: بی تردید من خاتم ولایتم.
بعد از اینکه ده ها مورد در همین فتوحات گفته که حضرت مهدی خاتم اولیاست، اینجا می گوید: بدون تردید من خاتم ولایتم که آن را از پیامبر هاشمی و حضرت مسیح به ارث برده ام.(۵)
پس، این همه برای آقا بقیة الله عناوین آورده، بعد خودش را به جای آقــا بقیة الــله قــرار داده و می گوید بی تردید که من خاتم ولایتم که آن را از پیامبر هاشمی و حضرت مسیح به ارث برده ام.
بعد خوابی را نقل می کند و می گوید: وقتی از خواب بیدار شدم خدای را سپاس گفتم، امیدوارم که من در میان پیروان خودم همانند پیامبر اکرم در میان دیگر پیامبران باشم.(۶)
یعنی همان طوری که پیامبر از همه ی پیامبران با فضیلت تر است من هم همان گونه باشم. که ولایت به وسیله ی من ختم می شود.
ختم ولایت بوسیله ی مهدی منتظر نمی باشد
بعد ابن عربی در جایی دیگر خاتمیت را به خود اختصاص داده، می گوید: ختم ولایت به وسیله ی مهدی منتظر که از سلاله ی پیامبر است نمی باشد، بلکه ختم به وسیله ی کسی است که از نظر رفتار و کردار از سلاله ی پیامبر باشد.(۷)
همین حرفی که اخیراً بعضی از افراد می زدنند و یک شخصی به نام احمد حسن بصراوی که الآن در بصره ادعای مهدویت می کند و ادعاهای فراوان و حتی سید هم نیست و پدرش یـــک بقـــال اســت. می گوید:
من هم یمانی هستم، بعد می گوید یمانی معنایش این نیست که اهل یمن باشد. نه، یمانی از ماده ی یمین. یمین یعنی دست راست و چون من دست راست امام زمانم من یمانی هستم و تعبیرش این است: می گوید.
ختم به وسیله ی مهدی منتظر که از سلاله ی پیامبر است نمی باشد، بلکه ختم به وسیله ی کسی است که از نظر رفتار و کردار از سلاله ی پیامبر باشد، یعنی در ختم ولایت، حتی سیادت مطرح نیست، همین که عملش عمل پیامبر باشد ختم ولایت به وسیله ی اوست.
عذاب به معنای شیرین [گوارا]
این نوع توضیحات در فتوحات پر است. مثلاً ایشان [ابن عربی] می گوید که عذاب از ماده ی عذب است. عذب یعنی شیرین. چون اولیاء الهی در آتش جهنم در فراق پروردگار می سوزند از این سوزش لذت می بــرند، چـــون لـــذت مــی برند عذاب را عذاب می نامند.
ادعای الوهیت، نبوت و مهدویت
پس صوفیان در پرتو اعتقاد به وحدت وجود که منجر می شود. به وحدت موجود از ادعای الوهیت ادعای نبوت ادعای مهدویت باکی ندارند.
این تنها حلاج نیست که کوسِ «انا الحق» می زند، بلکه هر یک از صوفیان در شطحیّات خود از این دعوی ها دارند. شاه نعمت الله می گوید:
نفسم آب حیاتـــی به جهـــــان می بخشد خضر وقت خودم و چشمه ی حیوان خودم (۸)
امثال این تعبیرات بسیار فراوان است.
شاه نعمت الله ولی یک رساله مهدّیه هم دارد که در آنجا در مورد حضرت مهدی نیز از این بلند پروازی ها دارد. الا اینکه خودش را هم می خواهد جای آن حضرت قرار بدهد مثلاً یک جـــمله اش ایــن اســــت: می گوید
آب روی او به مردم آبرویی می دهد دیگران را جُرعه و ما را سبویی می دهد(۹)
عنایت بفرمایید می گوید که اگر دیگران یک قطره از اقیانوس بیکران اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) می نوشند ما سبو سبو، کوزه کوزه از این ها می نوشیم.
در کتاب رساله ی مهدیه شاه نعمت الله ولی از این نوع شطحیّات بسیار فراوان است و متأسفانه در جامعه ی ما بدون تحقیق یک عده ای روی شخصیت فرد حساب می کنند.
مدعیان مهدویت در میان صوفیان
در میان صوفیان کسانی که ادعای مهدویت کردند کم نیستند، از آن جمله: ـ بابا الیاس متوفی ۶۳۸
ـ بابا اسحاق متوفی ۶۳۸
ـ جمری متوفی ۶۷۷
ـ بدرالدین پسر قاضی سمانه متوفی ۸۲۳
ـ قلندر چلبی متوفی ۹۳۵
این ها آمدند ادعای مهدویت کردند.
مرحوم استاد گل پناری می گوید:
عقیده مولانا به مهدویت شمس تبریزی حتی بعد از کشته شدن شمس باز کمرنگ نشد، در میان مولویان این عقیده رسوخ پیدا کرده. هنوز هم معتقد هستند که شمس تبریزی یک روزی بر می گردد و می آید جهان را پر از عدل و داد می کند. (۱۰)
ما در سال های گذشته این بحث را داشتیم که شمس تبریزی پسر خور شاه است یعنی هشت نفر از خلفای فاطمی به یک تعبیر از کسانی که در همان قلعه ی الموت، نزدیک قزوین، آنجا بودند، آخرین این ها خور شاه است. شمس تبریزی پسر این خور شاه است. سه ساله بوده که پدرش کشته شده و او را به جای خود برگزید. این آقای شمس تبریزی به حساب آقای مولوی امام زمان اســت و روزی هـــم بـــر می گردد.
به عقیده ی مولویان در میدان خانه ی درگاه مولانا. (۱۱) آنجا یک دری هست، مولوی معتقد است این دری که اینجا باز می شود، روزی باز خواهد شد و از همین جا شمس تبریزی به صورت مهدی مولویان بیرون خواهد آمد. (۱۲)
شیوه ی دائمی صوفیان
بعد آنچه مولانا در ستایش شمس مبالغه کرده و حضرت عیسی و موسی را چاکران درش معرفی کرده، و این ها را غلام درگاه شمس خوانده آورده و این شیوه ی دائمه ی صوفیان است.
مرحوم سید هاشم معروف حسنی می نویسد:
صوفیانِ به خطا رفته، اولیای خود را بر پیامبران برتری دادند، زیرا اولیای آن ها بی واسطه با خدا مرتبط اند. در حالی که پیامبران به وسیله ی حاملان وحی با خدا مربوط می شوند. پیامبر ما توسط جبرئیل با خدا ارتباط پیدا می کند، اما این ها مدعی هستند که پیشوایان ما رو در رو با خدا حرف می زنند. بنابراین شخصیت های خود را حتی بر پیامبران مثل پیامبر عظیم الشأن ما برتری می دهند.
بعد آقای هاشم معروف حسنی از ابوالقیس بن جمیل صوفی نقل می کند که او می گوید:
ما، در دریایی غوطه ور هستیم که پیامبران بر کرانه ی آن.
یعنی اگر پیامبران آمدند در کنار دریا نشستند، دستی به آب رساندند، ما در این آب ها شناوریم.
آنگاه از گیلانی نقل می کنند که خطاب به پیامبران می گفت:
آن چه به شما عطا نشده به ما گروه اولیاء عطا شده است. (۱۳)
فضل الله استر آبادی
مشهور به فضل الله حروفی که متأسفانه ایشان هم از دهات تبریز است، (۱۴) به سال ۷۸۶ در نزد خواص ادعای مهدویت کرد و رسماً از آن ها بیعت گرفت تا در زمان مناسب، وقتی اوضاع مساعد باشد با شمشیر خروج کند.
حروفی کتابی دارد به نام جاودان کبیر البته بیش از ۵۰ جلد از آثار ایشان را من دیدم. جاودان کبیر چاپ نشده مخطوط است، در ورقه ی ۴۱۱ ادعای مهدویتش را دارد. میران شاه به دستور تیمور لنگ او را سر برید جسدش را به تبریز فرستاد و در تبریز جسد او را آتش زدند. (۱۵)
با کمال تأسف در ایران حروفیه را خوب نشناختند و کتاب های فراوان در مورد جنبش حروفیه نوشته شده که همه ی این ها بار مثبت دارد. یعنی تصور می شود این ها یک جنبش های حق به جانبی بوده.
مرحوم استاد گل پناری یک کاتالوگ حروفیه دارد، که در آنجا ۵۰ عنوان از عناوین این ها را معرفی کرده. این کاتالوگ حروفیه را من دارم به ترکی استانبولی است. ایشان در این زمینه آن قدر مطالب ارزشمند از حروفیه نقل کرده که اگر این به دست محققان بیفتد، دیگر از این نوع اراجیفی که در مورد حروفیه می نویسند و پخش می کنند، حتی گاهی در رسانه ها نیز مطرح می شود، این کار را انجام نمی دهند.
سخاوی که معاصر او بوده می نویسد:که فضل الله حروفی به تعطیل فرائض معتقد بود،که این البته در میان صوفی ها عمومی است.
ترک واجبات
صوفیان وقتی به مقام والا رسیدند دیگر نماز را رها می کنند، اصلاً برای چه بخوانند، وقتی که با خدا یکی شدند، دیگر نیازی به نماز ندارند، چون بر خود سجده کنند؟
بعد از وحدت وجود، تا برسد به وحدت موجود، به اباحه ی محارم یعنی حتی انسان با محارم خود نعوذُ بالله… و ترک همه ی واجبات دستور داده بود و اعتقاد خیلی ها را فاسد کرده بود، در گیلان سمرقند فقهاء جمع شدند سخنانش را گوش دادند و فتوا به قتل او صادر کردند. (۱۶)
گوساله پرستی و بت پرستی
اصولاً برای عرفا همچون مسئله ای هیچ مهم نیست، بسیار طبیعی است، دیشب ما عین تعبیرات ابن عربی را نقل کردیم که ایشان می گوید هر چه را بپرستید خدا را پرستیدید و آن تعبیر بسیار زشتی که ، هم در فصوص می گوید که حضرت موسی (علیه السلام) اعتراضش این نبود که چــــرا گوســـاله را می پرستند بلکه اعتراضش این بود که چرا فقط گوساله را.
و استاد حسن زاده آملی هم در ترجمه آن ها در ممّدالهمم به تفصیل بحث کرده و مطلب را تا آنجا رسانده که می گوید ما وظیفه داریم به عوام بگوییم که شما بت را نپرستید، اما برای آنان که با سرّ الله آشنا هستند. هر چه را بپرستند همان خدا را پرستیده اند.
این ها را به صراحت محمود شبستری صاحب گلشن راز هم نوشته، می گوید:
مسلمان گر بدانستی که بت چیست بدانستی که دین در بت پرستی است
اگر مسلمان می دانست که بت پرستی یعنی چه، می دانـــست که بت پرستی یعنی خـــدا پرســـتی، چـــرا می گوید همه چیز خداست، مگر غیر از خدا در دنیا چه داریم؟ اگر بت را می پرستند، خدا را می پرستند.
پس ما باید قرآن را تجدید نظر کنیم. قرآن می گوید:
((قُل یا اَیّها الكافِرون لا اعبد ما تَعبُدون)) آنچه را شما می پرستید من نمی پرستم.
((و لا انتم عابدون ما اعبد))، شما که بت را می پرستید شما خدای ما را نمی پرستید. به این صراحت است.
ولی چقدر باید فرهنگ جامعه پایین باشد که آقای گلشن راز بیاید به این صراحت بگوید که اگر مسلمان می دانست که بت پرستی چی هست، می فهمید که بت پرستی همان خدا پرستی است. بعد یک کمی هم بالاتر می رود و می گوید:
حلول و اتحاد این جا محال است که در وحدت دویی عین ضلال است.
می گوید که من و خدا یکی هستیم نه اینکه خدا در من حلول کرده که دوئیّت بیاید، یا من با خدا متحدم، یکی شدم، نه اصلاً من او، و او من در کار نیست.
آیت الله سیدان و اسماعیل دولابی
خدا سلامت بدارد آقای سیدان را. آیت الله سیدان با اسمعیل دولابی یک مصاحبه دارد راجع به ملاقاتی که در تهران با آقای اسماعیل دولابی داشتند می گویند: من روزی به ایشان گفتم که من خدا هستم، گفت: بلی، بلی.
گفتم: من یک مشکل دارم من چه جور خدایی هستم که خودم نمی فهمم.
گفت: تو هنوز نرسیدی تو هنوز نرسیدی، اگر می رسیدی می فهمیدی.
عرفا و همه خدائی
پیشوای عارفان یعنی آقای ابن عربی که بالاترین اینهاست. می گوید:
إنها هی ظاهرة بصورة الحمار و الحیوان.
من جداً شرمنده هستم در خانه ی خدا بر فراز منبر سید الشهدا در محضر اساتید بزرگوار این را ترجمه کنم. می گوید: أنها ظاهرة بصورة الحمار و الحیوان. نعوذ بالله. خداوند به هر صورتی ظاهر می شود. حتی به صورت حیوانات (۱۷) که باز ترجمه ی صریح نکردم. آقای حسن زاده هم ترجمه کرده خیلی روشن.
بعد پیروان مکتب او هم در زمان ما می گویند که من تا به حال می گفتم: «لا تَأخُذُه سِنةٌ وَ لا نَومٌ»
ولی الان می بینم: «مرا هم لاتأخذنی سنة و لانوم» (۱۸).
که این در اثر همان وحدت وجود است. می گوید من قبلاً می گفتم که خدا را خواب نمی برد، خدا چرت نمی زند. الآن می بینم که مرا هم خواب نمی برد و من هم چرت نمی زنم.
ملاصدرا می گوید آنچه که ما ادراک می کنیم، نفس وجود حق در وجود عینی مخلوقات است. در نتیجه عالم موجودی وهمی و خیالی است. که تعبیر معروف
کل ما فی الکون وهم او خیال أو عکوس فی مرایا أوضلال
هر چه شما می بینید وهم است، خیال می کنید، سایه است. شما باید دنبال صاحب سایه باشید. این ها آینه است، توی آینه خودت را می بینی. داستان سیمرغ و امثال این ها.
این است بیان آنچه که عرفا به آن اعتقاد دارند. آن ها معتقد هستند که هر چه هست خداست، غیر از آن هر چه خیال کنید که در عالم است، خیال شما هست. اصلاً ثواب، عقاب، بهشت و جهنم معنی ندارد. وقتی خیال باشد امام حسین (علیه السلام) شهید شده، یزید هم او را شهید کرده این ها خیال است، به این حد می رسد که در دنیا آنچه هست خیال است. نه وجود حقیقی، فقط ذات اقدس الهی است. (۱۹)
بعد هم می گوید در عالم وجود جز خدا دیّاری نیست. (۲۰) در عالم به جز واجب معـــبود، آن چـــه خیــــال می کنید عین ذات او است.
بعد شاگرد مکتبش می نویسد: چون به دقت بنگری آنچه در دار وجود است وجوب است و بحث از امکان برای سرگرمی است. (۲۱)
خیلی ظریف است. می گوید در عالم هر چه هست، خدا است، مثل حل جدول است. گاهی بچه می نشیند جدول حل می کند، بچه وقتی دارد با جدول بازی می کند وقتی از غیر خدا بحث می کنید سرگرمی است برایش سرگرمی است. می گوید، اصلاً فقط خدا هست و بس.
باز بر می گردیم به مولوی که ایشان می گوید:
آنان که طلبکار خدایید خدایید بیرون زشما نیست، شمائید شمائید (۲۲)
خیلی صریح گفته، هر چه بخواهم توجیه کنم، توجیه ندارد. می گوید ای کسانی که دنبال خدا می گردید. اصلاً خدا شما هستید. بیرون ز شما نیست، شمایید شمایید.
بعد آمده فرعون را با حضرت موسی در کنار هم آورده. می گوید:
چون که بی رنگی اسیر رنگ شد موسی با موسی در جنگ شد (۲۳)
یعنی او یک موسی، این هم یک موسی. اصلاً فرعون و موسی چه فرقی می کند از نظر این ها.
شمس همان مهدی موعود است
بعد هم که مفصلاً می گوید:
مهدی و هادی وی (۲۴) است ای راه جو هم نهان و هم نــــشسته پیــش رو
این موضوع در نوشته های معاصرین ما نیز راه پیدا کرده، یکی از شخصیت های معروف که در کیهان فرهنگی از او به عنوان مجتهد و صاحب نظر در فقه و حدیث بحث شده، مقاله ی مفـــصلی نوشتـــه، بــــعد می گوید که او که دین شناس مبرزی هست دیدگاه نو درباره ی شمس دارد.
این دیدگاه نو که ایشان درباره ی شمس دارد، این معناست که شمس همان مهدی موعود منتظَر و امام غایب شیعیان است، زیرا صفاتی که مولوی شمس را با آن ها می ستاید و می شناسد جز به آن بزرگوار منطبق نمی باشد.(۲۵)
در کیهان فرهنگی به تفصیل این را بحث کرده که من نخواستم اسم این شخصیت را بر زبان جاری کنم.
پس در نتیجه بحث مهدویت شخصی و مهدویت نوعی در میان فلاسفه و عرفا یک مسئله ی مشکل ساز اساسی هست.
ابن عربی خاتم الاولیاء
این ها وقتی وارد بحث مهدویت می شوند از یک طرف حضرت مهدی را فرزند بلافصل امام حسن عسکری معرفی می کنند و از یک طرف خود را صاحب تمام اختیارات حتی صاحب آن خاتمیت و خاتم اولیاء می نامند. تا جایی که آقای ابن عربی در باب شناخت جایگاه وزیران حضرت مهدی که در آخر الزمان ظهور خواهد کرد می گوید: آن مهدی که رسول خدا به او شهادت داده و او از اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) است. (۲۶)
این جا تعبیرش صحیح و درست است. بعد آمده راجع به حضرت بقیة الله بحث مفصلی کرده که او معصوم است و استدلال می کند به یک حدیثی که می گوید پیامبر فرموده:
((یقفو أثری و لا یخطیء)) یعنی: او قدم در جای قدم من می گذارد و هرگز اشتباه نمی کند.
بعد آمده این بحث را آورده که حضرت فرمود که آقا بقیة الله خَلقاً و خُلقاً و منطقاً از همه به من شبیه تر است. یک چنین مسائلی را خیلی صحیح و سریع و دقیق آورده و در جای دیگر، خود را به جای حضرت جا می زند و می گوید که من خاتم هستم.
و بعد می گوید که خاتم اولیاء کسی نیست که از نسل پیامبر باشد، بلکه کسی است که اولاد معنوی پیامبر باشد. و آنچه که پیامبر فرموده در واقع همان راه را بپوید.
در این زمینه بحث بسیار مفصل است ولی من دیگر نمی خواهم بیش از این وقت عزیزان را در این زمینه بگیرم. فقط یک نکته را تذکر می دهم که آقای ابن عربی حدیث را نقل می کند خودش می آید یک مقدار تصرف می کند. از پیامبر نقل می کند که پیامبر فرمود:
خَلقُهُ خَلقی و خُلقُهُ خُلقی، بعد می گوید نه، امام زمان که نمی تواند اخلاقش در سطح پیامبر باشد، بلکه حتماً اخلاق پیامبر بالاتر و اخلاق امام زمان پایین تر است. در حالی که خود رسول الله مفصلاً در احادیث فراوان ((المهدی مِن وُلدی، اسمه اسمی، كنیته كنیتی اشبه الناس بی خَلقاً و خُلقاً))
و در حدیثی ((أشبه النّاس بی خَلقاً و خُلقاً و منطقاً)). فرموده:
((لو لَم یبقَ مِنَ الدّنیا الایوم واحد لبعث الله فیه رَجُلاً اِسمُهُ اسمی وَ خُلقُه خُلقی)).
اگر از دنیا جز یک روز نماند خداوند در آن یک روز کسی را بر می انگیزد که نام او هم نام من و خُلق او همان اخلاق من است. (۲۷)
در اینجا فقط بحث شباهت نیست، بلکه فرموده: اخلاقش اخلاق من است. مگر ممکن است؟ چرا ممکن نباشد، مگر قرآن امیرالمؤمنین را نَفس پیامبر معرفی نمی کند؟ وقتی قرآن امیرالمؤمنین را نَفس پیامبر معرفی می کند، اگر پیامبر بفرماید که خُلقُهُ خُلقی، این هم قابل قبول است و جای تردید نیست، پس این تعبیر که خُلقه خُلقی، از وجود مقدس آقا رسول الله هم برای ما نقل شده.
من به همین مقدار اکتفا کردم و نخواستم وقت عزیزان را بیشتر از این اشغال کنم.
امیدوار هستیم که إن شاء الله همه ی ما روزی را درک بکنیم که وجود مقدس آقا بقیة الله ظهور کرده عالم را با عظمت و نور خدا منوّر بفرمایند. إن شاء الله.
البته ما لیاقت آن روز را نداریم ولی مولای ما دستش کیمیا اثر است.
اگر دست آقا بقیة الله بر فراز سرما قرار بگیرد إن شاء الله به ما لیاقت می دهد که ما در زیر سایه ی آقا بقیة الله در حکومت حقّه ی آن بزرگوار باشیم، إن شاء الله.
———————————
پی نوشت ها:
۱ـ مثنوی دفتر دوم/۸۱۵ چاپ جدید، البته مثنوی چاپهای مختلفی دارد. با همهی چاپها نمیخواند، ولی مثنویهایی که آلان چاپ میکنند، یک سلسلهی فهرستهای فنی دارد، که انسان میتواند آنها را از آن فهرست در بیاورد. هر کس هر چه که در اختیارش باشد با آن مقایسه بکند.
۲ـ دیوان حافظ/۵۸ با تفسیر موسوی شیرازی
۳ـ مهدی خاتم الاولیاء و الاوصیاء، داود الهامی/ ۵۷٫
۴ـ جامع الشتات/ ۸۰۴٫
۵ـ فتوحات ۲۴۴/۱ چاپ دارالصادق بیروت ۸ جلدی.
۶ـ فتوحات ۲۴۴/۱ چاپ دارالصادق بیروت ۸ جلدی.
۷ـ همان / ۱۷۳ و ۱۷۴٫
۸ـ دیوان شاه نعمت الله ولی/۳۷۲
۹ـ رساله ی مهدیّه، شاه نعمت الله ولی / ۸۱٫
۱۰ـ مولانا جلال الدین، مرحوم گل پناری /۴۷٫
۱۱ـ میدان مولانا عبارت است از کنار تربت مولوی در شهر قونیه، حدوداً یک ساعت فاصله دارد تا آنکارا.
۱۲ـ همان/ ۱۵۷٫ برای اینکه ارزش سخن مرحوم گل پناری معلوم بشود: من در ایامی که در استانبول بودم از استاد جعفری دعوت کردم که تشریف بیاورید استانبول از آقای گل پناری استفاده کنید. خیلی مشتاق شدند و تشریف آوردند، وقتی در منزل ما دیدار حاصل شد، یک سؤالی استاد جعفری از ایشان کردند. تا مرحوم گل پناری جواب داد، استاد جعفری برخواست آمد مقابل مرحوم گل پناری زانو زد و نشست. هر کار کرد که در کنار ایشان بنشیند، قبول نکرد و گفت: نه آقا، شاگرد در مقابل استاد باید زانو بزند.
بنابراین این هایی که از آقای گل پناری نقل کردم، چون در این سفر بود که مرحوم استاد جعفری تا ایشان را دید یک چنین خضوعی در مقابل ایشان انجام داد.
۱۳ـ الصّلة بین التشیع و التصوف، هاشم معروف حسنی / ۳۶۶٫
۱۴ـ از دهی به نام الینجه متولد ۷۴۰ متوفی ۸۰۴٫ ایشان از صوفیان پر آوازه بود.
۱۵ـ الضّوء اللّامع، سخاوی۱۷۳/۶
۱۶ـ همان
۱۷ـ فصوص الحکم، ابن عربی/۲۵۲
۱۸ـ الهی نامه، حسن زاده / ۶۶، چاپ اول.
۱۹ـ اسفار ۲۹۴/۲٫
۲۰ـ همان /۲۹۲ (لیس فی الدار غیرة دیّار).
۲۱ـ ممدالهمم، حسن زاده / ۱۰۷
۲۲ـ دیوان شمس / ۲۶۹٫
۲۳ـ مثنوی دفتر یکم / ۲۴۷۴٫
۲۴ـ یعنی شمس تبریزی.
۲۵ـ کیهان فرهنگی شماره ی ۱۹۲٫
۲۶ـ فتوحات باب ۳۶۶٫
۲۷ـ البیان،گنجی شافعی / ۷۱، عِقدُ الدُّرَر ، سَلَمی / ۳۱، البرهان، متّقی هندی / ۹۱