آیت الله سيد جعفر موسوی اصفهانی
جرأت فلاسفه در تکلم پيرامون ذات خداي تعالي
شايد بتوان گفت مهم ترين ايرادي که به فلاسفه وارد است اين که: چگونه به خود اجازه و جرأت دادهاند پيرامون ذات و کنه و حقيقت و کيفيت ذات و صفات الهي هم چون علم و قدرت و اراده و… با فکر ناقص بشري ـ که بارها اعتراف کردهاند ـ سخناني موهوم و متضاد و مخالف با وحي و عقل بگويند؟ خصوصاً آن گروه از فلاسفه که خود را مسلمان و شيعه و پيرو مکتب اهلبيت(علیهم السلام) ميدانند. با توجه به نهي صريح از تفکر و تکلم پيرامون ذات و صفات خداي تعالي در مدارک معتبر و مکرر ديني گذشته از منبع عقلي.به عنوان مثال ملاصدرا در جلد ۶ اسفار صفحهي ۱۱۰ ميگويد: واجب الوجود (خداي تعالي) همهي اشياء و همهي موجودات است!… فهو کل الوجود کما أنّ کلّه الوجود يعني: پس خداي تعالي همهي هستي است همان گونه که همهي او (حقيقت او) هستي است!
علامهي طباطبايي در نهاية الحکمة بارها همين سخن ملاصدرا را تکرار و تأييد نموده از جمله در صفحه ۳۳۸ نهاية الحکمة ميگويد: در فصل هاي گذشته روشن شد حقيقت واجب (خداي تعالي) عين وجودي است که ماهيّت و اجزاء عدمي ندارد پس واجب (خداوند) هستي محض است!
اين گفتار ـ که خدا عين وجود است ـ بارها در کلمات فلاسفه ذکر شده و نزد بسياري از آنها جزء مسلّمات است.
حال بايد ديد دليل اين گفتار چيست؟ آيا عقل چنين مي گويد يا شرع؟!
«تفکر و تکلم پيرامون ذات خداوند عقلاً و شرعاً ممنوع است»
ما قبل از بررسي سخن مذکور بايد عرض کنيم اساساً اصل سخن گفتن پيرامون کنه و حقيقت ذات پروردگار متعال عقلاً و شرعاً ممنوع است مگر به آن مقدار که عقل سليم و صريح درک کند يا خود حق متعال توسط انبياء و اوصيائشان(علیهم السلام) ـ به نقل معتبر ـ بيان کرده باشد.
اما توضيح ممنوعيت عقلي: عقل سليم ميگويد من وسيلهي درک و شناخت هستم ولي اولاً خود مخلوقم ـ زيرا مسبوق به عدم هستم و خالقي مرا آفريده است ـ پس معني ندارد نسبت به خالقم احاطهي علمي پيدا کنم. او محيط بر من است چون خالق من است و اگر من بر او احاطه پيدا کنم و او را درک کنم، محيط بر او ميشوم و اين تناقص و تضاد است و باطل علاوه بر اين که بالوجدان ميفهمم که او را درک نميکنم.
ثانياً من نسبت به بسياري از مخلوقات مثل خودم درک و شناخت ندارم از جمله حقيقت خودم و روح و رؤيا و بسياري از مخلوقات ديگر. آن وقت چگونه امکان دارد نسبت به خالق جهان هستي احاطهي علمي داشته و او را درک نمايم؟!
جز اين که مي دانم او هست و حقيقت دارد و نبايد داراي صفات مخلوق باشد.
توضيح مطلب:
درست است عدهاي به نام فيلسوف و دانشمند پيرامون حقيقت عقل و روح و خدا و… سخناني گفتهاند ولي اين دليل نميشود که آنها حقيقت را درک کرده باشند به اين جهت است که سخنان آنها پيرامون اين امور با يکديگر اختلاف فاحش داشته در حالي که حقيقت هر چيز يک مطلب بيشتر نيست و دليل قاطع و قانع کننده هم بر سخنان خويش اقامه نکردهاند چرا که اگر اين دليل بود اختلاف معني نداشت.
جالب توجه اين که: ملاصدرا که سر آمد فلاسفه متأخر است در جلد ۱۷ اسفار صفحهي ۱۱۸ تصريح ميکند: بزرگان بشر از درک حقايق آسماني و زميني (طبيعيات) ناتوانند!
اما خود او و غير او از فلاسفه متأسفانه در اسفار و غير آن در امور مختلف از موضوعات ماوراء طبيعت هم چون ذات و صفات باري تعالي و معاد و روح و عقل و… چنان فرورفته و قلم فرسايي مي کنند که گويا خود خدا مستقيم با آنها ارتباط برقرار نموده و آنها را مطلع کرده است!
مثلاً دربارهي حقيقت علم الهي که از صفات ذات الهي است و سخن پيرامون آن يعني تکلم در ذات الهي، ملاصدرا پس از نقل هفت نظر از فلاسفه راجع به حقيقت علم الهي ميگويد: «من اين اقوال و سخنان را بررسي کرده و ايرادات آنها را بيان مي کنم و حقّي را که از سوي خداي عزيز وهّاب بر من وارد شده ـ پيرامون علم الهي ـ ذکر مي کنم!!»(۱)
اهل فضل و انصاف دقت کنند و تناقض گويي ملاصدرا را در اين سخن و امثال آن ـ که مکرر از او صادر شده ـ با سخني که از خود او قبلاً نقل کرديم مبني بر عجز بزرگان بشر از درک طبيعيّات(۲) مشاهده کنند و عبرت بگيرند.
اگر شما از درک طبيعيات عاجزيد هر چند از بزرگان علمي باشيد چه طور جرأت مي کنيد به طور قاطع پيرامون امور متعدد ماوراء طبيعي سخن بگوييد؟!!
آلبرت انشتين دانشمند مشهور آلماني که نظريات او موجب تحولات عظيمي در علوم روز گشته، مي گويد: «مذهب من تکريم جوهر اعلاي بي حد و انتهايي است که در هر جزيي ترين چيزي که ما با عقل ناچيز و ضعيف خود درک مي کنيم تجلّي مي کند.»
آنچه که من از خدا تصور مي کنم همين علم و يقين به وجود يک نيروي عاقلهاي بالاتر از خيال و قياس و گمان و وهم است که در دنياي بيرون از فهم ما مشهود است!
چيزي وجود دارد که ممکن نيست ما به کنه آن پي ببريم! و به صورت بالاترين کمالها و خيره کننده ترين جمالها تجلّي ميکند و حال آن که استعدادهاي ما جز به درک مقدماتي ترين و ساده ترين صور اين جمال و کمال قادر نيستند.»(۳)
وان. يو. اولت ـ دکتر در فلسفه از دانشگاه کلمبيا نيويورک و عضو انجمن ژئوفيزيک و انجمن زمين شناسان آمريکا ـ ميگويد: «در عصر حاضر علم وسعت يافته و بسياري از موضوعات با اصول علمي تحت مطالعه قرار دارد. ولي اعتقاد به وجود خدا را نميتوان مستقيماً با اصول علمي تحت مطالعه قرار داد! زيرا همچنان که مي دانيم، خدا نيروي مادي و محدود نيست و فکر تجربهي محدود بشر نمي تواند آن را تعريف و تحديد کند ايمان و اعتقاد به هستي خدا، يک کار قلبي است.(۴)
فلا ماريون ـ دانشمند فلکي ـ مي گويد: «ما فکر مي کنيم اما همين فکر چيست؟ و راه مي رويم اما اين عمل عضلاني چيست؟ هيچکس آن را نمي داند … من مي توانم ده سال از مجهولات سؤال کنم و شما هيچ يک از آنها را نتوانيد جواب داد.»
ويليام جمس از دانشمندان طبيعي مي گويد: «علم ما هم چون قطره است ولي جهل ما يک درياي عظيم!»(۵)
و…
اين دانشمندان بزرگ با اين صراحت و شجاعت از جهالت و ناداني خويش حتي پيرامون طبيعت محسوس و مادي سخن مي گويند آن وقت چگونه ملاصدرا و ساير فلاسفه و عرفا به خود جرأت مي دهند و دربارهي امور ماوراء طبيعت هم چون ذات و صفات باري تعالي به طور قاطع اما مهمل و متضاد به نام دليل عقلي! سخن مي گويند؟!
نتيجهي سخن: عقل به طور قاطع و صريح از درک کنه و کيفيت و ذات و صفات باري تعالي اظهار عجز مي کند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پينوشتها:
۱) اسفار جلد ۶ صفحه ۱۸۰
۲) جلد ۷ اسفار صفحه ۱۱۸
۳) جهان و انشتين نوشتهي لينکن بارنت صفحه ۱۲۲
۴) اثبات وجود خدا صفحه ۲۳۰
۵) آفريدگار جهان صفحه ۲۸۹