نقد پورسیناء در تعریف زاهد و عارف و تبیین خلافت و امامت و برخی موضوع های دیگر
«آیت الله سید ابراهیم سید علوی»
چکیده:
ابوعلی پورسیناء طبیب و فیلسوف مشّایی و پیرو ارسطو می خواست مسلمان باقی بماند و میان فلسفه و معارف قرآنی آشتی برقرار کند. او عرفان را همانند متصوفه تعریف کرده و به معارف قرآنی و حدیثی عملاً توجهی نکرده و ره افراط رفته است او عمر ابن خطاب را اعقل از علی دانسته و او را جلو انداخته است در حالی که طی حدیث نبوی که خود او گزارش می کند علی(علیه السلام) خرد ورزترین اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده همچنان که داناترین هم بوده است. ابن ابی الحدید به مناسبت طرح کلامی از مولا علی(علیه السلام) بین علی و عمر بن خطاب به مقایسه پرداخته و از قول استادش و نیز جاحظ برتری علی(علیه السلام) را در عقل و سیاست مطرح ساخته و طی بحث هایی، تشابه سیره پیامبر اعظم و سیره علی(علیه السلام) را خاطر نشان ساخته است. شگفتا او در مبحث نبوت، معراج جسمانی و حسّی را منکر شده همچنان که معاد جسمانی را قابل اثبات عقلانی ندانسته است.و شیخ بهایی و امام خمینی در اشعاری راه و روش ابن سینا را تایید نکرده و تخطئه نموده اند.
ابوعلی حسین بن عبدالله سینا فیلسوف مشهور، صاحب تصانیف فراوان بر مذهب فلاسفه و در خدمت علاءالدوله ابوجعفر کاکویه بوده. و شکی نیست او مردی فاسد العقیده بوده و بر تصنیفات خود در الحاد اقدام نمود و در ردّ شرایع کوشید و در اصفهان وفات یافت(۱) و این، نظر ابن اثیر است چون که علاءالدوله دائی مجدالدوله دیلمی بوده که از حاکمان شیعی حساب می شود.
ابوعلی سینا در شرق به عنوان فیلسوف و در غرب به عنوان طبیب شهرت دارد و فلسفه او فلسفه مشّائی متأثّر از نوافلاطونی و اسلام است. او کوشیده فلسفه را با اسلام آشتی دهد. پورسینا در همدان در گذشته است. (۲)
ابوعلی سینا فیلسوف مسلمان در مشرق زمین بود چنان که ابن رشد فیلسوف مسلمان در غرب به حساب می آمد و هر کدام شاگردان و پیروانی داشتند که بر مسلک آنان تعصّب می ورزیدند.
هم پورسینا و هم ابن رشد کوشیده اند میان فلسفه یونان و عقاید دینی که اسلام آورده توفیق دهند و عملا بین دین و فلسفه سازش برقرار سازند.
اهتمام پورسینا بر آن بود که مسلمان باقی بماند و میان آنچه در فلسفه یونان آمده با آنچه قرآن ارائه می دهد تعارضی قائل نباشد در حالی که خدا از دیدگاه اسلام آفریدگار همه چیز است و هستی هیچ موجودی جز با او تمام نیست و فقط با حفظ او دوام می یابد خدایی که همه موجودات بزرگ و کوچک را از کتم عدم به عالم هستی آورده و همه چیز را بدون واسطه احدی خلق فرموده است.
« وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلىَ » (۳)
و برای خداوند است برترین صفت ها و اوست توانمند با حکمت.
« مَّا أَشهْدتهُّمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَا خَلْقَ أَنفُسِهِمْ وَ مَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا»(۴)
من آنان را در آفرینش آسمان ها و زمین و نه در آفرینش خودشان شاهد و حاضر نکرده ام و من هر گز کسانی را که خود گمراهند، یاور گیرنده نبوده ام.
استاد محمد یوسف موسی در کاوشی پیرامون خدا در بینش قرآنی و تفاوت آن در فلسفه یونانی پیش رفته و بحثی مستدل ارائه داده که در این مقاله از موضوع بحث ما خارج می باشد. (۵) نظریات فلسفی پورسینا را فیلسوفان دیگر با مشرب های مختلف نقد کرده اند. (۶) لیکن در مبحث عرفان و کلام و در مسائل مربوط به نبوت و معراج آنها را آورده و گذشته اند. ما در این مقاله دو بحث را پی می گیریم نظر عرفانی ایشان و نظر او درباره خلافت، نبوّت معراج و معاد.
الف ـ نظریه عرفانی پور سینا:
ابوجعفر قطب الدّین رازی شارح اشارات، به تعریف زهد و بیان خواص آن پرداخته می نویسد:
« النمط التاسع فی مقامات العارفین » …. و شارح فاضل یاد کرده: این باب با جلالت ترین باب این کتاب است که او در این کتاب دانش های صوفیه را طوری مرتّب کرده و سامان داده است که پیشینیان چنان توفیقی نیافته اند و پسینیان هم چنین توفیقی نیابند.
اولاً: عرفان قرآنی با آنچه در دانش های صوفیّه آمده کاملاً متفاوت بلکه متناقض است.
ثانیاً: خواجه طوس با آن مقام علمی و دینی اش که او از مفاخر شیعه امامیه است چنان ادّعایی کرده است و ما می گوییم اگر کسی تا آن زمان همانند پورسینا نتوانسته چنان ترتیب و تبویبی داشته چرا پسینیان نتوانسته باشند چنان کاری انجام دهند.
ثالثاً: او عارف را چنین تعریف می کند:
«المعرض عن متاع الدنیا یخصّ باسم الزاهد» (۷)
کسی که از متاع دنیوی روی گردان باشد به نام زاهد اختصاص می یابد.
رابعاً: شگفتا پورسینا فیلسوف مسلمان چگونه از آیه های قرآنی و احادیث اسلامی بویژه سخنان حکمت آموز علی ابن ابی طالب که در عصر او گرد آوری شده غفلت ورزیده است.
قرآن کریم، زهد را ناوابستگی به دارندگی ها و فوت شده ها می داند:
« لِّكَيْلَا تَأْسَوْاْ عَلىَ مَا فَاتَكُمْ وَ لَا تَفْرَحُواْ بِمَا ءَاتَئكُمْ…» (۸)
تا بر آنچه از دستتان رفت افسوس مخورید و به آنچه به شما داده است دل خوش نشوید.
و یا می فرماید:
« قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللهِ الَّتىِ أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ فىِ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ كَذَالِكَ نُفَصِّلُ الاَيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ * قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبىّ ِ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنهْا وَ مَا بَطَنَ وَ الْاثْمَ وَ الْبَغْىَ بِغَيرْ الْحَقّ ِ وَ أَن تُشرْكُواْ بِاللهِ مَا لَمْ يُنزَّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَ أَن تَقُولُواْ عَلىَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ » (۹)
بگو چه کسی زینت خدا را که برای بندگانش پدید آورده و روزی های پاکیزه را حرام کرده است؟ بگو آنها در زندگانی دنیوی برای کسانی است که ایمان آورده اند و در روز قیامت دربست، برای ایشان است و این چنین نشانه های خود را به تفصیل بیان می کنیم برای مردمانی که می دانند. بگو پروردگار من فقط کارهای زشت را چه آشکار و چه پنهان حرام کرده و هر گناه و ستم و تجاوز نا حقّ و اینکه به خدا چیزی را شریک سازید حرام فرموده که هیچ دلیلی برآن فرو نفرستاده است و بالأخره در شأن خدا چیزی بگویید که نمی دانید.
پس جایگاه اعراض و تحریم خود سرانه در زهد و عرفان کجا است و کلام پورسینا در سنجش با سخن وحی چگونه توجیه می شود؟
امیرالمؤمنان علی ابن ابیطالب(علیه السلام) هم صدا با آموزش قرآن به علاء بن زیاد حارثی که از اصحاب و یاران وی بود و به عیادت او رفته بود فرمود این خانه فراخ در دنیا به چه کارت آید که در آخرت نیازت به چنین خانه ای شاید بیشتر باشد. آری اگر خواستی در آخرت هم بدان می رسی هرگاه در آن به پذیرایی مهمان نشینی و به صله رحم بپردازی و حقوقی را که بر گردن داری به جا آوری در این صورت است که خواهی توانست با این خانه وسیع به آخرت برسی.
امام علی(علیه السلام) که برآموزه قرآن سخن می گفت به علاء بن زیاد درس اعتدال آموخت:
« وَ ابْتَغِ فِيمَا ءَاتَئكَ اللَّهُ الدَّارَ الاَخِرَةَ وَ لَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَ أَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لَا تَبْغِ الْفَسَادَ فىِ الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لَا يحُبُّ الْمُفْسِدِينَ» (۱۰)
و در آنچه خدا به تو داده سرای آخرت را بجوی و بهره خویش را از دنیا فراموش نکن و نکویی کن چنان که خداوند به تو نکویی کرده است و در زمین به دنبال فساد و تباهی مباش که خداوند مفسدان و تبهکاران را دوست نمی دارد.
و علاء حارثی هم آن درس اخلاقی و عرفانی را از مولای خود آموخت و گفت: ای امیرالمؤمنین از دست برادرم عاصم به تو گله دارم.
امام علی(علیه السلام) پرسید او را چه شده و چه کرده؟
علاء گفت او عبایی پوشیده و ترک دنیا کرده و از آن روی برگردانیده است!
امام علی(علیه السلام) فرمود او را نزد من آورید او آمد. فرمود: ای دشمنک خویشتن، شیطان پلید سرگشته ات کرده آیا به زن و فرزندت رحم نکردی آیا به نظر تو خداوند، پاکیزه ها را برای تو حلال فرموده اما خوش ندارد تو از آن ها بهره مند شوی؟… . (۱۱)
ب ـ نظر پور سینا درباره خلافت، نبوت، معراج و…
پسر سینا در فصل پنجم از کتاب الهیّات شفاء در رابطه با مسئله خلافت و امامت از بعد کلامی و تاریخی مطالبی آورده است که بحث انگیزاند.
او می نویسد:
«بر هر انسانی واجب است اطاعت از خلیفه را لازم بشمارد و امر خلافت و جانشینی جز از ناحیه رهبر پیشین (پیامبر) و یا به اجماع اهل سابقه که دارای صحّت نظر و استقلال باشند تحقق نمی یابد. و لازم است او (جانشین) در عقل و خرد ورزی اصیل بوده و در داشتن خلق های شریف مثل شجاعت، عفّت، تدبیر نیکو جلوتر بوده و با شریعت آشناترین باشد.»
پورسینا در ادامه سخن می نویسد:
«اگر مردم بر کسی که دارای فضیلت و استحقاق نیست اجتماع کردند به خدا کافر شده اند و بر اهل مدینه واجب بوده با او بجنگند و اگر با وجود توانایی چنان نکردند خدا را نا فرمانی نموده و بر وی کفر ورزیده اند و خون کسی که از این کار باز نشیند حلال است.»
پورسیناء می نویسد:
«امر جانشینی با نص وتعیین پیامبر، درست تر است که در آن صورت نزاع و اختلاف و شاخه شاخه شدن امّت پیش نمی آید… و هیچ کاری نزد خداوند متعال پس از ایمان یه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) قرب آمیزتر و بزرگتر از این نباشد که این عنصر چیره گر از میان برداشته شود.»
و اگر کسی شورش کرده و خروج کند و پندارد که متصدی خلافت شایسته آن مقام نیست و او دارای کاستی هایی است که (در خروج کننده و شورش گر) موجود نیست شایسته آن باشد که اهل مدینه به مقایسه بپردازند.
و بزرگترین معیار و تکیه گاه در این امر، عقل و خردورزی و حسن سر پرستی شخص است.
و سرانجام ابوعلی بن سینا می گوید:
«در صورت دوران امر بین اعلمیت و اعقلیت آنکه عاقل ترین است مقدم می باشد و داناترین، از او باید پیروی کند چنان که عمر، و علی کردند.» (۱۲)
نکات برجسته در کلام پورسیناء :
۱ـ لزوم تعیین خلیفه توسط پیشوا که آن (یعنی نصّ) اطمینان بخش ترین روش است وبا اینکه او را سنی مذهب دانسته اند هر چند در مجالس المومنین او را بر فطرت مذهب تشیع می شناسد. (۱۳) بر معیار عقیده امامی ها سخن گفته است.
از نظر امامیه تعیین امام لطف و برخدا لازم است که جز در آن صورت غرض حاصل نمی شود و او باید معصوم باشد و آن با توانایی بر گناه منافات ندارد که عصمت، اختیاری است و نیز او باید با فضیلت ترین باشد که جلو انداختن بی فضیلت، زشت است و مسئله چهارم لزوم نصّ براوست که علی بن ابی طالب بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خلیفه بلافصل، معصوم و منصوص می باشد. (۱۴)
۲ـ هرگاه کسی بدون شایستگی مدعی مقام خلافت شد بر مردم مدینه بایسته است که با او به پیکار بپردازند و او را از میان بردارند و اگر نکنند کافر شده و از اسلام بیرون رفته اند.
۳ ـ با وجود اختلاف و تعدد مدعی، ملاک، اعــــلمیّت و اعقلیّت است که عــــاقل ترین جـــــلوتر از دانا ترین می باشد.
نقد کلام پور سیناء:
۱ـ در سخنان پورسینا از حیث صغرا و کبری بحث است و کلام او نشان می دهد که او از ماجراهای تاریخ صدر اسلام در مدینه پس از رحلت رسول خدا بی خبر نبوده است او که به اعلم بودن علی اعتراف دارد در امر اعقلیّت دچار خلط مبحث شده و عملاً به تناقض گویی افتاده است.
۲ـ حدیث اعقلیّت: ابوعلی سیناء می نویسد شریف ترین انسان و عزیزترین انبیاء و خاتم رسل با مرکز دایره حکمت و فلک حقیقت و خزانه عقل امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) گفت:
« یا علی اذا رأیت الناس مقرّبون الی خالقهم بانواع البرّ تقرّب الیه بانواع العقل تسبقهم »؛ (۱۵)
ای علی وقتی دیدی مردم با انواع کارهای نیکو به خدا تقرّب می جویند و به وی نزدیک می شوند تو با عقل و خرد ورزی به او تقرّب بجوی که بر آنان پیشی خواهی گرفت.
و علاّمه امینی در موسوعه بزرگ الغدیر زحمت چنان تحقیقی را از دوش ما برداشته است او در نقد حیات خلفای سه گانه با استناد به کتاب های معتبر تاریخی و حدیثی و تفسیری به سنجش پرداخته و تقدّم علی(علیه السلام) را بر آنها و همه اصحاب رسول خدا برهانی ساخته است اما در، اعقلیّت چنان که حدیث معراج نامه که پورسیناء او را به عنوان خزانه عقل دانسته تردیدی در مسئله باقی نمی گذارد پس چگونه او خلیفه دوم را در اینجا عاقل ترین پنداشته است؟
سوال دیگر: نظر پورسینا درباره ماجرای سقیفه و تصدی مقام خلافت از سوی ابوبکر و عمر و بعدها عثمان که آن همه بی تقوایی ها وحق کشی ها پیش آمد چیست؟ اگر آن جریانات مصداقی از سخن او در شفاء باشد برابر سخن او آنان از دین خارج شده و مستحق کیفر بوده اند وچگونه خلافت آنها را در برابر خزانه عقل (به تعبیر خود او) می تواند توجیه کند تا چه رسد که جلوتر هم بداند؟
۳ـ علی(علیه السلام) و عقل و سیاست:
از سخنان امام علی(علیه السلام) است که فرموده:
«و الله ما معاویه بادهی منیّ و لكنّه یغدرو و یفجرو لولا كراهیه الغدرلكنت من ادهی الناس…» (۱۶)
به خدا سوگند معاویه عاقل تر و کاردان تر از من نیست لیکن او، بسیار فریب کار و اهل فسق و فجور است و اگر فریب کاری و نیرنگ بازی ناخوشایند نبود من سیاست دان ترین مردم بودم اما هر فریبکاری،گناه و فجور است و هر فجور و معصیت سر از کفر در می آورد و برای هر فریبکار و نیرنگ بازی در روز قیامت پرچمی است که بدان، شناخته شود. به خدا قسم هرگز هیچ نقشه فریب کارانه ای بر من کارگر نشود و من از آن غفلت نمی کنم و در برابر هیچ کار سختی در نمی مانم.
ابن ابی الحدید شارح نهج البلاغه می نویسد:
این سخن علی(علیه السلام) که فرمود: « كلّ غادر لواء یعرف به یوم القیامه » حدیثی است صحیح که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت شده است او سپس فصلی گشوده و در آن چنین می نویسد: بدان گروهی که فضیلت علی(علیه السلام) را نشناخته اند می پندارند عمر سیاستدان تر از علی(علیه السلام) بوده است هر چند که علی داناترین بوده است و ابوعلی سیناء در کتاب شفاء در حکمت به آن تصریح کرده است و استاد ما ابوالحسین بصری به این نظر تمایل نشان داده او در کتاب الغرر به این مسئله پرداخته است و بعدها دشمنان علی(علیه السلام) پنداشته اند که معاویه نیز سیاستدان تر از علی(علیه السلام) بوده است و ما پیشتر در حسن سیاست امیر المومنین و درستی برنامه ریزی و تدبیر او بحث داشته ایم. (کلام ابن ابی الحدید ویا سخن ابوالحسن بصری است).
او در ادامه می نویسد:
بدان که سیاست مدار، به طور کلی نمی تواند به سیاست کامل برسد مگر زمانی که به رأی خود عمل کند و آنچه را صلاح می داند پیش گیرد حالا موافق شریعت باشد یا نباشد چون اگر در سیاست و تدبیر امور، برابر آنچه گفتیم عمل نکند بعید است کار او سامان یابد ولی امیرالمؤمنین(علیه السلام) پایبند شریعت بوده و به دنبال آن حرکت می کرده است و هرگز برای پیروزی مطلق خود به دنبال جنگ و مسائل دیگر که موافق شریعت نیست نبوده است.
پس قاعده در امرخلافت جز قاعده کسانی است که چنان التزامی نداشته اند و با این سخن نمی خواهم بر عمر بن خطّاب عیب بگیرم و آنچه را که شایسته نیست به او نسبت دهم (می خواهم بگویم) او مجتهد بوده و به قیاس و استحسان و مصالح مرسله عمل می کرد و عمومات نصّ را با آراء خود تخصیص می زد و از همین راه با دشمن خویش روش کید و فریب کاری پیش می گرفت و فرماندهانش را دستور می داد نقشه کشی ها و چاره جویی ها کنند و خود که با تازیانه و شلاق زدن کارها را پیش می برد آنان نیز چنان کنند.
او همه این کارها را به نیروی اجتهاد انجام می داد در حالی که امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) چنین نبود، مشی او در سیاست، مشی رسول خدا بود و به دنبال نصوص و ظواهر نبوی حرکت می کرد و هرگز به اجتهاد و قیاس تمایل نشان نمی داد و امور دنیوی را با میزان امور دینی تطبیق می داد و همه را در یک منوال قرار می داد و جز به کتاب خدا (قرآن) و سنّت نبوی عمل نمی کرد واز همین جا طریقه علی بن ابی طالب با روش عمر بن خطّاب در امر خلافت و سیاست مختلف گشته است.
و از سویی عمر بن خطّاب در سیاست گزاری بسیار خشن بود و در مقابل، علی(علیه السلام) بسیار حلیم و بردبار و با گذشت بودند. پس طبیعتاً خلافت او قوّت طلبید و خلافت این نرم خویی اقتضای خود نمود. وانگهی عمر به آنچه علی(علیه السلام) گرفتار شد مانند آشوب عثمان، گرفتار نگردید و پس از آشوب عثمان جنگ های جمل و صفیّن و نهروان برای وی مشکل ساز شدند در صورتی که هیچ کدام از این آشفتگی ها و گرفتاری ها برای عمر پیش نیامد.
ابن ابی الحدید در ادامه می نویسد:
اگر بپرسی: سیاست رسول خدا و تدبیر او مگر همان نبود که علی(علیه السلام) دنبال می کرد پس چرا تدبیر و سیاست علی(علیه السلام) چـــنان شـــد؟ در پــاسخ می گویم: علی(علیه السلام) فقط به نصّ عمل می کرد نه به اجتهاد و قیاس…
تشابه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و علی (علیه السلام)
ابوجعفر ابن ابی زید حسنی ملقّب به نقیب بصره که در این مقوله سخن می گفت اظهار می داشت:
میان سیره پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و سیره اصحاب او و میان سیره امیرالمؤمنین و سیاست او در زمان حیات پیامبر، فرقی نبود پس همان طور که علی(علیه السلام) همواره با مخالفت و نافرمانی ها به جنگ با دشمنان نیاز پیدا کرد همانطور پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گرفتار منافقان بود و برخی از اصحابش در بعضی جنگ ها با دشمنان او همدست شدند.
ابوجعفر می گوید:
آیا نمی بینی قرآن پر است از یاد منافقان و گله از ایشان؟ همانگونه که علی(علیه السلام) دل پُری از منافقان اصحاب خود داشت آیا نمی بینی کسانی را که از صحبت در گوشی نهی شدند به چنان کاری اقدام کردند و به گناه و تجاوز و معصیت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) به نجوا پرداختند اما وقتی نزد تو (پیامبر) آمدند تهنیتی گفتند که خدا نگفته بود. (۱۷)
و آنان همان ها بودند که به جای برخورد با دشمن به فکر غنایم افتادند و برخی در روز احد فرار کرده و به کوه بالا رفتند و پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را تنها گذاشتند و او در آن غزوه آسیب دید و ماجراهای دیگر آن منافقان. و در مواردی به نافرمانی برخاستند و نقشه قتل او را کشیدند و خداوند در قرآن کریم آن ماجراها را یاد کرده است و نیازی به آوردن همه آنها نیست. و برخی در غزوه حنین زبان اعتراض گشودند و گفتند غنایم را به خویشاوندان خود دادی… و اگر نبود آن همه فتـــوحات و نصرت و پیروزی های خدادادی امر دین استــوار نمی گردید.
نقیب می گوید:
هر کس حال و موقعیّت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) و علی(علیه السلام) را ملاحظه کند در همه امور و یا بیشترین آنها، آن دو را برابر می بیند. مثلاً رسول خدا در اولین غزوات که بدر باشد و علی(علیه السلام) در جنگ نخست اش که جمل است پیروز گردیدند و آنگاه برای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در صلح حدیبیّه وضعی پیش آمد نظیر آنچه در جنگ صفیّن برای علی(علیه السلام) رخ داد بنگرید که خوی ها و خصلت های آن دو بزرگوار چگونه مانند هم… او شجاع بود و این نیز، او فصیح و خوش سخن بود و این نیز، او سخاوتمند بود و این نیز.
سیاست علی (علیه السلام) و سخنان جاحظ:
ابن ابی الحدید در پایان این بحث به بیان جاحظ پرداخته است و از آنجا که جاحظ خود عثمانی بود سخن او در این مورد می تواند مفید باشد. او می گوید:
«بسا کسانی که خود را عاقل و دارای فهم و تشخیص می دانند می پندارند که معاویه در امر سیاست، ژرف اندیش تر و دارای فکر صحیح و دقیق بوده است در حالی که چنین نیست.
علی(علیه السلام) در جنگ ها جز برابر کتاب و سنّت عمل نمی کرد لیکن معاویه برخلاف کتاب و سنّت عمل می نمود. (۱۸)»
ابن ابی الحدید می نویسد:
«در سیاست گزاری علی،(علیه السلام) برخی ایراد گرفته و گفته اند: اگر علی(علیه السلام) به هنگام بیعت با وی برای خلافت، معاویه را برحکومت شام نگاه می داشت تا پایه های حکومتش دوام یابد و معاویه و مردم شام با وی بیعت می نمودند جنگی پیش نمی آمد».
ابن ابی الحدید در پاسخ این ایراد می نویسد:
«قرائنی وجود داشت مبنی بر این که امیرالمؤمنین می دانست معاویه با وی بیعت نخواهد کرد و باقی گذاشتن او معاویه را برحکومت شام به حال معاویه سودمندتر می شد تا او از بیعت با علی (علیه السلام) خودداری کند.» (۱۹)
نگارنده گوید:
«علاوه آنکه جلو تر مطرح شد که سیره علی(علیه السلام) همان سیره پیامبر بوده است و او حتی یک آن هم معاویه را بر سر قدرت باقی نمی گذاشت».
ابن ابی الحدید آنگاه روایتی از زبیر بن بکّار در کتاب «الموفقّیات» آورده مبنی بر اینکه معاویه هرگز به علی(علیه السلام) انعطاف نشان نمی داد و ضدیّت او با علی(علیه السلام) همانند تضاد سیاهی با سفیدی بوده است. (۲۰)
ابن ابی الحدید این روایت زبیر را با وصف طولانی بودنش آورده و به ماجراهایی اشاره کرده و سرانجام می نویسد این آخرین نامه نگاری هایی است که میان قوم رد و بدل شده و هر کس در آنها دقت کند در می یابد که موضوع، درمان پذیر، و فکر و تدبیر، چاره ساز نبوده است و تنها شمشیر می توانست مشکل را حل نماید وعلی(علیه السلام) به این نکته آگاه بود. (۲۱)شارح نهج البلاغه سپس شبهه هایی مطرح می کند و پاسخ می گوید که پرداختن به همه آنها مقاله را از وضع اختصار بیرون می برد. (۲۲)
ج ـ پور سینا و نظر او در باره برخی مسائل نبوّت:
ابن سیناء با پردازش به ارزش عقلانیّت آنچنان پیش رفته که پس از بیانی نسبتأ طولانی، معراج را عقلانی و سیر در عالم تعقّل و خردورزی دانسته و صریحأ می نویسد:
و مقصود از این کتاب آن بوَد که شرح دهیم معراج نبی(صلی الله علیه و آله و سلم) به موجب عقل چونان که رفته است و بوده است تا عاقلان دانند که مقصود او از آن سیر، حسّی نبوده است بلکه راز معقول بوده است که رمزوار به زفان (زبان) محسوس بگفته است تا هردو صنف مردمان ازآن محروم نمانند… (۲۳)
د ـ اثبات عقلانی معاد
شیخ در شفا می گوید:
ما دلیل عقلی بر وجوب حشر اجساد نداریم چنانکه دلیلی برامتناع آن نیز وجود ندارد اما چون صادق مصدّق (پیامبر) از آن خبر داده ما او را تصدیق کرده و باور داریم. (۲۴)
نگارنده گوید:
مراد از اثبات عقلانی یک مسئـــله چه می تواند باشد در قرآن کـــریم در برابر منکر مـــعاد جسمانی چنین می خوانیم:
«وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَ نَسىِ َ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْىِ الْعِظَامَ وَ هِىَ رَمِيمٌ * قُلْ يحُيِيهَا الَّذِى أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكلُ ِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ» (۲۵)
و برای ما مثالی زد و آفرینش خود را فراموش کرد گفت چه کسی این استخوان ها را زنده می کند در حالی که پوسیده است؟ بگو همان کسی آنها را زنده می کند که نخستین بار، آفریدش و او به هر آفرینشی دانا و آگاه است.
البته در فلسفه در مســـئله اعاده معدوم مطالبی آمده اســــت که به اصل موضوع معاد جسمانی مربوط نمی شود که زمان و مکان جزء ذات شیء نیست تا حشر جسد نا ممکن گردد چنان که سبزواری گوید:
ما ضر ان الشی غب ما فنا هو المعاد فی المعاد قولنا:
اینکه وجود انسان بعد از مرگ دوباره خواهد آمد با قاعده امتناع معاد منافات ندارد.
در پایان مقاله به دو اثر منظوم اشاره و مقاله را می بندم.
ســرگرم بـه حکمــــت یـونـــــانی دل ســــرد زحکــــــمت ایـــــمــانی
راهـــی ننــــــمــود اشــاراتــــش دل، شــاد نشـــــد ز بشــــــاراتـش
تا کـی ز شـــفــاش، شفـا طلـــبـی وز کاســـــــه زهــر دوا طــــلبـــــی
تا چنـــد چــو نکبتـــیـــــان مــانی بر سـفــره ی چـرکین یـــــونـــــانی
ســؤر المــــؤمن فــرمـود نبـــــی از سـؤر ارســــطـو چه می طلـــبـی؟
در ســر ننهــــاده بـه جـــــز بادت بـرهــــــان تنـــــاهــی ابعـــــــــادت
تا کـــــی لافــی ز طبیــــــعی دون تا کی بـاشــی به رهـش مفـــــتـون
آن فکـر که شـد به هـــیولا صرف صورت نگرفت از آن یــــــک حـرف
علـمی که مســائل او ایــــن است بی شبهـه فـریب شـیاطیـــــن است
وین علم دنی که تو را جان است فضـلات فضــائــــــــل یـونـان است
نی رو به شــریّعت مصــــطــفوی نـی دل بـه طـریقــــت مرتضـوی. (۲۶)
و امام خمینی گفت:
اسفــار و شفــــــاء ابـن سینـاء نگــــشــود بـا آن هــــمـه جـر ّو بحـث ها مـــشـکل مـا
ابن سینـا را بگـو در طـور سینا ره نیافت آنچه را برهان حیرت زای تو، حیران نمود(۲۷)
کتابنامه:
۱ ـ قرآن مجید. کلام الله متعال
۲ـ اینترنت شفای ابن سیناء تبویب وتهذیب اسماعیل حزین
۳ ـ دایرة المعارف، مصاحب. امیرکبیر تهران
۴ـ رساله الاسلام (مجلّه) مصر، قاهره
۵ـ روضات الجنات، محمد باقرخونساری
۶ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، قاهره افست.
۷ـ الشفاء،ابو علی پورسینا، تصحیح دکتر مذکور افست ناصر خسرو تهران
۸ـ فرهنگ دیوان امام خمینی (ره) موسسه نشر آثار
۹ـ کشف المراد، خواجه نصیر الدین طوسی و علامه حلی
۱۰ـ الکامل، ابن اثیر جزری، دارالصادر بیروت
۱۱ـ کلیات شیخ بهایی شیرو شکر
۱۲ـ لغت نامه، علی اکبر دهخدا دانشگاه تهران چاپ اول
۱۳ـ معراج نامه ابو علی سینا پژوهشگاه اسلامی آستان قدس رضوی
۱۴ـ و فیات الاعیان، ابن خلکان تحقیق دکتر احسان عباس دارالصادر بیروت.
—————————————
پی نوشت ها:
۱ـ ابن اثیر، الکامل ۴۵۶/۹ دار صادر، بیروت و رک – لغت نامه دهخدا. ابوجعفر علاءالدوله کاکویه دائی مجد الدوله دیلمی بوده است.
۲ـ مصاحب، دایرة المعارف فارسی۳۳/۱ امیرکبیر تهران
۳- نحل: ۶۰
۴- کهف: ۵۱
۵ـ محمد یوسف موسی، استاد دانشگاه فوآد اول، مجله رسالت الاسلام سال چهار شماره دو و سال پنج شماره یک، مصر
۶ ـ سیر تاریخی نقد ملا صدرا علیرضا ذکاوتی قرا گوزلو /۶۱ نشر هستی نما تهران
۷ـ الاشارات والتنبیهات ۳۶۹/۲
۸ـ حدید: ۲۳
۹ـ اعراف: ۳۲، ۳۳
۱۰ـ قصص:۷۷
۱۱ـ نهج البلاغه، فیض الاسلام /۶۵۳ خطبه ۲۰۷ چاپ نخست تهران و رک شرح ابن ابی الحدید ۳۲/۱۱ خطبه ۲۰۳
۱۲ـ کتاب الشفاء، الاهیات/۴۵۱ با مقدمه دکتر ابراهیم مذکور نشر انتشارات ناصر خسرو.
۱۳ـ همان، اینترنت، موقعیّت فلسفه اسلامی وجایگاه ابن سیناء، تصویب و تبویب محمد اسماعیل حزین.
۱۴ـ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد/ ۳۶۲ فصل پنجم رک الذریعه/۳۵۲٫
۱۵- معراج نامه تصحیح مایل هروی/۹۴ بنیاد پژوهش های اسلامی مشهد ۱۳۶۵ . و رک: حلیه الاولیاء ۱۸/۱ و غیره با اندک تفاوت در متن حدیث.
۱۶ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۲۱۱/۱۰
۱۷ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۲۱۱/۱۰ـ ۲۳۱
۱۸ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۲۱۱/۱۰ـ ۲۳۱
۱۹ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۱۰/ ۲۳۳
۲۰ـ الاخبار الموفقیّات کاتب موفق عباسی ترجمه قائدان صص۵۲۵و۵۵۷و۵۵۸ نشر بین الملل تهران
۲۱- همان /۲۴۵
۲۲ـ رک: همان ۲۴۶-۲۶۰
۲۳ـ روضات الجنات ۳ شماره ترجمه ۲۶۸
۲۴ـ همان/ ۱۷۲
۲۵ـ یس: ۷۸و۷۹
۲۶ـ کلیات شیخ بهایی، شیر و شکر صص۳۱/۲۹ انتشارات محمودی ۱۳۶۳ و همان با مقدمه سعید نفیسی نشر چکامه ۱۳۶۱ تهران
۲۷ـ فرهنگ دیوان امام خمینی /۳۲۳ چاپ موسّسه تنظیم و نشر آثار …