پاسخ به مطالب انحرافی مطرح شده توسط دفتر تبلیغات اصفهان
پاسخ مجله ی سمات (آخرین قسمت)
اشاره:
در تاریخ ۸۹/۱۱/۱۹ مدیریت جدید و یک سونگر دفتر تبلیغات اصفهان به منظور ترویج و تبلیغ از فرقه ی ضاله ی صوفیه، خرقه و خانقاه از یک صوفی سلسله ی شوشتریه که خانواده اش از اعضاء فعال سازمان مجاهدین خلق بوده، دعوت کرد تا در مرکز حوزه ی علمیه ی اصفهان یعنی مدرسه ی صدر بازار سخنرانی کند و طلاب را به تصوف جذب کند، این جلسه در تاریخ ۸۹/۱۱/۱۹ در مکان مذکور در نهایت ضعف و عدم استقبال طلاب برگزار شد.
به دنبال این اقدام نامشروع و خلاف قانون دفتر تبلیغات اصفهان، سرپرست مجموعه ی دارالصادق اصفهان به عنوان اعتراض اعلامیه ای منتشر نمود که بحمدالله نتایج بسیار خوب و دلگرم کننده ای داشت اما دفتر تبلیغات اصفهان هم چنان بر مواضع باطل و غیر قانونی خود پافشاری می کند و از مطالب باطل این صوفی گستاخ دفاع کرده و اقدام نامشروع خود را در راستای سیاست تظارب افکار و آراء (البته یک طرفه و یکسونگرانه) توجیه می کند.
نورالصادق پاسخی دندان شکن برای آن صوفی مشهدی و نیز برای میزبانش در اصفهان در دست تهیه داشت که با مجله ی شماره ۵ سمات مواجه شد.
پاسخ های هیئت تحریریه ی این مجله ی وزین را به صوفی مذکور بسیار متین و آموزنده دید بر همین اساس هیئت تحریریه ی نورالصادق تصمیم گرفت متن کامل این جوابیه را در چند قسمت تقدیم مخاطبین خود نماید تا این عزیزان نیز به دروغ ها و فریبکاری ها و تحریف ها و نقشه های شوم این فرقه ی انحرافی و ضاله بیشتر پی برده و در تمسک به قرآن و عترت و لاغیر محکمتر و دلگرمتر شوند.
پاسخی به اتهام تصوف و صوفی گری به تشیع و علمای شیعه
متن پر رنگ گزیده هایی از سخنان گماشته ی دفتر تبلیغات اصفهان است و متن عادی پاسخ سمات است.
تحريف حکم وقف بر صوفیان
* شهيد اول در کتاب وقف دروس يک تعبيري دارند که اين مطلب را کاملاً نشان مي دهد. ايشان در اين کتاب مي گويند که اگر کسي مالي را بر صوفيه وقف کرد، به چه کساني بايد داد؟ شما مستحضريد که در کتاب وقف، وقتي مالي بر کسي وقف مي شود، بايد به کساني بدهند که انصراف عرفي به همانها دارند.
سمات:
اولا شهيد رحمة الله مي فرمايد که اگر بر ذمي هم وقف کنند بايد به همانها داده شود زيرا واقف از نظر خودش ايشان را قبول دارد، لابد شما از اين جا استدلال مي کنيد که مرحوم شهيد عقايد ذمي ها را هم قبول دارد.
*«ايشان مي گويند، اگر مالي بر صوفيه وقف شد «والصوفيه المعرضون عن الدنيا المشتغلون بذكر الله» هستند. کساني که از دنيا اعراض کردند و به ذکر خدا مشغولند، اين پول به آنها داده شود.»
سمات:
همان طور که خودتان اقرار داريد مرحوم شهيد به صراحت شرط کرده اند که بايد عقايد حقه داشته باشند و البته اگر چنين شخصي پيدا شد که عقايد وحدت وجود و جبر و تشبيه و… نداشته باشد و انسان ساده لوحي هم پيدا شد و نفهميد و چنين وقفي کرد قطعا بايد آن را به اهل اعراض از دنيا و اشتغال به آخرت داد. عبارت «معرضون از دنيا و مشتغلين به ذکر خدا» در کلام مرحوم شهيد، تعريف صوفيه نيست، بلکه به قرينه شروطي که ذکر فرموده است، تعريض به بطلان طريق آنها، و حرمت دادن مال وقف شده به ايشان است، و اشعار به اين دارد که وقف بايد از صوفيه منحرفه برگردانده شود، و به غير آنها که «معرضون از دنيا و مشتغلين به خدايند» و داراي عقايد صحيح باشند داده شود. بنابراين روشن مي شود که مرحوم شهيد، صوفيه را حتي به اندازه اهل ذمه هم قبول ندارند!
*«بعد يک فرض فقهي مطرح مي کند و مي گويد آيا هر کس که خرقه داشته باشد؟ و جواب مي دهد که اين محل تأمل است.»
سمات:
اين مطلب کذب است. زيرا مرحوم شهيد بر عکس مي فرمايند که اصلا داشتن خرقه شرط نيست نه اينکه در شرط بودن آن تأمل است!
*«و مي پرسد آيا هر کس که شيخي داشته باشد و پاسخ مي دهد که اين هم محل تأمل است.»
سمات:
اين هم کذب ديگري است. زيرا مرحوم شهيد بر عکس مي فرمايند که اصلا داشتن شيخ شرط نيست.
*«آيا شرط است که حتماً در خانقاه باشد و يا اگر در خانقاه هم نبود مال وقف به او تعلق مي گيرد؟ همينطور فروضي را مطرح مي کند.»
سمات:
بلکه مرحوم شهيد برعکس مي فرمايند که اصلا محل سکونت شرط نيست.
*«و سپس مي گويد، به نظر ما بايد از صوفيه اي باشد که عقايد حقه دارد. از صوفيه باطله نباشد. اين نشان مي دهد که شهيد نسبت به اصل تصوف مشکلي ندارند.»
سمات:
اينک ما نص کلام مرحوم شهيد را مي آوريم تا نسبت هاي خلاف واقع و خطاهاي ايشان در استدلال و فهم مطلب مرحوم شهيد کاملا روشن شود:
«ولو وقفه الذمي جاز، لاقراره على معتقده».(۱)
«ولو وقف على الفقهاء و قصد المجتهدين أو من حصل طرفا من الفقه فذاك. وإن أطلق حمل على الثاني و المتفقهة الطلبة في الابتداء أو التوسط أو الانتهاء ما داموا مشتغلين بالتحصيل. و الصوفية المشتغلون بالعبادة المعرضون عن الدنيا. و الأقرب اشتراط الفقر والعدالة فيهم، ليتحقق المعنى المقتضي للفضيلة. و أولى منه اشتراط أن لا يخرجوا عن الشريعة الحقة. وفي اشتراط ترك الخرقة [الحرفة] تردد، ويحتمل استثناء التوريق و الخياطة، وما يمكن فعلها في الرباط. ولا يشترط سكنى الرباط، ولا لبس الخرقة من شيخ، ولا زي مخصوص». (۲)
با توجه به توضيحاتي که داديم بطلان مدعاي آقاي شعراني (که مطالب مرحوم خواجه را نیز در کتاب تجريد به عنوان ترجمه و شرح تحريف نموده اند) هم معلوم مي شود که گفته اند:
«شهيد رحمة الله در وقف دروس بر صوفيه شرایط صوفى و خانقاه را ذكر كرده تا وقف بر آنها صحيح باشد… مقصود از ذكر تفصيل آن بود كه بدانى تنفر مردم عهد ما از تصوف براى اعمال زشتى است كه بيشتر آنان ابا ندارند و علمى كه مؤسس آن على(علیه السلام) باشد ضلال نيست.»(۳)
بديهي است چنان که توضيح داديم مرحوم شهيد هرگز مطلبي را به عنوان شرايط وقف بر صوفيه بيان نکرده، بلکه فرموده است که اگر کسي بر صوفيه وقف کرد بايد به کساني داد که اهل زهد و اشتغال به عبادت باشند، و اين سخن کنايه از اين است که نبايد به صوفيه که انحرافات و عقايد آنها معلوم است داده شود. و نيز تصوف، بدعت آشکار در دين است و هرگز به امير المؤمنين استنادي ندارد، بلکه اين صوفيه و اين منحرفانند که براي رواج کالاي فاسد خويش، خود را به امامان معصوم(علیه السلام) مي بندند!
*اگر به مقدمه دروس شهيد اول مراجعه بفرماييد …ايشان در آنجا مي گويد که فکر نکنيد که تصوف عبارت است از يک تسبيح و عصا. تصوف عبارت است از بندگي کردن، اطاعت کردن. اينها کاملاً نشان مي دهد که تصوف در آن دوره به عنوان يک مکتب رسمي بوده است و از آن هم دفاع مي کند.»
سمات:
اشعار مرحوم شهيد در اين باره چنين است:
«بالشوق والذوق نالوا عزة الشرف لا بالدلوف ولا بالعجب والصلف
ومذهـب القـوم أخـلاق مطـهرة بهـا تخلقت الاجساد في الـنطف
صبـر وشكر و إيثـار ومخـمصة وأنـفس تقـطع الأنفـاس باللهــف
والزهـد في كل فـاق لا بـقاء لـه كما مضت سنة الأخيار في السلف
قوم لتصفیة الارواح قد عمــلوا وأسلمـوا عوض الأشباح للـتلف
ما ضرهم رث أطمــار ولا خلـق كالدر حاضـرة مخلـوق الصــلف
لا بالتخـلق بالمعـروف تعــرفهم ولا التكلف في شئ مـن الکـلف
يا شقــوتي قد تولت أمـة سلفت حتى تختلف في خلف من الخلف
يـنحقــون تـزاوير الغـرور لنــا بالزور والبهت والـبهتان والســـرف
ليس التصـوف عكازا ومسبحــة كلا ولا الفقـر رؤيا ذلك الشـرف
وإن تـروح وتغـدو فـي مرقعــة وتحتها موبقـات الكبـر والشـــرف
و تظهر الزهـد في الدنيـا و انت علي عکوفها کعکوف الکلب في الجيف» (۴)
چنان که روشن است مرحوم شهيد در اين اشعار هيچ گونه تعريف و تمجيد و تأييدي از خصوص صوفيه ندارد، بلکه به شدت ايشان را مورد تعريض و نکوهش قرار داده، و آنان را در زير خرقه خود اهل کبر و گناهان کبيره شمرده، و مانند سگهايي دانسته است که بر جيفه دنيا معتکفند!
*«در ادامه به ابن فهد حلي مي رسيم. او جزو بزرگان صوفيه است. شخصيت بسيار ممتازي است.»
سمات:
اين نسبت نيز از اساس آن کذب و دروغ است. در شرح حال اين بزرگوار مي خوانيم:
«الشيخ جمال الدين أحمد بن فهد الحلي: فاضل، عالم، ثقة، صالح، زاهد، عابد، ورع، جليل القدر، له كتب منها: المهذب ـ شرح المختصر النافع ـ، وعدة الداعي، والمقتصر، والموجز، وشرح الألفية ـ للشهيد ـ والمحرر، والتحصين، والدر الفريد ـ في التوحيد ـ، يروى عن تلامذة الشهيد». (الشيخ الحر في تذكرة المتبحرين) که هيچ نامي از تصوف انحرافي ايشان در ميان نيست.
*«شخصيت بعدي شهيد ثاني است که جزو فقهاي خمسه ماست و جزو کساني است که عارف به تمام معناست و يک وحدت وجودي بسيار قوي است. ايشان در منيه المريد مي گويد، اگر خواستي باطن قرآن را بفهمي و به نهايت هدف علوم برسي، به سراغ کتاب تأويلات ملا عبدالرزاق کاشاني برو. تأويلات ملا عبدالرزاق کاشاني همان کتابي است که امروزه در بيروت به اشتباه به اسم تفسير محي الدين عربي چاپ شده است. اين کتاب آنقدر شبيه آراي محي الدين است که به اسم تفسير محي الدين اشتباهاً چاپ شده است. تمام اين کتاب از اول تا آخر بر اساس وحدت وجود است و پر از تأويلات عرفاني بسيار غليظ است. ايشان (شهيد ثاني) مي گويد، نهايت سير يک طلبه، فهميدن کتاب ملا عبدالرزاق است.»
سمات:
شهيد ثاني رحمة الله تعالي در کتاب منية المريد و غير آن، هيچ گونه تعريف و تمجيدي از صوفيه نفرموده است، و آن چه که در مورد کتاب تأويلات عبدالرزاق کاشاني به وي نسبت دادند از اساس آن کذب و تهمت است، بلکه مرحوم شهيد در منية المريد با نوعي تعريض از کتاب تأويلات ياد کرده، و هيچ گونه تعريف يا تأييدي نسبت به اين کتاب ضاله ندارند.
شهيد ثاني رحمة الله تعالي حتي فلاسفه را کافر مي داند (۵) تا چه رسد به صوفيان که علاوه بر انحرافات و بدعت هاي اختصاصي خود، تمامي ضلالت ها و عقايد باطل فلاسفه را هم دارند.
*«مجلسي دوم با شهيد قريب العهد است و مي گويد، شهيد از صوفيه بود و اهل معرفت و عرفان بود. عبارات ديگري هم در منية المريد دارد که اگر بخواهيم تفصيلا وارد شويم، وقت نيست».
سمات:
باز هم کذب و دروغ!
شيخ بهايي و تصوف
*«در اين دوره کسان ديگري هم هستند مثل شيخ بهايي که تصوفش اظهر من الشمس است و احتياج به توضيح ندارد».
سمات:
شيخ بهايي عليه الرحمة درباره فلسفه ـ تا چه رسد به تصوف! ـ مي فرمايد:
«كسي كه از مطالعه علوم ديني اعراض نمايد و عمرش را صرف فراگيري فنون و مباحث فلسفي نمايد، ديري نپايد كه هنگام افول خورشيد عمرش زبان حالش چنين باشد:
تمام عمر با اسلام در داد و ستد بودم كنون مي ميرم و از من بت و زنّار مي ماند»
و مي گويد:
اي كرده به علم مجـازي خـوي نشنيـده ز علم حقيــقي بــوي
سرگرم بـه حكمت يـــونـاني دل ســرد ز حـكمت ايمــــاني
يك در نگشــود ز مفتــاحش اشـكال افــزود ز ايضـــاحش
راهــي ننمــود اشــاراتــش دل شــاد نشــد ز بشـــاراتش
تا كـي ز شفــاش شفــا طلبي وز كاســه زهـــر دوا طلبـــــي
تا چنــد چــو نكبتيان مــاني بر سفــره چــركين يــونـــاني
تا كـي بــه هــزار شعف ليسي تــه مــانده كاســه ابليســي
ســؤر المـؤمن فــرموده نبـي از سـؤر ارسطـو چه مي طلبي؟
سـؤر آن جو كه به روز نشـور خواهي كه شـوي با او محشـور
ســؤر آن جو که در عرصـات ز شفــاعت او يـابي درجــــات
تــا چنــد ز فلسفـه ات لافـي وين يابس و رطب به هـم بافي
رســوا كردت به ميــان بشــر برهــان ثبوت عقــول عشــــر
در سر ننــهاده بـه جــز بادت بـرهــان تنــاهـي ابعــــــادت
وآن فكر كه شد به هيولا صـرف صـورت نگرفت از آن يك حرف
علمي كه مســائل او اين است بي شبـهه فريب شيـاطين است
تـا چنـد دو اسبه پيش تــازي تــا كي به مطالعــه اش نـــازي
وين علـم دني كه تو را جانست فضـلات فضــايل يـونان است
خود گو تا چند چو خرمگسـان نـازي به ســر فضــــلات كسان
تا چنــد ز غــايت بي دينــي خشت كتبش بر هــم چينـــــي؟
انــدر پــي آن كـتب افتــاده پشــتي به كتــاب خـــدا داده
ني رو بـه شـريعت مصــطفوي نــي دل به طـريقت مرتضــوي
نه بهره ز علم فـروع و اصــول شـرمت باد از خـدا و رسـول (۶)
و مرحوم شيخ علي اکبر نهاوندي درباره وي مي نويسد: «روزي شيخ بهايي به يکي از شاگردان خود که تعداد آن ها به چهارصد نفر مي رسيد گفت: امشب به منزل ما بيا. آن شخص مي گويد: من امتثال کردم و رفتم، کم کم ارکان دولت صفوي آمدند و همه صوفي بودند. پس شيخ بهايي کسوت خرقه درويشي پوشيده و سرحلقه اهل ذکر شد، و آنها مشغول ذکر شدند، به فاصله يک ساعت آنها را جذبه گرفت و از دهان آنها کف مي ريخت، و روي زمين افتادند! جز شيخ که در حال عادي باقي ماند. پس شيخ بهايي فرمود: تو را آوردم که ببيني من بيچاره در اين زمان مبتلا شده ام که شاه و درباريان همه اهل تصوف هستند، ناچار شدم از اين راه وارد شوم، شايد کم کم آنها را هدايت کنم.» (۷)
مجلسي اول و دوم و تصوف
*«شخصيت ديگري که مقداري مظلوم واقع شدند، مرحوم مجلسي اول هستند. مجلسي اول… در تمام آثارشان هم از تصوف به شدت دفاع مي کنند. ايشان جزو صوفيه و عرفاي خيلي غليظ هم هستند. کتابي است به اسم اصول فصول التوضيح که مناظرات مجلسي اول با ملا طاهر قمي است. اگر کسي خواست شخصيت مجلسي اول را بشناسد به اين کتاب مراجعه کند. ايشان در اين کتاب از جنيد و شبلي و بايزيد و محي الدين به شدت دفاع مي کند. مي گويد هر بيتي از مثنوي مولوي گلشن کامل است. حرف محي الدين را کسي نمي فهمد. بايد رياضت کشيد تا فهميد. بي خودي اظهار نظر نکنيد. از وحدت وجود دفاع مي کند. از خرقه و همه امور دفاع مي کند. مجلسي اول در زمان خودش در کنار صوفيه جايگاه قابل اعتنايي داشته است و ليکن چون مصادف با شروع نهضت اخباري گري است، با ايشان خيلي مبارزه کردند. مير سيد محمد مير لوحي جزو کساني است که در حوزه اصفهان با ايشان به شدت مبارزه مي کرد که داستان طولاني اي دارد. کتاب هاي متعددي در رد ايشان نوشت و تعابير بسيار تندي در مورد ايشان دارد که پر از اهانت است. و دستور داد که قبر جد ايشان ابو معين را که از صوفيه بود (جد مجلسيين اول و دوم) در اصفهان خراب کنند. با ايشان مبارزات زيادي کردند ولي مجلسي اول کوتاه نيامدند و تا آخر عمر هم بر همين مبنا ماندند.»
سمات:
مرحوم شيخ آقا بزرگ تهراني در الذريعة، در مورد بي اعتباري و مجهول و مغرضانه بودن تأليف کتاب «اصول فصول توضيح» مي نويسد: «کتاب «توضيح المشربين» فارسي و داراي بيست و سه باب، و هر باب داراي چهار فصل است که از تأليفات نيمه دوم قرن يازدهم است و مؤلف آن مشخص نيست.
و خصوصيات آن را تنها از مختصر آن که موسوم به «أصول فصول توضيح» است مي شناسيم که بعد از گذشت مدت اندکي از زمان تأليف «توضيح المشربين» تأليف شده است؛ و ما به طور مختصر مطلب را در (ج ۲ ص ۲۰۰) بيان داشتيم، و در آنجا قول مير لوحي را بر اساس آنچه در کتاب «السهام المارقة» آمده است بدون اينکه خود کتاب را ديده باشيم حکايت و تضعيف کرديم، ولي پس از آن شيخ محمد علي معلم حبيب آبادي اصفهاني خصوصيات نسخه کتاب «أصول فصول التوضيح» را که در کتابخانه مولانا أبي المجد الرضا معروف به آقا رضا اصفهاني موجود است براي ما نگاشت، و ملخص آن اين است که کتاب «أصول الفصول» فارسي است، و مؤلف آن اسم و رسم خود را مخفي کرده… و خلاصه… مؤلف کتاب «أصول فصول التوضيح» از جهت اسم و وصف، شخصي مجهول است، و اين شخص مطالب را از مؤلف کتاب «توضيح المشربين» نقل کرده است که البته مؤلف «توضيح المشربين» نيز مثل خود او مجهول الاسم و الوصف است!
و شخص مجهول دوم، متن رسالة «رد بر صوفيه» را از شخص سومي نقل کرده است که او نيز مجهول ثالث است!
و حواشي اي را که به مولى محمد تقي مجلسي نسبت داده است در آنجا نقل کرده… پس اينکه فقط نام مجلسی را آورده و از آوردن نام بقيه خود را به کوري زده است نشان مي دهد که در تأليف کتاب اعمال غرض شده است، و تنها علت تأليف اين بوده است که اين حواشي را به نام مولى محمد تقي مجلسي انتشاردهند. با اينکه به شهادت تصانيف وي، و به بيان فرزندشان علامه مجلسي، و شناختي که ما به أحوال مجلسي اول از جهت تصانيفشان در علم حديث و ترويج آن، و شرح احاديث و نشر آن، و ملتزم بودنشان به تهذيب نفس به تخليه و تحليه، و مجاهدت با نفس در سير إلى الله تعالى بر اساس آن چه که در شرع اقدس نه بر طريقه صوفيه امر شده است، ساحت ايشان از نسبت به تمامي اين مطالب منزه است، همان طور که شيخنا النوري در الفيض القدسي در (ص ۲۳) به جميع اين مطالب اشاره نموده است.
بنابراين مظنون اين است که همانطور که در نجوم السماء (ص ۶۴) ذکر کرده است اين حواشي، نوشته شده بر حاشيه رساله ردي است که از بعضي از معاصرين مؤلف رساله است و نام خود را مخفى نموده، و آن را يا براي ترويج مطالب خود و جلب اعتماد خوانندگان به مجلسي نسبت داده است، و يا اينکه قصد کرده در حق ايشان عيبي احداث کرده باشد!
پس از آن مير لوحي که با مجلسي ميانه خوبي نداشت خيال کرده که آن حواشي واقعا از مجلسي است!
لذا در بين مردم شايع شد که مير لوحي مدعي است که هزار نسخه از آن در اصفهان وجود دارد!
لكن شاهد فساد اين مدعا اين است که محدث سماهيجي که كلامش مي آيد و ماهر متبحر مطلع بر أحوال مصنفين و مصنفات است و نزديک به عصر ايشان بوده است حتي يک نسخه از آن را در تمام طول عمر خود تا نزديک وفاتش نديده است! و اما رساله رد بر صوفيه هم که اسم مؤلف آن ذکر نشده است مظنون اين است که تأليف مولى البارع محمد طاهر بن محمد حسين شيرازي نجفي قمي متوفى در قم در (۱۰۹۸) باشد به جهت مشابهت مضامين آن با مضامين كتاب «حكمة العارفين» که ايشان آن را به عربي نوشته اند… و شيخ حر در أمل الآمل، رساله الفوائد الدينية في الرد على الحكماء و الصوفية را از تصانيف وي بيان داشته است که منطبق با همين رساله مي باشد.»(۸)
نيز در الذريعة إلى تصانيف الشيعة، در همين باره مي نويسد: «همان طور که در نجوم السماء نگاشته است: از ساير كتب مجلسي اول معلوم است، و مجلسي دوم نيز انکار نموده است، بنابراين شايد بعضي از صوفيان اين کتاب را نوشته اند و به مجلسي نسبت داده اند.
سپس بعضي از اصحاب ما اين ردي را که منسوب به مولى محمد طاهر است نوشته، و ردي را که منسوب به مجلسي است در حاشيه آن اضافه کرده، و مولى محمد طاهر براي بار دوم بر آن رد نوشته است، سپس آن شخص اين سه تا را در يک مجلد جمع کرده، و نام آن را «أصول فصول التوضيح» گذاشته است!
نسخه اي از آن در کتابخانه أبي المجد الرضا در أصفهان موجود است که أول آن بعد از خطبه مختصري چنين است: چون ديدم كه بسيارى از شيعيان و دوستان علي بن أبي طالب بنا بر نادانى و بيگانگى از أهل علم، فريب جمعى از غولان راه دين خورده، نعره كردن و دست زدن و برجستن و چرخيدن و عشق بازى با مردان را عبادت و طاعت پنداشته …
بسيار بعيد است که مولى محمد طاهر عالم عارفي که حدودا سي سال بعد از مجلسي مرده است ردي بر مجلسي در حال حيات او بنويسد، و به او چنين جسارت کند که به او نسبت غلط و دروغ و ادعاي باطل و إيجاد بدعت و أمثال آن بدهد، و ناسزا و شتمي انجام دهد که از کارهاي عوام پست است. (۹)
در تحقيقي ديگر آمده است:
«ميرلوحي، در ذيل حديث ۳۹ کفاية المهتدي، محمد تقي مجلسي را متهم به تصوف مي کند و دليل آن را توضيح المشربين و اصول فصول التوضيح مي داند… در برابر اين ادعاهاي ميرلوحي، نظر ديگري نيز وجود دارد. آقا بزرگ تهراني مي نويسد: ردي که به محمد تقي مجلسي نسبت داده شده از صوفيه است که به نام وي نشر داده اند.
وي از نجوم السماء نقل مي کند: اين کتاب بر خلاف انديشه هاي مجلسي در ديگر کتابهاي وي است و پسرش علامه مجلسي نيز، پدرش را از چنين انديشه هايي بري مي داند و اين نقد را برخي از صوفيان نگاشته و به وي نسبت داده اند.
آقا بزرگ تهراني در جاي ديگر نيز اين انتساب را رد مي کند و مي نويسد: (هدف اصلي از اين نگارش، نسبت دادن اين حواشي به مجلسي اول بوده است.
با اين که ساحت وي، از اين گونه مسائل به دور است و ما مي دانيم که وي، تلاش فراواني در گسترش حديث و شرح آن داشته است.
او، پاي بند به تهذيب نفس و تخليه و تجليه و مجاهده با آن بوده است، امّا برابر آنچه در شرع رسيده نه بر اساس روش صوفيه… ميرلوحي که نسبت به مجلسي بد گمان بوده، پنداشته اين حاشيه ها را در واقع، مجلسي اول نوشته و در ميان مردم منتشر ساخته است.) و اين ادعاي ميرلوحي را که هزار نسخه از آن در سپاهان است، رد مي کند؛ زيرا شيخ عبدالله سماهيجي (م.۱۱۳۵) شيخ الاسلام اصفهان، در مسأله ۱۵ کتاب (النفحة العنبريه) خودکه درباره صوفيه است، مي نويسد: (شماري از انسانهاي امين و مورد اعتماد، به من خبر دادند: مولاي امين و جليل ما، محمد طاهر قمي، رساله اي نوشته و در آن از گمراه بودن صوفيان و خارج بودن آنان، سخن گفته است و علامه محقق مولي محمد تقي مجلسي، بر آن رد نوشته و اين سخن را درباره شماري از صوفيه نادرست دانسته، مانند: معروف کرخي. ولي من به اين دو رساله دست نيافتم و فرزند وي، علامه مجلسي او را بري از اين نسبتها دانسته است).
علامه مجلسي، در رساله اعتقادات آورده است: پدرم جزو صوفيه نيست و اکنون نوشته هاي وي، در نزد من وجود دارند. از آنچه تاکنون ياد شد، استفاده مي شود: گرچه برابر ادعاي ميرلوحي، کتاب توضيح المشربين، در زمان حيات مجلسي اول (م.۱۰۷۰) نوشته شده؛ اما هيچ گونه شاهدي که آن را مجلسي اول ديده باشد، وجود ندارد… و حتي در رساله هايي که پيش از سال ۱۰۸۱ نوشته شده و در دسترس است، مانند سلوة الشيعه و هداية العوام واصول مختصرالتوضيح، اسم محمد طاهر قمي به عنوان نويسنده رساله ضدصوفيه نيامده و ميرلوحي، در کفاية المهتدي، که آن را در سال ۱۰۸۱ به بعد نوشته اين مطلب را مطرح ساخته است.
گواه بر اين، ستايش علي بن محمد عاملي سبط شهيد ثاني از مجلسي اول است.
وي، با اين که مخالف سرسخت صوفيه بوده و از آنان در کتاب (السهام المارقه) انتقاد کرده، در اجازه اي که به سال ۱۰۶۸هـ. به علامه مجلسي داده، از پدرش مجلسي اول ستايش کرده است . اگر وي را طرفدار صوفيه مي دانست، نيازي به ذکر نام وي در اجازه نمي ديد و در سهام المارقه نيز، به گونه ديگر با وي برخورد مي کرد… بنابراين، در آن زمان، يا کتاب توضيح المشربين و اصول مختصر التوضيح، منتشر شده و به دست شيخ علي نرسيده و يا منتشر نشده و يا اگر منتشر شده، اسم مجلسي اول بر آن نبوده است. حتي وي در سهام المارقه، با اين که از آن دو کتاب نام برده، اشاره اي به مجلسي ندارد.
همان گونه که ياد شد، نسبت دادن رد رساله عليه صوفيه، پس از تحقيق ميرلوحي و توسط وي مطرح شده است.
اصول فصول التوضيح، مطالبي دارد که با انديشه هاي ملامحمد تقي مجلسي، سازگاري ندارد.
درست است که وي، بسان شيخ بهائي، ميرداماد و ملا احمد اردبيلي مخالف عرفا نبوده بلکه برابر آنچه در اصول فصول التوضيح آمده، در آغاز با آنها مدارا مي کرده است و از عرفا به شمار مي آمده، ولي اين دليل نمي شود که با صوفيان همراه و همفکر بوده است.
بله تنها چيزي که مي توان درباره وي گفت، همان سخن مجلسي دوم است و به دور از تحقيق و سابقه علمي و گواهان و نشانه هاست که بگوييم: رساله اي در نقد انديشه هاي صوفيه بوده و مجلسي اول نقد کرده و آن را نزد ملامحمد طاهر قمي فرستاده است.
مجلسي اول، مشرب خود را مشرب متوسط مي دانسته و هيچ گاه به کتاب هاي چهارگانه شيعه بي احترامي نکرده، آن گونه که در اصول فصول التوضيح آمده است، بلکه وي يکي از کتاب هاي چهارگانه را شرح داده که در آن درمقايسه با ديگر کتاب هاي چهارگانه، روايات بي سند، بسيار است و از او، به عنوان نخستين ناشر حديث اهل بيت، ياد مي شود.
خود و پسرش علامه مجلسي و دامادش ملاصالح مازندراني، در نشر احاديث تلاش فراواني کرده اند.
حال چگونه با آن همه تلاش در راه نشر احاديث اهل بيت و ترجمه و شرح من لايحضره الفقيه، در فصل دوم از باب سوم اصول مختصر التوضيح، متهم مي شود: احاديث غير معلوم را پذيرفته و درباره احاديث کتاب هاي چهارگانه نوشته است: اخباري را که در کتب اربعه است، بيش تر آن را به جهت جهل به احوال راويان طرح کرده اند. بنابراين، آنچه به مجلسي اول نسبت داده شده، به هيچ روي، با مشرب وي سازگار نيست و هدف از چنين نسبتهاي ناروايي، خراب کردن چهره وي و فرزند بزرگوارش، علامه مجلسي بوده است… از آنچه درباره ميرلوحي و شيوه مبارزه وي عليه صوفيه نگاشتيم، به خوبي روشن مي شود: جريان مبارزه عليه صوفيه، لايه هاي تو در تو و ناشناخته بسيار دارد که بسياري از متفکران و نويسندگان را به اشتباه افکنده و شماري از اهل فکر و نظر، صوفي قلمداد شده، در حالي که مخالف صوفيه بوده اند و گروهي نيز مدافع صوفيه قلمداد شده، در حالي که دفاعي از آنها نکرده اند». (۱۰)
*«شخصيت ديگري که مقداري مهم است مجلسي دوم است. مجلسي دوم وضعيت چندان ثابتي از نظر نگاهشان به فلسفه و عرفان ندارند. مجلسي دوم خودشان مسلماً با محي الدين و مولوي خوب نيستند. ايشان در عين الحياه صريحا محي الدين و مولوي را رد مي کنند اما اين تصور که عده اي گفته اند مجلسي دوم کلاً با عرفان مخالف است درست نيست.»
سمات:
نيرومندترين کسى که در اين دوره اخير با صوفيان در افتاد، مرحوم علامه محمد باقر مجلسى (م ۱۱۱۰ هـ) بود. که بارها مي فرمايد: <چون ديدم که مردم به صوفيان بدعت گذار و حکيمان زنديق مى پردازند، آن بود که در برابر آنان اثرهاى امامان را ميانشان پراکندم> و او به راستى در اين راه چنان بود نه پيش از او و نه پس از وى هيچکس با او… در برکندن ريشه مخالفان دين و بدعت گزاران خاصه صوفيان، برابر نبوده است.
علامه مجلسي، در آخرين فصل عين الحياة، که به سال ۱۰۷۲هـ. نگاشته شده و در موارد کثيري از بحار الانوار و… به شدت به ردّ صوفيه پرداخته است.
مخالفت ها و مبارزه هاي مرحوم مجلسي دوم با فلاسفه و عرفا ـ تا چه رسد به صوفيه ـ مانند خورشيد در وسط آسمان مي درخشد؛ و جز جاهلان و معاندان منکر آن نتوانند شد. ايشان به جاي اينکه بخواهند از مقام و موقعيت مجلسي هم به نفع خودشان استفاده کنند، بهتر بود منکر بديهيات نشده و لااقل به پير اساتيد خودشان مراجعه مي کردند و مي ديدند که ايشان اعتراف کرده اند: «مرحوم جد اعلاي ما علامه مجلسي، در بسياري از جاها همه عرفاي حق و باطل را با يک چوب مي راند، و با يک کلمه جملگي را متهم مي نمايد! مرحوم حاجي نوري و صاحب روضات چنين بوده اند!» (۱۱)
*«مجلسي دوم در دامن وحدت وجودي ها بزرگ شده است. مراد و همه چيز مجلسي دوم پدرش است. ايشان در بحار درباره پدرش مي گويد، ذريعتي الي الله تعالي بعد ائمه الهدي. بعد از ائمه، پلکان من به سوي خدا پدرم بود. پدري که وحدت وجودي غليظ بود. … بسياري از مطالبي را که مرحوم مجلسي ثاني در بحار دارد و مطالب مفيد و به درد بخوري از جهت اعتقادي است، يا نقل قول از ملاصدراست يا نقل قول از شيخ بها و يا نقل قول از پدرشان است و يا بعضاً از مير داماد و ميرزا رفيعاست. ايشان رساله اي به اسم الاسرهالخليليه دارد که در آنجا مي گويد، فکر نکنيد که من با تصوف مطلقاً بدم. نه، من با پدرم اربعين مي نشستم و ذکر مي گرفتم. به دستورات عمل مي کردم.»
سمات:
براي روشن شدن اشتباهات ايشان در مورد مرحوم مجلسي اول و دوم، اين عبارت را از خود مرحوم مجلسي دوم مي آوريم:
«بپرهيز از اين که در مورد پدر علامه ام نور الله ضريحه گمان کني که وي از صوفيه بود يا به مسالک و مذاهب ايشان اعتقاد داشت.
حاشا که او چنين باشد. چگونه چنين چيزي ممکن است در حالي که او از تمامي اهل زمان خود به اخبار اهل بيت بيشتر انس داشت و از همه ايشان به آنها عالم تر بود.
مسلک پدر من زهد و ورع بود و در ابتداي امر خود به اسم تصوف خود را ظاهر مي کرد تا اين طايفه به او روي آورند و از او فرار نکنند و بدين وسيله ايشان را از عقايد فاسد و اعمال بدعتشان برگرداند و از همين راه نيکو بسياري از ايشان را به سوي حق هدايت کرد.
و چون در آخر عمر خود ديد که ديگر اين مصلحت جايي ندارد و پرچم هاي ضلالت و طغيان ايشان اوج گرفته، و احزاب شيطان غلبه کرده اند، و ايشان دشمنان آشکار خداوندند، از ايشان تبري جست و ايشان را در عقايد باطلشان تکفير مي کرد، و من راه و روش او را بهتر مي دانم، و دست خطهاي وي در اين باره در نزد من است.»
*«شما در بحار جايي را پيدا کنيد که مجلسي ثاني از خودشان حرف پخته اي در شرح روايتي گفته باشند (غير از تجزيه ترکيب نحوي و مباحث لغوي). ايشان از ملاصدرا در بحار از بعض المحققين ياد مي کنند. جايي را که ايشان مي گويد بعض المحققين، اگر مراجعه کنيد، مي بينيد که عبارت مال شرح اصول کافي ملاصدراست. در خيلي جاها هم مي گويد، قال بعض و عين عبارت ملاصدرا را مي آورد ولي اسم او را معمولاً نمي برد.»
سمات:
از اين حرف ايشان معلوم مي شود که اصلا به بحار و بيانات علمي و تحقيقي مرحوم مجلسي مراجعه نکرده يا اصلا آنها را نفهميده اند و يا از روي تعصب و تقليد نابجا فقط از زبان برخي معاندان اسلام و دشمنان مرحوم مجلسي نظري را نقل نموده اند.
در اين باره کافي است که ايشان تنها به کتاب سماء و عالم بحار مراجعه کنند تا هم قدرت استدلال و تبحر مرحوم مجلسي را ببينند، و هم به بطلان عقايد خود و اساتيد خود و حتي صدر الفلاسفه، در مسأله اعتقاد به قدم عالم آگاه شوند.
ملاصدرا شرح خود بر اصول کافي را نيز بر مبناي عقايد وحدت موجودي و جبر و ساير عقايد نادرست فلسفي و عرفاني خود نوشته است، لذا برخی درباره شرح ملاصدرا بر اصول کافي گفته اند: «اول من شرحه بالکفر: ملاصدرا اولين کسي است که اصول کافي را به کفر شرح کرده است.»
شک نيست که مرحوم مجلسي گاهي سخنان برخي فلاسفه و عرفا را در بحار الانوار مي آورند، اما غالبا پس از اينکه سنخ حرفهاي ملاصدرا و هم فکران وي را نقل مي کنند، تصريح مي کنند که آنها مزخرفات و خرافات و خيالات و اوهام فاسد و سخيف است، چنان که مي فرمايند:
«وأقول ما أشبه هذه المزخرفات بالخرافات و الخيالات الواهية و الأوهام الفاسدة… و ما قاله الحكماء و الرياضيون في ذلك فهو على الخرص و التخمين و الله الهادي إلى الحق المبين».(۱۲)
ايشان حتي توضيحات فلسفي ميرداماد را ـ که استاد ملاصدرا و در مورد مطالب فلسفه خيلي با ملاحظه تر از او سخن مي گويد ـ توضيح و تحقيق بر مذاق هاي انحرافي شمرده، مي فرمايد:
«فلعله رحمة الله حاول تحقيق الأمر على مذاق المتفلسفين و مزج رحيق الحق بمموهات آراء المنحرفين عن طرق الشرع المبين مع تباين السبيلين و وضوح الحق من البين و قد اتضح بما أسلفنا صريح الأمر لذي عينين و سنذكر ما يكشف أغشية الشبه رأسا عن العين ».(۱۳)
و بعد از نقل مطالب فلاسفه و امثال ملاصدرا در مورد عالم مثال و اسما و صفات الهي، همه آنها را از خرافات صوفيه مي شمارند و مي فرمايند:
«أقول هذه الكلمات مبنية على خرافات الصوفية إنما نورد أمثالها لتطلع على مسالك القوم في ذلك و آرائهم». (۱۴)
و در موردي ديگر که مطالبي را از اشخاصي مانند ملاصدرا به عنوان بعض المحققين نقل مي کنند مطالب ايشان را مطالب صوفيه، و مخلوطي از حق و باطل مي دانند و مي فرمايند:
«أقول هذا من تحقيقات بعض الصوفية أوردناه استطرادا و فيه حق و باطل و الله الملهم للخير و الصواب ».(۱۵)
*«مجلسي ثاني در اعتقادات، به خاطر شرايط زمانه، در کشاکش عقايد پدرشان و گرايش هاي خودشان مرددند.»
سمات:
صدور اين سخن از ناآگاه ترین مردم نيز انتظار نمي رفت چه اينکه مخالفت مرحوم مجلسي با فلسفه و متصوفه و وحدت وجوديان از روز هم روشن تر است.
تصوف بد و تصوف خوب!
*«تصوف خوب داريم و تصوف بد. ما با تصوف بد مخالفيم.»
سمات:
اگر منظور از تصوف خوب همان عقايد صحيح علما و فقها و متکلمان مکتب وحي و زهد شرعي و اشتغال به عبادت است که هيچ عالمي با اين مطلب مخالف نيست و لو اينکه اين نام گذاري غلط و حرام است، چنان که مرحوم شيخ حر عاملي مي فرمايند: «اگر اين مطلب جايز باشد پس انسان مي تواند بدون لزوم تقيه خود را کافر، يا يهودي، يا فطحي، يا حنبلي هم بنامد! اين مطلب تنها نام و اسم گزاري لفظي نيست بلکه نام گزاري معنوي و ديني اي است که مفاسد کلي اي بر آن مترتب مي شود. مضافا بر اين که اين وجه عين مصادره بوده و به طور آشکارا انکار حق است.»(۱۶)
و اگر منظور از تصوف بد همان عقايد ايشان و اساتيدشان و امثال ايشان است، باز هم حرف درستي است چرا که عقايد ايشان از اساس، خلاف ضروريات عقل و وحي است چنان که بارها شواهد مطالب باطل ايشان را آورده ايم.
تاريخ نهضت نقد نويسي بر صوفيه
*«پس بنابراين، علماي ما از قرن هفتم تا قرن يازدهم و شروع نهضت اخباري گري کاملاً با تصوف و حکمت و علوم عقلي همکاري و هماهنگي داشتند. شما در کتب ذريعه و ساير کتب کتاب شناسي حتي يک کتاب پيدا نمي کنيد که در اين دوره در نفي تصوف نوشته شده باشد. يعني تمام نهضت نقد نويسي بر تصوف از آخر قرن يازدهم و اوايل قرن دوازدهم شروع شده است.»
سمات:
جريان غالب عالمان شيعي از آغاز و از زمان ائمه(علیه السلام) جريان منتقد فلسفه و ضد فلسفه بوده است تا چه رسد به نقد تصوف! به استثناي دو مقطع. يکي مقطع صفويه؛ دوران ملاصدرا و ميرداماد که يک مقدار جريان گرايش به فلسفه در ميان پاره اي از علماي شيعي رشد پيدا مي کند.
البته همان موقع هم جريان منتقد فلسفه و ضد فلسفه، مثل مرحوم مجلسي و ديگران به صورت جدي مقابل اين جريان بودند. حتي شيخ بهايي کاملا موضع ضدفلسفه دارد.
مقطع ديگر هم روزگار ما است. يعني دوران چهار پنج دهه اخير که فلسفه در ميان حوزه و عالمان تشيع اين طور بسط پيدا مي کند. بنابراين اصلا انتقاد از فلسفه و مقابله با فلسفه اختصاص به جريان اخباريون ندارد.
يعني علماي اصولي و اصوليون منتقد از فلسفه و ضد فلسفه به صورت اساسي داريم.
هرگز مبارزه عالمان مذهبى اسلام، خاصّه شيعه با صوفيان امرى تازه نبوده، بلکه جنگى ديرينه بوده که از قرن هاى پيشين بازمانده و بدين عهد رسيده بود که صوفيان و کسانى از قبيل حسين بن منصور حلّاج و شبلى و بايزيد بسطامى و… را کافر و ملحد دانسته بودند.
كليني به سند صحيح از سدير صيرفي روايت كرده است كه من روزي از مسجد بيرون مي آمدم و امام باقر(علیه السلام) داخل مسجد مي شد، دست مرا گرفت رو به كعبه كرد و فرمود: «اي سدير، مردم مامور شدند از جانب خداوند كه بيايند و اين خانه را طواف كنند و به نزد ما آيند و ولايت خود را بر ما عرض نمايند» سپس فرمود: اي سدير، مي خواهي كساني را كه مردم را از دين خدا، جلو گيري مي كنند به تو نشان دهم؟ آنگاه به ابو حنيفه و سفيان ثوري (از بانيان و رهبران بزرگ صوفيه) كه در مسجد حلقه زده بودند، نگريست و فرمود: اينها هستند كه بدون هدايت از جانب خدا و سندي آشكار، از دين خدا جلوگيري مي كنند، اگر اين پليدان در خانه هاي خود بنشينند و مردم را گمراه نكنند، مردم به سوي ما مي آيند و ما ايشان را از جانب خدا و رسول خبر مي دهيم.
بلکه صوفيه در طول تاريخ آنقدر جسور بوده اند که به حجت خدا امام رضا(علیه السلام) اعتراض مي کرده، و ايشان را محتاج تعليمات انحرافي خود مي دانسته اند.(۱۷)
و با امام صادق(علیه السلام) به مناظره مي پرداخته اند. (۱۸)
بسياري از دانشمندان و مورخان و نويسندگان غرب و حتي نويسندگان خود صوفيه تصريح کرده اند که: نامي از تصوّف در زمان پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نبوده و اين نام در اواخر قرن دوم هجري يا اندکي بعد از آن پيدا شده است.
و به گفته «کيوان قزويني» معروف به «منصور عليشاه» که خود مدت ها از جمله مشايخ صوفيه بود: «اول کسي که زير بار اين ننگ و بدعت رفت… ابو هاشم کوفي بود که رنجها به خود راه داد تا اراده صوفيه راه افتاد».
و هنگامي که ارتباط مسلمانان با فرهنگ هاي بيگانه، شدت يافت، دشوارتر و پيچيده تر شد، چيزي نگذشت که تصوّف تحت تاثير آشنايي مسلمانان با فرهنگ هند و ايران و بخصوص فرهنگ يونان قرار گرفت و به صورت چاره جويي براي متّحد شدن يا پيوستن با خدا يا شناخت او از طريق اشراق و تحت عنوان عرفان در آمد و تصوف به مذاهب باطنيان آميخته شد و بيش از پيش دشوار و پيچيده گشت و از آنچه مردم از معارف ديني مي شناختند، منحرف گرديد و خود به صورت مذهبي جداگانه بلکه مذهب هايي مورد اختلاف ِاختلاف کنندگان در آمد، متصوّفه سخناني گفتند که مورد انکار فقها و محدّثين و متکلمين قرار گرفت… پس از بني اميه، عباسيان بر سر كار آمدند ( ۱۳۲هجري ) ولي آنها نيز راه امويان را ادامه داده، و براي استحكام پايه هاي حكومتشان به حربه هاي مختلف چنگ زدند.
يكي از برنامه هاي آنها براي بقاي خود، به وجود آوردن محيطي مناسب براي بحث ها و جدل هاي عقيدتي دور از تعليمات معصومان(علیهم السلام)بود، تا با مطرح شدن عقايد اديان و مذاهب مختلف و جلسات مباحثه و مناظره، و از طرفي سر كوب كردن علماي واقعي، در عقايد مسلمين شك و شبهه ايجاد نموده و آنها را گروه گروه نمايند، و چنان که در تاريخ ملاحظه مي شود، اين سياست را به خوبي عملي کرده و توانستند مسلمانان را از محور اصلي دين يعني ائمه اطهار(علیه السلام) متفرق نمايند.
تصوف مخلوطي است كه از به هم آميختن تعاليم اسلام و معتقدات اقوام غير مسلمان از قبيل بودايي، مانوي، زرتشتي، هندي، صوفيان مسيحي، نو افلاطوني، كِنِوسي، زرواني و هرمسي به دست آمده است. و داراي مباني ديگري از قبيل حلول، اتحاد و فنا در ذات خداوند متعال است كه كاملاً مخالف عقايد مسلمانان بود، لذا نه تنها در شيعه، و نه تنها در اسلام، بلکه در تمام اديان مبارزه با فلسفه و عرفان وحدت موجودي تا چه رسد به تصوف! پيوسته اولين اشتغال علما بوده است.
بديهي است که نقد بهائيت و وهابيت تنها از زماني شروع شده است که اين بدعت ها ظهور يا رواج پيدا کرده اند، همين طور نقد تصوف تنها از زماني ضرورت پيدا کرده است که اين بدعت ها در تشيع پيدا شده يا رواج پيدا کرده باشند، چرا که قبل از آن با توجه به قوت دين و ايمان و بيداري عموم شيعيان، و قدرتي که علماي اعلام در قلع و قمع ايشان داشته اند، تصوف در تشيع اصلا جايگاهي نداشته که نيازمند به نقد نويسي باشد.
مطالعات و تحقيقات در احوال و تراجم و مشايخ صوفيه روشن مي نمايد كه تا قبل از روي كار آمدن دولت صفويه هيچ قطب صوفي را نمي توان پيدا كرد كه شيعه و پيرو اهل بيت بوده باشد. (۱۹)
سوابق صوفيه نشان مي دهد كه صوفيان نخستين تماما سني مذهب هستند مثل جنيد بغدادي، ابوهاشم كوفي، منصور حلاج، ابو حلمان دمشقي، قطب الدين حيدر و… مولوي، با يزيد بسطامي، عطار، سنايي و… همه و همه سني هستند. بيرون از قلمرو تشيع، صوفيان چندان به دشوارى سر نمى کردند ليکن در آن جاى ها نيز هرگاه فرصتى نصيب عالمان مى شد با اهل خانقاه ستيزه آغاز مى کردند چنان که در هند چند تن از سران تصوف به دست ايشان طعم مرگ چشيدند.
و البته از زمان ظهور يا رواج اين بدعت ها در نتيجه سياست هاي مرموز استعمارگران، بر خلاف مدعاي ايشان عالمان مکتب چه اصولي و چه اخباري، با شدت تمام به رسوا کردن ايشان پرداخته اند، به گونه اي که امروزه جز فريب خوردگان و بي خبران از اصول و مباني مکتب، و واماندگان از کاروان معارف قرآن و احاديث روشنگر امامان(علیه السلام) کسي دلباخته ايشان نیست.
جاسوس انگليسي همفر، مي نويسد: «آنچه وزارت مستعمرات انگليس به هنگام اعزام به شرق به من توصيه نمود عبارت بود از گسترش همه جانبه مراکز درويش پروري همانند خانقاه ها، و تکثير و انتشار رساله ها وکتاب هاي… مانند کتاب احياء العلوم غزالي، مثنوي مولوي، و کتاب هاي محي الدين عربي…»(۲۰)
تا هنگامى که عالمان مذهبى شيعه به قدرت تام خود در عهد صفوى دست نيافته بودند، صوفيان کم و بيش از تعرض آنان رنجى نمى ديدند اما ديرى نکشيد که با توان يابى اين دسته دشنام گفتن و نسبت دادن کفر و زندقه و الحاد بدانان و تأليف رساله ها و کتاب ها در ردّ تصوف و نکوهش صوفيان آغاز شد و اين درست مصادف بود با اوايل قسمت دوم از دوران پادشاهى صفويان. نفوذ علماي شيعه در دربار باعث گرديد كه شاه عباس به مخالفت با صوفيان برخيزد و سرانجام دست به قلع و قمع صوفيان زد و كار به جايي رسيد كه كسي جرات نداشت خودش را صوفي معرفي كند.
علت دوم براي کثرت نقد نويسي در دوران صفويه چيزي است که برخي محققان (جعفريان، رسول) ذکر کرده اند:
«تصوف چيزي نبود كه ـ منهاي ويرانگري اش براي تمدن اسلامي ـ براي كسي ضرري داشته باشد.
اين پديده نه براي توده هاي تنبل، نه براي شاهان پرمدعا و مطيع پروري مانند تيمور و نه گدايان شكم باره كه از اين خانقاه به آن خانقاه در پي مطبخي گرم بودند و با خوردن چند قاشق آش شكم خويش را سير مي كردند، هيچ ضرري نداشت… آنان نه مسووليتي مي شناختند، نه به بخش مادي تمدن توجهي داشتند و نه غيرتي براي دفاع از مرزها در وجودشان ريشه داشت.
در اين دوره به جز مغولان كه آنان هم خارجي بودند، نه دولت بزرگي پديد آمد و نه بر ضد مغولان جنبشي سامان يافت. هرچه بود مشتي دولت ملوك الطوايفي بود كه حاصل كارشان آشفتگي بيشتر در امت متشتت اسلامي بود… دير زماني اين وضعيت ادامه يافت.
مدرسه ها و مسجدها از ميان رفت و به جاي آنها خانقاه هاي چند منظوره كه نه تعليم و تربيت جدي در آن بود و نه عبادت مشروع و تعريف شده، ساخته شد.
از قرن هفتم تا نهم جز به استثناء در شرق اسلامي يادي از مساجد بزرگ نيست.
فقط مكتب هرات و سمرقند در عين حرمت تصوف، حرمت مسجد را، آن هم تا حدي حفظ كرد.
در اين دوره غير از مشتي شعر و تاريخ و ادبيات صوفيانه كه در قالب زبان فارسي نوشته شده، ميراث عمده اي نداريم. هيچ اثر فقهي بزرگ پديد نمي آيد.
اگر فقه مظهر عملي و مادي تمدن اسلامي باشد، مي توان دريافت كه تا چه اندازه رواج تصوف و افول فقه، توانست فتيله چراغ تمدن اسلامي را پايين بكشد… نفوذ عميق تصوف در خانقاه اردبيل مانع از پاگرفتن دولت بود، چون ماهيت دولت قدرت است و سياست، اما ماهيت تصوف، انزواست و زهد.
كم كم خانقاه اردبيل از محراب فاصله گرفت و به تخت تمايل يافت.به همين مقدار و به صورت طبيعي از تصوف فاصله گرفت براي رسيدن به قدرت چاره اي جز دوري از تصوف نبود. اما چه بايد مي كرد كه تصوف عصاي دستش بود. چندي تلاش كرد اين دو را حفظ كند اما به صرف تشكيل دولت، تناقض آغاز شد. مي بايست كشور را با فقه اداره مي كرد نه با زهد. فقه اهل عمل است و زهد صوفيانه فارغ از عمل. دين تصوف، به درد زندگي فردي مي خورد و وقتي هم صورت جمعي به خود مي گيرد به يك حزب منحط تبديل مي گردد در حالي كه فقه نظام ساز است.
صفويان صوفي خيلي زود اين را درك كردند و به سرعت تصميم به تغيير مسير گرفتند. در اينجا بود كه صوفيان… به كنار رفتند و فقيهان صدرنشين و قاضي و شيخ الاسلام جايشان را گرفتند. طهماسب مي گفت: من فقط عالم جبل عاملي مي خواهم. عالمان ايراني مشتي… فلسفه و هيئت و نجوم مي دانند. اين ها به درد اداره مملكت نمي خورد.
پروسه اي كه طي آن تصوف جايش را به تشرع داد و متشرعه جاي متصوفه را گرفت، يكصد سال به درازا كشيد. چون هم مبارزه سياسي مي طلبيد و هم مبارزه فكري. اين مبارزه را از يك سو شاهان صفوي و از سوي ديگر عالمان و شيخ الاسلام ها، دنبال كردند.
حركت كند بود، زيرا قزلباشان حافظ منابع جريان تصوف بودند. آنان قدرت سياسي و نظامي وافري داشتند. كوتاه كردن دست آنان به سادگي ممكن نبود. راه هايي براي توافق براي يكصد سال تدارك شد اما مبارزه فكري از همان عصر نخست آغاز شد.
هم محقق كركي ضد صوفيان نوشت و هم فرزندش شيخ حسن. آنان با قصه خوانان در افتادند و ابزار دست قزلباشان را خرد كرده و فرهنگ آنان را سست كردند… ده ها كتاب و رساله بر ضد صوفيان نوشته شد و در اين كار فقيهان جبل عاملي پيشگام بودند. صد البته بايد شيخ بهايي را استثنا كرد كه شاه عباس را در بازگشت از سفر مشهد بر سر قبر بايزيد بسطامي مي برد. اما او هم فقيه دستگاه صفوي بود و دوش به دوش شاه عباس ريشه قزلباشان را از اساس برافكند. مجلسي اول و فيض هم تا زماني پيرو مكتب او بودند.
اينها همه يك روي سكه بود. روي ديگر سكه چه بود؟ روي ديگر آن بود كه صفويه با از ميان بردن تصوف تيشه به ريشه خود زدند. تا وقتي تصوف حاكم بود، آنان مرشد كل بودند اما حالا كه ريشه آنان در حال كنده شدن بود، شاهان نايب مجتهدان شده بودند و مجتهدان نايب امام زمان… جريان ضد تصوف هم از درون بر دولت صفوي فشار مي آورد و هم از بيرون. هم رنگ سياسي داشت و هم رنگ فرهنگي.
اكنون بايد پرسيد جايگزيني فقه به جاي تصوف اگر خللي در بنيادهاي دولت صفوي و عصبيت صوفيانه آن ايجاد كرد، چه مزيتي براي دولت صفوي داشت؟ نگاهي به درونمايه هاي فكري و تمدني صفويه نشان مي دهد كه اين ها آثاري از تصوف نداشت.
اصولا صفويان بدون تصوف و پس از حذف آن، توانستند به زندگي مادي مردم توجه ويژه كنند و آثاري در هنر و معماري بيافرينند. با بر افتادن كشكول گدايي صوفيانه بود كه تحركي در اصفهان پديد آمد و شهر يك ميليون نفري با صدها مدرسه و مسجد پديد آمد. با درآمدن لباس مندرس و كوتاه شدن ريش هاي انبوه و سر و روي اصلاح ناشده و حمام نارفته صوفيان بازاري و از ميان رفتن شعارهاي ضد علم و دانش و رونق گرفتن بازار مدرسه و تحصيل در اصفهان و تبريز و ديگر شهرها بود كه چيزي به نام تمدن صفوي شكل گرفت.
اينها در سايه تصوف نمي توانست پديد آيد. وقتي علامه مجلسي حلية المتقين را در آداب و رسوم زندگي متناسب با شرعيات نوشت، حتي اگر در ذهنش نبود، به خودي خود با صوفي بازي هاي بازاري و مريدگرايي هاي جاهلانه مقابله كرد… ماجراي منازعه صوفيان و فقيهان كه قرن ها بود جريان داشت در روزگار صفوي هم وقت بسياري را گرفت و پرداختن به آن، اوراق زيادي را از دو طرف تيره كرد و انشقاق امت را فزوني بخشيد.
صد البته كه فقيهان بر صوفيان غلبه كردند اما تصوف هم از ميان نرفت و بار ديگر در ميانه عصر قاجاري سر برآورد و داستانهاي خيراتيه و غيره را در پي داشت.» (۲۱)
*«چون ايام دهه فجر است و سالروز انقلاب اسلامي است، سزاوار است از کسي که به ما حق حيات داد و اين جلسات همه به برکت مجاهدات آن عالم رباني منعقد مي شود يعني بنيانگذار کبير جمهوري اسلامي و رهبر فقيدمان ياد کنيم که اگر مجاهدات و بينش عميق ايشان نسبت به فلسفه و عرفان نبود، معلوم نبود که امروز ما مجاز باشيم بنشينيم تاريخ فلسفه و عرفان بگوييم.»
سمات:
رواج فلسفه امروز ما نتيجه کوشش هاي صاحب کتاب بداية الحکمة و نهاية الحکمة و الميزان و شاگردان ايشان از یک سو و در سوی دیگر انجمن حکمت و فلسفه شاه، و همکاري هاي همسر شاه با جاسوس فرانسوي و هانري کربن فرانسوی است که همه اينها مربوط به دوره قبل از انقلاب است، نه کسي که تصريح دارد: اگر من هم به جاي آقاي بروجردي (که درس فلسفه آقاي طباطبايي در قم را تعطيل کردند!) بودم مانند ايشان عمل مي کردم!
«روزي امام درباره کثرت فلسفه خوانها در حوزه فرمودند،
کي حوزه هاي علمي شيعه اين قدر فلسفه خوان داشته است؟
آيا اينها همه فلسفه را مي فهمند؟
فلسفه در طول تاريخ خود قاچاق بوده، و بايد به صورت قاچاق خواند، به خصوص در حوزه هاي علميه، نه اين قدر زياد و براي همه کس درس بگوئيد و اجازه بدهيد همه بيايند بنشينند،
مگر همه اينها اهل هستند؟
کساني که شايستگي براي خواندن فلسفه دارند، به طوري که منحرف نشوند، کمند. بعد فرمودند: وقتي من در صحن معصومه(علیه السلام) حکمت درس مي گفتم حجره اي انتخاب کرده بودم که حدود هفده نفر جا داشت.
عمدا چنان جايي انتخاب کرده بودم که بيشتر نيايند. به آنها که مي آمدند و افرادي خاص و شناخته شده اي بودند هم مي گفتم درس مرا بنويسيد بياوريد، اگر ديدم فهميده ايد، اجازه مي دهم بيائيد و گرنه شما نبايد فلسفه بخوانيد.
چون مطالب را درک نمي کنيد و باعث زحمت خواهيد شد. هم زحمت خودتان و هم زحمت من! چون خواهيد گفت ما پيش فلاني فلسفه خوانده ايم.
سپس فرمودند: اگر من هم جاي آقاي بروجردي و رئيس و سرپرست حوزه بودم از اين همه فلسفه گفتن، آنهم به اين زيادي و به صورت کاملا علني، احساس مسئوليت مي کردم. وضع حوزه براي فقه و اصول و حديث و تفسير و علوم ديني است. البته در کنار آن هم عده اي که مستعد هستند، مخصوصا اين روزها مي توانند با حفظ شرايط و رعايت وضع حوزه و مسئوليتي که فقيه مرجع مسئول وقت دارد، معقول بخوانند که کمک به علوم ديني آنها بکند، و بتوانند در برابر خصم مسلح باشند، ولي نه با اين وسعت و اين همه سر و صدا، از درس و بحث و نشر کتب فلسفه آنهم در حوزه.» (۲۲)
اهل فن به خوبي واقفند که هيچ عالمي چنين سخناني را هرگز در مورد کتابي مانند شرح تجريد نمي گويد، با اينکه عمق مطالب کتاب تجريد از تمامي کتاب هاي فلسفي بالاتر است، چرا؟
زيرا بديهي است که نه تنها مطالب خلاف عقل و ضرورت مکتب وحي، نه تنها در اين کتاب پيدا نمي شود، بلکه عموم مطالب و مباني باطل و خلاف عقل و برهان و وحي فلاسفه در اين کتاب نقد و ابطال شده است.
*«بهترين مستند در پاسخ اين افراد، يکي نامه اي است که در سال آخر عمرشان به گورباچف نوشتند.»
سمات:
روشن است که در تقرير عقايد دهري گري، و کمونيستي، و اعتقاد به قدم عالم، و خدا را مساوي با همه موجودات دانستن، و تجرد علم به تفسير باطل فلسفي، ابن عربي از امثال گورباچف کم نمي آورد، بلکه به مراتب از او و اربابان مکتبش جلوتر است، و واقعا در اين زمينه بزرگمرد است، و البته براي چون اويي دعوت به مراجعه به کتاب هاي ابن عربي به عنوان مقدمه بيداري خوب است، تا بعد بيايد به حوزه و معارف قرآن و روايات را از نزديک ببيند، اما هزاران تأسف به حال کساني که کنار قرآن و نهج البلاغه اند و خيال مي کنند که ايشان هم بايد خود را همسان با مادي گرايان و کمونيست ها ببينند! و همان راهي را بروند که شايسته کفار و ملحدان است!
غافل از اينکه:
و نيکوست کمي در مورد شخصيت ابن عربي مطالعه کنيد و بدانيد که:
«ابن عربي» بر اين پندار است كه:
شخص او داراي مقام «ختم ولايت»، و از تمامي انبيا و اوليا بالاتر مي باشد!(۲۳)
و آنچه خاتم انبيا و ساير پيامبران به واسطه فرشته از خداوند دريافت داشته اند، او بدون واسطه از خداوند گرفته است! (۲۴)
ابوبكر، عمر، عثمان، عمر بن عبد العزيز و متوكّل داراي مقام خلافت ظاهري و باطني بوده اند! (۲۵)
در شهود وي، مقام ابوبكر و عمر و عثمان از اميرالمؤمنين(علیه السلام) برتر بوده است! (۲۶)
پيامبر احدي را به عنوان خليفه خود تعيين نفرموده است. (۲۷)
حضرت ابوطالب(علیه السلام) كافر از دنيا رفته است. (۲۸)
شيعيان اهل بيت(علیه السلام) گمراه و گمراه كننده و گول خورده شيطان بوده، و دشمني ايشان با دشمنان اهل بيت(علیه السلام) از خدعه هاي شيطان در مورد ايشان مي باشد. (۲۹)
در كشف و شهود، حقيقت شيعيان مانند خوک ديده مي شود! (۳۰)
حق را دو بار در خواب ديدم كه به من مي گفت: بندگان مرا به سوي خير راه بنماي! (۳۱)
والسلام علی من اتبع الهدی
———————————————
پی نوشت ها:
۱ـ الدروس، شهيد اول ۲ /۲۷۰
۲ـ الدروس، شهيد اول ۲۷۵/۲ ـ ۲۷۶
۳ـ شرح فارسى تجريد الاعتقاد/ ۵۵۷٫
۴ـ الدروس، شهيد اول ۱ / ۴۵
۵ـ رجوع کنيد به حقايق الايمان، تأليف مرحوم شهيد ثانی، نشر کتابخانه آيت الله مرعشی رحمه الله/ ۱۵۹ ـ ۱۶۳
۶ـ كليات شيخ بهایی،«شير و شكر»/ ۲۹
۷ـ جنتان مدهامتان، جنت ۲۹/۱
۸ـ ج ۴، ص: ۴۹۵ ـ ۴۹۷
۹ـ الذريعة إلى تصانيف الشيعة ۲۰۷/۱۰
۱۰ـ پايگاه الکترونيکی حوزه: آذر و دی ـ بهمن و اسفند ۱۳۷۷، شماره ۸۹ و ۹۰، پديد آورنده: علی اکبر ذاکری، وابسته به مرکز تحقيقات کامپيوتری علوم اسلامی؛ نشريه: حوزه، شماره: ۸۹٫
۱۱ـ روح مجرد، سيد محمد حسين تهرانی/ ۴۰۵
۱۲ـ بحار الأنوار ۵۴ / ۳۵۴٫
۱۳ـ بحار الأنوار ۵۶ / ۲۱۵٫
۱۴ـ بحار الأنوار ۶۴ / ۱۲۲٫
۱۵ـ بحار الأنوار ۷۰ / ۳۲۹٫
۱۶ـ اثنا عشریة/ ۲۲
۱۷ـ بحار الأنوار ۴۹/ ۲۷۶
۱۸ـ بحار الأنوار ۴۷ / ۲۳۳
۱۹ـ عرفان و تصوف، داود الهامی/ ۱۶
۲۰ـ دستهای ناپيدا، خاطرات مستر همفر/۶۴، نشر گلستان کوثر
۲۱ـ رسول جعفريان، maghal.com/bank/?p=117
۲۲ـ کتاب راه انقلاب، جلد ۱، ابعاد علمی شخصيت حضرت امام خمينی (ره)، علی دوانی.
۲۳ـ شرح قيصری/ ۱۰۸ ـ ۱۱۲؛ شرح خواجه محمد پارسا / ۷۵ ـ ۸۱
۲۴ـ فصوص الحكم، فص شيثی/ ۱۱۱، طبع بيدار
۲۵ـ فتوحات ۶/۲
۲۶ـ فتوحات مكيه / ۳
۲۷ـ فصوص الحكم / ۱۶۳
۲۸ـ فصوص الحكم / ۱۳۰، فتوحات ۵۳۲/۳
۲۹ـ فتوحات ۲۸۲/۱؛ ۲۸۰/۴
۳۰ـ فتوحات مكيه ۲/ ۸؛ ۲۷۸/۱۱
۳۱ـ فتوحات مكيه ۳۳۴/۱، سطر ۱۹