آيت الله حاج شيخ مرتضي رضوي
ادامه گزارش روزنامه شرق: … روايتي از سخنرانيهاي دکتر شهرام پازوکي و دکتر سيد جواد طباطبايي را برگزيديم….
نگاه:
اينک عبارتهايي را از متن سخنرانيهاي جناب دکتر سيد جواد طباطبايي که به موضوع بحث من مربوط است برميگزينم و درباره شان بحث ميکنيم:
کربن با وجود اين که کاتوليک بود آشنايي دقيق با خاستگاههاي پروتستاني داشت.
نگاه:
اين اولين شرط اين مأموريتهاست. زيرا نه فکر بسته «ارتدکسي» ميتواند اين کار را بکند و نه روح کم تعصب پرتستاني.
در طول تاريخ نيز کاتوليک ها بيشتر رهبري جنگهاي صليبي، جنگهاي اندلس، کشيدن چنگيز به ممالک اسلامي را به عهده داشتند. به ويژه برنامه «تخريب فرهنگي» که لجنه اسقفهاي کاتوليک اسپانيا تنظيم کرده است که هنوز هم در عرصه فرهنگي روي ريل «تهاجم فرهنگي» و هم در عرصهي ديپلماسي و سياسي، نسخه عملي زنده است. همگي مال کاتوليکها بوده و هست.
از جانب ديگر مطابق مثل «سيلي خورده بيش از سيلي زننده، مزهي آن را ميفهمد» يک کاتوليک بهتر ميفهمد که پروتستانت چگونه پيدايش يافته و چگونه توانست بر کاتوليک غلبه کند، او بهتر ميتواند يک پروتستانتيسم ديگر در درون تشيع، به راه بيندازد.
خود آقاي طباطبايي در بين سخنانش ميگويد: کربن با وجود اين که کاتوليک بود آشنايي دقيقي با خاستگاههاي پروتستاني داشت.
پيش از آمدن کربن مردم ايران يک جامعه تشيع، شناخته ميشدند. کربن کاري کرد که اکنون در جايگاه ذهني (بيشتر ناخودآگاه) حوزه و دانشگاه رسوب شده که ايران و ايراني خواه در عصر تسنن و خواه در دوران تشيع، هميشه صوفي ارسطويي بودهاند چيزي که در گوشه و کنار ايران به صورت چند گروه کوچک، وجود داشت يک فرهنگ و انديشه عمومي و مطلق انگاشته شد. به حدي که کتاب «تذکرة الاوليا»ي عطار، انبان خرافيترين خرافات که تاريخ بشر در خرافت مانند آن را نديده است، اساس فرهنگ و انديشه ايران قلمداد شد. از جانب ديگر هانري کربن، با دقت تمام عنصر «ايران باستان پرستي» را طوري در مشي و مسلک خود جاي داده که امروز «من» ايراني از طرفي به کتاب عطار بهاي وافري ميدهد و از طرف ديگر آن را برخاسته از فرهنگ عربها ميداند، نه ايراني با بيان ديگر: هر وقت روح صوفيانه آقاي فلاني گل ميکند تذکرةالاولياء، عين فرهنگ ايراني ميشود، و هر وقت روح دانشمندانهاش تحرک مييابد، تذکرة الاوليا غيرايراني ميشود. اين تضاد دروني بين دانشگاهيان ما شديدتر است.
کربن کار بزرگي کرد به طوري که يک جامعه شناس به وضوح نوعي «آوارگي فرهنگي» در جامعه ايران مشاهده ميکند. اگر هر اهل دانش کمي به شخصيت فرهنگي خود بنگرد و به ضمير ناخودآگاه خود توجه کند اين بلاتکليفي را در مييابد.
با فردوسي چه کند؟ در درون خود ميانهاش با فردوسي چه طور است؟ با تصوف چه کند؟ اگر تصوف فرهنگ ايرانيان است چرا خود آقا با معيارهاي صوفياني مثل عطار و ابوسعيد زندگي نميکند؟ معيارهاي زندگي غربي است اما فرهنگ نظري آقا فرهنگ تصوف است. در مدح صوفيان بزرگ داد سخن ميدهد به شوق و شعف ميآيد اما زندگي عملي خودش از موي سر تا ناخن پا بر ضد تصوف است؟ به کشف و شهود سخت باور دارد اما در عمل منکر اساس چنين چيزي است.
گويي آن فرهنگي که معتقد است فرهنگ ايران و ايراني است (و ايران غير از آن فرهنگي نداشته) تنها براي ابراز فضل در کنفرانسها، ميزگردها و پايان نامهها و تز دکتري خوب است و بس.
وقتي که انسان با عقيده خود «صداقت» نداشته باشد قهراً دچار تضاد دروني ميگردد بل چنين روشي که امروز طيف گسترده يافته، هم شخصيت خود فرد را و هم شخصيت جامعه را دچار نوعي روان پريشي ميکند که کرده است، اگر انديشمندان دقت کنند.
دوستي ميگفت: يک اروپايي به فلسفه و فرهنگ کلاسيک يونان ارزش قائل است و اين لازم نگرفته که او در زندگي عملي نيز مانند افلاطون و ارسطو عمل کند.
عرض ميکنم نکته در همينجاست آنان افلاطون و ارسطو را در جايگاه تاريخيشان ارزشمند ميدانند. اما دستاندرکاران انديشه فکري و فرهنگي ما تصوف عطار و مولوي را براي زيست امروزي ما نسخه لازم و ضروري ميدانند مردم را به تصوف ميکشانند خودشان در عمل ذرهاي به آن ارزش نميدهند به مردم ميگويند در سفالهاي موزهها غذاي فرهنگي بخوريد خودشان در استيل اروپايي ميل ميفرمايند.
بديهي است «تضاد دروني» هرگز نميتواند عمر زيادي کند پايانيست از بين خواهد رفت و جامعه از آن خواهد رهيد، آن روز اگر يک ايراني به پشت سر خود نگاه کند خواهد ديد :
تشيع را با فرهنگ التقاطي و فرسوده «ارسطويي ـ صوفي» از بين برده و اينک نه شيعه است نه صوفي نه ارسطويي. و يک نگاه به موجوديت فرهنگي خود خواهد کرد: فاقد هويت مشخص فرهنگي، فقداني که اگر خودش را با مردم مالزي ـ که تا ديروز در ميان جنگلها بالاي درختها زندگي ميکردند هنوز هم عدهاي از آنان همچنان زندگي ميکنند – مقايسه کند آنان را با فرهنگ معين، و پوکي خود را لمس خواهد کرد که در کجاي فرهنگ مردمان جهان قرار دارد، در خسرواني مغاني؟ در تصوف؟ در اسلام تسنني؟ در تشيع؟ در اين التقاط هانري کربني؟ هيچکدام. فرد پوک در جامعه پوک.
فقط مکلف هستيم در امروزمان در پشت تريبون به هنگام اظهار فضل و دانش، خوش باشيم؟ هيچ تکليفي براي فرهنگ آينده نداريم؟ هانري کربن همه انديشمندان ما را براي «گور کَني» استخدام کرده است بيل و کلنگ به دستمان داده گورها را ميکنيم اسکلتهاي فسيل شده را در ميآوريم و بر فرهنگ مردم قرن ۲۱ ايران حاکم ميکنيم. اين چه ارتجاع است!؟! که بايد نامش را «ارتجاع دانشمندانه» گذاشت.
اي کاش تنها يکي از اين همه فرهنگ ـ که کربن آنها را در هم آميخته ـ را برميگزيديم و به آن عمل ميکرديم مثلاً اي کاش هم عملاً و هم نظراً صوفي ميشديم، يا خسرواني ادعايي را ميپذيرفتيم که دست کم تکليف دروني فرد و جامعه روشن ميشد و اين تضاد خطرناک از بين ميرفت.
شرق:
طباطبايي براي آن که مقصود خود را بيشتر روشن کند گفت که کربن را نه ايران شناس به معناي دقيق کلمه ميداند و نه اسلام شناس. بلکه او يک فيلسوف قرن بيستم اروپايي است که اگر کاري انجام ميدهد در ادامه سنت اصيل فلسفه اروپايي است از سقراط آغاز ميشود و تا هايدگر ادامه مييابد. و نيز به عقيده طباطبايي کربن نخستين فيلسوف جديد ايراني است که به نحو تناقض آميزي فرانسوي بود.
نگاه:
۱ـ فرمايشات دکتر طباطبايي خيلي مهم است و به ويژه نظر به اين که ظاهراً با کربن رفت و آمد خانوادگي هم داشته خيلي خوب تشخيص داده است. اما ايشان بايد توجه کنند که کربن چرا «به نحو تناقض آميزي هم ايراني بود و هم فرانسوي»ـ؟انديشمند هوشمندي مانند او چرا بايد «دو شخصيته» باشد؟ آن هم به دو شخصيت متعارض بل متناقص. پس او يا يک بيمار رواني به معني تام بوده و يا يکي از دو شخصيت مصنوعي و صرفاً ژست ظاهري بوده که با توجيهات علمي آرايش مييافته است. اين قيافه براي ارسطويي ـ افلاطوني (و از اين رهگذر) براي صوفي کردن ما بود.
۲ـ دکتر طباطبايي در مورد اول نيز بايد لفظ «تناقض» را ميآورد. زيرا چگونه ميشود يک انديشمند هم قرن بيستمي باشد و هم متعلق به عصر سقراط باشد؟
يک نگاه به هايدگر و کربن، تفاوت ميان آن دو را به ما نشان ميدهد، هايدگر يا هر محقق ديگر بايد به افکار ديرين توجه کند و شايد نيز تأثيراتي از آنها داشته باشد و هايدگر چنين است. اما کربن درب يخچال طبيعت را باز ميکند و دستپخت افلاطون و ارسطو را در همان قالب ديرين برميدارد و در درون ديگ آتش که در بالا گفتم ميگذارد کاملاً مونتاژي، آشي که به معناي دقيق کلمه مصداق «مجمع الاضداد» است. اين کار دانشمندانه است؟ يا دقيقاً يک برنامه مأمورانه؟
شرق:
طباطبايي … توضيح داد که از دکتر سيد حسين نصر شنيده بود که در سال ۴۶ روزي با کربن روي تپههاي استراسبورگ در مرز فرانسه و آلمان بودهاند: جايي که کمي آن سوتر جنگل سياه و اقامتگاه هايدگر قرار داشت. نصر از کربن نقل ميکند که از تپه مشرف به آلمان گفته بود «از زماني که فلسفه ايراني را شناختم ديگر نيازي نداشتم که از اين مرز بگذرم».
نگاه:
از اين سخن برميآيد که دکتر نصر (ساده لوحانه) اين سخن کربن را باور کرده است هم چنان که کربن در مقدمه کتابش گزارش ميدهد که با دکتر نصر به توافق اصولي رسيده بود.
کربن بايد کاسه داغتر از آش و دايه مهربانتر از مادر ميبود و بود تا کاري کند که دکتر نصرها پايههاي فرهنگي خود را از دستهاي محبتآميز و ايران دوست کربن بگيرند، شخصيت ايران و ايراني را از عينک او ببينند.
به ياد کريم کشاورز افتادم. روزي در محفلي کتاب «اسلام در ايران» پترشفسکي و کتاب «تاريخ ماد» دياکونوف که کشاورز آنها را ترجمه کرده بود، مورد بررسي بود. آدم فهميدهاي گفت: من کاري با صحت و سقم محتواي اين کتابها ندارم هر چه هست هم پترشفسکي و هم دياکونوف زحمت کشيدهاند و هم کريم، هر کدام نيز با انگيزه و علاقه خود. من ميگويم: آيا آقاي کشاورز خودش نميتوانست يک کتابي را در همين موضوع و با اين روش تحقيقي بنويسد؟ چرا ما ساندويجخوار شدهايم ؟ دوست داريم هميشه به خوردمان بدهند، دوست داريم مانند کودک يتيم از پستان اين و آن شير بمکيم.
ديگري گفت: نه ما طفل بيمادر و يتيم نيستيم، طفل شاهزادهايم که بايد با شير دايه تغذيه شويم نه شير مادرمان.
آن قدر يتيم، بيسواد، بياستعداد هستيم که بايد کربن بيايد ايران و فرهنگ ايران را براي ما شرح دهد؟ بلي من نيز ميدانم بايد از زحمات هر محققي بهره جست اما بهرهجويي محققانه با «بلعيدن بيملاحظه» فرق دارد. روح منفعل بيمار است، روح فعال سالم است. چرا با کربن و کارش منفعلانه برخورد ميکنيم و همچنين با هر محقق غربي با صداقت و بيصداقت، که نشانهاش گلايه شرق است از آن همه سخنرانان که چرا همگي به توصيف کربن پرداختند و هيچ انتقادي از او نکردند. البته با عنوان امتنان بايد بگويم: من از سخنان طباطبايي و پازوکي بهره بردم محظوظ شدم.
شرق:
طباطبايي گفت: … کربن تاکيد داشت که کتاب مقدس به طور توتاليتر نازل نميشود بلکه به طور فردي نازل ميشود (در مقابل تفسير توتاليتر کاتوليکي، لوتر قرار داشت که راهبي اگوستيني بود و با مکتب رسمي تومائي بد بود) و تأکيد داشت که کلام الهي و لاغير، و اين کلام الهي را فرد است که ميفهمد.
نگاه:
محققين اروپايي بهتر ميدانند که از ويژگيهاي اساسي تشيع در ميان مذاهب اسلام، امامت و حکومت است ـ بر خلاف آن تعداد از دستاندرکاران علوم انساني که معتقدند نهادي به نام «دولت» لزومي ندارد زيرا مفاسدش بيش از مصالح آن است و اساساً جنگ نهروان براي همين مسئله بود.
خوارج پيشينه عرب عدناني را در نظر داشتند که قرنها بدون دولت زيسته بودند، از جانب ديگر کشتارهاي جنگ جمل و صفين را مشاهده ميکردند و به اين نتيجه رسيدند که «اسلام آري، دولت نه» و شعار «إن الحکم الا لله» را سر دادند. علي (علیه السلام) در مقابلشان فرمود «لابدّ للناس من امير برّ او فاجر». فکر خوارج به سرعت نظر (به اصطلاح)(۱) روشنفکران زمان که جنگ جمل و صفين بهانه و زمينهي خوبي برايشان فراهم آورده بود ـ را به خود جلب کرد اگر تبيينات و توضيحات و اقدام علي (علیه السلام) نبود، در اثر غليه انديشه خوارجي، حتي دولت اموي و عباسي نيز زمينه پيدايش نمييافتند.
اما تعدادي از اروپاييان در رأسشان هانري کربن: سعي دارند اسلام و مسيحيت را به اصطلاح به يک چوب برانند و حکوت را از محور تشيع براندازند تا شيعه به دولت ليبرال مبتني بر «اصالت فرد» راضي شود. دولتي که اگر سکولار نباشد دست کم مسئوليت ديني نداشته باشد. غربيان هم در نظر و هم در عمل طوري ميانديشند که يا توتاليتر بر اساس اصالت جامعه، و يا دولت ليبرال بر اساس اصالت فرد، و چيزي از «امر بينالامرين» شيعه در اين مسئله نميفهمند.
ما خودمان نيز اين موضوع را نشکافتهايم تنها در مباحث کلامي اشعري و معتزلي به محور جبر و اختيار، در قالب قرن سومي سخني از امر بينالامرين ميگوييم. گويا اين را نيز بايد غربيان شروع کنند پس از آن که مطلب را مسموم کردند از آنان بگيريم.
وقتي که يک اندشمند کاتوليک (نه پيرو پروتستانت) در نظر ايرانيان شيعه، توتاليتر را فراز کرده و به نفي آن ميپردازد:
اولاً: به طور القــايي در ضـمير آنها ميکـارد که هـر نـوع انديشه «ضرورت دولت» در عرصه فکر فلسفي ديني منجر به «توتاليتاريسم» ميشود.
ثانياً: بدينوسيله آنان را به تصوف که کاري با «دولت» ندارد، سوق دهد که داد.
و در همين نکته و نقطه است که از نو ميرسيم به شعار کربن: «شيعه از اول صوفي بوده و صوفيان نيز از اول شيعه بودهاند». سخني که تحکمآميزتر از آن در تاريخ بشر نيامده است گرچه عدهاي از انديشمندان ما کودکوار آن را پذيرفتند.
اگر آن تعداد از دانشمدان اروپايي که دولت را نفي ميکنند پيروز ميشدند، کربنهايي به ميان ما ميفرستادند که به ما بفهمانند: اسلام و تشيع همان است که خوارج ميگفتند. شايد باز عدهاي از دانشمندان ما باورشان ميشد، زيرا تحکمآميز بودن اين سخن هرگز بيشتر از تحکيمآميز بودن سخن بالا نيست. آخ چه دردناک و خسارتآور است گول خوردن دانشمند؟!؟ کربن هميشه در پشت ميز تدريس پشت تريبون در آثار و نوشتههايش در صحبت با دوستان(!) ايرانيش، سعي بليغ داشته که شيعه را باطنيتر از همه گروههاي باطني در اسلام، جلوه دهد باطنيتر از صوفيان. خيالپردازتر ازابن عربی . تا مبادا در فکر اجراي ظاهر شريعت باشند. بل بايد همه شيعيان فقط به طريقت بينديشند و با تسامح بزرگوارانه ليبرالانه، شريعت را به دنياداران ظاهربين واگذارند خودشان نيز به تسامح و اباحهگرايي بپردازند به عبارت زير توجه کنيد:
شرق:
شهرام پازوکي … کربن که در مطالعاتش به روش هرمنوتيک و پديدار شناسي متکي بود معتقد شد که تشيع باطن اسلام است.
نگاه:
يعني تشيع متصوفتر از تصوف است و فرقههاي تصوف بچههاي ريز تشيع هستند. و نيز يعني: تشيع باطن اسلام و نظام بنياميه و بنيعباس و… ظاهر اسلام هستند و هر دو «حق» هستند همان طور که هم بينش نظري تصوف است و هم روش و سنت عملي تاريخي تصوف است. در حالي که شيعه هميشه مدعي حکومت و امامت بوده است.
شرق:
طباطبايي: چيزي که در اين تفسيرهاي ظاهري از اديان (در مقابل تفسير باطنياي که او در فلسفه ايراني مييافت…) به عقيده کربن ميتواند به توتاليتاريسم منجر شود يعني اگر نهادي يا شخصي متعهد امانتداري وحي و باطن ديانت باشد به توتاليتاريسم ميانجامد.
شرق ميافزايد: البته در اينجا طباطبايي گفت که با کربن مرزبندي دارد.
نگاه:
پس کربن به عنوان يک عقيده، کاملاً القا ميکرد که تشيع باطن گرايي محض است و اگر روزي يک نهادي «دولتي» يا شخصي (مثلاً مانند ولي فقيه) خود را امانتدار دين و وحي بداند بيترديد توتاليتاريست خواهد بود.
شرق:
پازوکي: او [کربن] در آثار خود به ويژه در «اسلام ايراني» تصوف و تشيع را جزء ذات اسلام ميداند.
نگاه:
اگر مردم عوام و افراد غير محقق اين ادعاي کربن را بپذيرند شايد جاي شگفتي نباشد به طوري که اگر عوام نميپذيرفتند هرگز تصوف از هند به ايران سني، وارد نميشد. و اگر عوام نميپذيرفت تصوف براي اولين بار در قرن ۸ توسط سيد حيدر آملي به تشيع نفوذ نميکرد. اما کدام اهل دانش و محقق است که نداند تصوف کالاي صادراتي هنديان و وارداتي عدهاي از ايرانيان دوران تسنن ايران، بوده است.
شگفت اين است: چرا محققان و انديشمندان جامعه ما اين حقيقت و واقعيت را به زبان و قلم نميآورند، در اين پنهان کاري چه انگيزهاي دارند؟!-؟! تنها به اين جهت که غربيان ميخواهند اين واقعيت براي هميشه پنهان بماند و دانشمند ايراني چيزي را که غرب امضا نکند به زبان و قلم نميآورد. اين روحيه هم ناخودآگاه ما را ساخته است و هم برخود آگاهمان مسلط است.
اما اين سبک ناخودآگاهانه و آگاهانه مصداق «تعهد بر خيانت به علم، دانش، فرهنگ يک ملت» نيست؟!.
تا کي هم فيس و افاده دانشمندانه خواهيم داشت و خودمان را يک سر و گردن از مردم شيعـه بالاتر دانـسته و به آنان فخــر فروشي خواهيـم کرد اما سبک مغزانه دنباله رو غربيان خواهيم بود؟ که اگر اين دنباله روي باز در مورد دانشمندان با صداقت غربي بود شايد به نوعي توجيه ميشد و از دردناکي آن کاسته ميشد اما دنباله روي از کربن که «دو شخصيتي» او و منافقت بازي او و دو چهرگي او کاملاً روشن است، سخت دردناک، حقارتآميز و شرمآور است.
(البته آقاي پازوکي در ظاهر اين عبارت، کربن را تاييد نميکند و جاي امتنان است که ا و را بهتر ميشناساند).
غربيان به يک عنصر يا عناصر وارداتي تاکيد ميکنند:
غربيان کالاي وارداتي تصوف را پنهان ميکنند در عوض ميکوشند عناصري از اصول تشيع را «دخيل» بدانند که از زمينه و انديشههاي ايراني قبل از اسلام به ميان مسلمانان نفوذ کرده و تشيع را به بار آورده است.
آنان دقيقاً اين بهتانهاي علمي را به طور دانسته به تشيع افتراء ميبندند و با ژست محققانه به وصله و پينه کردن ميپردازند از دامادي امام حسين(علیه السلام)براي ايرانيان گرفته تا «فرّ خاندان» و توارث حاکميت و… را به عنوان دليل ميآورند. آيا غربيان که تشيع را فلسفيترين مذهب اسلامي ميدانند به استدلالهاي شيعه در مورد امامت توجه ندارند؟ يعني آنان شيعه را ميراثخوار واقعي ايران باستان ميدانند؟! آنان آگاهتر از اين هستند که واقعاً چنين بينديشند ميبينند که:
۱ـ ايرانيان ۹ قرن تمام همگي سنّي بودند (غير از ساوه، قم و کاشان) و شيعه در ميانشان به طور جسته و گريخته يافت ميشد.
۲ـ آن همه شيعيان مصر که خلافت فاطمي را بنا نهادند شيعيان لبنان، تونس، الجزاير، عراق و… که ايراني نبودند چه طور شيعه شده بودند.
اروپاييان ماهيت مکتب جعفر صادق(علیه السلام)را خيلي خوب فهميدهاند خيلي بهتر از دانشمندان ما، در عرصه فکر و انديشه و فرهنگ بيش از هر فکر و انديشه از مکتب تشيع ميترسند و لذا آشپزوار زحمت کشيده و ميپزند و گارسونوار روي ميز ما ميگذارنــد که بخوريد خوشمزه است. اما در دلشان ميدانند که چه غذاي مسمومي را به خورد ما ميدهند.
ما بايد به روشني بفهميم:
در غرب هيچ کار تحقيقي علمي در عرصه علوم انساني بر خلاف جهت جريان سياسي وجود ندارد و نميتواند داشته باشد و غربيان اين قدر احمق نيستند.
با هر کشوري از جهان سوم «انجمن تحقيقاتي» مشترک تأسيس کردهاند و چه دلسوزي مادرانهاي! چرا از اين قبيل انجمنها در علوم تجربي وجود ندارد؟! مرکز استراسبورگ و دانشگاه سوربن چه ماموريتي دارند غير از هدايت افکار مردمان ديگر در جهتي که خودشان ميخواهند-؟!
حتي در امور داخليشان نيز اکثر دانشمندانشان سر در آخور سياست دارند.
شرق:
شاهد مهم ديگر کربن (به گفته پازوکي) بر ربط تشيع و تصوف و البته بر معنوي و باطني بودن تشيع اين است که کربن ميگفت: شايد حتي يک بحث باطني وجود نداشته باشد که امامان شيعه آن را آغاز نکرده باشند و در خواندن آثار عرفاي بزرگي چون ابنعربي و علاء الدوله سمناني اگر در بعضي مواقع ندانيم که نويسنده کيست فکر ميکنيم شيعه است.
نگاه:
۱ـ گفتهاند دروغگو حافظه ندارد به همين جمله اخير «اگر ندانيم که نويسنده کيست فکر ميکنيم که شيعه است» توجه کنيد که همه سخنان خود را نقض کرده است: همه بحثهاي صوفيانه را امامان شيعه آغاز کردهاند اما صوفيان بزرگ شيعه نيستند!!!
يا آن چه گفت: «صوفيان از اول شيعه بودهاند و شيعه نيز از اول صوفي بود» اينک ندانسته ميگويد دانه درشتهاي صوفيان شيعه نيستند!!!
۲ـ (علاوه بر نقص مذکور) آغاز با انجام فرق دارد عيسي (علیه السلام)مسيحيت را با توحيد محض آغاز کرده بود، پولس و ديگران آن را سرانجام به تثليث رسانيدند. اينک غربيان با تمام توان ميکوشند ا ز نو تفسير توحيدي از مسيحيت ارائه دهند و ميدهند.
پيامبر(صلی الله علیه وآله) و امامان شيعه حقايق را بيان کردهاند، صوفيان گوشههايي ا زآن تبيينات را برگرفته و به سوي خود و به نفع خود امتداد دادهاند، و تصوف غير از اين مستمسکي بر ادعاي اسلامي بودن خود ندارد. کربن توفع دارد که صوفيان اعلام کنند که با قرآن و پيامبر (صلی الله علیه وآله) و اهلبيت(علیهم السلام) کاملاً مخالفاند.
۳ـ يعني کربن که سني بودن ابن عربی را نتوانسته انکار کند، آيا در حد مريد خودش (جلال آشتياني) نفهميده است که محيالدين دشمن تشيع نيز بوده و به ويژه شيعه اماميه-؟!
آشتياني مدعي است که کشف و شهود کرده: «کربن در حال مرگ گفته است: السلام عليک يا حجة الله»(!)(!)(!) صاحب اين کشف و شهود ميگويد: ابن عربی دشمن سرسخت شيعه اماميه بود(۲) و به دنبال آن با تعبيراتي از قبيل «شيخ اکبر» و «شيخ اعظم» به توصيف مدارج عرفاني ابن عربی ميپردازد.(۳) مثل اين که همهمان مرگ ماهي خوردهايم و گيجمندانه روي آب حرکت ميکنيم و نميتوانيم به عمق برويم.
مرگ ماهي: دارويي است گياهي، آن را کوبيده با خمير مخلوط ميکنند و به آب مياندازند ماهي با خوردن آن دچار نفخ کيسه کوچک که در درون بدنش دارد ميشود و روي آب ميآيد و چون ديگر نميتواند به عمق برود با سرعت به هر سمت حرکت ميکند ازحال که ميافتد دست خوش دست صياد ميشود.
کربن و کربن ها همين کار را با انديشمندان و محققين ما ميکنند که خودمان به عمق آبهاي خودمان نميتوانيم برويم، تنها کارمان شناخت چگونگي روال کاري غربيان است.
هدف کربن به وحدت رسانيدن تشيع و تصوف بود و تلخترين چيز براي او و براي برنامه او ناسازگاري ماهيت تشيع و تصوف بود، ببينيد:
شرق:
اما توهّم اين جدايي از آنجا ناشي شده که تشيع از اصل خود دور شده و موجب شده علماي خود شيعه مقابل اين جبهه باطني موضع بگيرند، و در مقابل تصوف هم مدارک شيعياش را نشان نميدهد.
نگاه:
۱ـ جمله را ببينيد «توهّم اين جدايي»، يک واقعيت بزرگ و مسلم تاريخي را با آوردن لفظ «توهّم» تا چه حد تحريف ميکند!؟ کربن يک جدايي با تضاد کاملاً ما هوي را «توهّم» مينامد. اين سخن و اين تحريف بزرگ از زبان يک محقق تاريخ، دليل ماموريت او نيست؟ پس چيست؟ يک سخن کاملاً احمقانه! آيا کربن اين قدر احمق بود؟!
۲ـ به جمله ديگر او توجه کنيد: «تشيع از اصل خود دور شد».
اينک روي سخنم با آن عده از حوزويان مثل خودم است:
صدرائيان (صوفيان نو پديد) اکنون بياييد هر خاکي را که شما ميپسنديد بر سرمان کنيم، هالوتر از ما کسي در جهان پيدا ميشود؟ با اين همه ناز و کرشمه عالمانهمان، عالم را گرفته است. خودمان واقعاً به ريش خودمان ميخنديم.
کربن دين و مذهب و ايمان ما را انحرافي ميداند، ما کشف و شهود ميکنيم که او بهترين شيعه بوده و هنگام مرگ دين کاتوليک خود را رها کرده و تشهد گفته است آن هم نه تشهد اول و دوم بل تشهد سوم، گفته است: «اشهد انّ المهدي(عجل الله تعالی فرجهم) هو الحق الحي الذي يملاء الارض بقسط.»
اين چه بلايي است؟! اين چه گرفتاري است؟! اين چه نکبت است؟! تنها يک فرد به نام کربن همه چيز ما، عقل و مغز، قلب و ايمان و… ما را به باد فنا داد. و ما (آن عده محدود) چه قدر دچار حقارت شخصيتي هستيم که با اشاره يک مامور غربي خودمان را باختيم و با احساس «من آنم که کربن غربي تاييدم ميکند» دچار جنون فکري شديم.
۳ ـ جمله «تصوف هم مدارک شيعياش را نشان نميدهد»: يعني تشيع به حدي منحرف شد که صوفيان ننگ دانستند مدارک شيعي خود را ابراز کنند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پي نوشت ها:
[۱] نه يک محقق دانشگاهي و نه يک محقق حوزوي کاري در اين زمينه نکردهاند و خوارج را «خشک مقدسان بيفهم» شناسانيدهاند. زيرا کودک يتيم بيمادر يا طفل شاهزادهايم که منتظريم پستان اروپاييان اين موضوع را نيز با غلط و آميزه به خوردمان بدهد.
علي(علیه السلام) با اين که انحراف خوارج را خطري بزرگ ميداند و برخورد با آنان را يکي از کارهاي بزرگ خود ميداند «دانا فقئت عين الفتنة»، اما آنان را افراد متفکر که در انديشه اشتباه کردهاند ميداند نه «خشک مقدس» که ميفرمايد: بعد از من خوارج را نکشيد زيرا آنان درصدد رسيدن به حقيقت بودند دچار اشتباه اساسي شدند مانند جبهه معاويه نبودند که فقط به دنبال دنياداري خود هستند.
[۲] رجوع کنيد: شرح قيصري بر فصوص، مقدمه جلال آشتياني.
[۳] همان.