علامه محمد تقی جعفری
اشـاره:
سخنان ذيل قسمت هايي از درس هاي فيلسوف و متفکر جريان شناس، استاد علاّمه محمد تقي جعفري در دانشگاه صنعتي شريف است که براي اولين بار به طبع مي رسد، اين سخنان ما را به شناخت عرفان قرآني و برهاني و سير و سلوک انبيايي و اوصيايي دلالت و راهنمايي مي نمايد و فرق عرفان راستين را از عرفان هاي اصطلاحي و سير و سلوک هاي التقاطي به ما مي نماياند.
اميد است که رهنمودهاي علامه فقيد چراغي باشد براي سالکانِ عرفان و جويندگان راه حق.
* * * *
… قطعي است که اگر بي قراري و شيفتگي (وسيله هايي براي رسيدن) که اساسي ترين مختص عرفاني است موضوعيتي براي حضرت علي(علیه السلام) داشت، يعني اگر آن حضرت عرفان را براي خود عرفان مي خواست (وسيله را به جاي هدف مي نشاند) نه براي شهود جمال و جلال خداوندي(!) نه موفق مي گشت و نه فروغ رباني در دل او تجلي مي يافت.
آنان که «أنا الحق» يا «ليس في جُبَّتي سِوَي الله» (نيست اندر جُبّهام الاّ خدا) و يا «سبحاني ما اَعظَمَ شأني» (پاک است وجودم چه با عظمت است مقام من) سر دادند، بدون ترديد منِ آنان از به فعليت رسيدن نوعي گسترش ذهني بر هستي برخوردار گشته و در آن حالت غيرمعمولي، به جاي صعود بر قله هاي مرتفع در مسير جاذبه ي کمال، با تعيُّن دادن به هويت [منِ] خود که ضمناً محدوديت حق تعالي را هم نتيجه مي داد از حرکت باز ايستادند و آيينه اي پيش رو نهاده، آن منِ گسترده را که در آيينه ديدند، حق و کمال مطلق انگاشته اند.
اينان يعني در نيمه ي راه ماندگان (البته اگر راهي رفته بودند) نتوانستند ما بين آتش محض و آهن تفتيده فرق بگذارند.
اگر گويندگان جملات فوق منِ خود را درست به جاي مي آوردند، اولي به جاي «انا الحق» مي گفت: «انا من الحق و بالحق و الي الحق» و دومي به جاي «ليس في جبتّي الا الله» مي گفت: «ان ما في جبتّي من الله و لِللّه و بالله و الي الله» و سومي به جاي «سبحان ما اعظم شأني» مي گفت: «سبحانك ما اعظم شأنك و قد اكرمتني و شرّفتني و جعلتني منك و لك و بك و اليك». رياضت ها هر چه باشد بعدي از تجرد روح را که گسترش آن بر هستي است تقويت مي نمايد. شخص مرتاض اشراف و احاطه اي بر خود احساس مي کند و در نتيجه به جاي دريافت عظمت بي نهايت الهي بر روي خويشتن خويش خم شده و خود را در صفت ربوبي مي بيند و ناگهان و يا به تدريج دعوي خدايي مي نمايد.
آن منم خُم خود انا الحــق گفتن است رنگ آتــــــــــش دارد الاّ آهن است
رنگ آهن محو رنگ آتـــــــــــش است زآتشی می لافد و خــامُش وش است
چون به سرخي گشت هم چون زرّ کان پس انا النار اســـــــت لافش بی زبان
شد ز رنـــــگ و طبع آتش محتـــشم گويــــــــــــد او من آتشم من آتشم[۱]
————————
پی نوشت
[۱] دفتر دوم مثنوي