حجت الاسلام والمسلمين خيرالله مردانی
استاد بزرگوار جناب آقاي حسن زاده دام عزّه
پس از تقديم سلام ومراتب تحيّت، غرض از تصديع، تذکّر مطالبي بود که در آثار جنابعالي منعکس است و به نظر ما، تباين روشن آن با آيات قرآن و احاديث ذوات معصومين (عليهم السلام) معلوم و مشخّص است و چون حضرتعالي معتقديد که:
دستور العمل انسان فقط و فقط قرآن کريم و سنّت خاتم وآل او (عليهم السلام) و جز آن، هوي وهوس است، اگر ما را گفتاري بود همان حقايق است که به قالب الفاظ دگر به فراخور فهم و بينش ما در آيد.(۱)
ديدگاه حضرتعالي بيان حقيقتي روشن است وسؤال ما هم درهمين راستا از حضرتعالي مي باشد. آنچه از سخنان شما استفاده مي شود آن است که مکرّر درآثار شما اعتقاد به وحدت وجود منعکس است و به خوبي مستحضريد که وحدت وجود برخاسته از قرآن وحديث نمي باشد، بلکه طرز تفکّري است که ارمغان يونان است واعتقاد فلاسفه يوناني است و ربطي به اسلام ندارد.
اينک ناچارم براي توضيح بيشتر به نمونه هايي از سخنان حضرتعالي دراين زمينه توجّه دهم:
۱- حضرتعالي چنين نوشته ايد که:
زيرا ذوات ما به حسب وجود، عين ذات اوست و مغايرتي بين اين دو نيست مگر به تعيّن و اطلاق که تعيّن درمراتب ممکنات است از عقل اوّل تاهيولاي اولي و اطلاق براي جناب وجود است ((والله من ورائهم محيط))(۲).
يکي شمس حقيقت مي درخشـد درهمه عالم
تعيّن هاي امــــــــــــکاني بود مانند روزن ها(۳)
جاي سؤال است که اين قول حضرتعالي از کجاي قرآن يا حديث أخذ شده است؟
۲- حضرتعالي دربحث واجب وممکن چنين فرموده ايد:
چون به دقّت بنگري آنچه در دار وجود است، وجوب است و بحث در امکان براي سرگرمي است.(۴ )
آيا با اين کلام شما بحث واجب وممکن ملغي است يا خير؟
۳- حضرتعالي معتقديد که ذات حقّ در موجودات سريان دارد و چنين نوشته ايد:
((انّ سريان الهويّه الالهيّة في الموجودات كلّها اُوجب سريان جميع الصّفات الالهيّة فيها من الحيوة والعلم والقدرة والسّمع والبصر و غير ها، كلّيها وجزئيها)).(۵)
و در جاي ديگر فرموده ايد:
((ولولا سريان الحقّ في الموجودات والظّهور فيها بالصّورة ما كان للعالم وجود، كما انّه لولا تلك الحقايق المعقولة الكليّة ما ظهر حكم في الموجودات العينيّة)).(۶)
حضرتعالي بهتر از بنده مي دانيد که از جمله مسائلي که در باب خداشناسي از طرف پيشوايان معصوم دين ما به شدّت از آن نهي گرديده است، سخن گفتن در ذات حق تعالي است که به هيچ کسي از پيروان اسلام اجازه ي بحث دراين زمينه داده نشده است.
براي نمونه به چند حديث ذيلاً نظر حضرتعالي را جلب مي کنيم:
پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است:
۱٫ ((تفكّروافي آلاء الله ولاتتفكّروافي ذات الله))(۷)
امام علي (علیه السلام) فرموده است:
۲٫ ((من تفكّرفي ذات الله فقد الحد))(۸)
امام باقر (علیه السلام) فرموده است:
۳٫ ((تكلّموا في خلق الله ولاتتكلّموافي الله فانّ الكلام في الله لايزداد صاحبه الّا تحيّراً ))(۹)
در روايت ديگر از قول آن حضرت از حزير چنين آمده است:
۴٫ ((تكلّموا في كلّ شيء ولاتتكلّموا في ذات الله))(۱۰)
بر طبق قرآن و بمفاد کلام الهي: ليس کمثله شيء: خداوند را نمي توان به چيزي تشبيه نمود.
همچنين بر طبق احاديث فراوان از جمله احاديث زير:
۵٫ ((ما عرف الله من شبّهه بخلقه))(۱۱)
۶٫ ((من شبّه الله بشيء من المخلوقين فقد كفر))(۱۲)
درروايت ديگري از پيامبراسلام (صلی الله علیه و آله و سلم ) چنين نقل شده است:
۷٫ ((من شبّه الله بشيءٍ أو ظنّ أن الله يشبهه شيء فهو من المشركين))(۱۳)
۸٫ ((انّ الخالق لا يوصف الّا بما وصف به نفسه وأنّي يوصف الّذي تعجز الحواس ان تدركه والاوهام ان تناله والخطرات ان تحدّه والابصار عن الاحاطة به جلّ عمّا وصفه الواصفون وتعالي عمّا ينعته النّاعتون))(۱۴)
۹٫ ((من زعم انّ لله وجهاً كالوجوه فقد أشرك ومن زعم أن له جوارح كجوارح المخلوقين فهو كافر))(۱۵)
۱۰٫ ((انّ الله أعلي وأجلّ واعظم من ان يبلغ كنه صفته، فصفوه بما وصف به نفسه وكفّوا عمّا سوي ذلك))(۱۶)
۱۱٫ ((لا يوصف بشي ء من صفات المخلوقين))(۱۷)
۱۲٫ ((انّ الله لا يشبه شيئاً ولا يُشبهه شي ءٌ وكلُّ ما وقع في الوهم فهو بخلافه))(۱۸)
۱۳٫ امام رضا(علیه السلام) فرموده است:
((من شبّه الله بخلقه فهو مشرك، ومن نسب اليه ما نهي عنه فهو كافر))(۱۹)
۱۴٫ در روايتي که از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است، تشبيه خلق به خالق، بالاترين گناه شمرده شده است چنانکه محمد بن سماعه گفته است:
((سأل بعض اصحابنا الصّادق (علیه السلام) فقال له: اخبرني ايّ الاعمال افضل؟ قال: توحيد لرّبك، قال: فما أعظم الذّنوب؟ قال: تشبّهك لخالقك))(۲۰)
۱۵٫ امام صادق (علیه السلام) فرموده است:
((اذا انتهي الكلام الي الله فأمسكوا، وتكلّموافيمادون العرش ولاتكلّموا اينمافوق العرش، فان قوماً تكلّموافيمافوق العرش، فتاهت عقولهم، حتّي كان الرّجل ينادي من بين يديه فيجيب من خلقه، و ينادي من خلفه فيجيب من بين يديه))(۲۱)
۱۶٫ اميرالمؤمنان علي (علیه السلام) فرموده است:
((اتّقوا أن تمثّلوا بالرّب الّذي لامثل له، او تشبّهوه من خلقه، او تلقوا عليه الأوهام، او تعملوا فيه الفكروتضربوا له الامثال، أو تنعتوه بنعوت المخلوقين فانّ لمن فعل ذلك ناراً))(۲۲)
اگر گفته شود که سيّاري از امام رضا (علیه السلام) نقل نموده، آن حضرت فرمود:
((ليس العبادة كثرة الصّوم والصّلاة، انّما العبادة في التّفكّر في الله))(۲۳)
در جواب مي گوييم: سيّاري همام احمد بن محمد بن سيّارابوعبدالله کاتب بصري است واز کُتّاب آل طاهر درزمان حضرت ابي محمّد (علیه السلام) بوده وضعيف الحديث و فاسد المذهب است. چنانکه در رجال نجّاشي درباره وي چنين ذکر شده است:
((احمد بن محمّد بن سيّار ابو عبدالله الكاتب البصريّ، كان من كُتّاب آل طاهر في زمن ابي محمّد: ويعرف بالسّياري ضعيف الحديث، فاسد المذهب))(۲۴)
۱۷٫ از معمربن خلّاد نيز چنين نقل شده است:
((سمعت ابي الحسن الرضا (علیه السلام) يقول: ليس العبادة كثرة الصّلواة والصّوم، انّما الاعبادة، التّفكرّ في امر الله))(۲۵)
بنابر اين عبارت التّفکّر في الله قابل قبول نمي باشد.
۱۸٫ ((عن عليّ بن موسي الرّضا عن ابيه عن آبائه عن امير المؤمنين (علیه السلام ) قال: قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) قال الله جلّ جلاله: ما آمن بي من فسّر برأيه كلامي وماعرفني من شبّهني بخلقي وما علي ديني من استعمل القياس في ديني))(۲۶)
۱۹٫ ((عن محمّد بن مسلم عن ابي جعفر (علیه السلام) قال: ايّاكم والتّفكّر في الله …)).(۲۷)
((حدّثنا محمّد بن موسي بن المتوكّل، رضي الله عنه، قال: حدّثنا ابوالحسن محمّد بن جعفر الاسديّ قال: حدّثنا محمّد بن الحسين الصّوفي قال: حدّثنا يوسف بن عقيل، عن اسحق بن راهويه، قال: لمّا وافي ابوالحسن الرّضا (علیه السلام) بنيسابور واراد ان يخرج منها الي المأمون، اجتمع اليه اصحاب الحديث فقالوا له: ابن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ترحل عنّا ولاتحدّثنا بحديث فنستفيده منك وكان قد قعد في العماريّة فاطلع رأسه وقال: سمعت ابي موسي بن جعفر يقول: سمعت ابي جعفر بن محمّد يقول: سمعت ابي محمّد بن عليّ يقول: سمعت ابي عليّ بن الحسين يقول: سمعت ابي، الحسين بن عليّ بن ابي طالب يقول: سمعت ابي اميرالمومنين علي بن البي طالب يقول: سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) يقول: سمعت جبرئيل يقول: سمعت الله جلّ جلاله يقول: كلمة لااله الّاالله حصني فمن دخل حصني أمن من عذابي، قال: فلمّا مرّت الرّاحلة نادانا: بشروطها وأنامن شروطها…)).(۲۸)
از حديث قدسي فوق استفاده مي شود که امکان شناخت خداوند بدون رهبري وراهنمايي معصومين (عليهم السلام) ميسور و ميّسر نمي باشد وتنها عرفان برخاسته از قرآن وسخنان پيشوايان معصوم عرفان صحيح واسلامي است نه عرفان برخاسته از انديشه هاي ديگران که در واقع عرفان نوع دوم عرفان نمايي يا سراب عرفان است چنانکه امام باقر (علیه السلام ) فرموده:
((انّما يعرف الله عزّوجلّ ويعبده من عرف الله و عرف امامه منّاأهل البيت و من لايعرف الله عزّوجلّ ولايعرف الامام منّااهل البيت فانّمايعرف ويعبدغيرالله هكذاوالله ضلالاً))(۲۹)
لذا در شناخت خداوند اگر به کلمات پيشوايان معصوم توجّه نشود نه تنها خداوند شناخته نمي شود بلکه به مصداق کلام منقول ازمحي الدّين بن عربي، همه چيزخدا مي گردد تا جايي که نعوذبالله، خدا به شکل اسب رؤيت مي شود چنان که گفته است:
((رأيت الله في صورة الفرس، رأيت ربّي جالساً علي كرسيّه فسلّم عليّ فأجلسني علي كرسيّه وقام بين يدي وقال:انت ربّي وأناعبدك))(۳۰)
و بالاخره عارفي که ازغير راه قرآن وعترت پيامبرمنازل سيروسلوک را پيموده باشد خدا را عين همه چيز مي بيند چنانکه ابن عربي گفته است:
((فانّ العرف من يري الحقّ في كلّ يشيءٍ بل يراه عين كلّ شيء))(۳۱)
و نويسنده ي تفسير بيان السّعادة نيز بخود اجازه مي دهد که بگويد عبادت هرچيزي عبادة الله است حتّي عبادت و پرستش ذَکَروفَرج.(۳۲)
بر اساس بينش عرفاني حضرات، ارسال رسل و انزال کتب، عبث و بيهوده خواهد بود و ديگر مرزي بين کافر و منافق و مشرک و مؤمن نخواهد بود چون هر گروه از آنان به شکلي عبادت خاصّ دارند، جاي پرسش ازحضرتعالي است که در مراسم کنگره بزرگداشت سيّدحيدرآملي تفسير بيان السّعادة را بعنوان بهترين تفسير عرفاني معرّفي مي نماييد گذشته از اينکه سيّدحيدرآملي نيز، خود از معتقدان وحدت وجود است زيرا با صراحت مي نويسد:
ذات خداي بلند مرتبه بذاته، به صورت هاي اين معلومات متجلّي مي شود، پس ظاهر شدن وي به صورت هاي معلومات و حقائق آنها بنابر اقتضاء ذات و قابليّت مظاهر براي ظهور واجب است، مقصود اين است که در وجود جزحقّ تعالي ومظاهروي که ـ بنام خلق و عالم و جز آن ناميده مي شود چيز ديگري نيست.(۳۳)
و عطّار منحرف از مکتب اهل بيت عصمت وطهارت و مدافع ابوحنفيه وحلّاج وحسن بصري نيزچنين مي سرايد:
هستي که بود ذات خداوند عزيز اشياء همه دروي و وي درهمه چيز(۳۴)
و يا اين که چنين اشعاري داشته باشد:
منـم منصــــــــوردرعين خدايي *** زغيرخويشتن کرده جـــدايي
همه بود من است ومن نمودم *** گره از کارها اينجا گــــشودم
چه آدم مـن فرستـــــادم بدنيا *** حقيقت بازبردم سوي عقبي
انا الحقّ گفت او و من نگـفتم *** ولي او آشـــکارا من نهفتم(۳۵)
و شاه نعمت الله ولي هم به خود اجازه دهد تا بگويد:
توحــــيد و موحّــــــــــد و موحّـد *** اين هرسه يکي است نزد اوحد
اندر دو جهان يکي است موجود *** هرلحـظه به صــــــورت مجـدّد(۳۶)
احمد غزّالي نيز در مراحل سير و سلوک خود به اين نتيجه برسد که شيطان را معلّم توحيد بداند و بگويد: ((من لم يتعلّم التّوحيد من ابليس فهو زنديق، امرأن يسجد بغير سيّده فأبي)).(۳۷)
شبلي هم بگويد:
((فقدكاشفني الحقّ بأقلّ من ذلك فقال: كلّ الخلايق عبيدي غيرك فأنّك أنا))(۳۸)
بايزيدبسطامي چنين بانگ برآورد: ((انّي اناالله لااله الّا أنا فأعبدوني))(۳۹).
و نجم الدّين رازي هم خود را ذات خداي بزرگ دانسته و بگويد:
ماذات ذوالجلال خداوند اکبريم *** قدّوس ذات و از همه الواث برتريم(۴۰)
در حالي که تمام افراد ياد شده که خداوند را شبيه خود دانسته اند از ديدگاه ائمّه معصومين (عليهم السلام) مطرود ومنفورند چنانکه امام حسين (علیه السلام) فرموده است: ((ايّها النّاس اتّقوا هؤلاء المارقة الّذين يشبّهون الله بأنفسهم ))(۴۱).
و چنانچه خود حضرتعالي استحضارداريد پايگاه و خاستگاه وحدت وجود يونان بوده و از قول شاگرد وي پارميندس چنين نقلشده است: خردمند جز به يک وجود که کلّ وجود و وجود کلّ است، معتقد نخواهد شد.(۴۲)
سيستم فلسفي که براساس وحدت وجود مبتني است، غالباً به لفظ آمونيسم Amunisme خوانده مي شود و اين لغت از ريشه يوناني به معني تنها است.
درباره وحدت وجود چنين گفته اند:
((مذهب وحدة الوجود، مذهب الّذين يوحّدون الله والعالم، و يزعمون انّ كلّ شيء هو الله و هو مذهب قديم، اخذت به البراهمانيّة، والرّواقيّة، والأفلاطونيّة الجديدة، والصّوفيّة))(۴۳).
و نمي توان وحدت وجود را مرتبط به اسلام دانست و اين تفکّر صوفيانه، هرگز تفکّر اسلامي نيست چنانچه مطلق صوفيّه نيز مطرود اسلام و پيشوايان اسلام هستند چنانکه قضيّه برخورد شديد امام هادي (علیه السلام) با صوفيّه ومذمّت تمام فرقه هاي آنها و سرانجام کافر شمردن فرقه هاي تصوّف در نقل سيّد مرتضي رحمة الله عليه روشن ميگردد، زيرا سيّد مرتضي رازي از قول شخصي به نام محمّد بن حسين بن ابي الخطّاب چنين نقل نموده که وي گفته است:
((كُنتُ مَعَ الهادِيِّ عَلِيِّ بنِ مُحَمَّدٍ (علیه السلام ) فِي مَسجِدِ النَّبِيِّ (صلی الله علیه و آله و سلم ) فَاَتاهُ جَماعَةٌ مِن اَصحابه مِنهُم اَبوهاشِمِ الجعفريِّ وَكانَ رَجُلاً بليغاً وَكانَت لَهُ مَنزلَةٌ عَظيمَةٌ عِندَهُ ثُمَّ دَخَلَ المَسجِدَجَماعَةً مِنَ الصُّوفيَّةِ وَجَلَسُوافِي جانِبٍ مُستَديراً (مُستَديرَين) وَاَخذُوا بالتَّهليلِ، فَقالَ(علیه السلام) لاتَلتَفِتُوا اِلي هؤُلاءِ الخَدّاعين فَاِنَّهُم خُلَفاءُ (خَلَفاءُ) الشَّيطانِ وَ مُخَرِّبُوا قَواعِدِ الدّين، يَتَزَهَّدُونَ لِراحَةِ الاَجسام، وَيَتهَجِدُونَ لِتَصييدِ الاَنعام، يَتَجَوَّعُونَ عُمراً حَتّي يُدَيِّخُوا لِلايكافِ حُمراً، لا يُهَلِّلُونَ الّا لغُرور النّاس، وَلا يُقَلِّلُونَ الغَذاءَ الّا لِمَلا العِساسِ وَاختِلاسِ قَلبِ الدَّقناسِ، يَتكَلَّمُونَ النّاسَ بِاِملائِهِم في الحُبّ، وَيَطرَ حُونهُم باداليهِم (بِادِلائِهِم) فِي الحُبِّ، اَورادُهُمُ الرَّقصُ وَالتَّصديَةُ، وَاَذكارُهُمُ التَّرَنُّمُ وَ التَّغنِيَةُ، فَلايَتبَعُهُم اِلّاالسُّفَهاءُ، وَ لايَعتَقِدُ بِهِم الّا الحُمَقاءُ، فَمَن ذَهَبَ اِلي زِيارَةِ اَحَدِمِنهُم، حَيّاً اَومَيِّتاً، فَكَاَنَّماذَهَبَ اِلي زِيارَة الشَّيطانِ وَعَبَدَةِ الاَوثانِ، وَمَن اَعانَ اَحَداً مِنهُم، فَكَانَّما اَعانَ يَزيدَومُعاوِيَةَ وَ اَباسُفيانِ، فَقالَ لَهُ رَجُلٌ مِن اَصحابِهِ وَ ان كانَ مُعتَرِفاً بِحُقوقِكُم؟ قالَ: فَنَظَرَ اِلَيهِ شِبهَ المُغضِبِ وَقالَ(علیه السلام): دَع ذا عَنكَ، مَنِ اعتَرَفَ بِحقوقِنالَم يَذهَب فِي عُقُوقِنا،اَماتَدري اَنَّهُم اَخَسُّ طَوائِفِ الصُّوفِيَّةُ، وَ الصُّوفِيَّةُ كُلُّهُم مِن مُخالِفينا وَ طَريقَتُهُم مُغابِرَةٌ لِطَريقَتِناوَ اِن هُم الّا نَصاري وَمَجُوسِ هذِهِ الاُمةِ، اوُلئِكَ الَّذينَ يَجهَدُونَ فِي اِطفاءِ نُور اللهِ وَ اللهُ يُتِمُّ نُورِه وَ لَوكَرِهَ الكافِرُونَ))(۴۴).
س- با توجّه به روايات فوق الذّکر وروايات فراوان ديگر که از تشبيه و تجسيد نهي شده است، چگونه حضرتعالي استناد به بعضي از احاديث مجعول نموده وچنين مي نويسيد:
((و في الحديث عنه (علیه السلام) : انّ الله عزّوجلّ خلق آدم علي صورة الرّحمن وفي رواية اخري انّ الله خلق آدم و أولاده علي صورة الرّحمن واخري: انّ الله عزّ و جلّ خلق آدم علي صورة و اخري ماخلق الله شيئاً أشبه به من آدم))(۴۵)
لازم است خدمت استاد بزرگواري چون شما تذکّر داده شود که احاديث منقوله فوق مجعول وبرخي نيز تحريف شده و از نظر منابع عامّه و تصوّف مذکور و ارتباطي به کتب حديث طرفداران اهل بيت عصمت و طهارت ندارد و نه تنها ذکر آن جايز و روا نيست بلکه ترک آن توصيه شده، چنانچه در مبحث: التّعارض والاختلاف في الحديث، احاديث فراواني تأکيد برأخذ احاديث شيعه وطرد احاديث ديگران مي نمايد و براي نمونه به مواردي توجّه مي دهيم:
۱- عن عبد الرّحمن ابي عبدالله، قال: قال الصّادق (علیه السلام) :
((اذا ورد عليكم حديثان مختلفان فاعرضوهما علي كتاب الله، فما وافق كتاب الله فخذوه، و ما خالف كتاب الله فردّوه، فان لم تجدوهما في كتاب الله، فاعرضو هما علي اخبار العامّة فما وافق اخبار هم فذروه و ما خالف أخبارهم فخذوه))(۴۶).
۲- ((عن محمّد بن عبدالله، قال: قلت للرّضا (علیه السلام) كيف نصنع بالخبرين المختلفين؟ فقال: اذا ورد عليكم خبران مختلفان فانظروا الي ما يخالف منهما العامّة فخذوه وانظروا الي ما يوافق أخبارهم فدعوه))(۴۷).
۳- ((عن حسين بن السّري قال: قال ابوعبدالله (علیه السلام) : اذا ورد عليكم حديثان مختلفان، فخذوا بما خالف القوم))(۴۸)
باتوجّه به مطالب فوق الذّکر، اکنون خدمت حضرتعالي عرضه مي داريم که احاديث ذکر شده در کتاب شما در منابع تصوّف وتسنّن بوده و راويان آن نيز در موضع جرح قرار دارند.
۴- در روايت ديگر از وجود مقدّس امام صادق (علیه السلام) چنين مي خوانيم:
((والله ما جعل الله لأحد خيرة في اتّباع غيرنا، وأنّ من وافقنا، خالف عدوّنا، ومن وافق عدوّنا في قول أو عمل، فليس منّا و لانحن منه))(۴۹).
زيرا حديث ذکر شده: انّ الله عزّوجلّ خلق آدم علي صورة الرّحمن در صحيح مسلم و ارشاد السّاري جلد ۱۰، ص ۴۹۱، از قول ابوهريره (بازرگان حديث) نقل شده است که وي معلوم الحال است ودر کتب شيعه چنين حديثي وجود ندارد.
و حديث انّ الله خلق آدم واولاده علي صورة الرّحمن نيز در منابع شيعه وجود ندارد و به اين کيفيّت از پيامبر نقل نشده است، فقط يعقوب بن سراج گفته است: ((قلت لابي عبدالله انّ بعض اصحابنا يزعم، انّ لله صورة مثل (صورة) الانسان، وقال آخر: انّه في صورة أمردٍ جعدٍ قططٍ فخرّ ابوعبدالله (علیه السلام) ساجداً ثمّ رفع رأسه: فقال: سبحان الله الّذي ليس كمثله شيءٌ ولاتدركه الابصارولا يحيط به علمٌ، لم يلد لانّ الولد يشبه اباه، ولم يولد فيشبه من كان قبله، ولم يكن له من خلقه كفواً احدٌ، تعالي عن صفة من سواه، علوّاً كبيراً))(۵۰).
امام صادق (علیه السلام) در جواب پرسش عليّ بن حمزه فرموده است: ((سبحان من لا يعلم آحد كيف هو الّا هو ليس كمثله شيء …))(۵۱)
حسين بن خالد نقل نموده است: ((قلت للرّضا (علیه السلام) يابن رسول الله! انّ النّاس يروون أنّ رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم ) قال: «انّ الله خلق آدم علي صورته» فقال: قاتلهم الله! لقد حذفوا اوّل الحديث انّ رسول الله مرّ برجلين يتسابّان فسمع أحد هما يقول لصاحبه: قبّح الله وجهك و وجه من يشبّهك، فقال له (علیه السلام): «يا عبدالله لا تقل هذا لاخيك! فانّ الله عزّوجلّ خلق آدم علي صورته))(۵۲)
در توضيح روايت فوق لازم است متذکّر شويم که اگر چنين روايتي هم نقل شده باشد از ديدگاه امام باقر (علیه السلام) چنين تبيين مي شود که:
((هي صورةٌ محدثة مخلوقة اصطفاها الله و اختارها علي سائر الصّور المختلفة فأضافها الي نفسه كما اضاف الكعبة الي نفسه والرّوح الي نفسه فقال: بيتي (بقره ـ ۱۲۵) وقال: ونفخت فيه من روحي (حجرـ۲۹)))(۵۳)
بيان حضرت نيز بحث اضافه تشريفي است که براي شرافت امري آورده مي شود و نه اينکه شکل خدا شکل انساني است اگر چه در متن عهدين فعلي خدا داراي مشخصّات نازل بشري و اوصاف انساني ذکر شده است همانند خداشناسي فرق غير شيعه مکتوب در صحيحين مسلم و بخاري …
منابع ذکر حديث منقول شما (انّ الله خلق آدم علي صورته) از کتب صوفيّه وعامّه، عبارتند از مصباح الهداية ومفتاح الکفاية، ص ۱۰۹ ـ رساله يزدان شناخت، عين القضاة همداني، ص ۵۶ و تفسير کشف الاسرار، ج۲، ص ۱۳ و … مي باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پي نوشت ها:
۱-هزار ويک کلمه؛ج اوّل، ص ۲۸۴
۲- رساله فارسي انّه الحقّ، ص ۶۶
۳- ديوان اشعار، ص ۱۱
۴- ممد الهمم، ص ۱۰۷
۵- رساله ي انّه الحقّ، ص۶۱
۶- ممدّالهمم، ص ۶۲
۷- لسان الميزان، ج ۶، ص ۲۱۳، چاپ بيروت
۸- غررآمدي، ج ۵، ص ۳۰۵، چاپ دانشگاه تهران
۹- اصول کافي، ج ۱، ص۹۲، چاپ بيروت
۱۰- کافي، ج ۱، ص ۹۲
۱۱- توحيد صدوق، ص ۴۷، چاپ قم
۱۲- کشف الاسرار، ج ۳، ص ۱۶۹
۱۳- کنز العمّال، ج ۱، ص۹۹، حديث ۴۵
۱۴- توحيد شيخ صدوق، ص۶۱ –کافي، ج ۱،ص ۳۸
۱۵- وسايل الشّيعه، ج ۱۸، ص ۵۶۲
۱۶- کافي، ج ۱، ص ۱۰۲، چاپ بيروت
۱۷- تحت العقول، ص ۲۴۲ – بحار الانوار، ج۴، ص۳۰۱
۱۸- محجة البيضاء، ج۱، ص۲۱۹- بحار الانوار، ج۳ ص ۲۰۹
۱۹- بحار الانوار، ج ۳، ص۲۹۴
۲۰- همان، ص ۲۸۷- هداية الامّة الي معارف الائمّة، ص ۲۲۲
۲۱- همان، ص ۲۹۵- هداية الامّة الي معارف الائمّة، ص ۱۴۴- اصول کافي، ج۱،ص۹۲
۲۲- همان،ص۲۹۸، چاپ بيروت – هداية الامّة الي معارف الائمّة، ص ۱۴۵
۲۳- همان،ص ۲۶۱، حديث۱۱، چاپ بيروت
۲۴- رجال مامقاني، ج۱، ص ۸۷، چاپ سنگي
۲۵- بحار الانوار، ج ۷۵، ص۳۳۵، حديث ۳- هداية الامّة الي معارف الائمّة، ص۱۴۱
۲۶- وسائل الشّيعه، ج ۱۸، ص۶۸- توحيد شيخ صدوق، ص ۶۸
۲۷- فصول المهمّة، ص۴۷- اصول کافي، ج۱، ص۹۳- وسائل الشّيعة، ج ۱۱، ص۴۵۳
۲۸- توحيد شيخ صدوق، ص۳۵- عيون اخبارالارضا(ع)، ج۲،ص۱۳۵- بحارالانوارج۳،ص۷
۲۹-اصول کافي، ج۱، ص۱۸۱، چاپ بيروت
۳۰-چهل مجلس يارسالهي اقباليّه علاء الدّوله سمناني، ص۱۶۳
۳۱-فصوص الحکم، ص ۱۹۲- شرح فصوص الحکم محمّدپارسا، ص ۴۵۸
۳۲-بيان السّعادة سلطان عليشاه گنابادي، ج۲، ص ۴۳۷، چاپ دوم
۳۳-رساله نقدالنّقودفي معرفة الوجودتصنيف سيّدحيدرآملي، ص۴۰
۳۴-تذکرة الولياء،۱۶۰
۳۵- جوهرالذّات عطّار، ص۳۰۲
۳۶- ديوان شاه نعمت الله، ص۲۰۳
۳۷- لسان الميزان، ج ۱، ص ۲۹۴- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج۱، ص۱۰۷، چاپ مصر
۳۸- دفاعيات عين القضاة، ص ۶۴- شرح شطحيّات، ص ۷۸
۳۹- تذکرة الاولياء، ص۱۳۱- بررسي انديشه عطّار، ص ۲۶۴- پيدايش وسير تصوّف، نيکلسون، ص ۷۰
۴۰- ارمغان خانقاه، ص۱۸۰- به نقل از مرصاد العباد
۴۱- تحف العقول، ص۲۴۴
۴۲- سير حکمت دراروپا، ج۱، ص۹- وحدت وجود، ص۸۴
۴۳-معجم الفلسفي، دکتر جميل، ج ۲، ص ۵۶۹، چاپ بيروت
۴۴-سفينة البحار، جلد۲، ص ۵۸، چاپ انتشارات تهران وجلد ۵، ص ۱۹۹، چاپ انتشارات اُسوه قم- طرائق الحقايق، جلد ۱، ص۲۱۱- حديقة الشّيعه، ص ۶۰۲- منهاج البراعة، جلد ۶ ص ۳۰۴، چاپ قديمو جلد ۱۴ ص ۱۶ چاپ اسلاميّه تهران- اثنا عشريّه، ص ۲۸- البدعة و التّحرّف، ص ۱۱۵- کشکول علّامه بحراني، جلد۳، ص ۲۲۸- تنبيه الغافلين، ص ۱۷- انوار النّعمانيّة، جلد۲، ص ۲۹۴- مصابيح الدّجي، ص ۲۴۲- خيراتيّه، جلد ۱، ص ۳۲- تصوّف وتشيّع، ص۵۴۸
۴۵- هزار ويک کلمه، ج ۱، ص۲۰۴
۴۶- جامع احاديث الشّيعه، ج۱، ص۲۶۴- وسائل الشّيعه، ج۳، ص ۳۸۲و جلد ۱۸، ص ۸۴
۴۷-وسائل السّيعه، ج۳، ص۳۸۲- جامع احاديث الشّيعه، ج۱، ص۲۶۵
۴۸- وسائل الشّيعه، ج۳، ص۳۸۲- جامع احاديث الشّيعه، ج۱، ص۲۶۵
۴۹- وسائل الشّيعة،ج۱۸، ص۸۵، چاپ بيروت
۵۰- توحيد شيخ صدوق، ص۱۰۳
۵۱- توحيد شيخ صدوق، ص ۹۸
۵۲- توحيد شيخ صدوق، ص ۱۵۳- احتجاج طبرسي، ج۲، ص ۳۸۵، چاپ اسوه قم
۵۳-توحيد شيخ صدوق، ص۱۰۳