آنچه مورد اختلاف اصلي و اساسي بين شيعه و سني، عارف و صوفي است مسائل مربوط به «ولايت» و «امامت»، «خلافت» امیرالمومنین امام علی علیه السلام است كه در عرفان شيعي اصل و اساس غيرقابل تغيير مي باشد و در تصوف درست بر ضد آن مورد قبول واقع شده و مي شود.
وقتي به اين نتيجه رسيديم. آنچه جنجال اختلاف را بين عارف و صوفي داغ تر مي كند مسائل مربوط به امیرالمومنین امام علی علیه السلام است كه به حضرتش اختصاص داشته و ائمه اطهار از اطلاق آن به خود خودداري كرده اند.
براي نمونه همين لقب انحصاري « اميرالمومنين » كه به علي (علیه السلام) اختصاص دارد، امام صادق وقتي به آن مورد خطاب قرار مي گيرد برافروخته مي شود، ابراز ناراحتي مي كنند.(۱) و مي بينم آنچه پيرامون اختلاف بين امت ثابت بر پيمان غديري و عهدشكن سقيفه اي نقل كرده اند تمامي به امیرالمومنین امام علی علیه السلام مربوط مي شود. و لذا به قول شهرستاني بيشتر شمشير كشي در اسلام به لحاظ حمايت و موقعيت و استقرار ولايت با امامت در مقابل ولايت بدون امامت بوده است.(۲)
و حال ملاحظه كنيد صوفيان نعمة اللهي و ذهبي، چشتي و قادري، شاذلي و سهروردي معتقدند، حسن بصري پيشرو تصوف بوده، اخلاق و رفتار صوفيانه داشته، نهال تصوف در عصرش با همت او جوانه زده، خلاصه «اولين حركت براي ترويج مذهب تصوف در اسلام بوده»(۳)نسبت به اين ركن اصلي عرفان شيعي چه اعتقادي داشته است
مهمترين راهي که مي توان به تشيع و اعتقاد كسي نسبت به امیرالمومنین امام علی علیه السلام پي برد و در مقام ولايت با امامت شأني به سزا و بسيار حائز اهميت مي باشد، شناخت صراط مستقيم قرآن مي باشد كه راه ولايت با امامت تا سر حدّ قرب الله است و اگر حسن بصري وسائل انحراف قليلي را فراهم نمي آورد، همه و همه «صراط المستقيم» را به آل علي علیهم السلام اختصاص مي دادند و امام معصوم را تنها مصداق آن معرفي مي كردند. ولي بعد از اينكه حسن بصري به لحاظ بعضي كه از امیرالمومنین امام علی علیه السلام در دل داشت گفت و نوشت:
« صراط مستقيم رسول خدا و خلفاء راشدين بعد از او مي باشند»(۴) در متن عربي تفسيرش آورده است: (الصراط المستقيم رسول الله و صاحباه من بعده)(۵) طبري، و صاحباه من بعده را ابوبكر و عمر شناخته(۶) و در تفسير (صراط الذين انعمت عليهم) گفته است ابوبكر و عمر مي باشند(۷) در اين صورت حسن بصري نه تنها دست به اختراع چنين نا صوابي و گناهي نابخشودني زد بلكه عده اي از كبار مفسرين اهل سنت و جماعت را به ضلالت و انحراف كشانده است. آنها نيز پيروي از چنين اعتقاد شخص را، پايه و اساس تفسير اين دو آيه قرار دادند.
اي كاش حسن بصري به همين مقدار دشمني با امیرالمومنین امام علی علیه السلام اكتفا مي كرد كه نكرد! نوشته اند: «ابن عساكر از محمد بن زبير نقل كرده، هنگامي كه عمر بن عبدالعزيز مرا نزد حسن بصري فرستاد تا پرسش هايي از او بنمايم! زماني كه به حضور نامبرده رسيدم گفتم سينه ام از موضوعي كه ايراد خواهم كرد ناراحت و جريحه دار گرديده و از اختلافي كه مردم درباره ي آن دارند بيچاره شده ام! پرسش من اين است كه آيا به راستي رسول خدا ابوبكر را جانشين خود قرار داد؟! حسن بصري مانند سپندي كه از روي آتش مي جهد جهيده و اظهار داشت مگر درباره ي خلافت او شك داري به خداي يكتا رسول خدا او را جانشين خود قرار داد. ابوبكر از همه كس بهتر خدا را مي شناخت و پرهيزكارتر و ترسش از مرگ به اندازه اي بود كه هر گاه بميرد و بدون آنكه خدا او را جانشين پيغمبر قرار داده باشد برقرار گردد چه خواهد كرد»(۸).
حسن بصري با اين تاييد كودتاي سقيفه و دو تفسيري كه از حمد نموده بود دشمني خود را با امیرالمومنین امام علی علیه السلام به سر حد كمال رساند. دقت در جوابي كه به فرستاده ي عمربن عبدالعزيز داده به خوبي روشن مي كند نسبت به حضرت ختمي مرتبت هم تعصبي نداشته زيرا مي گويد: ابوبكر را پيامبر اكرم صلوات الله علیه و آله به جانشيني منصوب كرده اند و مهم تر براي معارضه با احاديثي كه امیرالمومنین امام علی علیه السلام را بهترين خلق اولين و آخرين، معرفي مي كند، مي گويد «ابوبكر از همه كس بهتر خدا را مي شناخت» در صورتي كه پيامبر اكرم صلوات الله علیه و آله به امیرالمومنین امام علی علیه السلام فرموده اند: خدا را جز من و تو نمي شناسد.(۹) مدعي مي شود پرهيزكارتر و ترسش از مرگ… در صورتي كه اگر پرهيزكار بود فدك را غصب نمي كرد.
براي اينكه مبادا دوباره عده اي پيدا بشوند قانون تقيه را براي تبرئه ي حسن بصري پيش بكشند و موفق هم باشند به موضوع ديگري توجه داشته باشيد: سليم بن قيس مي فرمايد: حسن بصري به ابان بن ابي عياش كه از طائفه بني عبدالقيس مي باشد مي گويد « اگر براي ما جايز باشد که براي عثمان استغفار كنيم با آن گناهان تيره و كارهاي قبيح كه مرتكب شده است در اين صورت براي ما جائز است براي ابوبكر و عمر هم استغفار كنيم چرا كه آنان از ريختن خون ها خود را آسوده نگه داشتند و در حكومت خود عفاف نشان دادند! و رفتار نيك داشتند!! آنان ظلم و خلط كردن هاي عثمان را مرتكب نشدند و كار طلحه و زبير را انجام ندادند كه بيعت را شكستند»(۱۰).
نفاق و تجاهل حسن بصري در چنين مواردي باطن او را به خوبي نشان مي دهد. اما در مورد خونريزي زمان ابوبكر و عمر، شهادت فاطمه زهرا و فرزندش محسن بزرگترين خيانت است كه حسن بصري به آن اشاره اي نمي كند. علاوه آن دو نفر زمينه ساز خلافت عثمان و از او بدتر و زشتر حکومت معاويه بودند که خلافت را به سلطنت تبديل کرد در معنا آنچه عثمان و معاويه مرتكب شده اند مربوط به آن دو مي شود كه حسن بصري مي خواهد جهت استغفار نمودن براي آنها دليل شرعي بتراشد.
ولي اي كاش به همين نيز براي عمر و ابوبكر اكتفا مي كرد و براي آن عده اي كه اقدام به ايذاء و اذيت علي بن ابيطالب و فاطمه ي مظلومه نمودند، قائل به نجات نمي شد! او پس از نقل رواياتي به ابان بن ابي عياش مي گويد: «من هم درباره ي ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير به خاطر همين روايات اميد نجات سلامتي دارم»(۱۲).
ابان مي گويد به او گفتم:« با همين سه روايت درباره ي ابوبكر و عمر و عثمان اميدوار هستي؟ گفت: آري »(۱۳).
اين انديشه ي قديس صوفيان را وقتي در كنار خصوصيات اخلاقي و اعتقادي اولين صوفي(۱۴)كه ابوهاشم كوفي است قرار دهيم، دفتري از عملكرد و انديشه دو چهره ي مقدس تصوف مي شود و آن وقت به ماهيت تصوف پي برده، معلوم مان مي شود كه تصوف كجايي است و براي چه كسي سينه مي زند.
به نظر مي آيد حسن بصري و ابوهاشم كوفي خدمت را به تصوف تمام كرده اند. اولي كه زير آب تمام اعتقادات پايه اي تشيع را زد و دومي هم مانند رهبانان، جامه هاي پشمينه ي درشت مي پوشيد.(۱۵)
و مانند نصاري به حلول و اتحاد قائل بود او در ظاهر اموري و جبري و در باطن ملحد و دهري بود و مرادش از وضع تصوف، آن بود كه دين اسلام را بر هم بزند.(۱۶)
ابوهاشم كوفي را اولين مخترع و نخستين كسي مي دانند كه «در دوره ي اسلام به صوفي مشتهر گرديده است(۱۷) چنانچه شيخ عباسعلي كيوان قزويني صوفي نعمه اللهي گنابادي ديروز و مدعي بعد از آن ،مي نويسد: «اول كسي كه زير بار اين ننگ و بدعت رفت ابوهاشم كوفي بود كه رنج ها به خود راه داد تا عرابه ي صوفي راه افتاد»(۱۸).
اين اولين صوفي كه بنا كننده ي اولين خانقاه در اسلام است(۱۹) در سازمان دهي تصوف كوشش ها نمود و اين موفقيت به لحاظ تاييد او از امويان و تاييد امويان از او بود.(۲۰)
مي طلبد دامنه ي آنچه را دنبال كرديم ـ و شما حوصله نموديد از نظر بگذارنيدـ جمع كنيم و اگر مي بايد نتايجي را به طور مشخص و معين ارائه دهيم به آن بپردازيم.
نتيجه ي اول:
علامه جزايري پس از بررسي عميق تصوف مي نويسد: «بعد از آمدن اسلام درگروهي از مخالفين اهل بيت عصمت، استعمال شده مانند حسن بصري، سفيان ثوري، ابوهاشم كوفي»(۲۱)
امام هادي علیه السلام مي فرمايند «همه ي صوفيه از مخالفان ما هستند و طريقه ي ايشان با طريقه ي ما مغايرت دارد، آنان نيستند مگر نصاري و مجوس اين امت»(۲۲)
و اگر بر ما ايراد كنيد اين كلام نوراني شامل حال صوفيان آن زمان مي باشد به عصرهاي بعد خصوصا زمان ما كه اكثر رؤساي صوفيه ايران شيعه اند ربطي پيدا نمي كند، مي گوييم: همين طور است كه مي فرماييد، لكن با قيد اين شرط، صوفيان طبقه ي اول مانند حسن بصري، داود طائي، سفيان ثوري و معروف بن فيروزان كرخي(۲۳) كه دوره ي معصوم را درك كرده اند و احمد غزالي… تا شيخ صالح بربري، عبداله يافعي، شاه نعمت الله كرماني، ابونجيب سهروردي، در طومار شجره ي تصوف دوره هاي بعد نباشند كه هستند، امروزه در شجره ي اويسيه كه اصولا نبايد فرقه اي داشته باشند زيرا اويسيان بي سلسله و تشكيلات بوده اند و اين طائفه ي امروزي كه فرقه و سلسله ي رسوم در تصوف را با آب و رنگ «مكتب» جا انداخته اند از نجم الدين كبري تا اويس قرن افرادي حلولي مذهب كه به تناسخ، عقيده دارند و افراد مجهول الهويه كه معروفيتي ندارند و اگر هم شناخته شده اند مذهب غير اهل بيت را داشته اند و در كتاب «سلسله هاي صوفيان ايران»(۲۴) به اينها پرداخته ايم. و در شجره ي ذهبيه ي اغتشاشيه كه منسوب به سيد عبداله برزش آبادي هستند از نجم الدين كبري تا جنيد بغدادي و در شجره ي شعبات نعمه اللّهيه مونس عليشاهي و گنابادي، صفي عليشاهي و كوثر عليشاهي از شاه نعمت الله كرماني تا جنيد بغدادي همه و همه به سني گري معروف و مشهورند.
در اين صورت مي گوييم فرقه هايي كه به عصر ما شيعه هستند مروج مرداني مي باشند كه نه تنها از سنيان به شمار مي روند، بل آنهايي را كه عصر ائمه اطهار را درك كرده اند مانند حسن بصري، داود طائي يا جنيد بغدادي كه در ايام غيبت كبري مي زيسته، همه، شاگردان و استادانشان مذهبي سني داشته اند و در مقابل آراي ديني امامان شيعه، آراي فرقه هاي چهارگانه مالكي و حنفي، شافعي و حنبلي را ترويج مي كرده اند و امروز مقتداي صوفيه هستند چنانكه دكتر سيد حسين نصر مي نويسد: «آنهايي كه به سلسله هاي متشكل تصوف مانند سلسله ي نعمه اللهي و ذهبي بستگي دارند و از طريقتي كه خيلي شبيه به طرق تصوف در عالم تسنن است پيروي مي كنند»(۲۵) و لذا وقتي صوفيان صفويه كه به واسطه شيخ ابراهيم زاهد گيلاني به عين الزمان گيلي كبروي از او به نجم الدين كبري از نيروي اعتقادي مردمي به قدرت مي رسند، تشيع را مذهب رسمي ايران اعلام مي كنند شاه اسماعيل صفوي بخشنامه مي نمايد: «صوفيگري وقتي نزد ما قبول خواهد بود كه لعن بر اعداي اميرالمومنين نموده، تولا به ائمه معصومين نمايند»(۲۶).
اينكه مي بينيد صوفيان نعمة اللهي، مونس عليشاهي و گنابادي دو انشعاب نعمه اللهیه ی هميشه در جنگ و جدل اعتراف دارند كه تصوف نعمة اللهي بر اثر جور و جفاي صفويه ما بين دوره ي صفويه تا قاجاريه به انزوا كشيده شدند تا حدي كه كسي به نام درويش نعمة اللهي وجود نداشت يعني فرار كردند، تذكره نويسان و شرح احوال نگاران نعمة اللهي هر كدام براي پنهان نگاه داشتن علت فرار نعمه اللهيه كه با فرمان شاه اسماعيل نسبت به صوفيگري آشكار مي شود مطالبي نوشته اند كه انصافا تحريف اين مقطع تاريخ حساس ايران است.(۲۷)
آقاي دكتر مسعود همايوني كه با بي انصافي به صفويه حملاتي ناروا دارند و اصولا به اثبات رسيده آن عده از مخالفان شيعه كه سخن گفتن را آموخته دارند و به اين معنا تحليل گرند و سخنگوي، و آن گروه از ايشان كه نوشتن مي دانند، با صفويه كه مروجان، تشيع هستند. با تهمت هاي ناروا هميشه به مخالفت برخاسته اند. خدا رحمت كند پير دين و سياست مرحوم آيت الله حاج شيخ حسين لنكراني را مي فرمودند مخالفان يا فهم درك تاريخ را ندارند يا مأمور سركوبي شيعه هستند.
… آري مسعود همايوني براي فرار درويشان نعمة اللهي كه هنوز به گروه گروه مخالف تقسيم نشده بودند، مي نويسد: « بعد از شاه نعمة الله جانشينان وي چون اوضاع آشفته ايران را مناسب با توسعه عرفان واقعي نديدند به هندوستان كه مهد آزادي اديان و افكار بود مهاجرت كردند».(۲۸)
اين درست بهترين شرحي است كه مي توان براي سختگيري شاه اسماعيل صفوي نسبت به صوفياني كه تولاي اهلبيت را نداشتند و لعن نمي كردند دانست. زيرا چون آزاد نبودند به هندوستان كه چوب و سنگ و هر چيز ديگري، شأن خدايي كردن دارند نزول اجلال كردند. در صورتي که تمامي شرح احوال نگاران و صوفيان نعمة اللهي كه اين مقطع از تاريخ را به نگارش كشيده اند نوشته اند: «از سلسله نور بخشيه (پيروان امير سيد محمد نور بخش) در مشهد و چند نفري از ذهبيه در شيراز ميزيستند.»(۲۹) پس آن عده كه لعن بر اعداء اميرالمومنين مي كردند و داراي تولاي معصومين بودند اعلاميه حكومتي صفويه شامل حالشان مي شد در ايران ماندند و ديگران كه نعمة اللهيه از جمله ي آنانند به هند فرار كردند. حالا طرفداران نعمةاللهي براي رفع اين ننگ ـ شيعه نبودن ـ فرقه و مؤسس آن هر چه مي خواهند بگويند و بنويسند عيبي ندارد، او كه عقل و شعور را چراغ راه زندگي ساخته مي فهمد.
خواننده ي عزيز ما بايد بفهمد، صوفي صلح كل كه مي گويد: «عوام شيعه نيز سب و لعن سه خليفه اول را كنار بگذارند»(۳۰) در حكومتي كه به صوفيانش جواز هدايت و ارشاد زماني مي دهد كه لعن بر دشمنان علي اميرالمومنين كنند و به تولاي ائمه معصومين مشهور باشند چگونه است. مسلماً بايد از دو راه يكي را انتخاب كند، بماند و لعن بر دشمنان علي كند، يا لعن نكند و همين كه اجازه اش مي دهند سالم از كشور خارج شود شكرگزار باشد.
دكتر سيد حسين نصر درباره اش مي نويسد «اين نهضت سياسي كه حكومت ايران نويني را پي ريزي كرد از حيث اصل و منشأ صوفي و از حيث مذهب و اعتقاد شيعي بود و در نتيجه تشيع را مذهب رسمي قرار داد و در عين حال از هر جهت به گسترش و اشاعه عقايد صوفيه كمك كرد»(۳۱). بعد از اينكه متوجه مي شويم تشيع دين صفويه با تصوف مرام آنها دو موضوع است بايد جستجو كنيم چه چيز باعث مي شود كه در دوران شكوفايي تصوف پيروان شاه نعمت الله كرماني ايران را ترك كرده تحت حمايت حكومت هند قرار بگيرند؟ آيا غير از اين بوده است كه نعمت الله ولي و پيروان او مذهب تشيع نداشته و راضي نشده اند به اعلاميه حكومتي صفويه درباره ي شرايط اقامت صوفيه در ايران تن در دهند؟!
در چنين اوضاع حاكمي، پيروان فرقه هايي از صوفيه ـ غير از اتباع كبرويه نوربخشيه ـ چون پيشوايشان شاه نعمة الله كرماني مائل نبود تحت اعلاميه ي حكومتي صفويه زندگي كند با عده اي به لحاظ برقراري حكومتي شيعي فرار را بر قرار ترجيح داد و ايادي فرقه اش در تشيع او شعار دادند و مي دهند، در اين صورت يكي از جهاتي كه تصوف معروفيه جنيديه تا شيخ صالح بربري با هويت تسنن آمده و ناگهان طبل تشيع آن را به صدا درآورده اند.
تغيير مذهب يا به رسميت شناختن تشيع به عنوان مذهب ايران بوده است. نوشته اند: شخصي به نزد صفي عليشاه رفته و سوال كرده است شما دليلي براي تشيع شاه نعمت الله داريد؟ گفته است: آري! سوال مي كند: چيست؟ صفي عليشاه مي گويد: تاج دوازده ترك او سوال كننده بدون اينكه حرفي بزند مي گويد: عرضي ندارم. يعني اين جواب، براي همان درويشان نعمة اللهيه خوب است. اگر چنين باشد، اكثر مجازين و مأذونين نعمة اللهيه گناباديه مانند: مرحوم محمد راستين، محمد جواد آموزگار، فاني اصفهاني فيض علي، گنجي نيشابوري، حاج اسماعيل بهشتي شاهرودي، حاج محمد ابريشمي تبريزي و… كه كلاه شاپو مي گذاشتند و مي گذارند سزاوار است بگوييم چون كلاهي است كه يهوديان هم مورد استفاده قرار مي دهند؛ پس اينان هم از آن تبار غير اسلامي هستند؟ در حقيقت به صفي عليشاه كه تاج دوازده ترك را نشانه شيعه بودن مي داند مي فهماند آقاي رئيس فرقه، شما كه تمامي حيثيتتان به شاه نعمت الله ولي است او را خوب بشناسيد و براي تشيع بودنش كلاه درويشي او را دليل نياوريد….
…. بگذريم، خواستيم متذكر شده باشيم اگر امروز صوفيان نعمة اللهيه در تمامي شعباتش و ذهبيه اغتشاشيه مانند رؤساء و اتباع فرقه هاي شاذليه و چشتيه، قادريه و نقشبنديه سني نباشند كه مي دانيم نيستند لكن در پي صوفيان سني آمده اند ودر حد شجره ي مشايخ خود از آنان ترويج مي كنند. بدتر از همه، شيعيان را در فاتحه الاولياء وادار مي كنند، براي آنها فاتحه بخوانند. به هر حال اين به خوبي معلوم و آشكار است كه صوفيان تا قبل از اعلاميه حكومتي صفويه كه براي برقراري تصوف شرط گذاشته است به دوستداري آل بيت عصمت شهرت نداشته اند و به بيزاري از دشمنان آن ذوات مقدسه بي توجه بوده اند. و اگر بخواهيم چنين مهمي در تصوف را به تاييد تاريخ و عملكرد صوفيه برسانيم، كدام دليلي بالاتر از اينكه صوفيان اوليه همان هايي كه مقتدايان متصوفه بعد هستند و در شجره هاي فرقه هاي تصوف نامشان به چشم مي خورد داراي مذهب اهلبيت نبوده اند؟ براي نمونه فقط به مذهب جنيد بغدادي كه اولين بار معصوم عليشاه نايب صدر مدعي مي شود: به فرموده ي امام به ارشاد عباد پرداخت(۳۲)پس از او سلطان حسين تابنده رضا عليشاه مي نويسد: «در زمان امام هادي و حضرت عسكري و حضرت حجه بن الحسن» از آن بزرگواران مجاز بود(۳۳) درپي ايشان سيد عبدالحجه بلاغي، جنيد را مجاز از امام وقت مي داند(۳۴) سيد هبه الله جذبي شيخ مجاز گنابادي مي نويسد: «امام زمان براي جنيد اجازه صادر كرده اند.»(۳۵)
و خلاصه حاجي علي آقا تابنده محبوب عليشاه مينويسيد: «از معصومين زمان خود حضرت جواد و حضرت هادي و حضرت امام عسكري و مولانا حجه قائم مجاز بودند»(۳۶) سپس فردي به نام آقاي ابوالحسن پريشان زاده در دفاعيه اي كه براي تجديد چاپ رازگشا در حقيقت تجديد خاطرهي انصراف شيخ عباسعلي كيوان قزويني منصور علي ـ چون آقايان گنابادي ها حساس هستند بدون داشتن لقب شاه نوشته شدـ مدعي مي شود:
« حضرت صاحب الامر براي زمان غيبت خود جنيد را مأمور كردند كه به نام آن حضرت و براي آن حضرت بيعت بگيرد»(۳۷).
در پي ايشان جناب دكتر نور علي تابنده در مقاله اي ادعا كرده اند «معروف كرخي، سري سقطي را تعيين كرد و به تصويب امام رساند. سري سقطي نيز اين اختيار را داشت و او جنيد بغدادي را تعيين كرد كه در زمان امام دوازدهم اين اختيار را داشت بعد از غيبت هم حضرت حضرت به او اجازه دادند كه براي خود جانشين تعيين كند»(۳۸). و البته جناب علي فرخي از اتباع فرقه ي نعمة اللهيّه كوثر عليشاهي در شرح احوال پيران فرقه در مورد جنيد بغدادي چنين ادعايي را نكرده است.(۳۹) جواد نوربخش مدعي فرقه داري نعمة اللهيّه مونس عليشاهي در شرح احوال پيران اشاره به چنين اجازهاي براي جنيد از ناحيه امامان سه گانه نكرده است.(۴۰)جناب دكتر اسدالله خاوري از محققان ذهبي مشرب در احوال جنيد اشارهاي به مجاز بودن او از ناحيه امام ندارد(۴۱) آقاي دكتر احسان الله استخري كه از جمله ارادتمندان ذهبيه اغتشاشيه است مي نويسد: «گمان مي بريم ثبوت مذهب تشيع اثني عشري براي جنيد بديهي باشد»(۴۲) لكن اشاره اي به مجاز بودنش ندارد.
در جواب اين ادعا كه بيشتر از اتباع نعمة اللهي گنابادي و كوثر عليشاهي شمس العرفائي شده اند به دو جواب كوتاه مي پردازيم:
نخست اينكه متذكر مي شويم به همان مداركي كه دكتر احسان الله استخري براي تشيع جنيد بغدادي استناد كرده است.(۴۳) رجوع كرديم، در هيچكدام از آنها اشاره اي به تشيع جنيد نشده بود(۴۴) بلكه همگي او را شاگرد ابي ثور و فقيه مذهبش مي دانستند(۴۵) البته معصوم عليشاه نايب الصدر همان گونه كه براي اولين بار شبهه اجازه ي جنيد از امام زمان را در اذهان اهل تحقيق و صوفيه توليد كرد(۴۶) حال هم وقتي متوجه مي شود تلمذ او نزد سفيان ثوري معترض به امام(۴۷) و فقيه شافعي بودن را نمي تواند منكر شود مي گويد بر حسب تقيه نزد سفيان ثوري مي رفته است.(۴۸)
محقق فاضل و دانشمند، جناب منوچهر صدوقي معروف به «سها» صديق ديرين پس از اينكه در پاسخ اين ادعا مي نويسند: «مجازيت سري و جنيد از ائمه عصر خويش علي العجاله از مصاديق تام و تمام خبر واحد است كه محفوف به قرائن هم نيست و بلكه افزون بر آن اماراتي نيز قائم است عليه آن كه از آن جمله است انتظام آنان در سلسله رواة احاديث اهل سنت…..»(۴۹) سپس با استدلال اين ادعا را رد مي كند(۵۰) كه الحق دقيق و غيرقابل پاسخ است.
جنيدي كه شاگرد و معتقد و ناشر تفكر سفيان ثوري است كه مانع مي شود مردم به سوي اهل بيت بروند(۵۱) و از سوي امام صادق حديث مجهول روايت مي كرد، با ائمه اهل بيت و مذاهب آنان مخالف بوده(۵۲) استادش از سه استاد يهودي و مجوسي و نصراني كسب اطلاعات كرده(۵۳) مي تواند شيعه باشد؟! آنهم مجاز از ناحيه امام زمان ارواحنا فداه؟! قضاوت با ديدن اين مدارك نسبت به ادعايي كه رؤساي فرقه نعمه اللهي گنابادي و ديگران از صوفيه كرده اند با شماست.
———————————————————————————
پي نوشت ها:
۱- تفسير جا مع:۲/۱۲۷ تفسير عياشي: ۱/۳۰۲ ش ۲۷۳ تفسير برهان: ۱/۴۱۶
۲- ملل و نحل
۳- حسن بصري پيرپيران، ۷۷
۴- تفسير طبري: ۱/۴۱۰
۵- تفسير حسن بصري چاپ مكه: ۱/۶۷
۶- تفسير محقق: ۱/۱۷۵
۷- تفسير كشف الاسرار ميبدي: ۱/۲۰
۸- روضات الجنات في احوال العلماءو السادات مترجم:۴/۲۵۱
۹- به كتاب علي فيض ازل و سحاب رحمت رجوع بشود.
۱۰- اسرار آل محمد: ۵۹۸
۱۱- به كتاب حضرت محسن تأليف آقاي انصا ري رجوع كنيد.
۱۲- اثر مقدس اسرار آل محمد: ۵۹۴
۱۳- همان مأخذ: ۵۹۵
۱۴- نفحات الانس: ۳۱
۱۵- طبقات صوفيه تصحيح آقاي مولايي:۴
۱۶- حديقه الشيعه: ۵۶۰
۱۷- نفحات الانس: ۲۱ روضات الجنات: ۴/۳۰۶ دائره المعارف تشيع:۱/۴۴۸
۱۸- استوارنامه: ۲۲ با کتاب رازگشا و بهين سخن با مقدم? آقاي محمد عباسي به چاپ رسيده است.
۱۹-هفت اقليم رازي: ۱/۱۲ تاريخ تصوف دكتر غني در اسلام: ۱۹
۲۰- دائره المعارف تشيع:۱/۴۴۸
۲۱- پژوهشي در پيدايش و تحولات تصوف و عرفان:۱۵۹
۲۲- سفينه البحار: ۲/۵۸
۲۳- با معروف بن خربوذ كرخي از اصحاب امام صادق۷ فرق دارد البته صوفيه در اين امر تجاهل ميكنند تا بيهويتي معروف بن فيروزان كرخي را با استفاده از اسم معروف بن خربوذكرخي جبران كنند.
۲۴- با سلسله هاي يصوفيا ايران تاليف آقاي نورالدين چهاردهي فرق دارد.
۲۵- عرفان ايران: نشريه اي از صوفيان گنابادي: ۷/۴۲ ترجمه مقاله ي نام برده
۲۶- تاريخ عالم آرا: ۵۶۰
۲۷- پيران طريقت از جواد نوربخش: ۶۴/۶۵ رهبران طريقت از ميرزا محمدباقر سلطاني گنابادي: ۲۱۰-۲۱۱ تاريخ سلسله هاي طريق? نعمه اللهيه در ايران: ۱۴ به بعد.
۲۸- تاريخ سلسله هاي طريقه نعمه اللهيه در ايران:۱۹
۲۹- پيران طريقت : ۶۵
۳۰- خورشيد تابنده از علي تابنده: ۱۳۷
۳۱-عرفان ايران، ۷/۴۰
۳۲- طرائق الحقايق: ۲/۳۸۹
۳۳- يادداشتهاي سفر به ممالك عربي: ۲۵ و ۲۶ نابغه علم و عرفان:۶۰
۳۴- مقامات العرفا
۳۵- باب ولايت: ۳۲۷
۳۶- خورشيد تابنده: ۱۴۱
۳۷- گشايش راز: ۵۶-۵۷
۳۸- عرفان ايران: ۱/۱۱-۱۲
۳۹- داستان عشق پيران: ۲۰۰ تا ۲۱۵
۴۰- پيران طريقت: ۲۳ تا ۲۵
۴۱- ذهبيه تصوف علمي – آثار ادبي ۱۸۱تا ۱۸۴
۴۲- اصول تصوف: ۱۱۴
۴۳- اصول تصوف: ۱۰۹۱۱۲،۱۱۳، ۱۱۴، ۱۲۰
۴۴- انساب سمعاني : ۴۶۴، حليه الاولياء: ۱۰/۲۲۵ صفه الصفه: ۲/۲۳۵ لواقع شعراني: ۱/۹۸ وفيات الاعيان: ۱/۱۴۶ تاريخ بغداد:۷/۲۴۱ تاريخ يافعي:۲/۲۳۱ طبقات الشافعيه الكبري: ۲/۲۸ نفحات الانس: ۸۰ رساله قشريه: ۵۱ تذكرة الاولياء: ۵ به بعد، طبقات الصوفيه تصحيح آقاي مولائي، ۱۹۶ روضات الجنان و جنات الجنان: ۲/۳۵۳ روضات الجنات في احوال العلماء و السادات مترجم: ۲/۵۵۶ بستان السياحه: ۳۷۵ و ۳۸۱ خزينه الاصفياء، ۲/۸۰ حتي در پيران طريقت از جواد نور بخش چيزي ديده نشد.
۴۵- صفه الصفوه: ۲/۲۳۵ و فيات الاعيان:۲/۳۲۳ طبقات الصوفيه: ۱۹۶ تاريخ يافعي: ۲/۲۳ رسال? قشريه: ۵۱ كشف المحجوب: ۱۶۱ نفحات الانس: ۸۰
۴۶- طرائق الحقايق: ۲/۳۹۸
۴۷- به سند و مو ضوع قبلا اشاره نموده بوديم.
۴۸- طرائق الحقايق: ۲/۳۸۹
۴۹- دو رساله در تاريخ جديد تصوف ايران از انتشارات پازنگ كريمخان زند: ۲۴
۵۰- همان ماخذ از ۲۴ تا ۳۰
۵۱- اصول كافي: ۱/۲۹۳-۲۹۲
۵۲- تنقيح المقال:۲/۳۸- ۳۶
۵۳- تذكرة الاولياء ۱۷۵