آیت الله جعفر سیدان (دام ظله)
اشاره :
عنوان فوق موضوع مناظره ی علمی اندیشمند بزرگ معاصر حضرت آیت الله سید جعفر سیّدان است که به دعوت مشترک دارالصّادق اصفهان و دانشکده ی ادبیّات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان در تاریخ ۸۸/۱۰/۲۰ و ۸۸/۱۰/۲۱ در محل سالن کنفرانس دانشکده برگزار شده است، در اینجا بخشی از کل این جلسه را که ۶ ساعت به طول انجامید تقدیم خوانندگان عزیز می کنیم و انشاءالله بقیه آن در شماره های دیگر تقدیم خواهد شد.
قطعاً حضرت استاد توضيح مي فرمايند كه عقل تا كجا كارائي دارد و دلايل آن را بیان می فرمایند كه چرا عقل در جايي كارائي دارد ، در جايي ديگر ندارد. معيار و ملاك چيست ؟ كه انشاءالله در ادامه بحث با سؤالاتي كه مطرح خواهيم كرد مطلب روشن تر خواهد شد.
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و خير الصّلاة و السلام علي خير خلقه حبيب اله العالم ابوالقاسم محمد و علي آله آل الله والّعن الدّائم علي اعدائهم اعداءالله من الان الي يوم لقاء الله اعوذ بالله من الشيطان الرجيم انّما يتذكّرُ اولوالأ لباب
با تشكر از عنايت عزيزان كه شركت فرمودند و از دعوتي كه انجام گرفته است.
در اين ماه محرم و اوقات متعلقه به آقا امام حسين علیه السلام و يارانشان از ارواح طيبه شان کمک می گیریم و همان طور كه از حضرت سيدالشهداءعلیه السلام نقل شده است نشست هاي علمي با شرایط مربوط به خودش موجب ولادت مطالب و رسيدن به نتايج خاصي است اميدواريم كه اين نشست هم داراي چنين كيفيتي باشد . آنچه مهم است رسيدن به حق و ميل به حق است.
عنوان بحث اين شد كه قلمرو عقل در دين و معارف و حقايق ديني در چه حد است و در مكتب تفكيك درارتباط با معارف و حقايق ديني به عقل چقدر بهاء داده مي شود؟
قبل از ورود در بحث مناسب به نظر مي رسد كه اين توضيح كوتاه به عرض رسيده باشد كه مكتب تفكيك تا آنجا كه به خاطرم مي آيد دو نفر از شخصيت هايي كه در جريان مسائل فكري مطرح هستند كه يكي از آنها فوت شده است كه از همين اصفهان شما بوده است جناب آقاي دكتر فلاطوري، در نوشته ايشان ديدم كه می فرماید خوب است كه فلسفه را از دين و دين را از فلسفه تفكيك كنيم، چه اين كه اگر تفكيك نكنيم به هر دو ستم كرده ايم به خاطر اينكه فلسفه پويايي خاصي داشته است و دارد و مباني فلسفي، هر چند مدتي تغيير پيدا مي كند و شخصيت هایي مباني گذشتگان را مورد خدشه قرار مي دهند و مطالب تازه اي را مطرح مي كنند و اگر چنانچه فلسفه را از دین تفكيك نكنيم موجب ظلم به فلسفه مي شود براي اين كه بالاخره حقايق لا یتغیری به عنوان اصول در دين است، بعد تغيير پيدا كردن و تبدل پيدا كردنش كار مشكلي است ، در نتيجه پويايي فلسفه به كندي انجام مي شود، بنابر اين به فلسفه ظلم شده .
در ارتباط با دين هم که بنگريم، به دين هم ظلم مي شود زیرا اگر تفكيك ننماييم بايستي كه در دين هم چنين تغييري حاصل شود و حال اينكه دين آن خصوصيت خودش را دارد كه در اصول و حقايقش لا يتغير است .
جناب استاد حكيمي هم در بيانات و نوشته های خود تأكيد بر اين جهت دارند ولي بنده از همان ابتدايي كه ايشان اين جمله را به كار گرفته اند خاطرم می آيد كه به ايشان عرض كردم كه يك خصوصيّت مكتبي دادن با آنچه كه در نظر ما ها هست تا بخواهد معلوم شود كه مقصود چيست مقداري موجب توهّم هايي خواهد شد چون آنچه ما از تفکیک در ذهنمان هست اين است كه درارتباط با معارف و اعتقادات اهتمام جدّي به مدارك و حياني، (با قید اعتبار مدارك و روشني دلالت آن ) بشود به اين صورت شما باید مطلب را تعقیب کنید تا مشخص شود كه مقصود اين است ، و همچنین توهّمات ديگري پيش مي آيد كما اينكه از بعضي از بزرگان كه هيچ به نظر نمي رسيد كه چنين توهمي بكنند كتاب ايشان را كه ديده بودم فرموده بودند كه ما هزار سال زحمت كشيديم كه بگوييم عقل از دين جدا نيست ، حالا اين آقايان آمده اند مي خواهند بگويند كه عقل از دين جداست!! تفكيك بين عقل و دين ؟ به ايشان گفتم ، اين يكي از آثار مسئله است در حالی که مقصود، تفكيك افكار و آراء بشري و مطالب و حياني است، يعني هر كدام را، جاي خودش در نظر بگيريم .اين چنين نباشد كه آراء بشري را در حقيقت مبانی قرار دهيم براي دانستن مطالب و حياني و به گونه اي اينها را با يكديگر مزج كنيم، بلكه باید سعي كنيم كه اين ها را در وضعيت خودشان بررسي کنیم، اين تفكيك به نظر ما منشأش خود پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده اند چه اينكه پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) كه آمدند ، مطالبي كه در گفته هاي دانشمندان بشري است ، را كه نياوردند و الّا اگر آنها مقصود باشد كه بوده است و الفضل لمن تقدّم خواهد شد ، بلكه حقايق تازه اي آورده اند.
در هر حال در ارتباط با كلمه ی تفكيك ، در اين حد مناسب به نظر رسيد صحبتي شده باشد كه توهم نشود تفكيك عقل است از دين و بالنتيجه ، نفس اين عنوان دليل بر ابطال محتواي آن باشد. اگر مقصود ، تفكيك عقل از دين باشد ، بنده به سهم خودم عرض مي كنم هر چه در محتواي چنين عنواني مطرح بشود خود اين عنوان دليل بر ابطالش است ، چراكه اساس همه حركتهاي صحيح ، تعقل و عقل است و اهميتش به جاي خودش محفوظ است .
پس مقصود حدوداً مشخص است، تفكيك ، يعني تفكيك بین مسائل و حياني و آراء بشري . آن هم نه آراي مورد اتفاق ، نه آراي كاملاً بيّن كه صحيح و درست است ، كه در آنها نه تنها اشكالي نيست بلكه مبناي خود وحي است .و وحي بر آنها تكيه دارد .مثلاً دور باطل است، تسلسل باطل است، اجتماع نقيضين باطل است، اجتماع ضدّين باطل است، معلول بي علت نمي شود و … بدیهي است كه اين ها مسائلي است كه تفكيكش از هيچ مكتبي صحيح نيست با توجه به اینکه مخاطبمان كساني هستند كه وحي را پذيرفته اند ، يك وقت مخاطب ما كساني هستند كه وحي را نپذيرفته اند آن وقت چنين صحبت هايي نسبت به آنها صحيح نيست و راه صحبت راه ديگري است، و اما آنها كه وحي را پذيرفته اند با توجه به اينكه بياناتي معتبر است .
از وحي در اختيارمان باشد و آن بيانات روشن هم باشد ، بااين دو قید (اعتبار سند و روشني دلالت) بدیهي است كه چاره اي ندارند جز اينكه اهميّت بدهند به آنها و خود اين ، دليل بر درستي و موجب اثبات آن است.
قلمرو عقل در دين از نگاه مكتب تفكيك :
در این بحث، اول مناسب است كه معلوم شود عقل يعني چه ؟
وقتی به تبیین عقل پرداخته می شود مسائلی مطرح می شود ولي همه ی آنها يك قدر مشتركي داردكه آن قدرِ مشترك مقصود ماست كه آن را اجمالاً عرض مي كنم ، در فلسفه ، در دو مورد عقل مطرح است :
۱- عقل مفارق که حقيقتي است مجرد ، دور از همه ی لوازم ماده و بي نياز به ماده و بي نياز از ماده، در فعلش هم نيازي به ماده ندارد و همه ی لوازم ماده هم از او دور است. حقيقتي است مجرد به حكم لزوم سنخيّت بين علت ومعلول و الّا لَصَدَرَ كل شيء من كل شيء، بايد سنخيت باشد، اگر علت، علت واحده ی بسيطه ی حقيقيّه ی من جميع الجهات شدكه هيچگونه تركيبي درآن نبودبايستي معلولش هم واحد باشد .طبق قاعده ی ، الواحد لا يصدر منه الا الواحد ،که بسیار مطرح است .
به حكم اين قاعده كه مبتني است بر لزوم سنخيت بين واحد و معلول ، نتيجه آن مي شود كه تكثري كه موجود است مورد اشكال خواهد شد، باتوجه به اينكه علت العلل ، ذات مقدس حضرت حق، واحد حقيقي من جميع الجهات كه تركيب و همي، تركيب عقلي، تركيب خارجي، هيچ نوع تركيبي آنجا راه ندارد و واحد من جميع الجهات است اين حقيقت معلولش هم بايد واحد باشد.
براي ترسيم تكثر در خلقت گفته مي شود كه صادر اول ، فقط عقل است .
اين عقل به خاطر اين كه داراي جهاتي مي شود ، چون « صادر » تعبير مي شود طبعاً براي او ماهيتي است و وجودي .تركيب ذهني از ماهيت و وجود و جهات مختلف ديگر ، خودش را تعقل مي كند، علتش را تعقل مي كند و امثال اين ها ، داراي جهات مختلف مي شود، چون داراي جهات مختلف مي شود بالنتيجه، آن وحدتي كه مي گفتيم ((الواحد لا يصدر منه الا الواحد)) مطرح نيست مي تواند كه زمينه تكثر شود. لذا عقل دوم را آفريد، صادر شد، و فلك اول و بالاخره عقول عشره، بعد عقول طوليه و عرضيه و اين مباحثي كه هر كدام بحث خاص خود را دارد.
اشکال خواجه نصیر به قاعده ی الواحد:
البته اين قاعده لااقل آنچه كه مرحوم خواجه نصير الدين طوسي استاد المحققين دارند دو تا خدشه به آن وارد شده كه اجمالاً به آن اشاره مي شود .
الف : اينكه این لزوم سنخيت بين علت و معلول وقتي است كه علت ، علت مادي باشد كه طبعاً معلول تنزل اوست يا به تعبيري تولد از اوست و امثال اين تعبيرها و طبعاً بايستي سنخيت باشد اما اگر چنانچه فاعل ندارد نه اينكه تخصيص مي خورد ، تخصصاً مورد ندارد . اين يك اشكال ايشان است كه خوب اين را ممكن است كه همان قلت هايي كنارش باشد .
ب : و ديگر ( خيلي لطيف ايشان فرمودند : در آن كتاب كوچك چند ورقي شان ) مي گويند : آن عقلي كه صادر اول است و جهات مختلف برایش فرض شد كه موجب تكثر شد ، آن جهات مختلف آيا وحدتش را بهم ريخته يا نه ؟ وحدت عقل اول را بهم زده يا نه ؟
اگر وحدتش را بهم زده، اين جور نبود كه آن جهات بعد از تحققش پيدا شود، مع التحقق و مع الصدور پيدا شده، ( حالا صدور به هر معنا كه هست ) اگر اين چنين است كه وحدتش را خدشه دار كرده، چطور از واحد صادر شده چون قراربود كه الواحد لايصدر منه الا الواحد ، اين خودش كه واحد نيست! متعدد است.
و اگر اين جهات متعدد به وحدت حقه ی حقيقي اش خدشه وارد نکرده و به وحدتش باقي مانده، چطور از آن متعدد صادر شده. قرار شد كه الواحد لايصدر منه الا الواحد، چطور از او فلك صادر شد و از او عرض دوم صادر شد ؟!
در هرحال چنين خدشه اي را ايشان دارند.
۲ – عقل در ارتباط باانسان است، (نفس): اين انساني كه حقيقتش هماني است كه نفس از آن تعبير مي كنيم و این مراتبي دارد، تكامل هايي دارد، وقتي كه اين نفس در وضعيتي است كه استعداد درك صوري را دارد؛ گفته مي شود « عقل هيولائي » و وقتي كه تكامل پيدا مي كند، در مرتبه ی بالاتر قرار مي گيرد و استعداد درك، مبدل مي شود به فعليت درك در ارتباط با معقولات اوليه؛ گفته مي شود « عقل بالملكه » و وقتي كه به گونه اي مي شود كه از اين مرحله هم تكامل بيشتري پيدا مي كند و معقولات ثانويه را هم مي تواند . مدرِك باشد گفته مي شود «عقل بالفعل». وقتي كه اين معقولات را بايد استحضار كند براي خودش، (باتوجه به اينكه اين وضعيت را پيدا كرده یعنی عقل بالفعل)، اگر تكامل يافت و همه ی آنها حاضر بود نزد عقل ، گفته مي شود «عقل بالمستفاد» و همه ی اين تكامل هايي كه انجام شده ، به وسيله عقل فعال انجام شده، عقل فعال است كه مخرج است نفس را در ارتباط با اين مدارجي كه گفته شد، اين هم اجمالاً عقل در ارتباط با نفس در فلسفه، پس، نفسي كه مدرِك است، نفسي كه داراي اين مراتب است، داراي اين خصوصيات مي شود، عقل در اين مورد در ارتباط با این نفس مطرح است اين عقل در فلسفه است.
۳ – نظر این است که: عقل حقيقت مجرد به معناي اينكه لوازم ماده در او نيست و حقيقت نوري است و اين حقيقت نوري را ، خداوند متعال به انساني كه آفريده است داده كه بنابراين مبنا ، روح انسان، نفس انسان، غير از عقل اوست، بدن در ارتباط باعقل واجد مي شود عقل را و فاقد می شود عقل را .
مي بينيد كه مواردي هست، که مي فهمد، حقيقت نوري را واجد است كه مميز بين الحق و الباطل است و گاهي هم واجد اين نيست .
منظور از عقل همین است و آن اعطاء مي شود به بشر، با در جات مختلف، گاهي هم ازاو أخذ مي شود همان كه فعلاً درروايات هم آمده كه،اول ما خلق الله العقل و استنطقه و قال له أدبر فأدبر، أقبل فأقبل ،و امثال ذالك ، اين هم يك نظري است .
۴ – نظر ديگري هم كه مي شود گفت در ارتباط با عقل اين است كه : همين جسم به حركت در جوهر و تكاملش به حركت جوهري است ، همين جسم به تدريج تبديل مي شود به يك حركت كذايي كه در بعضي از تعبيرات ، من خاطرم هست عيناً اين تعبير شده كه : « عقل محصول عالي ماده است »
حالا اين ها كدامش درست است و كدامش نادرست است ؟ اين ها هر كدامش يك بحث هاي مستقلي برای خودش دارد ولي در ارتباط با بحثمان آنچه كه مي توانيم ، در همه ی بخشهاي مورد بحث ، با همان عمل كنيم همان معناي جامعي است كه « ما به الإدراك» است منتهی نه ادراك وهمي ، نه ادراك ظني. «ما يُدرِك به الحق و الباطل»، «مايدرك به الصحيح والسقيم»، «مايدرك به الحَسَن والقبيح» وقتي كه گفته مي شود عقل ، همين حقيقت است كه عموماً مورد توجه است.
حالا اين حقيقت قلمروش در دين، در مكتب تفكيك یا در روش فقهای امامیّه تا کجاست؟
در ارتباط با معارف، چون وحي را قبول كردند، بي اطلاع به توحيد صدوق;نبودند، (منظور محتواي توحيد صدوق است) و همچنين به آنچه كه در جوامع حديثي ديگر است به خود می گوییم باید به قرآن كريم و بيانات پيغمبر اكرم (ص)و بيانات معصومين: به شدت اعتناء داشت با آن دو قيدي كه گفتيم .(۱- اعتبار سند ۲- روشني دلالت ) در عين حال، حاكميت عقل به همان معنايي كه به اصطلاح درك حق و باطل به اوست حفاظت بشود .
آن وقت اين عقل تعامل دارد با اين وحي و اصلاً پذيرش وحي با اين عقل است .
هماني كه با آن وحي را پذيرفتيم هيچ وقت حاكميتش منهدم نمي شود، هميشه حاكم است، به گونه اي كه تعبير بنده در بعضي از نوشته هاي موجود اين بود كه، اگر چنانچه قرآن كريمي كه سندش قطعي است با عقلي که مبناي وحي است مخالفت داشته باشد بايستي وحي را توجيه كنيم الا اينكه چنين چيزي نداريم، مگر اينكه قبل از اينكه ما اين كار را بكنيم وحي، خودش كرده، از قبیل ، (( جاء ربك ))، (( نفخت فيه من روحي )) و امثال اين ها، خودش فرموده كه، جاء ربك: معنايش اين نيست كه خدا رفت و آمد دارد ! اين ضد همان عقلي است كه مبناي وحي است اما خود وحي گفته يعني، جاء امر ربك، نفخت فيه من روحي، علی الظّاهر ضد عقل است، که خداوند روحي دارد بعد روحش تقسيم شود يك قسمتش دميده شود در موجودي !! كه اين ضد عقل است اما قبل از آن كه ما بخواهيم توضيح دهيم خودش فرمود؛ اضافه تشريفي است، از قبيل بيت الله است، از قبيل ثار الله است، از قبيل ناقة الله است.
بنابراين حاكميت عقل هم باز جاي خودش محفوظ است، به شرط اينكه با وهم قاطي نشود. يك میزی داشته باشد. لذا آن جايي كه ميزی نداشته باشد آن وقت است كه كار كاملاً مشكل مي شود و الاً هر كجا كه عقل باشد اين قطعي است كه حاكميتش كاملاً محفوظ است و اوست كه سند قبولي هر چيزي است و گاهي صحبت شده كه حجیّتش ذاتي است.
در غير اين صورت آن طور مي شود كه مرحوم سلطان المحققين خواجه نصيرالدين طوسي در اول نَمط سوم اشارات، در شرح جمله اي كه بوعلي دارد،( بوعلي مي گويد: آنهایی كه اين مطالب را راحت مي فهمند، خوب بفهمند آنهایي كه مي بينند نمي توانند بفهمند و سختشان است، خودشان را اذيّت نكنند، دعا كنند، اين كارشان نيست يك نصيحتي اينچنينی دارند)، آنجا مي گويد كه: اعلم أن هذین النوعين من الحكمة النظريه عن الطبيعي و الإلهي لا يخلوان عن انغلاقٍ شديد و اشتباه عظيم اذ الوهم يعارض العقل في مؤاخذِهما و الباطل يشاكل الحق في مباحثهما ولذا كانت مسائلهما معارك الاراء المتخالفه و مصادم الأهواء المتقابله حتي لا يرجي أن يتطابق عليها اهل زمانه.
خيلي عجيبه، ايشان مي گويد كه در ارتباط با مسائل طبيعي، مسائل الهي، وقتي كار به حكمت نظري برسد (آن كه ضروري است كه بحثی نيست)، به يك اشتباه كاري و دشواري برخورد مي كند كه کار بسيار مشكل مي شود، چون وهم دخالت مي كند و تفكيك بين مآخذ عقل و وهم كار مشكلي مي شود و بالنتيجه اينجور شده كه مباحث، معركه ی آراء شده اقيانوس اختلافات؛ علم خدا ، حداقل يازده قول ، فعاليت پروردگار حداقل هشت تا و اخيراً هم كه يكي هم اضافه شده، نه تا شده، فاعل بالعشقي هم گاه گاهي گفته مي شود و همچنين هر بحثي را كه مطرح كني اقوال كساني كه هر كدام شخصيتي هستند. ايشان مي گويد: «مصادم الاهواء المتقابله» اين جمله اش خيلي عجيب است؛ حتي لايرجي أن يتطابق عليها اهل زمانه. تا آنجا كه اميد نداريم كه اهل يك زماني بتوانند متفق بشوند در يك مسئله اي، يعني وقتي رسيد به حكمت نظري، يك چنين وضعيتي پیدا مي كند .
اين شد در ارتباط با عقل، و حقايق دين حالا در ارتباط با معارف دين به اين نكته مي رسيم كه عقل چقدر كاربرد دارد ؟ اجمالاً به عرض مي رسد كه عقل با توجه به معنايي كه از آن به عرض رسيد؛ مي گوييم بله، در اعتقادات دخالت دارد، در مسائـل اخلاقي دخـالت مي كنـد، منتها بـا يك قيودي كه انشاء الله به عرض تـان مي رسد .
اما دخالت عقل در ارتباط با عقايد :
فرض كنید ادله اي كه عقل برای اثبات خدا مي آورد و به عنوان امكان وجوب، چه برهان پاكيزه، تميز و خوبی است و برهان وابستگي و نياز، چه برهان خوبي است .
البته اينكه عقل اين را مي گويد، شرع و شريعت هم از همين ها پر است. يعني كاملاً توافق در كار است .
همچنين در ارتباط با صفات پروردگار عقل دخالت دارد عقل است كه مي فهمد خداوند عالم است و علم خدا را اثبات مي كند، و حيات خداوند را اثبات مي كند .
در ارتباط با معاد، البته بعد از قبول توحید، به استدلال عقلي اثبات شود كه بايد تعبّدي باشد و يا به گونه هاي خاص ديگري، پس عقايد، اثبات حضرت حق، صفات حضرت حق، افعال حضرت حق، به معناي اينكه آنچه مخلوق حضرت حق است در ارتباط با آنها تعقل و تفكر كند كه اين ها چي هستند ؟ آثارشان چيست ؟ مسائلشان چيست ؟ اینها قلمرو عقل است، معاد هم در مسئله اي كه عرض شد و اصل مسئله معاد قلمرو عقل است، در ارتباط با اخلاق هم، بله- بسياري از مسائل اخلاقي است كه عقل در آنها دخالت مي كند، مي گويد اين خلق حسن است، اين خلق سیّئه است .
در ارتباط با خيلي از احكام هم مي تواند دخالت كند البته پس از قبول شرع و شريعت اين حرف ها مطرح است .
آن وقت عقل می گوید اين مسائل خوب چيز هايي است. اين عباراتي كه در دين وضع شده، بررسي اش مي كند و مي گويد چيز خوبي است. در ارتباط با خيلي از مسائل عبادي از نظر حسنش می تواند نظر بدهد كه بله حَسَن است، برنامه ی خوبي است، مفيد است. ولي همين جا عرض مي كنيم كه اين عقل، در ارتباط با همين موارد، يك محدوديتي دارد، راجع به خدا، در اثبات خدا كاربرد دارد اما در ذات خدا كاربرد ندارد، يعني ذات خدا چيست ؟ كنه ذات مقدس حضرت حق چه چيز است ؟ كاربرد ندارد، در ارتباط با كنه صفات كاربرد ندارد، در ارتباط با كنه فعل حضرت حق، كاربرد ندارد، فعل حضرت حق چگونه است ؟ چيست ؟ نمي فهمد، در ارتباط با خصوصيات معاد و مسائل بعدي، كاربرد ندارد، در جعل احكام، كه بخواهد دخالت كند به اينكه حكمي را جعل كند و جاعل شود، نه، دخالت ندارد. اين جاهاست كه ((دين الله لا يقاس بالعقول)) و عقل قلمرویی ندارد.
در ارتباط با عوالم قبل از اين عالم؛ مسائل عالم زر، ( چون مخاطب مان آن كساني هستند كه وحي را قبول كرده اند ) كه آیا هست، نيست، چي هست؟ عالم اضلّه و اشباح مطرح است، عالم انوار و خلقت نوري مطرح است، اين ها چيست ؟ عقل راهي به اینها ندارد. اين عوالمي كه گاهي تعبير مي شود به عوالم غيب، عقل راهي به آنها ندارد. به چه دلیل عقل در اینگونه موارد راه ندارد؟
۱- دلیلش خود عقل است.
۲- پس از عقل، مي گوييم، نقل هم اين را تأييد مي كند.
پس اول خود عقل است. از هر كسي كه مي خواهد اين بحث را بررسي كند، سؤال مي شود كه بعد از آنکه اثبات كرديد كه يك حقيقتي هست، اين حقيقت و اين ذات چيست ؟ اين چه حقيقتي است؟
بدیهي است كه خود اين عقل حكم مي كند كه من اينجا راه ندارم.
کلام علامه ی طباطبایی در مورد نهی از تفکر در ذات:
در جلد ۱۹ تفسير الميزان، صفحه۵۸، بعد از اينكه نهي از تفكر در ذات را مطرح كرده اند، مي فرمايند:اقول: روايات در جوامع فريقين، در نهي از تفكر في الله، كثير است و اين نهي ها ارشادي است ؛ بعد يك جمله اي دارد كه ما نفهميديم، مي فرمايد : این نهی، ارشادی « متعلق بمن لا يحسن الورود في المسائل العقليه » یعنی اگر كسي فيلسوف است و در مسائل عقليه ورود دارد اين نهي ها متعلق به او نيست.
اشکال به کلام علامه :
در حالي كه رواياتي كه در اصول كافي هست بحث اين نيست كه جمعي دون جمعي، حضرت امير(علیه السلام) مي فرمايند: تيز ترين قدرت هاي پرواز و قوي ترين و نيرومند ترين تعقل ها در ارتباط با ذات مقدس حضرت حق سقوط مي كند، هيچ راه ندارد. نه اينكه، جمعي راه دارند، جمعي راه ندارند!!
پس قلمرواش اجمالاً كجاها هست، كجا ها نيست، دليل اش هم مي گوييم خودش حاكم است.