بررسی نقدهای علامۀ طباطبایی بر علامه مجلسی (مبحث سوم)
آیت الله حاج شیخ مرتضی رضوی
چکيده:
سنت و روش حاشیه نویسی و تعلیقه نگاری و شرح مباحث الهیاتی و نیز نگاشتن حاشیه بر حاشیه و در مواردی داوری و محاکمه بین ماتن و شارح یا بین دو محشی و تعلیقه نگار، سنتی است که از دیر باز در علوم انسانی رواج داشته است. اوج آن را می توان در شرح فخر رازی بر اشارات شیخ و سپس ایرادات خواجه نصیرالدین طوسی بر شرح فخرالدین و نیز گاهی بر خود شیخ و سپس ترِ آن در محاکمات قطب الدین رازی بین خواجه و فخر مشاهده نمود. در قرن اخیر نیز صاحب تفسیر المیزان به تعلیقه نگاری بر مجلدات اولیۀ بحارالانوار علامۀ مجلسی پرداخت مجلداتی که مباحث بنیادینی چون عقل، علم و عدل را به خود اختصاص می داد. این تعلیقه نگاری مناقشاتی را در فضای علمی آن روز برانگیخت و به دستور مرجعیت اعلی در آن زمان متوقف گردید. اظهار نظر و داوری ها پیرامون آنچه صاحب المیزان به عنوان تعلیقه بر مباحثی از بحارالانوار نگاشته است تا به امروز ادامه دارد و عدّه کثیری از محققین مشی وی را در این تعلیقات بر منهج صحیح علمی و بر مدار انصاف و ادب و به دور از یکسونگری نمی دانند و آن را شتابزده و یکسویه، جدلی و گاه خطابی و فاقد معیارهای علمی ارزیابی می کنند. از محققین معاصر که تعلیقات صاحب المیزان بر بحار را به دقت واکاوی و بررسی نموده، استاد محقق آیت الله مرتضی رضوی صاحب آثار مهمی در نقد فصوص الحکم ابن عربی، و نقد مبانی اندیشه ملاصدراست.
ایشان در نود و دو فقره به داوری بین علامه مجلسی و صاحب المیزان پرداخته که آنچه در ذیل می آید بخش سوم از تحقیق مفصل ایشان است.
کلید واژگان: عقول،ارواح، مجردات، فلک.
***
باز بحث در مجردات
ج ۱ ص ۱۰۳، ۱۰۴:
متن کلام علامه مجلسی(ره): و أما المعنى السادس فلو قال أحد بجوهر مجرد لا يقول بقدمه و لا يتوقف تأثير الواجب في الممکنات عليه و لا بتأثيره في خلق الأشياء و يسميه العقل و يجعل بعض تلك الأخبار منطبقا على ما سماه عقلا فيمكنه أن يقول إن إقباله عبارة عن توجهه إلى المبدأ و إدباره عبارة عن توجهه إلى النفوس الإشراقه عليها و استكمالها به. فإذا عرفت ذلك فاستمع لما يتلى عليك من الحق الحقيق بالبيان و بأن لا يبالي بما يشمئز عنه من نواقص الأذهان.
فاعلم أن أكثر ما أثبتوه لهذه العقول قد ثبت لأرواح النبي و الأئمة(ع) في أخبارنا المتواترة على وجه آخر فإنهم أثبتوا القدم للعقل و قد ثبت التقدم في الخلق لأرواحهم إما على جميع المخلوقات أو على سائر الروحانيين في أخبار متواترة و أيضا أثبتوا لها التوسط في الإيجاد أو الاشتراط في التأثير و قد ثبت في الأخبار كونهم(ع) علة غائية لجميع المخلوقات و أنه لولاهم لما خلق الله الأفلاک و غيرها و أثبتوا لها كونها وسائط في إفاضة العلوم و المعارف على النفوس و الأرواح وقد ثبت في الأخبار أن جميع العلوم و الحقائق و المعارف بتوسطهم تفيض على سائر الخلق حتى الملائكة و الأنبياء .
و الحاصل أنه قد ثبت بالأخبار المستفيضة أنهم(ع) الوسائل بين الخلق و بين الحق في إفاضة جميع الرحمات و العلوم و الكمالات على جميع الخلق فكلما يكون التوسل بهم و الإذعان بفضلهم أكثر كان فيضان الكمالات من الله أكثر و لما سلكوا سبيل الرياضات و التفكرات مستبدين بآراءهم على غير قانون الشريعة المقدسة ظهرت عليهم حقيقة هذا الأمر ملبسا مشتبها فأخطئوا في ذلك و أثبتوا عقولا و تكلموا في ذلك فضولا.
متن کلام علامه طباطبائی(ره): بل لانهم تحققوا أولا أن الظواهر الدينية تتوقف في حجيتها على البرهان الذي يقيمه العقل، و العقل في ركونه و اطمینانه إلى المقدمات البرهانية لا يفرق بين مقدمة و مقدمة، فإذا قام برهان على شئ اضطر العقل إلى قبوله، و ثانيا أن الظواهر الدينية متوقفة على ظهور اللفظ، و هو دليل ظنى، و الظن لا يقاوم العلم الحاصل بالبرهان لو قام على شئ. و أما الاخذ بالبراهين في أصول الدين ثم عزل العقل في ما ورد فيه آحاد الاخبار من المعارف العقلية، فليس إلا من قبيل إبطال المقدمة بالنتيجة التي تستنتج منها، و هو صريح التناقض – و الله الهادی – فإن هذه الظواهر الدينية لو أبطلت حکم العقل لابطلت أولا حكم نفسها المستند في حجيته إلى حكم العقل.
و طريق الاحتياط الديني لمن لم يتثبت في الأبحاث العميقة العقلية أن يتعلق بظاهر الكتاب و ظواهر الاخبار المستفيضة و يرجع علم حقائقها إلى الله عز اسمه، ويجتنب الورود في الأبحاث العميقة العقلية إثباتا و نفيا. أما إثباتا فلكونه مظنة الضلال، و فيه تعرض للهلاك الدائم، و أما نفيا فلما فيه من وبال القول بغير علم و الانتصار للدين بما لا يرضى به الله سبحانه، و الابتلاء بالمناقضة في النظر.
و اعتبر في ذلك بما ابتلى به المؤلف رحمه الله فإنه لم يطعن في آراء أهل النظر في مباحث المبدأ و المعاد بشئ إلا ابتلي بالقول به بعينه أو بأشد منه كما سنشير إليه في موارده، و أول ذلک ما في هذه المسألة فإنه طعن فيها على الحكماء في قولهم بالمجردات ثم أثبت الا جمیع خواص التجرد على أنوار النبي و الأئمة:، ولم يتنبه أنه لو استحال وجود موجود مجرد غير الله سبحانه لم يتغير حكم استحالته بتغيير اسمه، و تسمية ما يسمونه عقلا بالنور و الطينة و نحوهما.
ترجمه سخن علامه مجلسی(ره): و اما معنی ششم [که مورد نظر فلاسفه است]: پس اگر کسی به جوهر مجرد قائل باشد بدون آن که به قدیم بودن آن قائل باشد. و تأثیر خداوند در ممکنات را به آن جوهر مجرد متوقف نکند، و نیز به تأثیر آن در خلق اشياء معتقد نباشد، و نام آن را عقل بگذارد، و برخی از حدیث ها را بر همین چیز که نامش را عقل گذاشته، منطبق کند، پس برای چنین شخصی ممکن است بگوید: اقبال عقل عبارت است از توجه به مبدأ، و ادبارش([۱]) عبارت است از توجهش به نفوس، چون بر نفوس اشراق دارد و نفوس به وسیله آن كمال می یابند.
اکنون که این مطلب را دانستی، پس بشنو مطلبی را که برایت تلاوت می شود؛ مطلب حقی که سزاوار بیان است و سزاوار است که بدون اعتنا به ناخوشایندی آن برای برخی از ذهن های ناقص، باید گفته شود:
بدان: اکثر ویژگی هایی که فلاسفه برای این عقول معتقد هستند، در احادیث متواتر ما به صورت دیگر برای ارواح پیامبر و ائمه(ع) ، ثابت شده است؛ آنان قدم را برای عقل ثابت می دانند. در حالی که در اخبار متواتر، تقدم در آفرینش، برای ارواح آنها ثابت شده است. یا تقدم بر جمیع مخلوقات، و یا تقدم بر موجودات روحانی و نیز فلاسفه عقول را «واسطه در وجود» می دانند یا آنها را «شرط تأثير» می دانند. در حالی که در حدیث ها ثابت شده که پیامبر و آل(ع) علت غائی جمیع مخلوقات هستند که اگر آنان نبودند خداوند افلاک و دیگر اشیاء را خلق نمی کرد.
و [نیز] فلاسفه معتقدند که عقول «واسطه در افاضه علوم و معارف» هستند علوم و معارف بتوسط آنها بر نفوس و ارواح می رسد. در حالی که در اخبار ثابت است که همه علوم و حقائق و معارف بتوسط پیامبر و آل(ع) به دیگر خلایق می رسد حتى ملائکه و انبياء.
و حاصل سخن این است که: در اخبار مستفیضه ثابت شده است پیامبر و ائمه(ع) وسیله میان خلق و خدا هستند در افاضه همه رحمت ها و علوم و کمالات بر جميع خلق. پس به همان میزان که توسل به آنان بیشتر شود و به فضل شان بیشتر اذعان شود، به همان میزان فیض کمالات از جانب خدا نیز بیشتر خواهد بود.
و وقتی [ گروهی] با آراء مستبدانه خودشان راه ریاضت ها و تفکرات را می پیمایند، در مسیری غیر از آنچه در دین مقدس مقرر شده قرار می گیرند و حقیقت این امر برایشان به صورت ملبس و مشتبه ظاهر می شود. در نتیجه به خطا رفته و به عقل هائی [متعدد] معتقد می شوند و در باره آنها به سخنان غیر لازم([۲]) می پردازند.
ترجمه کلام علامه طباطبائی(ره): بل آنان (فلاسفه) اولاً: تحقیق کرده اند که حجیت ظواهر دینیه متوقف است بر برهانی که عقل آن را اقامه می کند. و عقل در پذیرش و اطمینانش به مقدمات، میان مقدمه ای با مقدمه دیگر فرقی نمی گذارد. پس وقتی که برهانی بر چیزی اقامه شد، عقل مجبور است آن را بپذیرد.
و ثانياً: ظواهر دینیه متوقف است بر ظهور لفظ، و آن [ظهور لفظ در یک]معنی دلیل ظنّی است. و ظن نمی تواند در مقابل علمی که به وسیله برهان حاصل می شود مقاومت کند.
و اما پذیرش برهان ها در اصول دین و سپس کنار گذاشتن عقل درباره معارف دینیه ای که درباره شان اخبار احاد([۳]) آمده، نیست مگر از قبیل «ابطال مقدمه به وسیله نتیجه ای که از همان مقدمه استنتاج شده است». و این تناقض صریح است. والله الهادی.
و اگر این ظواهر دینیه حکم عقل را ابطال کنند، پیشاپیش حکم خودشان را ابطال کرده اند. زیرا حجية خودشان مستند به حکم عقل است.
و طريق احتیاط برای کسی که در مباحثات عمیق عقلی به حد تثبت [و آشنائی لازم] نرسیده، این است که به ظاهر قرآن و احادیث مستفیضه بچسبد، و فهم حقایق آنها را به خداوند عزاسمه واگذارد. و از ورود به بحث های عمیق عقلی اثباتاً و نفياً پرهیز کند.
اما اثباتاً باید پرهیز کند، برای اینکه مظنه ضلالت است، و در آن افتادن به هلاکت دائم است.
و اما نفياً باید پرهیز کنند، برای اینکه در آن وبال «قول بغير علم»([۴]) هست و یاری کردن بر دین به وسیله چیزی که خود خداوند سبحان به آن رضایت ندارد، است. و مبتلا شدن به تناقض در ابراز نظر، هست.
و در این باره عبرت بگیر از آن چه مولف (مجلسی) رحمه الله گرفتار شده است. زیرا او در مباحث مبدأ و معاد به چیزی از آرای اهل نظر (فلاسفه) حمله نکرده مگر اینکه خودش به عین همان باور و یا شدیدتر از آن، مبتلا شده است. همان طور که در آینده به آن اشاره خواهیم کرد.
و اولین مورد از این مبتلا شدن، آن است که در همین مسئله است؛ او (مجلسی) بر فلاسفه درباره اعتقادشان به مجردات حمله کرده است. سپس خودش همه ویژگی های تجرد را بر انوار پیامبر و ائمه(ع) ، اثبات کرده است. و متوجه نشده که اگر وجود موجود مجرد غیر از خدا محال بود، حکم محال بودنش با تغییر اسم، تغییر نمی کند که آنچه آنان (فلاسفه) عقل می نامند، نور یا طینت نامیده شود.
توضیح: یعنی خود مجلسی پس از آن که وجود جوهر مجرد غیر از خدا را انکار کرده که از جمله آنها عقل مجرد است، سپس برگشته همان عقل مجرد را تحت عنوان و اسم نور و طینت پذیرفته است.
البته اگر چنین باشد درست است. اما ببینیم چنین است یا نه؟-؟
بررسی: علامه طباطبائی(ره) در این فرمایشش اشکال های متعددی بر سخن علامه مجلسی(ره) وارد کرده است:
۱- فلاسفه اثبات کرده اند که حجیت ظواهر دینیه، متوقف است بر برهانی که عقل آن را اقامه کند.
این فرمایش ایشان درست است. اما:
الف: کدام برهان؛ برهانی که مقدمات آن از انتزاعات ذهنی تشکیل شده است ؟ انتزاعات ذهنی که در خارج از ذهن و در جهان حقیقی و واقعی، وجود ندارند. مانند: وجود منهای ماهیت، ماهيت منهای وجود، جوهر بدون عرض، عرض بدون جوهر([۵])، و …
ب: مراد از عقل در «برهان عقلی» که می فرماید، چیست؟ در برگ های پیش گفته شد که آنچه در ارسطوئیات بکار نرفته عقل است؛ آنان «ذهن» را با عقل عوضی گرفته اند و همۀ فلسفۀ ارسطوئی از اول تا آخر، ذهنیات است نه عقليات. با این همه صدای کوس عقل گرائی شان گوش جهان را کر کرده است. براستی کر کرده است وگرنه برای همگان روشن می شد که آنان غیر از پرداختن به ذهنیات کاری ندارند.
در میان جهانیان هوش و گوش غربیان باز شد و فهمیدند این فلسفه که مال خودشان بود، غیر از ذهنیات چیزی نیست و آن را کنار گذاشتند.
ج: کدام عقل؟ عقول عشره ساخته خیال ارسطو که عقل اول به «صادر اول» و بقیه به ۹ فلک تطبیق می شد و کیهان شناسی خیالی ارسطو را تشکیل می داد؟ یا عقل در اصطلاح مردم؟ یا عقل در اصطلاح اهل علم و دانش -؟
د: آن کدام عقل است که خدا را مصدر و محل صدور صادر اول بداند؟ کدام عقل سلیم می پذیرد که خداوند تجزیه شود و جزئی از وجودش از او صادر شود؟ و پیش تر روشن شد که صدور به هر معنی و با هر تأويل، تجزیه را لازم گرفته است و عین تجزیه است؛ آیا با کنار گذاشتن لفظ تجزيه و آوردن لفظ صدور این بزرگ ترین غلط صحیح می شود؟! آیا حجیت ظواهر دینیه متوقف بر چنین عقل است، یا بر عقل سلیم انسانی؟ -؟
ه: ارسطوئیان ما، بر همین سخن خودشان که «حجیت ظواهر دینیه به برهان عقلی متوقف است» عمل نمی کنند یعنی در محدوده «ظواهر» محدود نمی شوند بل که «نصوص» را نیز تباه می کنند خواه نص های قرآن باشد و خواه نص های حدیثی. نمونه ای از صدها:
قرآن با آیه های متعدد به طور نص تنصیص کرده است که آسمان ها هفت است، ارسطوئیان ما آنها را به عدد ۹ رسانیدند.
قرآن می گوید همه ستاره ها و سیاره ها و قمرها (نجوم و کواکب در درون آسمان اول هستند، اما آنان خورشید را به آسمان چهارم و ماه را به آسمان سوم میخکوب کردند.
قرآن به مدار کرات «فلک» می گوید و همه کرات را (و دستکم خورشید و ماه را در بیان نص) شناور در فضا می داند: «كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُون ». آنان سخن از میخکوب شدن به میان می آورند و می گویند که آسمان ها می چرخند و خورشید و ماه و دیگر اجرام آسمانی میخکوب شده بر خودشان را با خود می چرخانند.
ارسطوی یونانی که لفظ فلک را به کار نبرده بود، اینان فلک را از قرآن برداشتند و در ترجمه ها گذاشتند در حالی که اولاً: فلک در زبان عربی به معنی «دایره» است نه به معنی کره، و ۹ فلک ارسطو همگی کروی هستند که همدیگر را خرق می کنند و دوباره به التيام می رسند. مگر ارسطوئیان بر این کیهان شناسی شان و ۹ فلک شان به نظر خودشان برهان عقلی اقامه نکرده بودند؟ این است براهین عقلیه حضرات.
مگر با همان عقلشان، ۹ عقل را بر ۹ فلک تطبيق نمی کردند؟
مگر آنان نبودند که فلک هایشان را عاقل، زنده، با اراده، واسطه در خلقت و مدبّر کائنات، می دانستند؛ در حالی که خدایشان موجب بی اراده است(!!). مگر پایه و اساس اصلی فلسفه شان بر عقول عشره و افلاک ۹ گانه ساخته نشده بود؟ چرا پس از داغان و ویران شدن این کاخ خیالی (که گمان می کردند مبرهن به براهین عقلیه است) هنوز هم دست از فلسفه ارسطوئی بر نمی دارند؟ آیا یک فلسفه پس از سقوط پایه هایش باز می تواند صحیح باشد؟! آیا اصرار بر چنین نادرست ها را عقل و علم روا می داند؟
مگر ارسطوئیان بویژه صد رویان ما نمی گویند خداوند از روح خودش بر انسان دمیده است، آیا خداوند مرکب از ذات و روح است؟ یا روح محض است؟ و بر فرض پذیرش این دو بهتان عظیم که به خدا می گویند، آیا روح خدا تجزیه شده و جزئی از آن به انسان دمیده شده؟! که مانند اصل «صدور» شان با هر تأویل و به هر معنائی تجزیه را لازم گرفته است. آیا عقل به مرکب بودن و تجزیه پذیری خداوند (نعوذبالله) حکم می کند؟! حضرات عقل را نیز پایمال می کنند، و در مباحث پیشین علاوه بر حکم عقل، با نص ۲۱ حدیث روشن شد که اضافه در «من روحی» اضافه ملكيه و اضافه تشریفیّه است.
و صدها مسئله اصولی درجه اول و درجه دوم و نیز مسائل فرعی درجه اول، باطل و تخیلی غیر علمی و غیر عقلی که متون ارسطوئیات را پر کرده است.
خیال پردازترین افراد، خود را مالک عقل و تعقل می دانند و این اعجوبه از عجیب ترین عجایب جهان، عجیب تر است.
بیچاره عقل چگونه به وسیله ارسطوئیان مصادره شده و مورد تملک انحصاری قرار گرفته است.
۲- علامه طباطبائی(ره) می فرماید:
«عقل در رکون و اطمینان به مقدمات، میان مقدمه ای با مقدمه دیگر فرقی نمی گذارد. یعنی مقدمه ای که خلاف عقل باشد عقل آن را رد می کند خواه یک مقدمه دینی باشد و خواه غیر دینی».
این فرمایش هم درست است. اما:
اولاً: همان طور که به شرح رفت این سخن در محدوده ظواهر است و بیان شد که ارسطوئیان نص های قرآن (علاوه بر صدها نص حدیثی) را نمی پذیرند.
ثانياً: درباره نصوص اگر کسی اسلام را نپذیرفته باشد می تواند با عقل خودش آنها را نپذیرد. اما ارسطوئیان ما هم اسلام و قرآن را پذیرفته اند و هم نصوص مسلم و روشن قرآن را نمی پذیرند و عقل خودشان (عقلی که به شرح رفت) را بر نصوص مقدم می دارند.
۳- علامه طباطبائی(ره) می فرماید:
ظواهر دینیه متوقف است بر ظهور لفظ و این دلیل ظنی است و ظن در مقابل علمی که با برهان حاصل شده مقاومت نمی کند.
این هم درست است. اما همان طور که گفته شد مشکل فقط به محدوده ظواهر (که مفید ظن هستند) محدود نمی شود. درباره نصوص پایمال شده چگونه سوگواری کنیم که پیکرهایشان با خنجرهای ارسطوئیان پاره پاره شده و سرشان بریده شده است، نصوصی که به خاطرشان از آغاز اسلام تا به امروز هزاران بل میلیون ها انسان شهید شده و جان داده اند. آیا برای نصوصی که ذبح شده اند سوگمند باشیم یا برای جان دادگان. عقل سلیم می گوید: برای هر دو گروه.
یا مانند ارسطوئیان بر بام جهان نشسته و برای کشتار هر دو گروه صفير قهقهه برافکنیم تا رفتار و اندیشه مان مطابق عقل ارسطوئی باشد-؟
۴- علامه طباطبائی(ره) می فرماید:
اخذ براهین در اصول دین، سپس عزل عقل در مسائلی که اخبار آحاد درباره شان آمده، از قبیل ابطال مقدمه به وسیله نتیجه است.
توضیح:
اول: خبر واحد (که جمع آن اخبار آحاد است) یعنی حدیث غیر مستفیض و غیر متواتر. و ممکن است نص باشد و یا ظاهر.
دوم: می فرماید: ما که اصول دین را بر اساس برهان پذیرفته ایم، اگر در معارف دینیه و مسائل مربوط به اصول دین به خبر واحدی که بر خلاف برهان باشد کاربرد دهیم، در این صورت به وسیله نتیجه برهان، مقدمه برهان را ابطال کرده ایم.
یعنی آنچه در خود اصول دین به وسیله برهان به آن رسیده ایم، همان ها باید در برهانی که برای مسائل اصول دین (معارف) اقامه می کنیم مقدمه باشند.
مثال: در اصول دین مسلم شده که خدا تک و اَحَد است، اکنون خبر واحد آمده و می گوید (نعوذ بالله) خدا دو تاست، باید برهان را به شرح زیر تنظیم کنیم:
این خبر واحد مخالف اصول مسلم دین است.
و هر مخالف اصل مسلم دین مردود است.
پس این خبر واحد مردود است (گرچه نص هم باشد).
اگر برهان را به صورت زیر تنظیم کنیم باطل است:
این خبر واحد می گوید که (نعوذ بالله) خدا دوتاست.
و هر خبر واحد حجت است.
پس این خبر و پیامش حجت است.
حجیت خبر واحد (حتی هر خبر مستفیض و متواتر در معارف دین) برگرفته از اصول دین و مبتنی بر اصول مسلم دین است و نتیجه ای است که از اصول دین گرفته می شود، پس نباید تمسک به خبر واحد، خود آن اصول را ابطال کند.
سوم: علامه در این جای سخنش به ایرادی که در بالا در باره ارسطوئیان گفته شد (که آنان در محدوده ظواهر توقف نمی کنند نصوص را نیز تباه می کنند) پاسخ می دهد: که به وسیله برهان عقلی می توان و باید نصوصی را که به صورت خبر واحد آمده اند، رد کرد.
این فرمایش ایشان نیز درست است. اما:
الف: کدام خبر واحد است که مخالف اصول مسلم دین است و مجلسی آن را پذیرفته است؟ آیا کسی می تواند نمونه ای در این باره از آثار مجلسی (بحار و غير بحار) بیاورد؛ اما همه ارسطوئیات برخلاف اصول مسلم دین است به شرحی که گذشت و اولین آنها اصل «صدور» است که اولین اصل ارسطوئیات است.
ب: آیا همه نصوص که ارسطوئیان ذبح کرده اند، خبر واحد هستند؟ آنان نه تنها مستفيضات و متواترات بسیاری را ذبح کرده اند، بلکه همان طور که گذشت نصوص قرآن را نیز کشته اند. حتی ثابت شد که مسلمات عقلی را نیز پای مال می کنند.
۵- علامه طباطبائی(ره) در باره ظواهر قرآن و حدیث های مستفیض، می فرماید:
کسی که در مباحثات عميقه عقلیه توان کافی (تثبت) ندارد باید به ظواهر قرآن و ظواهر اخبار مستفیضه بچسبد و علم بر حقائق آنها را به خداوند متعال واگذارد و این راه احتیاط است.
این فرمایش نیز درست است و عین فرمان آیه ۸۳ سوره نساء و نیز فرمان حدیث ها است. اما:
الف: کسانی که در مباحثات عميقۀ عقلیه توان کافی و تثبت دارند و حق دارند ظواهر قرآن و اخبار مستفیضه را رد (یا تأویل) کنند، چه کسانی هستند؟ بی تردید این کسان غیر از ارسطوئیان هستند. زیرا دیدیم که مباحث عقلیه آنها چیست و چه ماهیتی دارد؛ نه تنها مباحث درستی نیستند عقل و تعقل را نیز زیر پا می گذارند.
ب: اساساً ارسطوئیان با مبانی ارسطوئی شان (توجه: با مبانی ارسطوئی شان) حق دخالت و ابراز نظر در قرآن و حدیث ندارند. زیرا راه آنان از اصل و اساس تا دامنه های گسترده اش، با اصل و اساس تا دامنه گسترده اسلام، تباین دارد؛ اسلام و ارسطوئیات دو آئین، دو هستی شناسی، دو خدا شناسی، دو انسان شناسی، ضد هم هستند.
۶- مرحوم طباطبائی(قدس سره) می فرماید:
آنان که توان کافی و تثبت در مباحث عميقۀ عقلیه ندارند باید از ورود در ابحاث عميقۀ علميه اثباتاً و نفياً پرهیز کنند تا به ضلالت و تعرض به هلاکت دائم، سقوط نکنند.
این فرمایش نیز متین و کاملاً درست است. اما گفته شد که: مباحثات عميقه عقليه، ارسطوئیات هستند؟! و آن همه بحث که گذشت.
۷- آنگاه علامه طباطبائی خواننده را به عبرت آموزی و عبرت گیری دعوت می کند که خواننده از سقوط علامه مجلسی به ضلالت و هلاکت عبرت بگیرد. (!!!)
می فرماید: ببینید که مجلسی هیچ کدام از آرای اهل نظر (فلاسفه) را رد نکرده مگر این که خودش به همان یا به شدیدتر از آن مبتلا شده است و نمونه روشن آن در همین مسئله است که مجلسی قول فلاسفه را درباره مجردات رد کرده سپس خودش همه خواص تجرد را بر انوار پیامبر و ائمه(ع) ثابت کرده است و متنبه نشده که اگر موجود مجردی (غیر از خدا) محال باشد، محال بودنش با تغییر اسم تغییر نمی کند.
اولاً: در اینجا که ما بحث می کنیم صفحه ۱۰۴ جلد اول بحار است، در کجای این ۱۰۴ صفحه مجلسی قول به موجود مجرد (غیر از خدا) را رد کرده است؟ تا خودش دوباره در آن سقوط کند؟
تنها جمله ای که او در این باره دارد در صفحه ۱۰۱ است که می فرماید:
«مع أنه لا يظهر من الأخبار وجود مجرد سوى الله تعالی».
ثانياً: می گوید: در ظاهر اخبار، در ظواهر اخبار. یعنی نصی در اخبار بر رد موجود مجرد وجود ندارد، در ظاهر اخبار نیز دلالتی بر اثبات آنها نیست.
ثالثاً: حتی نمی گوید: ظاهر اخبار وجود موجود مجرد (غیر از خدا) را نفی می کند. نکته مهم: مسئله برعکس است یعنی از آن طرف باید بر مرحوم مجلسی ایراد گرفت که چرا اصل و اساس وجود مجرد (غیر از خدا) را نفی و رد نکرده است. همان طور که شرحش با فرمول های مربوطه اش گذشت.
رابعاً: بر فرض که مجلسی(ره) اصل و اساس قول به مجرد (غیر از خدا) را نفی و رد کرده است، آیا همان طور که علامه طباطبائی (ره) می فرماید همه ویژگی های تجرد را به انوار پیامبر و ائمه(ع) نسبت داده است؟
علامه مجلسی در آغاز این سخنش می گوید:
«فاعلم أن أكثر ما أثبتوه لهذه العقول قد ثبت لأرواح النبي و الأئمة(ع) ».
می گوید: اکثر آن ویژگی ها، نه همه شان، نه جمیع خواص التجرد.
در پایان جمله نیز می گوید: «وجه آخر» به وجه دیگر. نه به وجهی که ارسطوئیان درباره مجردات می گویند.
سپس این وجه دیگر را شرح می دهد و می گوید:
ارسطوئیان برای عقل «قدم» را ثابت می کنند اما حديث ها «تقدم» را بر ارواح مذکور ثابت می کنند. فرق میان «قدم» با «تقدم» از زمین تا آسمان است و اساساً این دو دارای دو معنی کاملاً متضاد هستند و برای خود ارسطوئیان و دیگران کاملاً روشن است.
آنگاه شرح می دهد: مراد از تقدم، تقدم بر آفرینش همۀ مخلوقات باشد، یا تقدم بر آفرینش مخلوقات روحانی باشد، دو احتمال هست.
اکنون فرض کنیم معنی اول درست و نور پیامبر(ص) اولین مخلوق باشد این چه ربطی دارد که نور آن حضرت «قدیم»([۶]) باشد؟
البته اگر مجلسی به «صدور» معتقد بود و نور پیامبر(ص) را صادر اول می دانست ناچار می شد که به قاعدۀ «الواحد لا يصدر منه الا الواحد» و قاعدۀ «البسيط لا يصدر منه الا البسيط» و قاعدۀ «المجرد لا يصدر منه الا المجرد»، معتقد باشد. در این صورت ناچار بود که نور آن حضرت را مجرد بداند. اما مجلسی در همان صفحه ۱۰۱ این قبیل سخنان را که به صورت قاعده در آورده اند «مموهات شبهات و خیالات غریبه که با سخنان لطیف آرایش داده شده اند» نامید. او اساساً به صدور معتقد نیست و همه این قاعده ها را «سالبه بانتفاء موضوع» می داند؛ اساساً صدور، یک تخیل و توهمی بیش نیست و این قاعده ها موضوعاً منتفی هستند.
مجلسی نور پیامبر(ص) را مخلوق و پدیده می داند او به «كان الله و لم يكن معه شيئ» حتی پیامبر(ص) ، معتقد است.
و در صفحه ۱۰۳ کاملاً بزرگوارانه و با سماحت می خواهد برای برخی از کسانی که گاهی لفظ مجرد به کار می برند و ارسطوئی نیستند، راه توجیهی باز کند،
می گوید:
اگر کسی به جوهر مجرد معتقد باشد، و آن را قدیم نداند، و مانند ارسطوئیان خداوند متعال را مجبور نکند که مخلوقات را از آن جوهر مجرد به وجود آورد، و اگر آن مجرد را در خلق اشیاء دارای تأثیر نداند، نام عقل بر آن بگذارد، می تواند…
توجه فرمائید: چندین «اگر» آورده است: اگر آن را قدیم نداند، اگر ممکنات و مخلوقات را ناشی شده از آن نداند، اگر آن را در خلق اشیاء دخیل نداند.
این اگر ها همگی سلب ویژگی های مجرد، است. و برای آن کس که در نظر مجلسی است تنها دو لفظ می ماند که آن شیئ را «مجرد» بنامد و «عقل» بنامد.
مرادش این است که دعوائی بر سر لفظ نداریم.
مجلسی با این اگرها، اصول فلسفه ارسطوئی را نفی کرده است:
چیزی از وجود خداوند صادر نشده. زیرا هیچ چیزی قدیم نیست.
پس: همه چیز پدیده است و آن پدیده اولیۀ کائنات، با امر «کن فیکون» ایجاد شده نه صادر.
حتی اگر فرض کنیم که نور پیامبر(ص) بر همه مخلوقات تقدم دارد باز پدیده است نه صادر، «ایجاد شده» است نه صادر.
این که ارسطوئیان می گویند صادر اول از خدا صادر شده و همه كائنات نیز از صادر اول صادر شده است، مموّهات است.
و اینکه می گویند عقول ۹ گانه افلاک ۹ گانه هستند دارای حیات، عقل و اراده و آنها جهان کائنات را اداره می کنند، خیالاتی است که در بیانات شیرین و شیوا می سرایند.
و……… .
باز هم باید عرض کنم: ظاهراً علامه طباطبائی(ره) به حدی علامه مجلسی را دست کم گرفته که با همین پیش زمینه ذهنی، حتی زحمت بررسی سخنان او را به خود نداده است و یا توجه لازم را نکرده است وگرنه مرقوم نمی فرمود:
«و الا بتلاء بالمناقضة في النظر و اعتبر فی ذلک بما أبتلى المولف»
مجلسی به کدام تناقض دچار شده است تا عبرت دیگران باشد؟
وسیله: ارسطوئیان عقل اول و حتى عقول عشره را (موجودات با عقل و اراده – در حالی که خدایشان فاقد اراده است – دانسته و وسیله آفرینش وجود همه موجودات، می دانند.
اما مجلسی ارواح پیامبر(ص) و آل(ع) را وسیله نیل به توفیقات، می داند؛ موفقیت در علم موفقیت در تقوی، موفقیت در ایمان و کمالات انسانی. یعنی همان که در دعای توسل می گوئیم «و توسلنا بك إلى الله…». این کجا و آن کجا ؟-؟ همان طور که در پاراگراف آخر صفحه ۱۰۳ بیان کرده و ارسطوئیان را از بهره مندی از این فیض توسل، محروم دانسته است.
پرسش: خیلی از ارسطوئیان بل همه صدرویان ما دعای توسل نیز می خوانند.
پاسخ: درست است آنان نیز اهل بیت(ع) را وسیله قرار می دهند، می گویند: عقول عشره به جای خود، این یکی هم علاوه بر آن.
پرسش: پس چرا مجلسی(ره) می گوید: چون اینان اهل توسل نیستند امور برایشان مُلتبس و مشتبه می شود؟
پاسخ: هر توسل قبول نمی شود، پیرو ارسطو باید به ارسطو متوسل شود نه به اهل بیت(ع).
در مثل مناقشه نیست: گویند در آن زمان که اکثر مردم ایران سُنّی بودند، یک سنّی بنام جان على می رود پیش استاد مهر ساز و می گوید: مهری برای من بساز در قالب یک شعر.
استاد هم که سنّی بود می پرسد: نامت چیست؟ می گوید: جان على. استاد می پرسد: سنّی هستی؟ می گوید: بلی. استاد می گوید: خیلی خوب پس فردا بیا مهرت را بگیر.
جان على مهر را گرفت و با مرکبی که روی میز کار استاد بود رنگین کرد و روی کاغذ منعکس ساخت، دید نوشته است:
آن کس که تو را جان على نام نهاده خل بوده، غلط کرده، تو جان عمری
—————————————————-
پی نوشت ها:
[۱]– «مراد پیام حديث «لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ» است. کافی کتاب العقل و الجهل، ح۱
[۲] – لغت: الفضول: الزائدة عن الحاجه. با اصطلاح رایج امروزی در میان مردم، اشتباه نشود.
[۳]– خبر واحد حدیثی است که نه مستفیض است و نه متواتر.
[۴]– و قول بغير علم در قرآن نکوهش و ممنوع شده است.
[۵]– پیش تر در مبحث شماره ۲ گذشت و به شرح رفت که غیر از خداوند، موجود مجردی وجود ندارد.
[۶]– قدیم به معنی فلسفی که شرحش گذشت.