نقد یک پندار:
[پاسخ گو بودن فلسفه صدرایی به شبهات مادیین]
در تاریخ مرجعیت شیعه در دورۀ معاصر دو رخداد مهم وجود دارد که نظر اهل علم را به خود جلب نموده و اهمیت این دو رخداد از این روست که مرجع اعلی زمان با اظهار نظر به موقع و ورود به هنگام خود در بزنگاه تاریخی به صیانت و مرزبانی از اعتقادات پرداخت و ساحت مقدس و متعالی عقاید حقّه و معارف اصیل الهی را از آلوده شدن به مطالب و مباحث صناعی و التقاطی و غیر وحیانی پاسداشت. این دو واقعه که نمایانگر افق بلند فکری و جایگاه رفیع و نگاه حقایق شناس حضرت آیت الله العظمی بروجردی بود، موضع گیری ایشان علیه تعلیقه نگاری بر بحارالانوار علامۀ مجلسی و مخالفت ایشان با تدریس فلسفه در حوزۀ علمیۀ قم بود که در زمان خود و پس از آن واکنش هایی را برانگیخت.
نقل قول ها و تاریخ شفاهی پیرامون این دو رخداد که به فاصلۀ کوتاهی از هم اتفاق افتاد فراوان است ولی آنچه نقطۀ مشترک همۀ این اقوال و مشافهات است، مخالفت سرسختانه و قاطع آیت الله العظمی بروجردی با تدریس فلسفه و خصوصاً کتاب اسفار است.
اینکه تا چه حد اقوال شاگردان و معاصران آیت الله مصون از اشتباهات و سهوها و نسیان ها باشد، امریست که با مقایسۀ گزارش های متعدد و تحلیل آنها می توان تا حدودی به آن دست یافت.
و لیکن آنچه بر همگان واضح و مبرهن است و همگی به آن ایمان دارند، مقام بی نظیر علمی و عملی آیت الله العظمی بروجردی مرجع اعلی شیعیان است که احدی بر سر آن مناقشه ننموده است.
لذا همین موقعیت منحصر به فرد و یگانۀ ایشان می طلبد که، گزارش این واقعه را چه از سوی موافقان به این اقدام که از این مرزبانی و غیرت دینی خرسند بودند، و چه از سوی ناراضیان و رنجیدگان این اقدام آیت الله العظمی بروجردی، به شخصیت منحصر به فرد و جامع ایشان عرضه نماییم و پاسخ خود را دربارۀ چند و چون این دو واقعه دریافت نماییم.
به نظر می رسد پس از این عرضه، چند نکته بر خواننده بصیر و هوشیار مخفی نماند که به اختصار بیان می گردد:
۱- اول آنکه، آنچه که یک مرجع آنهم با موقعیت مرحوم آیت الله العظمی بروجردی اولاً به آن می اندیشد، اقامۀ تکلیف شرعی و ادای وظیفه در برابر ولی زمان خود حضرت حجت(عج) می باشد و در این مسیر هیچ ملاحظه ای وجود ندارد، لذا آنگونه که در برخی از نقل قول های شاهدان واقعه، ملاحظۀ ایشان از نجف و مشهد و علمای مخالف فلسفه را، دلیل موضع گیری ایشان علیه تعلیقه نگاری بر بحار و علیه تدریس اسفار دانسته اند، به نظر دقیق و واقع بینانه نمی رسد.
۲- نقل سخنی از استاد علی دوانی که ایشان نیز از مرحوم امام خمینی نقل کرده اند، که گویی مرحوم امام نیز از این موضع گیری آیت الله العظمی بروجردی دلِ خوشی نداشته اند ولی بنابر مصالحی و برای حفظ مقام مرجعیت سکوت کرده اند و نیز بیان آن عبارت از قول امام خمینی که: «من چه کنم کسانی در منزل آقای بروجردی هستند که نمی گذارند کاری برای اسلام انجام بگیرد»، به نظر مسامحی بلکه خالی از نکته سنجی و بصیرت است، چون اولاً: مرحوم امام خمینی خود رسالت حوزه را ترویج و تدریس فقه آل محمد۶ می دانستند و حتی اصول را هم آن مقدار که به کار استنباط بیاید لازم می دانستند و از داخل کردن فلسفه در اصول بشدت پرهیز داشتند و وظیفۀ یک حوزوی را هم فراگیری فقه و اصول می دانستند و تحقیق و تتبع در اخبار و روایات.
ثانیاً: امام به جهت اشرافی که روی جهات شخصیتی آیت الله العظمی بروجردی داشتند، می دانستند دستور ایشان بر توقف تعلیقه نگاری بر بحار و نیز دستور ایشان بر توقف تدریس فلسفه بر اساس تکلیف شرعی است و بیت آیت الله العظمی بروجردی هم منزّه از آنست که عده ای با آن وصف مذکور در آن اجتماع نمایند.
۳- نکتۀ مهم دیگر اینکه در چند نقل قول بیان شده که تدریس فلسفه و آن هم اسفار از برای پاسخ به ماتریالیستها و اصول فلسفۀ مادی و نیز رد شبهات آنها بوده و خصوصاً با توجه به رواج جریان های مارکسیستی تدریس فلسفۀ اسلامی ضروری بوده است، که البته پس از ممنوعیت آن توسط آیت الله العظمی بروجردی، خود ایشان پس از چندی تحت تأثیر القائات و رفت و آمدهای برخی شاگردانشان بالاخره راضی به تدریس شفا بجای اسفار شده اند تا این مهم، یعنی پاسخ به ملاحده و منکرین و ماتریالیستها روی زمین نماند، آن چنان که علت شکل گیری درس های اصول فلسفه و روش رئالیسم هم، چنین ذکر شده است.
در پاسخ به این دیدگاه شگفت باید گفت، امروز، گرفتاریهای فلسفۀ صدرایی و اسلاف آن (فلسفۀ مشّا و عرفان ابن عربی) و مباینت و مخالفت آشکار آن با مبانی اعتقادی وحیانی امریست که بر اهل تحقیق پوشیده نیست. تبیین مبدأ و معاد در این فلسفه ضایعه ای کمتر از بنیان های اعتقادی ماتریالیسم و جریان های الحادی نیست، با این تفاوت که آن جریان ها در بیان عقاید خود، صراحت و شفافیت دارند ولی مفاد فلسفۀ صدرایی که برای قالب کردن خود به اذهان متدینین از اهل علم و نیز برای مصون ماندن از تکفیر، آرایش شده با آیات و احادیث است، در بیان مطالب خود و ارائه جهان بینی خود شفاف و رو راست نیست، بیان این فلسفه از توحید همان وحدت شخصی وجود است و از معاد، معاد صوری/مثالی است و تبیین اصول میانی این دو اصل مهم نیز یعنی نبوت، عدل، امامت و مباحث وابسته به آن نیز در فلسفۀ صدرایی و دیگر فلسفه ها، وضعی بهتر از مباحث مبدأ و معاد ندارند و به نوعی به تبعات و توالی فاسد وحدت وجود و معاد مثالی/صوری، گرفتار آمده اند، لذا بدیهی است این فلسفه با این ویژگی ها ترجیحی بر ماتریالیسم ندارد چه رسد به اینکه بخواهد پاسخگوی شبهات ماتریالیستها و ملحدین باشد لذا به قول معروف از چاله به چاه افتادن است.
پس مسأله در این بعد هم منتفی به انتفاء موضوع است.
تفصیل این موضوع مجال موسعی می طلبد ولی اجمالاً مرحوم علامه حائری سمنانی در کتاب حکمت بوعلی و مرحوم علامه محمدتقی جعفری در مبدأ اعلی و برخی دیگر آثار خود مانند جبر و اختیار به تفصیل متعرض آن گردیده اند و انحرافات فلسفۀ صدرایی را ایضاح و تبیین نموده اند و آن را دیوار به دیوار ماتریالیسم، بلکه ویران تر از آن دانسته اند.