اشاره:
در تاريخ ۸۹/۱۱/۱۹ مديريت جديد و يک سونگر دفتر تبليغات اصفهان به منظور ترويج و تبليغ از فرقه ي ضاله ي صوفيه، خرقه و خانقاه از يک صوفي ساکن مشهد بنام یاور (محمد حسن ) وکيلي دعوت کرد تا در مرکز حوزه ي علميه ي اصفهان يعني مدرسه ي صدر بازار سخنراني کند و طلاب را به تصوف جذب کند، اين جلسه در تاريخ ۸۹/۱۱/۱۹ در مکان مذکور در نهايت ضعف و عدم استقبال طلاب برگزار شد.
به دنبال اين اقدام نامشروع و خلاف قانون دفتر تبليغات اصفهان، سرپرست مجموعه ي دارالصادق اصفهان به عنوان اعتراض اعلاميه اي منتشر نمود که بحمدالله نتايج بسيار خوب و دلگرم کننده اي داشت اما دفتر تبليغات اصفهان هم چنان بر مواضع باطل و غير قانوني خود پافشاري مي کند و از مطالب آقاي وکيلي دفاع کرده و اقدام نامشروع خود را در راستاي سياست تضارب افکار و آراء (البته يک طرفه و يکسونگرانه) توجيه مي کند.
نورالصادق پاسخي دندان شکن براي آن صوفي مشهدي و نيز براي ميزبانش در اصفهان در دست تهيه داشت که با مجله ي شماره ۵ سمات مواجه شد.
پاسخ هاي هيئت تحريريه ي اين مجله ي وزين را به صوفي مذکور بسيار متين و آموزنده ديد بر همين اساس هيئت تحريريه ي نورالصادق تصميم گرفت متن کامل اين جوابيه را در دو قسمت تقديم مخاطبين خود نمايد تا اين عزيزان نيز به دروغها و فريبکاري ها و تحريف ها و نقشه هاي شوم اين فرقه ي انحرافي و ضاله بيشتر پي برده و در تمسک به قرآن و عترت و لاغير محکمتر و دلگرمتر شوند.
«بحثي که ما به دنبالش هستيم بحث حکمت و عرفان از منظر علماي شيعه است. … مسلماً ديدگاه علماي شيعه به عنوان يکي از ابزارهاي کشف نظر مکتب تشيع قابل اعتماد است. گرچه ما معتقد به حجيت اجماع نيستيم و نمي خواهيم بگوييم که اگر علماي شيعه ديدگاهي داشتند الزاماً بايد پذيرفته شود، ولي به عنوان يکي از ابزارها و عواملي که مي تواند تا حدود بسيار زيادي رأي شريعت را به ما نشان دهد، مسلماً قابل اعتماد است.»
سمات:
گرچه اتفاق نظر کامل و از هر جهت بين علما ممکن نيست اما اگر کسي با عقايدي که در طول تاريح تشيع به عنوان عقايد عموم شيعه و ضروريات اسلام شناخته شده است مخالفت کند قطعا بايد در عقايد خود تجديد نظر کند، لذا لازم است در اين جا دانسته شود که عقيده به يکي بودن خالق و مخلوق، و تشبيه، و سنخيت (همانندي) بين خدا و خلق، و جبر، و قدم عالم، و نوعي بودن مسأله امامت و ولايت تحت عنوان فريبنده انسان کامل، و ساير عقايد عرفا و فلاسفه و صوفيه، در تمام طول تاريخ عقايد شيعه کاملا مردود و باطل بوده و هست، و اين عقايد قرن ها بعد از ظهور اسلام، از طريق خلفاي بني عباس، و صوفيان منحرف عامه، به افکار برخي علماي شيعه وارد شده است. ما نمونه اي از نظرات اساطين مکتب و متخصصان عقايد و معارف ديني را در دنباله سخن خواهيم آورد.
تخصص متکلم موحد، يا فيلسوف وحدت موجودي؟!
یاور وکیلی:
« کساني را که ما به عنوان علماي شيعه و صاحب نظر در اين مباحث از آنها نام مي بريم، بر اساس اصل عقلايي رجوع به متخصص، بايد متخصص باشند. متخصص بودن در اين مسئله، حداقل دو حوزه را در برمي گيرد: اولاً بايد در فهم کتاب و سنت متخصص باشند و ثانياً در فلسفه و عرفان هم متخصص باشند. … به اصطلاح علم فقه مي گوييم، نظر مجتهد فقط در تشخيص حکمي معتبر است که در آن زمينه تخصص دارد، در تشخيص موضوع، نظرش اعتبار ندارد. اين مسئله که فلسفه چيز خوبي است يا بد؛ وحدت وجود درست است يا غلط، يک مسئله فقهي نيست. اين تشخيص موضوع است. در تشخيص موضوع، نظر مجتهد مطلقاً داراي اعتبار نيست. يکي از اشتباهاتي که در برخي از نحله هاي حوزوي پيش آمده است اين است که مي گويند، مثلاً ما از فلان آقا تقليد مي کنيم و فلان آقا به حسب فرض، فلسفه خواندن را حرام مي داند، لذا ما فلسفه نمي خوانيم. با اينکه اين سخن از نظر فقهي اصلاً قابل قبول نيست.»
سمات:
اين مسأله ـ کما اين که خود در چند سطر آينده اعتراف خواهد کرد ـ مسأله اي کاملا فقهي و از موارد وجوب رجوع جاهل به تشخيص فقيه عالم به مسائل فوق است.
یاور وکیلی:
«به عنوان مثال، مرجع تقليد مي تواند دايره کفر را مشخص کند. اما به عنوان مثال اينکه انکار معاد جسماني عنصري، مصداقاً انکار ضروري است يا نه، يا اينکه قول وحدت وجود انکار ضروري است يا نيست، از دايره تخصص فقيه بما هو فقيه خارج است. يعني در شأن فقيه نيست.»
سمات:
فقها و متکلمان و متخصصان عقايد و معارف ديني، محدوده وحدت وجود و انکار معاد جسماني عنصري و مخالفت آن دو را با مباني اسلام بيان کرده اند نه اينکه تنها تطبيق بر مصاديق خارجي ـ که البته اين هم خارج از تخصص ايشان نيست ـ کرده باشند. لذا هم کار فقها درست بوده است و هم سؤال کنندگان، و اين وظيفه اي است که تمامي فقهاي اسلام از صدر اسلام تا کنون انجام داده اند ولي کساني به خاطر تعلق ويژه به فلسفه و عرفان، و دور ماندن از عقايد واقعي اسلام همه آنان را بي جهت تخطئه مي کنند. بدون شک هر کس که نتواند تشخيص دهد مسائل مورد بحث موافق با عقايد و مباني اسلام است يا نه تا زماني که خودش مجتهد نشده است بايد به متخصصين مراجعه کند و ايشان هم بايد پاسخ دهند، و متخصصين اين امور متکلمان ما مانند مرحوم شيخ مفيد و شيخ طوسي و سيد مرتضي و علامه حلي و دنباله روان ايشان از گروه فقها مي باشند نه فلاسفه و عرفا که قبل از آموختن مباني اعتقادي و کلامي مکتب، به فلسفه و عرفان و تصوف روي آورده اند لذا شبهات ايشان در ايشان اثر کرده و پيرو آنها شده اند.
یاور وکیلی:
«در اين مسئله انسان بايد به متخصص در اين حوزه مراجعه کند. يعني به کسي مراجعه کند که مسأله وحدت وجود را فهميده است. آيات و روايات توحيدي را مفصل بررسي کرده و بعد بين اينها موازنه برقرار کرده، مقايسه کرده و نتيجتاً گفته است که اين با دين سازگار است يا نيست و اگر سازگار نيست، آيا انکار ضروري است يا نه، انکار يک مسئله غير ضروري است. لذا در اين بحث که مي گوييم فلسفه و عرفان از منظر دانشمندان شيعه، خود به خود در درونش يک تخصيص يا به تعبيري تخصص خوابيده است. يعني از منظر دانشمندان شيعه اي که هم در فقه و اصول مجتهدند و هم در حکمت و عرفان.»
سمات:
بنابراين اعتراف کردید که در چنين مسأله اي مراجعه کردن به متخصص صحيح است! در حالي که در عبارات قبل گفتید در اين گونه مسائل تقليد جايز نيست!
ضمن آن که مخالفت عقايد فلسفي با مباني ديني در ضروريات ديني (مانند يکي بودن خالق و مخلوق، و پيدا شدن خدا به صورت حيوانات و سنگها و چوبها، و قدم عالم، و جبر، و سنخيت و هم جنس بودن خدا و خلق، و تشبيه و…) است لذا هيچ ربطي به اجتهاد و بررسي آيات و روايات ندارد و عموم اهل دين بايد در اين حد تخصص داشته باشند، و اگر شخصي در اين حد هم اطلاع نداشته باشد بدون شک بايد به فقها و متکلمان مراجعه کند نه به آنان که متاثر و ملهم از افکار و عقايد بيگانه اند و لو با پسوند اسلام.
تمامي مجتهدان معارف اسلام با قدم عالم و يکي بودن خالق و مخلوق و صدور عالم از ذات خدا و جبر فلسفي و تشبيه و سنخيت و… مخالفند و آنها را کفر مسلم و واضح و آشکار مي دانند. و اين دليل بر اين است که کساني که مدافع فلسفه و عرفان در مقابل عقايد ديني اند، مسلط بر مباني عقيدتي اسلام و مجتهد در آن نيستند وگرنه هرگز به عقايد مناقض با مباني اسلام معتقد نمي شدند.
برخي فلاسفه و عرفا ادعاي تخصص در اين مسائل مي کنند و شيفتگان ايشان هم باورشان مي شود در حالي که کساني که از کلام و اعتقادات برهاني مکتب مطلعند کاملا متوجه مي شوند که آن کس که نفهميده و لذا پذيرفته است خود ايشانند نه مخالفان ايشان.
بنابراين، كسانى كه خيال مى كنند عقيده «وحدت وجود» معجزه شگفت و شگفتى فزاى فكر و انديشه است، و فهم آن تنها اختصاص به كسانى دارد كه آن را پذيرفته اند، و عقيده اى را كه از فرآورده هاى افكار خود بنيادانه در هند و يونان باستان به دور از تعاليم و براهين قاطع معلمان آسمانى است، و با هزاران توجيه و تأويل نادرست شواهدى از متشابهات دينى بر آن اقامه مى شود، خوب است لحظه اي بينديشند که اگر اين عقيده تا اين حد غير قابل فهم است، از كجا مى توان دانست آنان كه آن را پذيرفته ا ند از نفهميدن آن نبوده است؟! گويا شرط فهميدن اين عقيده پذيرفتن آن است كه هر كس آن را بپذيرد حتما آن را فهميده است و هر كس زير بار آن نرود حتما آن را نفهميده است!!
با كمترين تأمل در سخنان وحدت وجوديان همه مى بينند كه فهم مدعاى آنان بسيار ساده است، ولى از آنجا كه احدى گمان نمى كند كسى تا اين حد منكر امور بديهى شود كه وجود همه اشياى حادث و مخلوق و محسوس را وهم و خيال دانسته، ذات خداوند را متغير به صورت هاى گوناگون انگاشته، و عبادت هر بتى را عبادت خداوند بشمارد، برخى دچار تأثير تبليغات و تلقينات پى در پى اهل فلسفه و عرفان شده، و خيال مى كنند واقعا گرهى در فهم اين مسلك نهفته است، كه جز با فرار از عقل و برهان و تسليم شدن در مقابل پيران و مشايخ عرفان، و پناه بردن به انزواى چله نشينى هاى وهم انگيز ايشان، بدان نمى توان رسيد؛
یاور وکیلی:
«نکته سومي که تذکر آن مهم است اين است که در بسياري از فضاها، متأسفانه فلسفه و عرفان و کلاً مباحث اعتقادي به عنوان يک سري مسائل پيش پا افتاده تلقي مي شود… ريشه اين مسئله در اينجاست که متأسفانه مسائل معرفتي را مسائلي پيش پا افتاده تلقي مي کنند. همان طور که در فضاهاي فقهي و اصولي، تا کسي که ۱۵، ۲۰، ۲۵ يا ۳۰ سال (به حسب پشتکار و استعدادش) تلاش جدي نکرده باشد مجاز به اظهار نظر در مسائل فقهي نيست؛ در فضاهاي فلسفي و عرفاني هم دقيقاً همين مسئله هست.»
سمات:
در لزوم تخصص براي اظهار نظر شکي نيست اما خود ايشان در اين مسائل اصلا تخصص که بماند بلکه حتي اطلاعات سطحي مناسبي نيز ندارند، کما اينکه عقايد مخالفان خود بلکه عموم مسلمانان را هم اصلا نمي شناسند. چنان که خيال مي کنند که عموم مسلمانان در مورد معناي توحيد و جدايي و فراتري وجود خداوند متعال از وجود مخلوقات معتقدند که «خداوند متعال در گوشه اي از عالم هستي جاي گرفته و از آن نقطه به خلق و تدبير و ربوبيت عالم هستي مشغول است!» در حالي که اين مطلب، جاهلانه ترين مطلبي است که ممکن است به مسلمانان نسبت داده شود! هيچ يک از علماي شيعه و مسلمانان ـ به جز فرقه مجسمه ـ به چنين اباطيل و کفر و شرک هايي معتقد نيستند. بدون شک هر کس که نسبت به توحيد اسلامي و اعتقادات عموم مسلمانان اين قدر بي اطلاع باشد حق دارد که از توحيد اسلامي فرار کرده، و به دامن تصوف و عقايد مشرکانه يونان و هند و امثال آن پناه ببرد.
بر اساس حکم عقل و نقل، و اتفاق تمامي متخصصان عقايد و معارف مکتب وحي و اهل اديان، هر کس که قبل از اجتهاد در کلام و آموختن عقايد ديني، فلسفه و عرفان بخواند به همين بلايي دچار مي شود که اينک در مورد ايشان شاهد آن هستيم، لذا اين اشکالات به فلاسفه و عرفا وارد است که بيراهه را بر راه ترجيح داده اند نه متکلمان و فقهايي که در ظل نور قرآن و برهان به نقد فلسفه و عرفان مي پردازند.
به طور کلي عالمان متخصص و اهل اجتهاد اقسام مختلفند:
متخصص در فقه و اصول
متخصص در فلسفه
متخصص در فقه و اصول و فلسفه
متخصص در کلام و معارف عقلاني مکتب وحي
متخصص در کلام و معارف عقلاني مکتب وحي و فقه و اصول
متخصص در کلام و معارف عقلاني مکتب وحي و فقه و اصول و فلسفه
در مورد مسائل مورد بحث ما، تنها و تنها اظهار نظر سه گروه دوم اعتبار دارد، و اظهار نظر سه گروه اول هيچ اعتبار و ارزشي ندارد، و اين در حالي است که تمامي افراد سه گروه دوم که نظرشان در مسائل مورد بحث ما داراي ارزش و اعتبار است، مخالف با اصول و مباني فلسفي مي باشند، و متقابلا تمامي افرادي که مدافع مباني و اصول فلسفه يا تصوفند در سه گروه اول جاي دارند که نظرشان در اين مورد اصلا داراي ارزش و اعتبار نيست.
ادعاي تخصص!
یاور وکیلی:
«همه افرادي را که ما مي شناسيم و مخالف فلسفه و عرفانند، افرادي هستند که يا مطلقاً فلسفه و عرفان نخوانده اند و يا اگر خوانده اند، مطالعه کرده اند. استاد نديده اند. و اگر استاد ديده اند به دو يا سه و يا پنج سال اکتفا کرده اند.»
سمات:
علامه محمد تقي جعفري (ره) در کتاب مبدأ اعلي با بياني طعن آلود به مدافعان فلسفه و عرفان مي گويد: «اگر اصل را با وجود، و موجود را واحد شخصي عقيده کردي اعلم دوراني، اگر چه الف را از با تشخيص ندهي… و بالعکس اگر راجع به وحدت موجود اظهار نظر [مخالفت] کني جاهل ترين مردمي اگر چه اعلم دوران باشي!»(۱)
اين سياست همان چيزي است که همه آن را بلدند چنان که حتي سياسيون هم در مقابل علما و فقها اعمال مي کردند، چنان که شاه در کتاب انقلاب سفيد، به مخالفت هاي آيت الله بروجردي، با نقشه هاي دستگاه اشاره کرده و نوشته است: قانون اصلاحات ارضي، سير خود را طي مي کرد تا به مرحله عمل برسد. يکي از مقاماتي که از اصلاحات دنيا اطلاعي نداشت! نامه اي به مجلس نوشت و جلو اين کار را گرفت!
علامه حلي رحمه الله تعالي چندين کتاب در فلسفه دارند که از جمله آنهاست:
الإشارات إلى معاني الإشارات، شرحي از علامه بر كتاب اشارات ابن سينا.
بسط الإشارات، شرح إشارات الشيخ الرئيس ابن سينا.
شرح حكمة الإشراق، سهروردي، واين كتاب وي غير از شرح حكمة العين است.
القواعد والمقاصد، در منطق و طبيعي و الهي.
المحاكمات بين شراح الإشارات ـ در سه مجلد.
إيضاح التلبيس من كلام الرئيس ـ که در کتاب خلاصه مي فرمايد: در اين کتاب با شيخ أبو علي بن سينا بحث کرده ايم.
الأسرار الخفية في العلوم العقلية من الحكمة والكلام والمنطق، سه جلد، که در کتابخانه حيدريه نجف اشرف موجود است، و اين کتاب او نيز رد بر فلاسفه است.
و در منطق:
النور المشرق في علم المنطق.(۲)
با اين حال ايشان [علامه حلي] تا حدي با فلاسفه مخالفت مي ورزد که جهاد با فلاسفه را واجب مي داند:
((الذين يجب جهادهم قسمان: مسلمون خرجوا عن طاعة الإمام و بغوا عليه، وكفار، وهم قسمان: أهل كتاب أو شبهة كتاب، كاليهود والنصارى والمجوس وغيرهم من أصناف الكفار، كالدهرية وعباد الأوثان والنيران، و منكري ما يعلم ثبوته من الدين ضرورة، كالفلاسفة وغيرهم)).(۳)
علامه حلي(قدس سرّه) مي فرمايد:
«برخي صوفيان سني مذهب گفته اند: «خداوند نفس وجود است، و هر موجودي همان خداست». و اين مطلب عين كفر و الحاد است. و حمد مر خدايي را كه ما را به پيروي از اهل بيت(علیهم السلام)ـ نه پيروي از نظرات گمراه كننده فضيلت و برتري بخشيد».(۴)
همچنين: «فارق بين اسلام و فلسفه اين مسأله است که خداوند قادر نبوده و مجبور باشد، و اين همان کفر صريح است».(۵)
سؤال سيد مهنّا از علامه حلّي رحمه الله تعالي در مورد عقيده فلاسفه به قدم عالم: «چه مي فرماييد در مورد کسي که به توحيد و عدل و نبوت و إمامت معتقد است اما مي گويد عالم قديم است؟ حکم وي در دنيا و آخرت چيست؟»
پاسخ علامه حلّي قدس الله نفسه: «بدون اختلاف بين علما، هر کس معتقد به قدم عالم باشد كافر است، زيرا فرق مسلمان با كافر همين است، و حكم او در آخرت، به اجماع، حكم بقيه كفار است».(۶)
شيخ بهايي رحمه الله مي فرمايند: «كسي كه از مطالعه علوم ديني اعراض نمايد و عمرش را صرف فراگيري فنون و مباحث فلسفي نمايد، ديري نپايد كه هنگام افول خورشيد عمرش زبان حالش چنين باشد: تمام عمر با اسلام در داد و ستد بودم كنون مي ميرم و از من بت و زنّار مي ماند»
مرحوم آيت الله بروجردي مي فرمايند: «حتي اصطلاحات فلسفه را به کار نبريد که موجب انحراف از حقايق الهيه نفس الامريه است».(۷)
حضرت آيت الله وحيد خراساني در ردّ فلسفه و عرفان و نقل و تأييد سخنان مخالفان فلسفه (فايل هاي تصويري موجود است) فرمودند: «عرفان پيش من است، همه مولوي را مي خواهي پيش من است، هر جا را مي خواهي برايت بگويم، فلسفه را بخواهي از اول اسفار تا آخر، از هر جا بگويي از اول مفهوم وجود تا آخر مباحث طبيعيات برايت بگويم، اما همه کشک است، هر چه هست در قرآن و روايات است… اين سنخيتي که بين علت و معلول قائلند باطل است، و وحدت وجود و موجود از ابطل اباطيل و کفر محض است…. ما امام صادق(علیه السلام) را نشناختيم، اگر جعفر بن محمد(علیه السلام) را مي شناختيم دنبال اين و آن نمي رفتيم، قي کرده هاي فلاسفه يونان را نشخوار نمي کرديم، زباله هاي عرفان اکسيوفان را هضم نمي کرديم».
حضرت آيت الله اراکي رحمه الله فرمودند: «من حاضرم با فلاسفه مباهله کنم».
مرحوم آيت الله بهجت خواندن فلسفه را خطرناک مي دانستند مگر بعد از اجتهاد در علم کلام و تصحيح اعتقادات.(۸)
و به کسي که قبل از علم کلام مي خواست فلسفه بخواند فرمودند: «آقا مي خواهد برود کافر شود!»
آيت الله شهيد سيد محمد باقر صدر رحمه الله در شرح عروة الوثقي: «بدون شک اعتقاد به مرتبه اي از دوگانگي که موجب تعقّل انديشه خالق و مخلوق باشد مقوّم و ريشه و اساس اسلام است زيرا بدون آن عقيده توحيد اصلا معنايي ندارد. بنابر اين اعتقاد به وحدت وجود اگر به گونه اي باشد که آن دوگانگي را از انديشه معتقد به وحدت وجود بزدايد کفر است… گاهي ادعا مي شود که فرق بين خالق و مخلوق فقط امري اعتباري و غير واقعي است زيرا اگر حقيقت به طور مطلق و بدون صورت در نظر گرفته شود خداست، و اگر به طور مقيد و داراي صورت هاي مختلف در نظر گرفته شود غير خداست و… اين اعتقاد کفر است».
آيت الله محمد تقي جعفري در کتاب مبدأ اعلي مي نويسند: «مکتب وحدت موجود، با روش انبياء و سفراي حقيقي مبدأ اعلي تقريبا دو جاده مخالف بوده، و به همديگر مربوط نيستند، زيرا انبيا همگي و دائما بر خداي واحد، ماوراي سنخ اين موجودات مادي و صوري تبليغ و دعوت کرده اند، و معبود را غير عابد تشخيص، و خالق را غير مخلوق بيان کرده اند… و دانشمند ترين علما و فلاسفه عالم بشريت در نظر اعضاي اين مکتب مانند حيوانات لايعقل مي باشد».(۹)
و: «اگر تمامي تعارفات و روپوشي و تعصب هاي بي جا را کنار بگذاريم و از دريچه بي غرض خود حقيقت مقصود را بررسي کنيم در اثبات اتحاد ميان مبدأ و موجودات به تمام معنا، در افکار بعضي از اين دسته ترديد نخواهيم کرد… بدون شک عبارات و سخنان گروهي از آن ها را نمي توانيم به هيچ وجه تأويل و تصحيح کنيم، يعني در حقيقت به تناقضات و سخريه عبارات خود گويندگان مبتلا خواهيم شد… و حاصل مقصود را با دو کلمه بيان مي کنيم: «خدا عين موجودات، و موجودات عين خداست» يعني در حقيقت و واقع يک موجود بيش تر نداريم».(۱۰)
سپس ايشان نتيجه مي گيرند که سخن عرفا در نهايت با سخن ماديون يکي است چرا که هر دو تنها يک موجود را قبول دارند که عرفا نام آن را خدا، و ماديون نام آن را ماده مي گذارند!(۱۱)
استاد مطهري در کتاب انسان کامل مي نويسد: «عرفا… توحيد آن ها وحدت وجود است… در اين مکتب انسان کامل در آخر عين خدا مي شود؛ اصلا انسان کامل حقيقي، خودِ خداست».(۱۲)
علامه مجلسي مي فرمايد: «مشهور نمودن کتب فلاسفه در ميان مسلمانان از بدعت هاي خلفاي جور دشمن ائمه دين است تا بدين وسيله مردم را از دين و امامان(علیهم السلام) برگردانند… صفدي در شرح لامية العجم ذکر کرده که چون مأمون عباسي با بعضي از پادشاهان نصاري صلح کرد ـ گمان مي برم که پادشاه جزيره قبرس باشد ـ از آن ها طلب کرد که مخزن و کتابخانه کتب يونان را در اختيار او بگذارند… پادشاه دوستان خصوصي خود را که صاحب رأي نيکو مي دانست جمع کرد و با ايشان مشورت نمود، تمامي آن ها رأي دادند که آن کتب را در اختيار مأمون نگذارد و نزد او نفرستد مگر يک نفر از آن ها که گفت اين کتب را نزد ايشان بفرست زيرا اين علوم (يعني فلسفه) داخل هيچ دولت ديني نشده است مگر آن که آن ها را به فساد کشانيده و اختلاف در بين علماي ايشان ايجاد کرده است… مشهور اين است که اول کسي که کتاب هاي يونانيان را به زبان عربي ترجمه کرد خالد بن يزيد بن معاويه بود.»(۱۳)
هشام بن حكم، متکلّم بزرگ و مدافع عقايد و معارف اهل بيت عصمت(علیهم السلام) با فلاسفه مخالف بود و ايشان را رد مي کرد.(۱۴)وي کتابي در باب توحيد در رد آراي ارسطاطاليس نوشته است.
نيز فضل بن شاذان نيشابوري ثقه جليل و فقيه و متكلم نبيل كتاب الرد علي الفلاسفة را نوشته است.(۱۵)
مرحوم علاّمه خويي ـ مؤلّف كتاب «منهاج البراعة» در شرح نهج البلاغة بعد از نقل مطالبي(۱۶) از «ابن عربي» و «قيصري» مي فرمايد: «اين خلاصه كلام اين دو پليد نجس و نحس بود. اين دو نفر در آن كتاب از اين گونه سخنان بسيار گفته اند، و انسان تيزبين بايد تأمّل و دقّت نمايد كه چگونه اين دو نفر، باطل را به صورت حق جلوه داده، و كلام خداوند را ـ با نظرات و خيالات پوچ و فاسد خويش ـ بر طبق عقايد باطل خود برگردانده اند، در حالي كه پيامبر بزرگوار اين چنين فرموده اند كه: «هر كس قرآن را بر اساس رأي و نظر و دلخواه خود تفسير نمايد، جايگاه و نشيمنگاه خويش را در دوزخ آماده نموده است.»
به جان خودم قسم مي خورم كه اين دو نفر… حزب و گروه شيطان و دوستان و همراهان بت پرستان و بندگان طاغوتند! هدف و مقصود ايشان جز تكذيب پيامبران و بيّنات و برهان هاي رسولان الهي، و از بين بردن پايه و اساس اسلام و ايمان، و باطل نمودن تمام شرايع و اديان آسماني، و رواج دادن بت پرستي، و بالا بردن سخنان كفر، و پايين كشيدن كلمه خداوند هيچ چيز ديگري نبوده است… با تمام اينها، تعجب در اين است كه ايشان گمان مي كنند كه خودشان موحّد و عارف كاملند و ديگران در پرده مانده و حق را نشناخته اند! برخي از ايشان بالاتر رفته و ادّعاي ولايت قطبيه نموده اند، و برخي نيز ادّعاي الوهيت و ربوبيت كرده اند و گمان دارند كه خدايشان در ايشان تجلّي نموده، و در شكل و شمايل منحوس آنان ظاهر شده است!
«ابن عربي» در فتوحاتش مي گويد: «خداوند بارها براي من تجلّي نمود و به من گفت بندگان مرا نصيحت كن»! و بايزيد بسطامي مي گويد: «منزهم من! چقدر والامرتبه هستم! و معبودي جز من نيست». و حلاج مي گويد: «در جبّه و لباس من جز خدا نيست!» و مي گويد: «من حقم، و من خدايم!» و بعضي از اينان كار را به انتها رسانده و پا را از حد فراتر نهاده، مي گويد و مي بافد و مي لافد و مانند ديوانه اي نادان و بي شعور كه نمي فهمد چه مي گويد با خدا خطاب مي كند مانند خطاب كردن مولا با بنده اش، و اين شخص كسي نيست جز «ابويزيد» كه «قيـصري» در «شرح فـص نوحي» از او نقل مي كند كه در مناجاتش به هنگام تجلّي خدا بر او [!] گفته است: «ملک من از ملک تو بزرگ تر است! چون تو از آن مني، و من از آن تويم. پس من ملک توام، و تو ملک مني، و تو عظيم تر و بزرگتري. پس ملک من از ملک تو ـ كه خود من مي باشم ـ بزرگ تر است»!(۱۷)
… ما در اين جا به اين جهت سخن را بسط داديم كه گمراهي اين نادانان ـ كه گمان دارند از اهل كشف و شهود و يقين اند و خود را موحّد و مخلص مي دانند با آن كه از گمراهان و تكذيب كنندگان پيامبران و رسولانند ـ روشن شود. و خداوند از آنچه ظالمان و ملحدان مي گويند والاتر است.»(۱۸)
مرحوم علامه بهبهاني (قدس سره) پس از نقل كلام قائل به وحدت موجود و تمثيل آن به موج و دريا مي فرمايد:
«بدون ترديد اين اعتقاد، كفر و الحاد و زندقه و مخالف ضروريات دين است»..(۱۹)
مرحوم سيد محمّد كاظم يزدي(قدس سره) در «عروة الوثقي» وحدت وجوديان ملتزم به لوازم فاسد مذهبشان را نجس دانسته است.(۲۰) جمع كثيري از فقها و أعلام در حواشي خود بر عروة الوثقي اين فتواي ايشان را تأييد نموده، و بر آن تعليقه و حاشيه اي نزده اند(۲۱) و البته اگر وحدت وجود عقيده سالمي بود هرگز ممکن نبود که التزام به لوازم آن موجب کفر و نجاست باشد. و بدون شک متخصص در فقه و کلام و عقايد عقلي و برهاني واقعي اين بزرگوارانند نه ساده انديشاني که هيچ گاه از وادي فلسفه و تصوف بيرون نرفته اند و خيال مي کنند که تخصص در فلسفه و تصوف به معناي پذيرفتن آن هاست! و عدم تخصص هم به معناي باطل شمردن آنها! لذا هر کس را که مخالف با اوهام فلسفي باشد غير متخصص و هر کس را که فريفته فلسفه باشد متخصص مي شمارند!
ملا محسن فيض کاشاني (داماد ملاصدرا): «اين قوم گمان کرده اند که بعضي از علوم دينيه هست که در قرآن و حديث يافت نمي شود و از کتب فلاسفه يا متصوّفه مي توان دانست و از پي آن بايد رفت. مسکينان نمي دانند که خلل و قصور نه از جهت حديث يا قرآن است بلکه خلل در فهم و قصور در درجه ايمان ايشان است».(۲۲)
آيت الله العظمي آقا محمد باقر هزارجريبي غروي در آخر اجازه اي که به علامه بحرالعلوم (ره) نوشته مي فرمايد: «توصيه مي کنم او را (بحر العلوم را) به تلاش در بدست آوردن مقامات عالي اخروي مخصوصاً تلاش در منتشر نمودن احاديث اهل بيت معصومين(علیهم السلام) و دور انداختن تعلّقات و علاقه هاي پست دنيوي و اين که مبادا عمر گرانبهاي خودش را در علوم فلسفي که زيبا جلوه داده شده صرف نمايد زيرا علوم فلسفي مانند سرابي است که به سرعت ناپديد خواهد شد و شخص تشنه آن را آب مي پندارد».(۲۳)
و مرحوم آيت الله مرعشي صوفيه را ريشه کن کننده اساس دين، و ساخته و پرداخته مسيحيان و سنيان مخالف اهل بيت، و اهل بدعت و کفر و اباطيل و تمسک به روايات مجعوله، و مدعيان مقام الوهيت و نبوت به عنوان ولايت و قطبيت، و کشف و شهودهاي خيالي دانسته و… مي فرمايد:
«و عندي ان مصيبة الصوفية على الإسلام من أعظم المصائب تهدمت بها أركانه و انثلمت بنيانه، و ظهر لي بعد الفحص الأكيد و التجول في مضامير كلماتهم و الوقوف على ما في خبايا مطالبهم و العثور على مخبياتهم بعد الاجتماع برؤساء فرقهم ان الداء سرى الى الدين من رهبة النصارى فتلقاه جمع من العامة كالحسن البصري و الشبلي و معروف و طاوس و الزهري و جنيد و نحوهم ثم سرى منهم الى الشيعة حتى رقى شأنهم و علت راياتهم بحيث ما ابقوا حجرا على حجر من أساس الدين، أولوا نصوص الكتاب و السنة و خالفوا الاحكام الفطرية العقلية، و التزموا بوحدة الوجود بل الموجود، و أخذ الوجهة في العبادة و المداومة على الأوراد المشحونة بالكفر و الأباطيل التي لفقتها رؤسائهم! و التزامهم بما يسمونه بالذكر الخفي القلبي شارعا من يمين القلب خاتما بيساره معبرا عنه بالسفر من الحق الى الخلق تارة، و التنزل من القوس الصعودي الى النزولى أخرى و بالعكس معبرا عنه بالسفر من الخلق الى الحق و العروج من القوس النزولى الى الصعودي أخرى فيا لله من هذه الطامات، فأسروا ترهاتهم الى الفقه ايضا في مبحث النية و غيره و رأيت بعض مرشديهم يتلو اشعار المغربي العارف من ديوانه و يبكى و يعتنى به كالاعتناء بآيات الكتاب الكريم فتعسا لقوم تركوا القرآن الشريف و أدعية الصحيفة الكاملة زبور آل محمد «صلوات الله علیهم» و كلمات موالينا و ساداتنا الأئمة عليهم السلام، و اشتغلوا بأمثال ما أومأنا إليها، و رأيت بعض من كان يدعى الفضل منهم يجعل بضاعة ترويج مسلكه أمثال ما يعزى إليهم عليهم السلام (لنا مع الله حالات فيها هو نحن و نحن هو) و ما درى المسكين في العلم و التتبع و التثبت و الضبط أن كتاب مصباح الشريعة و ما يشبهه من الكتب المودعة فيها أمثال هذه المناكير مما لفقتها أيادى المتصوفة في الاعصار السالفة و أبقتها لنا تراثا.
و خلاصة الكلام أنه آل أمر الصوفية الى حد صرفوا المحصلين عن العلم بقولهم: ان العلم حجاب و أن بنظرة من القطب الكامل يصير الشقي سعيدا بل وليا و بنفحة في وجه المسترشد و المريد او تفلة في فمه تطيعه الأفاعي و العقارب الضارية و تنحل تحت أمره قوانين الطبيعة و نواميس نشأة الكون و الفساد، و أن الولاية مقام لا ينافيها ارتكاب الكبائر بل الكفر و الزندقة معللين بانه لا محرم و لا واجب بعد الوصول و الشهود، ثم ان شيوع التصوف و بناء الخانقاهات كان في القرن الرابع حيث ان بعض المرشدين من قائل: وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكاءً وَ تَصْدِيَةً و أىّ تغفل أبلغ من تغفّل من أهل ذلك القرن لما رأوا تفنن المتكلمين في العقائد، فاقتبسوا من فلسفة فيثاغورس و تابعيه في الإلهيات قواعد و انتزعوا من لاهوتيات أهل الكتاب و الوثنيين جملا و ألبسوها لباسا اسلاميا فجعلوها علما مخصوصا ميزوه باسم علم التصوف او الحقيقة او الباطن او الفقر او الفناء او الكشف و الشهود و الفوا و صنفوا في ذلك كتبا و رسائل، و كان الأمر كذلك الى ان حل القرن الخامس و ما يليه من القرون فقام بعض الدهاة في التصوف فرأوا مجالا و رحبا وسيعا لان يحوزوا بين الجهال مقاما شامخا كمقام النبوة بل الالوهية باسم الولاية و الغوثية و القطبية بدعوى التصرف في الملكوت بالقوة القدسية فكيف بالناسوت، فوسعوا فلسفة التصوف بمقالات مبنية على مزخرف التأويلات و الكشف الخيالى و الأحلام و الأوهام، فالفوا الكتب المتظافرة الكثيرة ككتاب التعرف، و الدلالة، و الفصوص، و شروحه، و النفحات، و الرشحات، و المكاشفات، و الإنسان الكامل، و العوارف، و المعارف، و التأويلات و نحوها من الزبر و الاسفار المحشوة بحكايات مكذوبة، و قضايا لا مفهوم لها البتة، حتى و لا في مخيلة قائليها كما ان قارئيها او سامعيها لا يتصورون لها معنى مطلقا و ان كان بعضهم يتظاهر بحالة الفهم و يقول بان للقوم اصطلاحات، لا تدرك الا بالذوق الذي لا يعرفه الا من شرب من شرابهم وسكر من دنهم و راحهم فلما راج متاعهم و ذاع ذكرهم وراق سوقهم تشعبوا فرقا و شعوبا و أغفلوا العوام و السفلة بالحديث الموضوع المفترى (الطرق الى الله بعدد أنفاس الخلائق) و جعل كل فرقة منهم لتمييزها عن غيرها علائم و مميزات بعد اشتراك الجميع في فتل الشوارب و أخذ الوجهة و التجمع في حلقات الاذكار عاملهم الله و جزاهم بما فعلوا في الإسلام.
و أعتذر من إخواني الناظرين عن إطالة الكلام حيث انها نفثة مصدور و تنفس صعداء و شقشقة هدرت و غصص و آلام و أحزان بدرت، عصمنا الله و إياكم من تسويلات نسجة العرفان و حيكة الفلسفة و التصوف و جعلنا و إياكم ممن أناخ المطية بأبواب أهل بيت رسول الله(صلوات الله علیهم اجمعین)و لم يعرف سواهم آمين آمين».(۲۴)
یاور وکیلی:
«اگر در حوزه علميه کسي پنج سال اصول بخواند و بعد پرچم دستش بگيرد و بگويد علم اصول بي اساس است، باطل است، چه مي کنيم؟ به او مي خنديم در فلسفه هم همينطور است. کسي که کمتر از حد تخصصي در اين مسائل تحصيل کرده است، حرفش داراي اعتبار نيست. بنده در حد وسع خودم تا به حال کسي را نديده ام که در اين مسائل به نحو تخصصي وارد شده باشد و مخالف فلسفه و عرفان باشد.»
سمات:
فلسفه و عرفان ـ تا چه رسد به تصوف! ـ براي مبتديان ادعا مي کند که ما اجتماع نقيضين را محال مي دانيم، اما در نهايت نه تنها اجتماع نقيضين را باطل نمي داند، بلکه خدا را جامع نقيضين مي داند، و فراتر از آن اصل عليت را از اساس آن انکار مي کند! اينک آيا از اين فلسفه انتظار چه خدمتي به علم و بشريت مي توان داشت؟! لذا از اظهار نظرهاي مبتديان که بگذريم، اهل بصيرت و عالمان آگاه به خوبي واقفند که تا به حال جز فقيهان و عالمان علوم و معارف عقلاني مکتب وحي هيچ کس خدمتي به دين و اسلام و عقايد صحيح بشريت نکرده است.
آنان از طرفي براي مبتديان مدعيند:
«اصل «امتناع تناقض» و اصل «اثبات واقعيت» دو «اصل متعارف» عمده اي است که مورد استفاده استدلالات و براهين فلسفي قرار مي گيرد. در حقيقت اين دو اصل به منزله دو بال اصلي است که سير و پرواز فلسفي قوه عاقله را در صحنه پهناور هستي ميسر مي سازد».
و از طرف ديگر به بهانه واهي کشف و شهود، صريحا مقتضاي عقل و برهان و فهم و ادراک را انکار مي کنند و مي گويند:
«خلاصه سخن اينكه در عقل نظرى شيء واحد يعنى عين ذات خارجى در صورتى كه علت است معلول نمى شود. ولى در اين نظر فوق حكم عقلى كه حكم كشف و شهود است اين است كه ذات، مجمع أضداد و متصف به ضدين و جامع نقيضين است… ذات بارى … هم علت است و هم معلول!»(۲۵)
«به علّيت حکم کن اما آن را به اين معنا برگردان که علّيت داراي صور و شؤون مختلف شدن است نه معناي توحيد که معتزلي به آن معتقد است!»(۲۶)
مسلم است که اگر کسي پيش از خواندن کلام و عقلانيت مکتب وحي و برهان و تصحيح اعتقادات، پيش استاد مدافع فلسفه شاگردي کند و مطالب آنها را بپذيرد مانند خود استاد فلسفه به بيراهه خواهد رفت، و اگر بعد از اجتهاد در کلام و عقلانيت مکتب وحي و برهان وارد فلسفه شود نه تنها نيازي به استاد فلسفه ندارد بلکه استاد اساتيد آنها را هم درس مي دهد و متوجه خطاها و ضلالت هاي فلسفه و فلاسفه مي نمايد.
یاور وکیلی:
«اختلاف نظر در همه جا هست. در فقه و اصول هم اختلاف نظر هست اما مخالفت با اصل مسئله و اين ادعا که اينها با مکتب اهل بيت نمي سازد، ما در حد وسع خودمان نيافتيم.»
سمات:
پس برويد کمي نظرات علما ـ از جمله علامه حلي و ديگران ـ را که در اين باره نقل کرديم مطالعه کنيد تا آنجا که شيخ حر عاملي ـ قدس الله نفسه ـ بيان مي دارد که اجماع علماي شيعه در تمامي زمان ها بر ابطال تصوف، و رد بر ايشان بوده است و مي فرمايند: «اجماع الشيعة الامامية واطباق جميع الطائفة من زمن النبي والائمة(علیهم السلام) الرد علي الصوفية من زمن النبي(صلوات الله علیه و آله) وسلم والائمة(علیهم السلام) الي قريب من هذا الزمان وما زالوا ينكرون عليهم تبعا لائمتهم في ذلك»(۲۷)
سنّيان افتخار مي کنند که در تاريخ صوفيه نزديک به هزار نفر از مشايخ صوفيه نام برده شده اند که همگي سني هستند و در بين ايشان حتي يک نفر از اهل هوا و انحراف (يعني شيعيان!) وجود ندارد! و دليلشان هم اين است که صوفيه پاکانند! لذا خبيثاني مثل معتزلي را قبول نمي کنند، تا چه رسد به شيعيان!(۲۸)
بلکه صوفيه کار را به جايي رسانده اند که داد زيديه ـ تا چه رسد به عالمان شيعي ـ هم در آمده فرياد برداشته اند که صوفيه ذات خدا را در دختران و پسران براي عشقبازي با آنان داخل دانسته اند: «الصوفية: بل يحل في الكواعب الحسان، ومن أشبههن من المردان… الصوفية: بل اتحد بالبغايا والمردان فصار إياهم، تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا… وقولهم رحمن اليمامة، كقول الصوفية: (الله) للمرأة الحسناء، تعالى الله [الرحمن] عن ذلك علوا كبيرا»(۲۹)
و البته با کمال شرمساري اين اشکال زيدي مذهبان به فلاسفه و عرفا و متصوفه مسلمان وارد است! لذا ابن عربي و شارح معاصر کتاب وي تصريح مي کنند که مواقعه و عمل زناشويي بين زن و مرد در واقع بين مرد و خدا واقع مي شود، چنان که بر خلاف ضرورت عقل و وحي در مجامعت و مواقعه مرد و زن، خدا را فاعل و منفعل! دانسته اند، و همين را هم مقتضاي وحدت شخصيه وجود! (که البته اين مسأله حتي زنا و لواط و مواقعه مشرکين و ملحدين و ناصبي ها را هم شامل مي شود!) و خلقت خداوند و پيدا شدن خلق را، مانند توليد مثل انسان از مني خود! دانسته اند، و همين را هم مقتضاي معارف قرآن و روايات و علوم اهل بيت(علیهم السلام)!(۳۰) فاعتبروا يا اولي الابصار
نظر و گفتار عرفاء و صوفيه در عشق مجازي
دكتر غني مي گويد: بعضي از صوفيه معتقد بوده اند كه پرستش جمال صوري و عشق صورت و دلباختگي به زيبايي مجازي راه وصول به جمال معنوي يعني جمال مطلق است. اين دسته از عرفاء از قبيل احمد غزالي برادر حجت الاسلام غزالي و فخرالدين عراقي و اوحدالدين كرماني و امثال آنها مي گفته اند كه جمال ظاهر، آيينه طلعت غيب و مظاهر زيبايي از جمله صورت زيبا عشق مي ورزيده اند.
اين دسته از صوفيه به اعتقاد همين كه المجاز قنطرة الحقيقة مي گفته اند كه ما در قيد صوريم و ناگزير جمال مطلق را بايد در صور مقيدات مشاهده كنيم چنان كه اوحدالدين كرماني مي گويد:
«زان مي نگرم به چشم سر در صورت زيرا كه زمعني است اثر در صورت
اين عالم صورت است و ما در صوريم معـني نتوان ديد مگر در صــــورت»
جامي در نفحات الانس در شرح حال اوحدالدين حامد كرماني نوشته… در بعضي تواريخ مذكور است كه چون وي در سماع گرم شدي پيراهن مردان چاك كردي و سينه به سينه ايشان باز نهادي!(۳۱)
گونه اي از نظريات انحرافي جنسي فلسفه يونان، با عنوان «عشق مجازي» به بسياري از مکاتب فلسفي و عرفاني راه يافته است. خلاصه اي از مطالب ملاصدرا در اين باره اين است:
در بيان عشق به پسر بچه هاي با نمک و زيباروي:
«بدان که نظرات فلاسفه در اين عشق، و پسنديده و ناپسند بودن آن متفاوت است. آن چه که با نظر دقيق مي توان گفت اين است که چون که اين عشق در وجود بيشتر ملّت ها به نحو طبيعي موجود است پس ناگزير بايد نيکو و پسنديده باشد. به جان خودم قسم، اين عشق نفس انسان را از درد سرها و سختي ها نجات مي دهد و همّت انسان را به يک چيز مشغول و معطوف مي کند که آن عشق زيبايي انسان است که در آن مظهر خيلي از زيبائي هاي خداوند است. و به همين دليل برخي از مشايخ و بزرگان عرفان پيروان خود را أمر مي کردند که اوّل اين راه، بايد عاشق شوند.
زماني نهايت آرزوي عاشق برآورده مي شود که به او نزديک شود و با او هم صحبت گردد و با حصول اين مطلب چيز بالاتري را مي خواهد و آن اين است که آرزو مي کند اي کاش با معشوق خلوت کرده و بدون حضور شخص ديگري با او هم صحبت گردد، و باز با برآورده شدن اين حاجت مي خواهد که با او هم آغوش گشته و او را بوسه باران کند، تا مي رسد به جايي که آرزو مي کند که اي کاش با معشوق در يک لحاف و رختخواب قرار گيرد و تمام اعضاي خود را تا جايي که راه دارد به او بچسباند، و با اين حال آن شوق اوليه و سوز و گداز نفس بر جاي خود باقي است، بلکه به مرور زمان اضافه نيز مي گردد کما اين که شاعر نيز بر اين مطلب اشاره کرده است: با او معانقه [در آغوش گرفتن] کردم باز هم نفسم به او مشتاق است و آيا نزديک تر از معانقه و در آغوش گرفتن چيزي تصوّر دارد؟! اما با اين کار فقط هيجان درونيم افزايش يافت. گويا تشنگي من پايان پذير نيست مگر که روح من و معشوقم يکي شود».(۳۲)
یاور وکیلی:
«کساني که خواندند و فهميدند و انسان به نبوغ و استعدادشان اطمينان دارد. استاد ديده بودند و زحمت کشيدند، مي گفتند فلسفه و عرفان کليد فهم روايات اهل بيت(علیهم السلام) است. واقعيت تاريخ هم به اين مسئله شهادت داده است. در طول تاريخ تشيع، اگر برويد کتاب هاي تراجم را مفصل بگرديد، هيچ کس را پيدا نمي کنيد که فلسفه و عرفان نخوانده باشد و بر روايات معارفي اهل بيت(علیهم السلام) شرحي نوشته باشد و گرهي را باز کرده باشد. چنين کسي را مطلقاً پيدا نمي کنيد. لااقل بنده تا به حال علي رغم اينکه خيلي هم گشتم، پيدا نکرده ام.»
سمات:
البته تحقيقات ايشان بسيار ناقص و کاملا يک جانبه است چرا که جز ظاهري از فلسفه و عرفان چيز ديگري نمي دانند، در حالي که کساني که مسلط بر علوم عقلي مکتب وحي اند کاملا واقفند که تا به حال هيچ گرهي به دست فيلسوفي باز نشده است، بلکه هر گرهي و هر شبهه اي که در عالم هست از قبيل جبر، و وحدت موجود، و ازلي دانستن عالم و انکار خالقيت خداوند متعال، و انکار معاد حقيقي، و نفي نبوت و امامت و شريعت، و پير و مراد دانستن شياطين و اولياي ايشان، و رقص و سماع، و بي مسؤوليتي و تنبلي و خانقاه نشيني، و ترک نماز و چله نشيني و اشتغال به ذکرهاي بدعت، و ارائه اوهام و خيالات شيطاني به عنوان کشف و شهود و مطالب عقلي و… اساس همه آنها از منسوجات فکر بشري و تصوف و فلسفه و عرفان هاي ساختگي، در مقابل هدايت هاي عقلاني و برهاني مکتب وحي بوده است.
علامه مجلسي قدس الله نفسه در مقدمه بحار الانوار متذکر مي شود پس از اينکه مدت ها در جواني به علوم رايج که عموم فلاسفه به داشتن آنها افتخار مي کنند پرداخته است، و به اين نتيجه رسيده است که همه آنها بيهوده و سراب است، و بايد به روايات و احاديث و علوم اهل بيت(علیهم السلام) بپردازد که علم حقيقي جز در آن ها يافت نمي شود، لذا بحار الانوار را براي طالبان حقيقت تدوين فرموده است، اما جالب اين است که غالب فلاسفه و عرفا بدون اطلاع از عقايد وحياني و کلامي اديان، عمري را به تدوين اوهام و خيالات و بافته هاي مشرکان و ملحدان شرق و غرب پرداخته، و مدعي اند که به علوم و معارف حقيقي دست يافته اند، و ديگران حرف هاي آنها را نمي فهمند!
یاور وکیلی:
«از اولين کساني که وارد حوزه معرفتي شدند، کمال الدين ميثم بحراني است که به خودش جرأت داده است که نهج البلاغه را شرح کند. کمال الدين ميثم در عصر خودش معروف به الفيلسوف الرباني است.»
سمات:
خود ابن ميثم قدس الله روحه مانند خواجه طوسي عليه الرحمه نام کتاب خود را قواعد المرام في علم الکلام گذاشته اند و نيز مانند خواجه در اين کتاب وزين به اوهام فلاسفه در مورد قدم عالم و… با اتقان تمام پاسخ گفته اند.
شيخ حر عاملي ايشان را چنين وصف فرمايد: «كان من العلماء الفضلاء المدققين متكلما ماهرا، له كتب منها: كتاب شرح نهج البلاغة كبير و متوسط و صغير».
از آثار اوست: شرح المائة كلمة للإمام علي عليه السّلام، شرح نهج البلاغة، قواعد المرام في علم الكلام، النجاة في القيامة في تحقيق أمر الإمامة و…
حدود شانزده کتاب براي او شمرده شده است که حتي يکي از آن ها فلسفه نيست!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پي نوشت ها:
۱- مبدأ اعلي، محمد تقي جعفري، ۱۰۸ ـ ۱۱۱
۲- منتهى المطلب (ط.ج)، علامه حلي، ج ۳، شرح حال مؤلف، ۳۹ـ ۵۰
۳- تذكرة الفقهاء، (ط.ج)، علامه حلي، ج ۹ ص ۴۱
۴- كشف الحق و نهج الصدق،۵۷
۵- نهج الحق، ۱۲۵
۶- أجوبة المسائل المهنائية، ۸۹
۷- چشم و چراغ مرجعيت (ويژه نامه مجله حوزه درباره آيت الله بروجردي)، ۱۴۰ ـ ۱۴۲
۸- در محضر آيت الله بهجت، ۳/۲۶
۹-مبدأ اعلي،محمد تقي جعفري، ۷۴
۱۰- مبدأ اعلي، محمد تقي جعفري، ۷۲
۱۱- مبدأ اعلي، محمد تقي جعفري، ۷۲
۱۲- انسان کامل، مرتضي مطهري،۱۶۸
۱۳- بحار الأنوار، ۱۹۷/۵۷ ـ ۱۹۸
۱۴- ن. ک: بحارالانوار، ۵۷/ ۱۹۷٫رجال مرحوم نجاشي قدس سره، ۴۳۳/ شماره ۱۱۶۴
۱۵- ن. ک: بحارالأنوار، ۱۹۷/۵۷ ـ ۱۹۸؛ رجال مرحوم نجاشي قدس سره، ۳۰۷/ شماره ۸۴۰
۱۶- خلاصه اى از سخن ابن عربى و شارح قيصرى در فص نوحى اين است: إنّ قوم نوح في عبادتهم للأصنام كانوا محقّين؛ لكونها مظاهر الحق كما أن العابدين لها كذلك؛ لأنّهم أيضاً كانوا مظهر الحقّ وكان الحقّ معهم بل هو عينهم، وكان نوح أيضاً يعلم أنّهم على الحق إلاّ أنّه أراد على وجه المكر والخديعة أن يصرفهم عن عبادتها إلى عبادته، وإنّما كان هذا مكراً منه عليه السلام؛ لأنّه كان يقول لهم ما لم يكن معتقداً به، ويموه خلاف ما أضمره واعتقده؛ إذ كان عالماً وعلى بصيرة من ربّه بأنّ الأصنام مظاهر الحق وعبادتها عبادته، إلاّ أنّه عليه السّلام أراد أن يخلصهم من القيود حتّى لا يقصروا عبادتهم فيها فقط بل يعبدوه في كلّ معنى وصورة.
ولمّا شاهد القوم منه ذلك المكر أنكروا عليه وأجابوه بما هو أعظم مكراً وأكبر من مكره، فقالوا: لا تتركوا آلهتكم إلى غيرها؛ لأنّ في تركها ترك عبادة الحقّ بقدر ما ظهر فيها، وقصر عبادته في سائر المجالي وهو جهل و غفلة؛ لأنّ للحقّ في كلّ معبود وجهاً يعرفها العارفون سواء أكان ذلك المعبود في صورة صنم أو حجر أو بقر أو جنّ أو ملك أو غيرها. رجوع شود به شرح قيصرى بر فصوص الحكم، فص نوحى ۱۳۶ ـ ۱۴۲، طبع قم، بيدار.
۱۷- شرح نهج البلاغة، علامه خويي، ۱۷۷/۱۳
۱۸- شرح نهج البلاغة، علامه خويي، ۱۷۶/۱۳
۱۹- لا شك أن هذا الاعتقاد كفر وإلحاد وزندقة ومخالف لضروري الدين.
۲۰- عروة الوثقى،۱۴۵/۱،مسأله۱۹۹
۲۱- ن. ک: به «تنزيه المعبود في الرد على وحدة الوجود» على احمدى، سيد قاسم.
۲۲- رساله الانصاف، ملا محسن فيض کاشاني
۲۳- خاتمه مستدرک الوسائل،۶۰/۲
ترجمه:
از نظر من مصيبت صوفيان براي اسلام، از بزرگترين مصايب است زيرا ارکان اسلام را منهدم ساخت و بنيان آن را تَرَک داد.
پس از جستجوي عميق و گردش در ميدان هاي کلمات آنان و اطلاع از مطالب مخفي آنان و يافتن رازهاي پوشيده آنان در پي ديدار با سران فرقه هاي تصوّف، بر من روشن شد که اين درد، از راهبان نصارا به دين اسلام سرايت کرده و گروهي از اهل سنّت مانند: حسن بصري و شبلي و معروف و طاووس و زهري و جنيد و ديگران آن را گرفتند، سپس از آنان به شيعه سرايت کرد، تا اينکه کارشان بالا گرفت و پرچم هايشان برافراشته شده و به گونه اي که از اساس دين سنگي را روي سنگ ديگر باقي نگذاشتند. آنان نصوص کتاب و سنّت را تأويل کردند و با احکام فطري عقلي مخالفت نمودند و به وحدت وجود و حتّي موجود، ملزم شدند و در عبادت وجهه گرفتند و بر اوراد آکنده از کفر و اباطيل که رؤساي آنها مي ساختند، مداومت کردند و به چيزي پايبند گرديدند که آن را ذکر خفي قلبي مي ناميدند و از سمت راست قلب شروع مي شد و به سمت چپ خاتمه مي يافت.
گاهي آن را سفر از حقّ به خلق مي ناميدند و گاهي نزول از قوس صعودي به قوس نزولي، و بالعکس که از آن به عنوان سفر از خلق به حقّ و عروج از قوس نزولي به قوس صعودي تعبير کرده اند، خدا به داد اين طامّات برسد، پس ترّهات خود را به فقه سرايت دادند، همچنين در مبحث نيّت و غير آن و ديدم بعضي از مرشدان آنان را که اشعار مغربي عارف را از روي ديوانش مي خواند و گريه مي کرد و به آن اعتنا مي کرد همچون اعتنايي که به آيات قرآن کريم مي شود، جاي تأسف است براي قومي، کساني که قرآن شريف را ترک کنند و دعاهاي صحيفه کامله سجاديه را که زبور آل محمّد صلوات الله عليهم اجمعين و سخنان موالي و سروران اممان(علیهم السلام) را و مشغول شوند با مثال کتاب مغربي و…
و ديدم يکي از آنان را که دعوي فضل داشت و از برخي سخنان که به ائمّه هدي(علیهم السلام) نسبت داده شده، براي ترويج مسلک خود استفاده مي کند مانند (لنا مع الله حالات فيها هو نحن و نحن هو) براي ما با خدا حالاتي است که در آن حالات او ما هستيم و ما او مي باشد، و اين بينوا در علم و تتبّع و تحقيق و ضبط نمي دانست که کتاب مصباح الشّريعة و مانند آن که چنين سخنان منکري در آنها جمع شده، ساخته ايادي صوفيان اعصار گذشته است که براي ما به ارث مانده است.
خلاصه سخن آنکه:
وانگهي شيوع تصوّف و ساختن خانقاه ها در قرن چهارم بود، بعضي از مرشدين آن قرن، وقتي تفنّن متکلّمين را در عقايد ديدند، از فلسفه ي فيثاغورث و پيروان او در الهيّات، قواعدي را اقتباس نمودند و از لاهوتيّات اهل کتاب و بت پرستان، جمله هايي را گرفتند و آن جملات را به لباس اسلام در آوردند و به علم خاصّي تبديل نمودند که آن علم را علم تصوّف يا حقيقت يا باطن يا فقر يا فنا يا کشف و شهود ناميدند.
و در اين زمينه کتابها و رساله ها نوشتند و اين وضع همچنان ادامه داشت تا آنکه قرن پنجم و قرنهاي بعدي فرا رسيد و برخي از زيرکان اهل تصوّف ميدان وسيعي را آماده يافتند تا به اسم ولايت و غوثيّه و قطبيّه و دعوي تصرّف در ملکوت با قوّه ي قدسيّه، چه رسد به ناسوت، در ميان جاهلان، مقام شامخي همچون مقام نبوّت و حتّي الوهيّت به دست آورند.
آنان با مقالاتي مبني بر تأويلات مزخرف و کشف خيالي و رؤياها و اوهام، فلسفه ي تصوّف را توسعه دادند و کتاب هاي پياپي بسياري مانند کتاب تعرّف و دلالت و نصوص و شروح آن و نفحات و رشحات و مکاشفات و انسان کامل و العوارف و المعارف و التّأويلات و غيره که پر از حکايتهاي دروغ و قضاياي کاملاً بي معناست نوشتند.
وقتي کالاي آنان بازار پيدا کرد و نامشان مشهور شد و بازارشان گرم گرديد، به فرقه ها و دسته هاي مختلف تقسيم شدند و عوام و سفلگان را با حديث جعلي «الطّرق الي الله بعدد انفاس الخلايق» اغفال کردند. و براي هر فرقه اي که از ديگران متمايز گردند، علامت هايي را قرار دادند، بعد از اشتراک همه ي آنان در اموري مانند گذاشتن شارب و گرفتن وجهه و تجمع در حلقه هاي ذکر عاملهم الله و جزاي آنان را در آنچه بر سر اسلام آوردند.
خداوند ما و شما را از فريبکاري هاي بافندگان عرفان و فلسفه و تصوّف حفظ کند و ما و شما را از کساني قرار دهد که به آستانه اهل بيت پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) روي مي آورند و کسي را جز آنان نمي شناسند. آميّن آميّن.
۲۴- إحقاق الحق و إزهاق الباطل۱۸۴/۱ ـ ۱۸۵
۲۵- ممد الهمم، حسن زاده، حسن، ۴۹۳
۲۶- فاحكم بالعلية ولكن تصرف فيها بأنها التشؤن لا التوحيد مثلا كما يقوله المعتزلي! اسفار، ۲/۳۰۱۳۰۱/۲
۲۸- اصول الايمان، عبدالقاهر بغدادي اشعري، ۲۴۸
۲۹- الاساس لعقائد الاکياس، ۷۰
۳۰- ممد الهمم، حسن زاده، حسن، ۶۰۷ – ۶۰۹
۳۱- جلد دوم تاريخ تصوف در اسلام از صفحه ۴۰۲ و ۴۰۳
۳۲- اسفار، ۱۷۱/۷