چگونه درس خواندن عیب بود؟
آیت الله العظمی مکارم شیرازی
در شماره های پیشین، گوشه ای از عقاید و آراء بزرگان صوفیه درباره ی عقل و عشق و استدلالات عقلی و علوم نقلی و دانش های آموختنی را از اندیشه ی شکوفانه ی مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی مطرح کردیم و اکنون در این شماره و در ادامه بحث گذشته پاسخ این مرجع بزرگوار شیعه در مورد آن عقاید باطل را مطالعه بفرمایید.
يكى از صوفيان معروف «ابوسعيد الكندى» در خانقاهى منزل داشت و در جمع دراويش به سر مى برد و گاهى در پنهانى! به حوزه درس وارد مى شد، روزى در خانقاه دواتش از جيبش بيرون افتاد و رازش كشف شد! بعضى از صوفيان به او گفتند: عورت خويش را پنهان دار! (۱)
روزى شبلى دواتى در دست حسين بن احمد صفار ديد به او گفت: سياهيت را از پيش من ببر كه مرا سياهى دلم بس است!
نگارنده گويد: دسته اى كه دوات و مركب را عورت بدانند و درس خواندن در ميان آنها عيب و ننگ باشد، چه اميدى به خير و صلاحشان مى توان داشت، به قول ظريفى:
ميان اين سخن با حكم اسـلام تفاوت از زمين تا آسمان است
حال اين سخن را با گفتار امام صادق(علیه السلام) پيشواى بزرگ مذهب تشيع مقايسه كنيد: مرحوم صدوق در كتاب امالى از آن بزرگوار نقل مى كند:
((اذا كان يوم القيمة جمع اللّه الناس فى صعيد واحد و وضعت الموازين فتوزن دماء الشهداء مع مداد العلماء فيرحج مداد العلماء على دماء الشهداء ))
((در روز قيامت خداوند متعال مردمان را در يكجا جمع مى كند، آن وقت خون هاى شهيدان را در يك كفه ی ميزان و مركب هاى دانشمندان و علماء را در كفه ديگر مى نهند، آن كفه اى كه حامل مركب هاى علماء مى باشد سر فرود مى آورد و برترى مى يابد))! (۲)
اين بود گوشه اى از عقايد و آراء بزرگان صوفيه درباره ی عقل و عشق و استدلالات عقلى و علوم نقلى و دانش هاى آموختنى ذلك مبلغهم من العلم!
كوسه ی ريش پهن!
يكى از نويسندگان صوفى پس از نقل بسيارى از حكايات گذشته مى نويسد: با تمام اين ها نبايد از فحواى اين كلمات اين طور استنباط كرد كه صوفيه اساساً مخالف علم و كتاب و مزاحم دانش و دشمن دفتر و قلم و دوات بوده اند. (۳)
بايد به اين گونه افراد توجيه گر گفت: مخالفت آنها با علم و دانش مربوط به فحوى و استنباط نيست، صحبت از تصريح و نص كلام آنهاست، پس از اين همه داستان ها درباره ی حُسن و جمال ليلى، حالا مى گوييد كسى تصور نكند كه ليلى زن بوده است. راستى عجيب است، درست همان ضرب المثل معروف است كه انسانى را به كوسه بودن توصيف كنيم بعد بگوييم در عين حال ريش پهن خوبى داشت!
هرگاه روى انصاف قضاوت كنيم، روشن مى شود اين روشى را كه صوفيه براى خود انتخاب كرده اند با هيچ معيار صحيحى سازش ندارد قبل از هر چيز اين موضوع را به قرآن مجيد عرضه مى داريم، و قضاوت را از اين كتاب بزرگ آسمانى مى خواهيم، قرآن مى گويد:
۱ـ ((قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةأَنْ تَقُومُوا للهِ مَثْنَى و َفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا)) ؛ (۴)
خداوند به پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) دستور مى دهد كه در مقابل سخنان بى اساس ماجراجويان و مخالفين آنها را به يك چيز كه در حقيقت ريشه تمام خيرات و پايه ی اصلى كاخ سعادت بشر است و به خوبى مى توان در پرتو آن راه حقيقت را پيدا كرد، پند و اندرز دهد.
مى فرمايد: ((بگو من شما را تنها به يك چيز اندرز مى دهم و آن اينكه فرد فرد يا دسته جمعى براى خدا، قيام كنيد و تفكّر نماييد)) بنابراين معلوم مى شود كه تنها راه نجات و سعادت، انديشه و تفكر است.
۲ـ ((كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُوا الاْلْبَابِ))؛(۵)
((اين كتاب گرانبها و پر بركتى است كه بر تو فرستاديم تا در آياتش تفكر كنند و صاحبان انديشه و عقل متذكر شوند.))
بنابراين منظور اصلى از تنظيم اين كتاب مقدس آسمانى و فرستادن آن بر پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) تفكر و انديشه و يادآورى صاحبان فكر و عقل مى باشد و اين بزرگترين افتخار و فضيلتى است كه نصيب عقل شده است.
۳ـ ((إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُوا الاْلْبَاب)) ؛ (۶)
در اين آيه شريفه خداوند فهم معانى آيات و تذكر را مخصوص به صاحبان عقل و انديشه كرده است. و در جاى ديگر فرموده:((وَ مَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُوا الاْلْبَابِ))(۷) ؛ در اين آيه نيز همان معنى را بيان مى فرمايد و اين بزرگترين موقعيتى است كه با اين آيات براى عقل و انديشه اثبات مى شود.
۴ـ ((أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمْ اللهُ وَأُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الاْلْبَابِ)) ؛(۸)
در اين آيه ی شريفه خداوند متعال «هدايت» و «عقل» را قرين يكديگر قرار داده و بندگان مخلص و خاص خود را به اين صفت برجسته مى ستايد از اين بيان اهميت مقام عقل به خوبى روشن مى شود.
۵ـ در سوره ی طلاق صاحبان عقل را مخاطب ساخته و مى فرمايد:
((فَاتَّقُوا اللهَ يَا أُوْلی الاْلْبَابِ الَّذِينَ آمَنُوا)) ؛(۹)
((پرهيزگارى را پيشه سازيد اى صاحبان عقل كه ايمان آورده ايد.))
شكى نيست كه بالاترين كمالى كه براى انسان متصور است همان مقام تقوى و پرهيزگارى است چنانكه در جاى ديگر تصريح مى فرمايد كه ميزان شخصيت و مقام هر كس تقواى او است:
((إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاكُمْ )) (۱۰) ـ و چون در آيه سابقه دستور اكيد درباره ی تحصيل مقام تقوى صادر فرموده و روى سخن را با صاحب دلان و عاقلان كرده است استفاده مى شود كه اساس و شالوده ی «تقوى» را «عقل» تشكيل مى دهد. (دقت كنيد)
((إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَوَاتِ وَالاْرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لاَيَات لاِولِي الاْلْبَابِ)) (۱۱)
در آفرينش آسمان ها و زمين و آمد و رفت شب و روز دلايل و نشانه هايى از عظمت و توحيد خداوند است براى صاحبان عقل و فكر البته روشن است كه فهم اسرار توحيد و درك عظمت آفريننده ی جهان هستى يكتا سرچشمه ی سعادت و خوشبختى و يگانه منشأ ايمان و تقوى و ساير فضايل انسانى است و چون پايه ی آن، به صريح اين آيه ی شريفه بر روى اساس عقل نهاده شده است بنابراين منشأ تمام اين بركات عقل خواهد بود.
آيا با اين وضعيت، عقل را بيگانه و اجنبى بلكه راهزن راه خدا شمردن صحيح است؟!
۷ـ ((قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ))(۱۲)؛
بياوريد برهان خود را اگر راستگو هستيد ـ پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم)مأمور شد كه اين سخن را در مقابل دعاوى بى اساس اهل كتاب كه داخل شدن بهشت را اختصاص به خود مى داند بفرمايد.
خداوند در اين آيه ی شريفه، دليل بر صدق و راستى را برهان و منطق شمرده، و دعاوى بى دليل و برهان را از درجه ی اعتبار ساقط گردانيده است؛
اين بيان در موارد ديگرى از قرآن نيز تكرار شده است، در سوره ی انبياء آيه ۲۴ مى فرمايد:
((أَمْ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ))؛
آنها غير از خداوند بزرگ معبودهاى ديگرى براى خود انتخاب كردند، بگو برهان خود را بر اين مطلب اقامه كنيد.
هم چنين در سوره ی نمل آيه ی ۶۴ مى فرمايد:
((أَ اِلهٌ مَعَ اللهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ!))؛
آيا معبود ديگرى با خداست؟ بياوريد برهان خود را اى مدعيان!…
كوتاه سخن اينكه: روش و طريقه ی قرآن در هر مورد مطالبه ی دليل و برهان است و خود قرآن هم براى اثبات حقايق به اين ابزار دست زده و مطالب خود را بر روى اين پايه ی محكم (نه چوبين!) برقرار ساخته است، هر كس با قرآن سرو كار دارد به خوبى مى داند كه قرآن در هيچ مورد ارزشى براى سخنان كسانى كه از روى عقل و انديشه صحبت نمى كنند، قائل نشده است.
و هيچ گاه تكيه گاه سخنان خود را «بياو ببين، و تا نروى نبينى! و تا نخورى ندانى!» قرار نداده است.
ما هميشه در برابر جهانيان به اين موضوع افتخار مى كرده ايم و خود را به پيروى منطق و دليل معرفى كرده و از پيروى دعاوى بى دليل تبرئه مى نموده ايم ـ در اين قسمت كتابها نوشته و كليه عقايد خود را مدلل ساخته ايم و دهان مخالفين را با دليل و برهان بسته ايم و هيچ وقت به سخنان سستى مانند گفتار اين شاعر قناعت نكرده ايم:
چو بشنوى سخن اهل دل مگـو كه خطاست سخن شناس نه اى دلبــرا خـطا اينجـاست
و هرگز به اين تارهاى عنكبوت چنگ نزده ايم، اما متاسفانه جمعيت متصوفه درست نقطه مقابل اين روش را دنبال مى كنند.
—————————–
پی نوشت ها:
۱ـ نقد العلم و العلماء/ ۳۱۷٫
۲ـ با مختصر تفاوت بحارالانوار ۱۶/۲ به نقل از امالى شيخ.
۳ـ منظور استاد، دكتر قاسم غنى است كه وى در كتاب «تاريخ تصوف در اسلام از صدر اسلام تا عصر حافظ» پس از نقل حكايات فراوان نوشته است: «از احوال صوفيه در ذّم علم و حكمت و قدح عقل و استدلال و طعن بر علما و فلاسفه و ترغيب به ترک علوم رسمى و حكايات فراوان راجع به دفن و سوختن و به آب افكندن كتب كه از مجموع آن حكايتها بر مى آيد كه عمل شايع و مطردى بوده است نبايد استنباط كرد كه صوفيه مخالف علم و كتاب و مزاحم دانش و دفتراند و يا تعليم و تعلم علوم نافعه و فنون مفيده را منع مى كنند، بنابراين تعاليم آنها طبعاً و قهراً منجر به شيوع جهل و همجيّت خواهد شد، هر كس چنين استنباطى كند بواسطه دورى از مشرب و مذاق اين طايفه و اشتباه در بعضى اصطلاحات است» (همان/۵۱۵)
۴ـ سبا: ۴۶
۵-ص: ۲۹
۶ـ زمر: ۹
۷ـ آل عمران: ۷
۸ـ زمر: ۱۸
۹- طلاق: ۱۰
۱۰- حجرات: ۱۳
۱۱- آل عمران: ۱۹۰
۱۲ـ بقره: ۱۱۱
۱۳ـ اهميت عقل در اسلام:
اسلام بيش از همه اديان و نظامات اجتماعى براى «عقل» اهميت قائل است به طورى كه «عقل» اساس دين اسلام معرفى شده است «العقل اساس دينى. حديث نبوى».
از نظر اسلام كسانى كه از نعمت عقل محرومند. تكليف ندارند، در احكام و حقوق اسلام علاوه بر اينكه «عقل» يكى از مدارك چهارگانه (كتاب، سنت، اجماع و عقل) ذكر شده، مدرک منحصر به فرد اصول اعتقادى نيز عقل مى باشد، تمام فقها و كارشناسان اسلامى در اين اصل اتفاق نظر دارند كه كليات اصول عقايد بايستى به استدلال عقلى مستند بوده باشد.
آيات شريفه كه در بزرگداشت «عقل» و الزام انسانها به روش هاى عقلى داده شده و آن را به عنوان پديده ی مميز انسانى معرفى نموده است، فراوان است. اين آيات به چند قسم تقسيم مى گردد.
۱ـ تعقل در جهان هستى و هماهنگى و نظام قوانين آن كه دليل اثبات خداوند محسوب مى نمايد از قبيل «وَسَخَّرَ لَكُمْ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لاَيَات لِقَوْم يَعْقِلُونَ» (سوره نحل آيه ۱۲)
«خداوند شب و روز و خورشيد و ماه را براى شما مسخر نمود و كرات فضايى تحت فرمان او است اين نظم و ترتيب براى انسانهايى كه تعقل مى كنند، دلايلى در بر دارد».
قرآن مجيد به مردم استقلال عقل و فكر مى دهد و آنها را وادار مى كند كه با عقل خودشان در همه امور نظر كنند و خوب و بد را بفهمند لذا به هر مناسبتى آدمى را به انديشيدن و بهره جستن از عقل خويش براى پى بردن به اسرار جهان دعوت كرده است آن همه «افلا تعقلون»، «لعلكم تتفكرون»، «افلا يتذكّرون»، «افلا يتدبرون»، «فانظروا» و نظاير اين ها كه در قرآن كريم آمده، همه دستوراتى است كه افراد مسلمان را به تفكر و تدبر در هر چه آفريده شده است مى خواند.
گذشته از اين آيات، آيات بسيارى كه فوائد خوبی ها از قبيل: نماز، زكوة، عدل و احسان و جهاد و علم بيان مى كنند و ضررهاى بدى ها را از قبيل آدم كشى، شراب، زنا، دروغ و خيانت شرح مى دهد در همه اينها مى خواهد عقل و فكر مردم را باز كند، خوبى و بدى را به آنها بفهماند.
۲ـ بعضى از آيات ندامت انسان را منعكس مى نمايد كه در اثر عدم تعقل به عذاب اخروى گرفتار مى شود.
«وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ» (سوره ملك:۱۰)«تبهكاران در عذاب جهنم مى گويند اگر حقيقت را مى شنيديم و تعقل مى كرديم از معذبين در آتش نبوديم».
۳ـ قرآن گروهى را كه تعقل نموده اند ولى باز حقيقت را پوشانيده و آن را راه خود منحرف ساخته اند توبيخ مى نمايد:
«يَسْمَعُونَ كَلاَمَ اللهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ» (بقره: ۷۵) كلام خدا را مى شنوند، سپس آن را با آنكه تعقل كرده اند، منحرف مى سازند.
۴ـ قرآن مجيد مقام «انسان» بودن را از افرادى كه از فكر و انديشه خود بهره گيرى نمى كنند، سلب نموده و به عنوان پست ترين حيوانات از آنان ياد مى كند مانند: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ » (انفال آيه ۲۲)