سخنی پیرامون توحید و وحدت عددی
«حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی»
اشاره:
فقیه و متکلم و مرجع بزرگ شیعه حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی مدظله العالی در این نوشتار به عنوان اشاره چنین میفرمایند: بعضی از اهل نظر مدعی شده اند که تلقی صحابه و علما و متکلمین و حکمای بزرگ مثل ابنسینا از توحید به گفته او وحدت عددیه است و از این همه اعاظم علم و معرفت تا قرن دهم هجرت، کسی به درک و فهم نایل نشده است و در واقع همه صحابه عالیقدر و بزرگان علما و اکابر متکلمین و حکما را تخطئه کرده، در مسأله توحید، که اساس همه معارف است، جاهل و غیرموحد معرفی می نماید.
اینک نورالصادق توحید متلقی از دلالت عقل و برهان و هدایت وحی و قـــرآن را از قرینـه ی بلنــد و اندیشه ی شکوفانه ی این مرجع آگاه و آزاد اندیش را به مخاطبین خود ارائه می دهد تا راه از بیراهه نمایان گردد.
بعضی از اهل نظر(۱) مدعی شده اند که تلقی صحابه و علما و متکلمین و حکمای بزرگ مثل ابن سینا از توحید به گفته او وحدت عددیه است و تا یک هزار سال بعد از هجرت، این تلقی وجود داشته و همه بر آن بوده اند و هر چند در کلمات معجز آیات حضرت امیرالمؤمنین و سیدالموحدین(علیه السلام) ، توحید خالص و حقیقی و وحدت صرف بیان شده است، از این همه اعاظم علم و معرفت تا قرن دهم هجرت، کسی به درک و فهم نایل نشده است و در واقع همه صحابه عالیقدر و بزرگان علما و اکابر متکلمین و حکما را تخطئه کرده، در مسأله توحید، که اساس همه معارف است، جاهل و غیرموحد معرفی می نماید.
لذا برای بررسی این موضوع با استعانت از خداوند متعال جسارت ورزیده، در مشهدی که سخن گفتن از آن، حقّ بزرگان ـ از پرورش یافتگان در مکتب اهل بیت(علیهم السلام) ، است ـ حضور یافته، در صف نعال به استفاضه و استفاده می نشینیم.
بود که صـدرنشینان بارگاه قبول نظر کنند به بیچـارگان صف نعال
و باشد که با توحیدی که آن بزرگان داشته اند و آن را متلقی از دلالت عقل و برهان و هدایت وحی و قرآن دانسته اند، در حدّ استعداد و ظرفیت بصیرت خود آشنا شویم و ربط آن را با وحدت عددی بررسی نماییم و با توحیدی که این اهل نظر تا قرن دهم آن را از نظر اکابر علما مستور و همه را از آن محجوب می داند، آشنا گردیم. و ما توفیقی الا بالله علیه توكلت و الیه انیب.
بدیهی است « هر شیء بما انه شیء واحد فی الخارج لیس شیئین فهو واحد یقال له هذه الشیء واحد»؛ همه ی اشیاء، هرکدام به این لحاظ که خود در خارج شیئی هستند واحدند؛ زید واحد است. عمرو واحد است. فرشته واحد است. مسیح واحد است. روح القدس واحد است. خداوند متعال، جلّ و اسمه، واحد است. هر شیئی بنفسه واحد است.
و به همین معنا تثلیث مسیحیّت باطل است؛ زیرا شیء واحد(الله تعالی) یک شیء است و سه شیء نیست؛ و اگر مرکب از سه شیء خارجی و واقعی را واحد بدانند مثل سایر اشیای مرکبه و غیر بسیطه، و بگویند مرکب از ثلاثه واحد است مثل سایر مرکبات که هرکدام واحدند، قول به ترکیب است و توالی فاسده بزرگ دیگر برآن مترتّب می باشد.
وحدت(الله) به این معنا اگر چه ضروری الثبوت است و من القضایا التی قیاساتها معها است و در مثل این وحدت باری تعالی متفرد نیست، لکن به لحاظ نفی تثلیث نصاری و این که شیء واحد سه شیء نیست، در مسأله توحید مورد توجه واقع شده است و این وحدت که یک شیء واقعی، دو شیء واقعی و بیشتر نیست وحدت عددی هم شمرده نمی شود و به عبارت دیگر، یک چیز یک چیز است.
و این منافات ندارد با این که می گویند: اشیاء ممکن همه به حکم: کل ممکن زوج ترکیبی مرکب من الوجود و الماهیة مرکب از دو چیز می باشند زیرا این تحلیل در ذهن است و در خارج دوشیء مورد اشاره مستقل به عنوان وجود و ماهیّت نیست، و بنابر قول به اصالة الوجود ماهیّت امری اعتباری است و واقعی و حقیقی نیست، و بنابر قول به اصالة الوجود ماهیّت امری اعتباری است و واقعی و حقیقی نیست، و بنابر اصالة الماهیه هم وجود امری اعتباری و غیرحقیقی است.
و گاه مراد از واحد و وحدت شیء، کونه واحداً من جملة کالعشرة او الالف او الاکثر است، که این وحدت را می توان وحدت عددی گفت ولکن وحدتی که در توحید(الله) مقصود است، نیست؛ بلکه شرک صریح است و چنانکه بعضی از بزرگان فرموده اند«در روایت شریح بن هانی، مراد از واحدی که اطلاق آن بر خدا جایز نیست همین است و همین وحدت عددیه است که از باری تعالی منفی است که واحد از آحاد و اعداد باشد».
و معنای دیگر از واحدیت و وحدت، احدیت شیء و بساطت ذاتی و خلوص و تنزه آن از ترکیب و تبعض و تجزء است که این معنا اگرچه از معانی عالیه توحید و مستفاد از سوره ی مبارکه توحید است، با وحدت عددی(الله) که ناظر مذکور آن را به همه تا قرن دهم نسبت داده و همه را رمی به اشتباه و خطا کرده است، مربوط نیست.
و گاه گفته می شود فلان شیء واحد است، زید واحد است و دو زید نیست؛ یعنی دو فرد ندارد و یک زید است و تکرر و تعدد ندارد، یا انسان یعنی الحقیقة التی تقال علی زید و بکر و جابر و سائر افراد انسان واحد است و دو حقیقت نیست، خدا هم واحد است و دو خدا نیست، این وحدت هم برای خدا ثابت است. چنانکه برای زید با مشخصاتی که دارد فرد دیگر نیست، برای خدا نیز فرد دیگر نیست.
و به عبارت دیگر تعدد خارجی هیچ یک از زید و عمرو و هر جزئی و تعدد مفهوم انسان و حیوان و چه جزئی حقیقی یا اضافی یا کلی باشد و هم چنین تعدد(الله) قابل تصور نیست.
اعلام شخصیه و اشخاص و افراد و ذات یگانه و یکتای الوهیت که هریک همان خود هستند، نمی شود مکرر و متعدد باشند و دو عدد باشند و دو زید و دو خدا قابل تصوّر نیست.
و اگر مفهوم چیزی کلی باشد و منحصر در فرد، باز هم به این حساب نه آن مفهوم کلی و نه آن فرد خاص مکرر نخواهند شد. چنانکه اگر هم افراد متعدد داشته باشد، هر یک از آن افراد تکرر و تعدد ناپذیرند. بنابراین این وحدت برای(الله) چه علم شخصی و چه کلی منحصر در فرد باشد ثابت است.
و به تعبیر دیگر می گوییم «این شیء واحد است» دو معنی دارد؛ یکی این که یک شیء است و دو شیء و بیشتر نیست که معنایش بدیهی و ضروری است و لذا نصاری در عقیده به این که الله سه شیء است، خلاف ضرورت ظاهر و بیّن گفته اند.
معنای دیگر این است که این شیء ثانی ندارد و به عبارت دیگر این ذات متشخص به تشخصات خاصّه خود که زید است ثانی ندارد و واحد است. عمرو هم به این معنی واحد است و تکرر ندارد. این درخت و این سنگ و این برگ درخت و این مورچه و این میکروب و این سلول و آن خورشید و ماه و کهکشان و این و آن و کوچک و بزرگ و جبرئیل و میکائیل و خداوند متعال همه هر یک واحدند و به امتیازات خاصه و مشخصات معلومه خود ممتاز و مشخص هستند، و اگر صاحب این وحدت نباشند هر چیزی چیز دیگر و همه چیز و هر شیء همه اشیا می شود و چیزی مورد اشاره نخواهد شد و اگر مشار الیه شد، آن چیز واحد خواهد بود.
این مطلب حتی در حقایق نوعیه یا جنسیه مثل انسان و حیوان و جواهر و اعراض نیز جاری و صادق است. انسان حقیقت واحده ای است که بر زید و عمرو و بکر و همه افراد انسان اطلاق می شود. اما این حقیقت واحد است و ثانی ندارد.
البته باید متوجه بود غرض از این که ثانی ندارد این نیست که نوع حیوان منحصر به انسان است و بقر و فرس مثلاً وجود ندارد، بلکه مقصود این است که خود آن تکرر و تعدد ندارد.
بناء علی ذلک، الله جلّ اسمه، واحد است، ثانی و دومی ندارد و ممکن نیست داشته باشد. زیرا ثانویت و دو بودن بدون ما به الامتیاز قابل تعقل نیست و با ما به الامتیاز، شیء ماله الامتیاز تکرار او و دومی او نخواهد بود. نه از باب این که در اثبات توحید خدا می گویند اگر دو باشند و شریکی برای او باشد تعین و تشخص آنها از یکدیگر لامحالة بما به الامتیاز است و لازم آن ترکب ذات از ما به الامتیاز و ما به الاشتراک است، بلکه از نفس همین جهت که لازم وجود مکرر زید تشخص او است؛ زیرا الشیء مالم یتشخص لم یوجد و بدون تشخّص او از زید تکرار او و تعدد او نخواهد بود و قابل اشاره و قابل خطاب نمی باشد.
البته خداوند متعال با سایر اشیا از این جهت فرق دارد که اشیا بعضی با بعض دیگر شباهت دارند و از بعض جهات مثل یکدیگرند؛ ولی خداوند متعال بی شبه و نظیر است مثلاً اشیا با هم در جهت امکانیت و مخلوقیت و احتیاج به غیر و جوهر یا عرض بودن و نوع و صنف شباهت دارند و مثل یکدیگرند مثلاً زید مثل عمرو و مثل بکر انسان است و عمرو و بکر هم مثل او انسانند و همه فی الجمله مشابه و مماثل و مشاکل یکدیگرند، امّا خداوند متعال از این مماثلت و داشتن مثل منزه است؛ و لیس کمثله شیء است و توصیف به جزئیت و کلیت نمی شود.
مگر بنابر این که وجود را حقیقت واحده و مشترک معنوی بین واجب و ممکن بگویند که هر چند وجود ممکن را در طول وجود واجب و اختلاف را به مراتب و شدت و ضعف بگویند، بالاخره مثلیت فی الجمله بین واجب و ممکن خواهد بود و با لیس کمثله شیء بطور مطلق منافات دارد و به عبارت دیگر وحدت خدا به این معنا که تکرر و تعدد ندارد با اشیای دیگر این فرق را دارد که اشیای دیگر هرکدام واحد حقیقتی از حقایق کلیه و فردی از افراد آن می باشند که آن واحد به اصطلاح جزئی و آن حقیقت کلی است؛ مثل زید که فرد انسان است و اگر هم در فردیت واحد باشد، واحد عددی است هر چند فرد منحصر آن کلی و حقیقت باشد. غیر خدا همه به این ملاحظه هر چند باشند و وحدت اگر داشته باشند وحدتشان عددی است ولی خداوند متعال که منزه از توصیف به جزئیت و کلیت است وحدتش به همان معنایی است که گفته شد که تعدد و تکرر در او نیست، نه این که وحدتش عددی باشد تا غیر او و عدد دیگر برای او قابل تصور باشد.
بلی! چنانکه گفتیم ممکن است بنابر این نظر که وجود مقول به تشکیک و ذی المراتب است، وحدت وجود حق را کسی وحدت عددیه بگوید. چنانکه ظاهراً اشکال سید احمد کربلایی به محقق اصفهانی همین بوده است که بنابر این معنا وحدت حق، عددیه خواهد بود و غیر آن قابل تصور است.
توضیح این مطلب چنین است که گفته می شود هر واحدی که موصوف شود به این که خودش خودش می باشد و غیر او او نیست از او مسلوب است، وحدت آن وحدت عددی است و از وجود حق بنابر قول به تشکیک غیر او مسلوب است و غیر او او نیست و در مقابل این وحدتی است که صرف وحدت است و هیچ غیری از او مسلوب نیست؛ اگر چه او هیچ یک از آن اغیار نیست و به عبارت دیگر بنابر بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بواحد منها گفته می شود وجود هیچ شیئی، مسلوب از حق و غیر حق نیست و همه محاطند و او محیط و همه مملوکند و او مالک و همه مقهورند و او قاهر و او بر همه احاطه وجودیه دارد؛ واحد است و یگانه است در عین این که هیچ یک از اشیا نیست، همه او هستند و غیر او نیستند ولی او هیچ یک از آنها نیست. او غیر هر یک از آنها است ولی آنها غیر او نیستند.
بالاخره با مثل این بیان که شاید کمال مقصود آنها با آن ادا نشده باشد می گویند هر چه غیر از این معنا باشد سر از وحدت عددی در می آورد، و وحدت حق وحدت صرفه و بالذات و غیرمحدود و غیرمتناهی است و با سلب وجود اشیا از او وجود او محدود و مقهور این سلب می شود. بنابراین می گویند مثلاً تا قرن دهم کسی از صحابه واجلّه علما و متکلمین و حکما سر از معنای توحید خدا در نیاورده و آن را نفهمیده اند و آن توحید و عدم تعدّد و تکثر که برای همه اشیا گفتند مادام که با این توحید که عدم امکان تصور غیر حق و مسلوب از حق است توأم نباشد توحید نیست و هر وحدتی که به سلبِ غیر، از واحدی باشد وحدت نیست. حتی بنابر قول به اصالة الوجود و قول به تشکیک و ذی المراتب بودن وجود، چون بنابر آن وجود مراتب نازله غیر از وجود حق و مسلوب از او است.
این معنا همان وحدت شخصی وجود و اعتباری و غیرحقیقی بودن متعینات (به کسریا) است و حق بودن و غیر مسلوب بودن ارض و سما و حجر و مطر و انسان و ملائکه و حیوان از او است و سلب او از وجودات متعیّنه به تعینات مختلفه است که او هیچ یک از اینها نیست و اینها هم چیزی حقیقی نیستند و اگر باشند و همه او هستند و غیر از او چیزی نیست؛ و لیس فی الدار غیره دیّار. آنکه و آنچه حقیقت است او است و آنچه اعتبار و غیرحقیقی است او نیست و او بر آن متعین به آن اعتبار صادق نیست.
به هرحال هر تعبیری ادق و ارق از این داشته باشند وحدت شخصی وجود و توحیدی است که به قول ایشان صحابه و اجله علما و حکما آن را در نیافته بودند و اهل مکاشفه و شهود به آن رسیده اند.
ما عرض می کنیم با هر بیان و تقریر که این مطلب ادا شود، از دعوت قرآن و انبیا این معنا ظاهر نیست و صحیح نیست که کسی بگوید دعوت انبیا به توحید که اساس و اصل دین است از آدم تا حضرت خاتم، صلوات الله علیهم، تا قرن دهم بر همه مخفی مانده است و بلاغ مبین در آن انجام نشده و همه در ضلالت واگذار شده اند و بعثت انبیا تا قرن دهم بی حاصل بوده است.
متبادر از دعوت قرآن و همه انبیا بینونت مخلوق و خالق و اصنام و مسیح و آلهه با الله و واقعیت و خارجیت وجود آنها است.
متبادر از دعوت آنها وحدة الموصوف بالخالقیة و الرازقیة و من له الاسماء الحسنی و عدم الوهیت غیر از او است لکونه موصوفاً بما یضاد هذه الاسماء من العجز و الجهل است و لا اله الا الله، نفی الوهیت همه و هر چیزی است که فاقد این صفات است و اثبات آن برای الله واحدی است که شریک و نظیر و عدیل و مثل و نظیر برای او که حقیقتش از توصیف به کلیّت و جزئیت منزه است نیست. همه غیر او هستند و او غیر از همه است چنانکه همه هم غیر هم هستند و صادق بر دیگری نیستند. این توحیدی است که در حدفهم بشر است و انبیا آن را تبلیغ کرده و تفهمیم آن میسر است. خواه آن را شما وحدت عددی بگویید یا از این عدم امکان فرد دیگر آن که مثل فرد حقایق کلیه ذات الافراد نیست، آن را عددی ندانید. این توحید است. اصلاً در توحید مستفاد از قرآن کریم اثبات غیر (الله) به عنوان مخلوق و مرزوق و فقیر و جاهل و عاجز و مملوک و العزیز به و الذلیل له و اصنام و معبود های دیگر و ملائکه و همه و همه منطوی است و از توحید ذات و صفات، نه نفی ذوات سایر کاینات و مخلوقات مقصود است و نه غیر او او نبودن مضرّ است و در مثل قوله تعالی «افی الله شك فاطر السماوات و الارض» هم توحید خدا و وحدانیت او در فاطریت آسمان ها و زمین ثابت است و هم آسمان ها و زمین وجودشان و تحققشان ثابت است نه این که او از هر یک از آنها مسلوب و هیچ یک از آنها از او مسلوب نباشد. آیا کسی از این آیه کریمه ی فطر، معنایی از آسمان ها و زمین که غیرمسلوب و غیرقابل سلب از خدا باشد می فهمد؟!
ما به این آقایان عرض می کنیم شما را به خدا این کشف و شهودهایی را که برای خود یا دیگری مدعی هستید پیش خود نگهدارید و مسلمانان و اهل قرآن و کسانی را که به قول شما به مرتبه کشف و شهود نرسیده اند به حال خود بگذارید تا به کار دنیا و آخرت خود بپردازند و از جهاد و امر به معروف و نهی از منکر و ریاضات شرعیّه باز نمانند و این معنای توحیدی را که بعضی می گویند بسا یهود و نصاری و مجوس بلکه بت پرست ها هم داشته باشند بازگو نکنید، بلکه برای خود حفظ کنید «حتی یكشف لكم ما تقولون».
و حاصل این که وحدت ذاتی الله مضاد با تکثر و تکرر است و این وحدت منافات با این ندارد که مصداق عناوین کلیه ای باشد که عنوان ذات (الله) نباشد مثل (اله) و (معبود) و (خالق) و (رازق) که در خارج یا عندالعرف به حق یا به اشتباه و غلط بر غیر او اطلاق شود؛ مثل لا اله الّا الله یا لا خالق الاّ الله یا معبود الا الله که در مثل این نفی و اثبات و توحید اگر چه عددی باشد، وحدت ذاتیه (الله) که این صفات غیر ذاتی را از غیر او نفی می کنیم و برای او ثابت می نماییم محفوظ است و این غیر از وحدت عددی (الله) به آن گونه که مشرکین گمان می کردند و شرح خواهیم داد، می باشد که (الله) از آن منزه است.
و به عبارت دیگر، الهیت و معبودیت و خالقیت از صفاتی است که اگر برای غیر خدا هم ثابت شود، با توحید ذات منافات ندارد. هرچند اثبات این صفات برای غیر خدا بالذات، مثل اصل وجود غیر (الله) ممکن نیست و این صفات هم همه برای غیر خدا در همان محدوده ی امکان و نیاز به غیر قرار دارند و در واقع توحید خدا به این صفات به حکم شرع و به هدایت شرع ثابت است که این شرک و مشارکت را ممنوع و باطل اعلام کرده و «ان هی الا اسماء سمیّتموها انتم و آباءكم» فرموده است.
و از مثل کریمه «أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُوني وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ» هم بسا همین معنا استفاده شود که اگر چنین معنایی باشد، باید باذن الله و حجة من عندالله و من عند نبیه باشد ولکن چون چنین شؤونی به کسی واحدی حتی ملائکه اعطا نشده است، خداوند در این شؤون توحد و تفرد دارد.
و خلاصه در الفاظ و اسمایی که عنوان ذات (الله) نیست، اگر به (الله) به مناسبت خصوص بعض صفات و صدور بعض افعال اطلاق می شود بر غیر (الله) اگر تنازلاً و تشریفاً یا از تنگی قافیه اطلاق شود و غیر الله هم بقدرة الله تعالی صاحب آن وصف دانسته شود، باید باذن الله باشد؛ مثل علیم که در قرآن هم بر خدا اطلاق شده که علمش بالذات است و مسبوق به جهل و قابل لحوق عدم به آن نیست و هم بر بنده که نه فقط علمش بلکه ذاتش و وجودش مسبوق به عدم است اطلاق شده است؛ مثل «وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَليمٍ».
در مورد (إله) چون پرستش غیر (الله) مجاز نیست و صاحب اختیاریهایی را که برای بتها قائل بودند، بالذات باطل و برای مثل ملائکه غیر ثابت و غیر واقع است، همه از غیر الله نفی شده است که چنین شئونی برای چیزی و کسی قرار داده نشده است و مثل صفت معبودیت و الهیّت هر چند از صفات ذات و به عنوان ذات، نیست بلکه معبودیت آن به عبادت غیر و حادث است مختص به ذات اقدس (الله) است و عبودیت و پرستش غیر الله مجاز نیست.
در واقع این توحید، هم از اعمال جوانح است و هم جوارح، هم عقیده است و هم عمل.
و حاصل این که در مسألهی توحید، گذشتگان و بزرگان دین و مذهب بیراهه نرفته اند و عقاید آنها در الهیات و توحید متلقای از قرآن و هدایت اهل بیت،(علیهم السلام) ، بوده است.
آنجا که وحدت عددی بوده است عنوان ذات نبوده و در آنجا که عنوان ذات بوده به وحدت ذاتی قائل و معتقد بوده اند.
جهت روشن شدن مطلب کلام را ادامه میدهیم.
اگر تلقی مشرکین که به تعدد آلهه معتقد بودند از دعوت حضرت رسول اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)، وحدت عددی اله، بلکه (الله) بوده است و لذا می گفتند:«اجعل الالهة الهاً واحداً ان هذا لشیء عجاب»؛ معلوم است به این جهت بوده که آنها در اندیشه خود معنایی کلی از (اله) داشته اند که آن را صادق بر کثیرین و افراد متعدد می دانسته اند که مثلاً در مقام شمارش و تعداد سیصد و شصت بت و الهه داشته اند.
این دلیل این نیست که تلقی مؤمنان و کسانی که با دعوت آشنایی می یافتند همه و خصوصاً خواص، مثل جعفر طیار و حمزه سیدالشهداء و سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار و دیگران این بوده است و فقط به این اکتفا می شده است که سیصد و شصت عدد را یک عدد بگویند. هرکس مطالعه در تاریخ اسلام و سیر دعوت حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، داشته باشد می داند که برداشت صحابه عالیقدر آن حضرت و حضرات ائمه طاهرین، (علیهم السلام)، و بعدهم علما، محققان، اندیشمندان، حکما و همه ی مردم و حتّی آن اعراب طرف خطاب قرآن که ایمان آوردند از دعوت به توحید و به گفته شما وحدت عددی این نبوده است که توحید و وحدت عددی (الله) مثل وحدت بت و چیزهایی است که خودشان می ساخته اند و یک نفی و اثبات ساده و بی اهمیت و بی ارزش است و لا اله الا الله هم ـ العیاذ بالله ـ مثل لا اله الا العزی است، هر دو وحدت عددی (اله) است و اگر ابتدا میگفتند (اجعل الآلهة الها واحداً) بعد با آن همه توصیفی که در قرآن کریم از (الله) شده است مقصود و معنای این جمله را دریافته و دانسته و شناخته بودند که مسأله مجرد وحدت عددی (اله) نیست و الهی که قرآن فقط الوهیت او را تبلیغ میکند و خلق الله را به آن دعوت می نماید (الله) است که ذاتاً واحد است، الهی است قادر علیم حکیم رحمان رحیم بصیر خبیر عالم الغیب و الشهادة الکبیر المتعال و…، و سنگ، چوب، جماد، مأکول و غیره و؟ فاقد فهم و درک نیست و لا اله الا الله مثل لا اله الا العزی نیست که فقط وحدت عددی (اله) باشد.
این کلمه توحید نفی الوهیت صنم و لات و عزی و الهه غیر الله است، برای این که فاقد کمال و علم و شعور و قدرت و… هستند و اثبات الوهیت الله است که خالق سماوات و ارضین است.
می فهمیدند که (لا اله الا الله) فقط انشاء یا اخبار از الوهیت الله که یکی از این آلهه است نیست، بلکه اعلان عدم امکان الوهیت آنها و انحصار آن در (الله) واحد بالذات است.
به نظر ما این وحدت، وحدت عددی نیست که با اثبات آن برای بت ساخته شده از مأکول فرق نداشته باشد. این یک معنای بسیار با عظمت و بزرگی است که از کلمه توحید استفاده می شود و شما آن را ـ که به قول خودتان عقیده تا قرن دهم بوده ـ تحقیر کرده، و اوج عظمت آن را و توحید آن را نادیده میگیرید تا یک نظری را که فلان به اصطلاح عارف به خیال خودش با کشف و شهود به آن رسیده مطرح نمایید.
و به بیان روشن تر فرق است بین این که گفته شود ما عندی الا دینار واحد و من بیشتر از یک تومان بدهکار نیستم یا نزدم نیست، این وحدت عددی است و بین این که گفته شود ما عندی الا دینار خاص مسکوک بسکّة کذائیة و من بیشتر از یک تومان اسکناس به تاریخ کذایی و وصف کذایی ندارم یا بدهکار نیستم. این وحدت عددی در مقابل تعدد نیست. این اقرار به شیء واحدی است که تعدد ندارد.
آیه کریمه ای که خطاب به رسـول اکرم ـ (صلی الله علیه و آله و سلم)ـ است: «فاعلم انه لا اله الا الله» همین معنا را میدهد.
(لا اله الا الله) به قول شما وحدت عددی است، امّا معنایش این است که اله جسم نیست، جاهل نیست، عاجز نیست، محتاج نیست، (الله) واحد بالذات است؛ یعنی آنچه را شما (اله) میدانید همه دارای این صفات نقص، عجز، جهل و احتیاجند. این وحدت وحدت عددی نیست(۲) و اگر هم آن را وحدت عددی بگویند آنچه از آن تلقی و مستفاد می شود اعلی الحقایق و اشرف المطالب است.
بلی! نفی تعدد الهه و حصر آن در واحد است، امّا نه واحدی که با الهه دیگر علی السواء باشد. این نفی و اثبات، بی جهت و ترجیح بلامرجح و نفی وجود الهه و اثبات یکی از آنها نیست. نفی الوهیت عمّن لا یستحق الالوهیة و اثبات آن برای من یستحقها است.
نفی الوهیت سنگ و چوب و اثبات الوهیت الله است، نه مثل نفی وجود این سنگ و اثبات وجود سنگ دیگر است.
این معنای بزرگ و عالی که اعلی المعانی است، تلقی همه از توحید قرآن تا زمان ما بوده و هست و همه هم آن را می فهمند و دشواری و غموضت ندارد و کشف و شهود نمی خواهد و دین و عقیده به کشف و شهود اشخاص واگذار نشده است.
از آیات توحیدیه از هر کدام جهتی از این جهات استفاده می شود:
از مثل: «لو كان فیهما آلهة الّا الله لفسدتا» و آیه وافی هدایت دیگر: « و ما كان معه من اله اذاً لذهب كل اله بما خلق و لعلا بعضهم علی بعض» نفی شریک در اداره کاینات و خلق و رزق و اماته و احیا و سایر تصرفات در عالم استفاده می شود.
و مستفاد از مثل آیه: « لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ الله ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ إِلهٌ واحِدٌ». ردّ عقیده انصار است که خدا را ثالث ثلاثه و (الله) را منطبق بر سه اقنوم و مرکب از سه جزء می دانند و اگر هم به زبان واحد بگویند مستلزم همین ترکیب یا تناقض گویی صرف است.
و امّا آیاتی مثل: « وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ» نیز بر همین معنا دلالت دارد که این نفی و اثبات ترجیح بلامرجح مثل نفی عزی و العیاذ بالله اثبات لات یا معبودهای دیگر که پرستش می شدند نیست، بلکه نفی همه آنها و الوهیت الله الواحد القهار است و مثل این است که آنها هم الله را به صفت واحدیت و قهاریّت می شناخته اند و او را در عدد الهه پرستش می کردند. لذا الوهیت آنها را نفی و برای الله الواحد القهار اثبات فرموده است و مقصود از واحدیت قاهره و قهاریت، حاکمیت و غالبیت او بر همه و سلطه و استیلای او بر همه است، اما این که از قهاریت غیر متناهی بودن ذات و مقهوریت اشیا به نحوی که همه را شامل باشد و ذاتاً حالّ در شیء واحد نباشد و احاطه وجودی بر همه ماسوی داشته باشد؛ یعنی بوجوده محیط بر همه باشد و بینونتش از اشیاء بینونت عزلی یعنی بینونت شیء از شیء نباشد بلکه نظیر بینونت ذی الظلل و ظل وصفی باشد و به عبارت دیگر او از هر چیزی مسلوب شود ولی هیچ چیز از او سلب نشود، از قهاریت مذکور در آیه انصافاً چنین معنایی استفاده نمی شود و احاطه وجودی و ذاتی را افاده نمی نماید.
و این کلامی که بعضی دیگر از حضرت امیرالمؤمنین ـ (علیه السلام) ـ نقل نموده و آن را مستند به نهج البلاغه خطبه ۱۷۷ کرده است که: «توحیدة تمییزه عن خلقه و حكم التمییز بینونة صفة لابینونة عزلة» اگر چه ما آن را در نهجالبلاغه نیافتیم بسیار غموضت دارد. آیا مراد این است که بینونت عزلی چنانکه هر شیء از شیء و اشیاء دیگر دارد که از هم جدا و بی ارتباط و بی اطلاع از یکدیگرند بین خالق و خلق نیست و این دو به هم ارتباط دارند و از هم جدا نیستند. این احتیاج به او دارد و قائم به او است و تحت تربیت او است و مستقل از او نیست. این فقیر به او است و او غنی بالذات است. این مرزوق و مربوب است و او رازق و رب است. بینونت اگر عزلی باشد بین شیئین بینونت و جدایی تام خواهد بود. یا این که مقصود این است که شیئین و خلق و خالق ذاتاً با هم بینونت ندارند و واحدند و او احاطه وجودی به همه دارد که همه اویند و او هیچ یک از همه نیست و به صفت که همان تعینات و حدود وجودی باشد از هم جدا و ممتاز می باشند. این معنی را آیات کثیره قرآن کریم و روایات و خطبه های نهج البلاغه به صراحت و قاطعیّت رد می کند و همان لیس فی الدار غیره دیار می شود و لازم می شود که صفتی هم که به آن امتیاز حاصل می شود وجود حقیقی نباشد و اصل این امتیاز صفتی صوری و مثل همان موج دریا و دریا باشد یا برای این که کمتر اشکال داشته باشد ظهور و تجلی بگویند و خلاصه معنایی است که با همه شرایع و اوضاع مسلمه عقلیه و شرعیه منافات دارد و خلاف وجدان است و همه برنامه ها را بی معنی و بی حقیقت قرار می دهد.
آیات صریحه قرآن مجید و احادیث و خطب توحیدی نهج البلاغه همه این نظر را رد می کنند و با این نظر باید همه این آیات و احادیث را کنار بگذاریم و به چند جمله متشابه که بعضاً هم مصدر معتبری ندارند اکتفا کنیم و باب استفاده از قرآن کریم و احادیث را ببندیم.
باز هم برای توضیح بیشتر عرض می کنیم این که می گویند تلقی همگان از توحید وحدت عددی بوده است و وحدت عددی مستلزم محدودیت و مقهوریت است زیرا واحدی که وحدتش عددی است جز به تمیز آن واحد از اعداد دیگر و انسلاب آنها از او تشخص و تعین نمی یابد خواه واحدهای دیگر موجود باشند که در این صورت کثرت عددی محقق می شود و تشخص هریک از هم به همان سلب دیگران از او و صحت سلب او از دیگران است و این خود مقهوریت و محدودیت است که باید ذات باری را از آن منزه دانست که تشخص آن به ذات خود است و نه سلب شیء یا اشیاء دیگر از آن و خواه واحدهای دیگر موجود نباشند که در این صورت اگرچه کثرت عدد تحقق ندارد امّا وحدت عددی است.
و از سوی دیگر می گویند توحید ذاتی و وحدت ذاتی که ذات حق بذاته واحد است و در مقابل آن تعدد و کثرتی فرض نمی شود به غیرنامتناهی بودن ذات اقدس او است که غیرمتناهی واحد است و وحدت او بالذات است و در قبال آن تعددی نیست، زیرا فرض غیرمتناهی دیگر مستلزم کثرت و تناهی و محدودیت هر دو و وحدت یا کثرت عددی است.
و به عبارت دیگر همان امری که موجب تناهی، محدودیت، کثرت عددی یا وحدت عددی دو واحد متناهی می شود که عبارت از سلب هریک از آنها از دیگری است همان در فرض تعدد غیرمتناهی نیز موجب تناهی و محدودیت ما فرض انه غیرالمتناهی می شود و خلف لازم می آید بنابراین فرض غیرمتناهی دیگر در قبال غیرمتناهی و تعدد آن در قبال وحدت آن محال و مستلزم خلف است.
و اما اشیاء دیگر که همه متناهی هستند غیرمتناهی به آنها محدود و متمیز نمی شود و غیرمتناهی احاطه وجودی به آنها دارد زیرا غیرمتناهی بینونت عزلی با آنها ندارد و تعددی که در دو مباین حقیقی و بالعزلة هست بین آنها نیست و خلاصه به تعبیرات مختلفی که در بیان ربط این اشیاء متناهی با غیرمتناهی دارند که یا آنها را تعینات و جلوه و یا شئون و یا ظهور و تجلی و اشراق غیرمتناهی می گویند غیرمتناهی را حقیقتی فراگیر همه آنها می گویند که بوجوده محیط بر آنها است.
این معنی بینونت حقیقی بین خدا و خلق نیست و یک بینونت غیرذاتی و اعتباری است و از وحدت وجود باطل سـر در می آورد هر چند تعبیرات در صراحت و عدم صراحت به این معنی تفاوت دارد ولی احاطه وجودی خدا را بر اشیاء چگونه بی اشکال بیان می کنند.
همه می دانیم که در مثل آیه «الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً» همه آسمان های حقیقی و واقعی می فهمند که با خالق خود بینونت دارند.
می گویند بینونت آنها عزلی نیست و به حدیثی که در احتجاج است و قبلاً به آن اشاره شد که بعضی به اشتباه آن را به نهج البلاغه و خطبه ۱۷۷ نسبت داده اند احتجاج می نمایند.
جواب این است که اولاً استدلال به یک روایت به فرض این که مرسل نباشد و مسند و صحیح باشد و دلالتش هم بر این معنی (مغایر نبودن ذاتی خالق و مخلوق) کامل باشد در مقابل این همه آیات قرآنیه و احادیث شریفه که دلالت بر این مغایرت و عدم وحدت دارد صحیح نیست و این آیات و احادیث و تلقی ـ به قول شماـ همه از توحید قرینه بر عدم اراده این معنی از آن است تا چه رسد به این که روایت مرسل باشد و دلالت آن هم کامل نباشد.
و ثانیاً می گوییم بینونت خالق با مخلوق را ما هم عزلی نمی گوییم و خالق را منعزل از خلق نمی دانیم و قائل به تعطیل نیستیم و خلق را دائماً تحت مدد فیض، تربیت و عنایت او می دانیم و می گوییم: خدا قیوم آسمانها و زمین و مدبر و متصرف عالم کون و فساد است و کل یوم هو فی شأن است و یدالله فوق ایدیهم.
جدایی بالعزلة که معنایش انعزال خالق از خلق است عقیده یهود است و عدم انعزال مذهب اهل قرآن و توحید است: « و قالت الیهود یدالله مغلولة غلت ایدیهم ولعنوا بما قالو بل یداه مبسوطتان».
و بعد از این بیانات که از آن معلوم می شود مسأله غیرمتناهی بودن (الله) به صورتی که غیرمتناهی بوجوده محیط و فراگیر کاینات متناهیه گردد با عقاید توحیدیه صحیحه و هدایت های قرانیه سازگار نیست، در بیان ردّ این اشکال (که اگر خدا لایتناهی باشد باید یا فراگیر کاینات متناهیه باشد یا محدود و مقهور به سلب آنها از او و به عبارت دیگر جهت تمیز او از آنها باشد) میگوییم خدا همانطور که گفته شده ذاتاً غیرمتناهی است و فرض غیرمتناهی دیگر نسبت به او خلف و مستلزم تناهی و محدودیت هر دو است، بنابر این تعدد در آن متصور نیست. امّا اشیاء متناهیه وجودشان ذاتاً در رتبه ذات غیرمتناهی قرار ندارند بلکه غیرمتناهی خالق است و دیگران همه مخلوق، او مالک است و همه مملوک و رتبه مخلوق متأخر از خالق است. از این جهت ذات غیر متناهی در مرتبه ذات، غیرمتناهی و غیرمحدود به اشیاء متأخر از ذات خود است.
با وجود این گمان نمی رود آنان که به قول این اهل نظر در قرن دهم به معنی توحید و غیرمتناهی بودن ذات حضرت احدیت عز اسمه رسیده اند این تقریرها را بپذیرند زیرا آنها از این توصیف به غیرمتناهی می خواهند به شکلی متناهی را هم در حساب غیرمتناهی و یک واحد معرفی نمایند و احاطه وجودی بگویند لذا غموضتی که در توصیف خداوند متعال به غیرمتناهی وجود دارد قابل ارتفاع به نظر نمی رسد.
وصف اجسام و کل ماسوی الله به متناهی و محدود و غیر خود نبودن متصور است و وصف زمان و مکان و زمانیات و اعداد و معدودات و هم چنین وصف مقدورات و معلومات افعال و رحمت الهی و ما عندالله به غیرمتناهی مثل وصف تعاقب حرکت خلق و افاضه و فیض و امثال این امور همه به غیرمتناهی متصور است.
امّا وصف ذات بی مانند و بی کفو و بی مثال الهی به غیرمتناهی که به نحوی بوجوده محیط و فراگیر همه جا و همه کس و همه چیز، زمین و آسمان و جن و انس و ملائکه و جماد و نبات و غیر آنها باشد و با آنها بینونت عزلی و حقیقی نداشته باشد از کدام آیه، روایت، راهنمایی ها و هدایت های روشن صریح شرع استفاده می شود.
و غیر از چند کلمه که با زورِ تأویل و توجیه بر این مشرب به اصطلاح عرفانی و به قـول مستـحدث بعد از هـزار سال حمل می نمایند همه و صدها و هزارها ظواهر آیات و احادیث و ادعیه بر عکس آن و خلاف آن دلالت دارند.
و اگر می گویند غیرمتناهی به این معنای فراگیر نیست پس اگر غیر و غیریتی در کار آمد همان محدودیتی را که در وحدت عددی از آن می گریزند باید بپذیرند و همان توحید اصحاب ائمه، (علیهم السلام)، و مفیدها و صدوق ها و علامه حلی ها و ابن سیناها و هزاران بزرگان دیگر را قبول کنند والاّ این مطالب و مسالک همه همان لیس فی الدار غیره دیّار و یکی هست و هیچ نیست جز او، و سه نگردد بر یشم ار او را… پرنیان خوانی و حریر و پرند، و سبحان من اظهر الاشیاء و هو عینها، و انا من اهوی و من اهوی انا و هرلحظه به شکلی بت عیار برآمد و امثال این به قول خودشان شطحیات می شود.
انصافاً توحید اسلام و قرآن و ائمه، (علیهم السلام)، و صحابه عالیقدر این اندیشه ها نبوده و در این محورها جریان نمی یابد در توحید اسلام وجود ماسوی الله و مغایرت همه با (الله) از آیات و احادیث ظاهر و مبین است.
و در توحید فراتر از همان مدلول کلمه توحید (لا اله الا الله) و تلقی گروندگان از آن و نه منکران و مشرکین معارض آن مطلبی نیست باید به همان دلالت های ظاهره قرآن و حدیث بسنده شود و تکلم را در بیشتر از آن موقوف نمود و به نهی شرع گردن نهاد.
تلقی مؤمنان از کلمه توحید تلقی مشرکین که می گفتند «اجعل الالهة الهاً واحداً» نیست که از این استعجاب می کردند که الهه متعدد یکی باشد و متوجه این معنای بزرگی که در این کلمه درج شده که (اله) (الله) است نبودند و فقط (اله) واحد است را از آن می فهمیدند، ولی مؤمنان (لا إله الاّ الله) حصر آلهه را در (الله) فهمیدند هرچند این معنی به ظاهر وحدت عددی باشد امّا عدد خاصی است که به لحاظ خصوص آن این حصر ثابت است و امکان تعدد ندارد.
نهج البلاغه را ورق بزنید همه جا این اندیشه که خدا بالذات از ممکنات و مخلوقات جدا نباشد ردّ می شود. (کائن لا عن حدث، موجود لا عن عدم) غیر از بینونت کائن قدیم از کائن حادث و موجود غیرمسبوق به عدم از مسبوق به عدم و بینونت عزلی آنها چه مطلبی را افاده می نماید؟ « بتشعیره المشاعر عرف ان لا مشعر له و بتجهیره الجواهر عرف ان لا جوهر له و بمضادته بین الاشیاء عرف ان لا ضد له و بمقارنته بین الاشیاء عرن ان لا قرین له» و ده ها و بیشتر فرازهای دیگر و اسماء حسنی غیر از بینونت ذاتی او با سایر کاینات چه فهمیده می شود؟
شما همانطور که در یکی از رساله های فارسی خود نوشته اید می گویید خدا (بالذات) از ماسوی جدا نیست و بیرون از ماسوی نیست و بینونت عزلی ندارد پس با این همه آیات و احادیث و با این تلقی علما و اکابر از توحید و از کلمه توحید چه می کنید؟ یک جمله مجمل در حدیث احتجاج و بینونت بالعزلة نمی تواند همه این برداشت های معرفتی را که همه داشته اند و دعاها و مناجات های مأثوره بر اساس آن انشا شده به خلاف ظاهر آن معنی کند.
اصلاً در باب توحید خدا، نفی غیر و تنهایی خدا و وحدت ما فی دارالتحقق مطرح نیست و دعوت انبیاء و رسالات آسمان برآن مبتنی نیست.
این توحید انکار (الله) و خدایی است که انبیا به آن دعوت کرده اند و له الاسماء الحسنی است.
توحید انبیا توحید خالق کاینات و توحید فاعل ما یشاء، توحید رب العالمین و مالک یوم الدین و جاعل الملائکه رسلاً و باعث الانبیاء و المرسلین، توحید اله و مبتنی بر فصل ذاتی و بینونت عزلی رب و مربوب و خالق و مخلوق جاعل و مجعول و مالک و مملوک و باعث و مبعوث و به لفظی که اصطلاح شده واجب و ممکن است. توصیف خدا به غیر متناهی «و من هو محیط بوجوده علی ما سواه» مطلب دیگری است که با این دریافت ها سازش ندارد و به قول شما بعد از هزار سال طرحی را می ریزد که برای این که گفته نشود این طرح جدید و جدا از هدایت انبیاء و مکتب اسلام و اهل بیت،(علیهم السلام)، است تلاش کرده اید بگویید در کلمـات حضـرت مولی الموحدین، (علیه السلام) ، به آن اشـاره شده و پیشینـیان به آن نرسـیده اند.
و حاصل این که ما هر چند می اندیشیم نمی توانیم بپذیریم که مفهوم توحید که اساس اسلام و دعوت قرآن است تا یکهزار سال بر بزرگان صحابه و اجلّه علماء و متکلمین و حکماء مخفی مانده تا فلان و بهمان آن را از پرده اختفا بیرون آورند.
بسیار تعجب انگیز است که شخص تصور کند شارع مقدس این مسئله اساسی توحید را مهمل گذارده و به گونه ای مطرح و تبلیغ کرده که حق از آن واضح نشده و به عبارت دیگر به گونه ای که حق از آن واضح شود و در طول یک هزار سال موجب گمراهی نشود آن را تبلیغ نکرده باشد و مطلب به این اهمیت را که اهم مطالب است به طور روشن بیان نفرموده باشد تا مدعیان کشف و شهود آن را مطرح کنند و شیعه گرفتار سخنان آنها نیز آن را دور از هدایت اهل بیت، (علیهم السلام)، نداند و سعی و تلاش کند که بگمان خودش از لا به لای این همه کلمات امیرالمؤمنین ـ (علیه السلام) ـ که بیشتر و بلکه همه اش این مکتب عرفانی را رد می نماید استخراج کند.
واقع هم همین است که صحابه عالیقدر و محمد بن مسلم ها و ابان بن تغلب ها و صدها صحابه بزرگ و شیخ مفیدها و طوسی ها و علامه حلّی ها با این مبانی عرفانی آشنا نبوده و متهم به داشتن آنها نشده اند.آنان نه فصوص و شروح آن و نه اسفار خوانده بودند و نه با ابن فارض و ابن العربی اهل مفاوضه و محاوره بوده اند. آنها در همان مکتب اهل بیت ـ (علیهم السلام) ـ و مدرسه ائمه ـ (علیهم السلام) ـ کسب علم و معرفت نموده بودند.
بسیار اسباب شرمندگی است که قرآن کریم به شخص اول ممکنات و خواجهی کاینات، (صلی الله علیه و آله و سلم)، خطاب می فرماید: «فاعلم انه لا اله الا الله» و می فرماید: «شهد الله انه لا اله الا هو و الملائكه و اولو العلم» ولی این مدعیان عرفان که خودشان و مریدانشان آنها را عرفا میخوانند می گویند: توحید العوالم لا اله الا الله و توحید الخواص لاموجود الا الله .
آیا توحیدی که پیامبر اعظم ـ (صلی الله علیه و آله و سلم)ـ به دانستن آن مخاطب شده هرچند خطاب از باب «ایّاك اعنی واسمعی یا جارة» باشد، و توحیدی که خدا و ملائکه بر آن شهادت میدهند توحید عوام است؟
لازم به تذکر است که لا اله الا هو در مثل این آیه و مثل هو الله الذی لا اله الا هو معنایش همان لا اله الا الله است که در آن دو آیه است و از جهت معنا با هم فرق ندارند اختلاف تعبیر برای این است که در آن دو آیه کلمه شریفه (الله) قبلاً ذکر شده است و تعبیر از آن به ضمیر تحرز از تکرار و تأکید بر توحید است نه این که هو اشاره به معنایی باشد که (الله) بر آن دلالت نداشته باشد.
و نظیر این کلام است گفتار آنکه گفته است:
اعلم أن توحید لا اله الا الله عامی و هم اهل العبارة، و التوحید بلا اله الا هو هو مقام الاشارة، والتوحید بلا هو الاّ هو فهو توحید ارباب اللطایف من الاولیاء، و امّا التوحید بلا هو بلا هو الاّ هو فهو توحید ارباب الحقایق من الانبیاء و الاولیاء البالغین حد الكمال و لیس وراء عبادان قریة.
می گوییم یا الله سبحانك و بحمدك سبحان الله عما یصفون سبحان الله عما یقولون لا نحصی ثناء علیك انت كما اثنیت علی نفسك، لانصفك الا بما وصفت به نفسك و لاندعوك الاّ باسماء سمیت نفسك بها ضلّ من تكلم فیك و هدی من تكلم عنك اغفرلنا زلاتناولا تؤاخذنا باقوالنا، لایلیق باهل البصیرة و ارباب الفطنة و المعرفة الا النظر فی ملكوت سمائك و ارضك و آثار قدرتك و عظم خلقك فسبحانك ما اعظم مانری من خلقك و ما اصغر عظیمه فی جنب ما غاب عنا من قدرتك، جمیع ما فی الكون ناطق بتسبیحك و مجدك و ان من شیء الاّ یسبح لاحول و لاقوة الا بك و انت العلی العظیم.
چقدر جرأت و جسارت می خواهد که شخص کلمه طیبه لا اله الا الله را که آن همه از آن تعظیم شده و از آن کلامی سنگین تر و عظیم تر در میزان انبیاء و اولیا نیست تحقیر نماید و آن را توحید عامی بگوید و ساخته خود را (لا هو بلا الاّ هو) را توحید ارباب حقایق انبیاء و اولیا بداند.
تكاد السماوات یتفطرن من كلام هؤلاء المعجبین بما نسجوه من الاصطلاحات و تنشق الارض و تخر الجبال هدااستغفرالله ربی و اتوب الیه و قد كان اللائق بی ایضاً ان لا الج فی هذا البحر الذی لا ساحل له و لاینجو من وقع فیه الاّ عصمه الله و تمسك بسفینة النجاة والذین هم امان من الضلال محمد و آله الابرار صلوات الله علیهم اجمعین فیاربی لاتؤاخذنی بجهلی و لا تجعل ما كتبت حجة علیّ بل اكتبه فی صحیفة حسناتی فانّی ما اردت بذلك الاّ وجهك الكریم فاغفرلی یا ارحم الراحمین واخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمین.
۶ جمادی الاول ۱۴۲۰/ طهران
لطف الله صافی
——————–
پی نوشت ها:
۱ـ مراد صاحب تفسیر المیزان (المیزان۱۰۳/۶ و ۱۰۶) است که مرجع بزرگ شیعه حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی این مطالب گرانبها را در پاسخ ایشان نوشته است.
۲ـ از محقق طوسی (قدس سره)، نقل شده است: الوحدة ما یقال به لشیء ما واحد و العدد هو الکمیة المتألفة من الوحدات