کدام درخشش؟
نقدی بر کتاب «درخشش ابن رشد در حکمت مشاء» نوشته غلامحسین ابراهیمی دینانی
«دکتر سید یحیی یثربی»
اشاره:
دکتر سید یحیی یثربی فیلسوفی است آزاد و آزاد اندیش از بیت نبوت و رسالت، بدور از جو زدگی و خودباختگی در برابر بزرگان عرصه ی علم و دانش در زمانه ای که همگان ملاصدرا را ستایش می کنند و بسیاری از روی جهل و بی خبری یا شخصیت پرستی از او بتی ساخته اند که از همگان چشم و گوش بسته انتظار کرنش در برابر او را دارند یثربی در چنین زمانه ای فریاد بلند مقاومت در برابر تحریف و انحرافات و منتقد پر طمطراق صدرالمتألهین شد. چندی پیش کتاب «تاریخ تحلیلی انتقادی فلسفه ی اسلامی» را نوشت که با واکنش شدید صدرائیان شخصیت باخته مواجه شد بطوری که این کتاب بدون انضمام نقدهای عبدالحسین خسرو پناه اجازه ی انتشار نیافت اما با این وجود هنوز هم نقدهای عالمانه او بی پاسخ مانده است.
و اینک نورالصادق خوانندگانش را دعوت می کند به مطالعه ی نقدهای این استاد بزرگ بر کتاب «درخشش ابن رشد در حکمت مشاء» نوشته ی دکتر دینانی تحت عنوان «کدام درخشش؟»
در نیم قرن اخیر در مراکش و لبنان و الجزایر کم و بیش ابن رشد را مورد بررسی قرار داده و چیزهایی درباره اش نوشته اند که ارزیابی کارشان مجال بیشتری می طلبد. امّا کتاب دوست فاضلم، استاد دانشگاه تهران، جناب آقای دکتر دینانی با عنوان «درخشش ابن رشد در حکمت مشاء» در ایران معروف است. این کتاب را طرح نو به شکل مطلوب و خوب در همان سال اتمام تالیف (۱۳۸۴) چاپ کرده است. این کتاب پانصد و دوازده صفحه ای دارای چهارده فصل است.
استاد دینانی در ۳۷ صفحه مقدمه کتابشان (از ص ۷ تا ۴۳) از همه جا و همه چیز سخن گفته اند، اما از مطالب لازم همانند: فلسفه، فلسفه مشاء زندگی و شخصیّت و آثار ابن رشد، تعریف مسأله، هدف تحقیق، فرضیه، منابع، روش، سابقه تحقیق و ده ها نکته لازم دیگر که باید در مقدمه به آنها می پرداختند چیزی نگفته اند! به هر حال پس از این مطالب غالباً بی ارتباط، وارد متن کتاب شده و کتاب را در چهارده فصل تنظیم کرده اند. این مجموعه دارای اشکالات زیادی است، ازجمله:
۱ـ این کتاب نیز مانند بسیاری از نوشته های اخیر استاد، یک مجموعه ی غیر فنی است که چیزی به خواننده نمی دهد. زیرا نه مطالب کل کتاب به هم ربط دارند و نه مطالب داخلی فصل های کتاب. هم کتاب و هم تک تک فصل ها، از نقطه ای آغاز شده و به این طرف و آن طرف کشانده شده و سرانجام بدون هیچ نتیجه ای پایان می پذیرند!
بدون هیچ تردیدی اگر یک دانشجوی دکترا و حتی اگر یک دانشجوی کارشناسی ارشد، چنین نوشته ای را به عنوان پایان نامه تهیه می کرد، اگر استاد و داور جدی در جلسه دفاع بود، رد می شد!
۲ـ استاد دینانی به منابع لازم مراجعه نکرده اند. ایشان در پایان کتاب، برای خالی نبودن صفحه منابع، از حدود چهل کتاب نام می برند که بیشترشان یا به بحث به او مربوط نمی شوند یا از منابع درجه دوم اند. کتاب های بی ربطی مانند:
الف ـ برخی از کتاب های خودشان مانند: اسماء و صفات های حق تعالی، شعاع اندیشه و شهود…. و نیایش فیلسوف و قواعد کلی فلسفه. بدیهی است که این ها به بحث درخشش ابن رشد در حکمت مشاء ربطی ندارند.
ب ـ برخی از کتاب های خود ابن رشد، مانند بدایه المجتهد و نهایه المقتصد و فصل المقال که ربطی به موضوع مورد بحث ندارند.
ج ـ کتاب اشخاص دیگر مانند: فتوحات ابن عربی، شعر و اندیشه آشوری، امتناع تفکر آرامش دوستدار، اسرار الحکم سبزواری و شرح منظومه او، نحو هندی و عربی مجتبائی، الموافقات فی اصول الشریعه شاطبی، شواهد صدرا، طاعون آلبرکامو و چند کتاب دیگر. هیچ یک از این کتاب ها درباره درخشش ابن رشد در فلسفه مشاء مطلبی ندارند.
مثلاً راجع به مشائیت ابن رشد و درخشش او، در فتوحات ابن عربی چه می توان یافت؟
و اما کتاب های درجه دوم مانند: فرهنگ فلسفی، کتاب های ماجد فخری، عابد الجابری، قمیر یوحنا و چند کتاب دیگر.
از همه این ها جالب تر آن که درخشش و برجستگی ابن رشد بیشتر به شرح او از آثار ارسطو مربوط است و اصولاً او را با عنوان «شارح» می شناسند، امّا استاد دینانی شرح های او بر آثار ارسطو را که بسیار مفصّل و مهم اند، اصلاً مطالعه نکرده و در منابع خود به آنها استناد نکرده اند! تو خود حدیث مفصّل را بخوان از این مجمل!
به هر حال بحث درباره فصل اول را آغاز می کنیم:
فصل اول دارای ۲۵ صفحه مطلب است. با این عنوان: «پرتو اندیشه ابن رشد و ابن سینا، در آثار فلسفی قرون وسطای مغرب زمین» (دینانی ۸۴ ص ۴۴). انتظار می رود در این فصل آثار متفکرانی از مغرب زمین که از ابن سینا و ابن رشد اثر پذیرفته اند، مورد بررسی قرار گرفته و نمونه های خوب و برجسته ای از تأثیر ابن رشد در آن آثار ارائه شود. اما دریغا که آنچه در این فصل مورد توجه قرار نگرفته است، همین تأثیر ابن رشد در آثار فلسفی قرون وسطاست!
خواننده محترم حق دارد که ادعای مرا باور نکرده بپرسد: مگر چنین چیزی ممکن است؟! اما نظری بر محتوای این فصل به صدق ادعای بنده گواهی خواهد داد. اکنون صفحه به صفحه این فصل را بررسی می کنیم:
آقای دینانی در دو صفحه اول (دینانی:۴۴ـ ۴۵) تأثیر ابن رشد و ابن سینا را درحد همان عنوان مطرح کرده و از ترجمه یک کتاب به نام «تفکر یونانی، فرهنگ عربی» مطلبی را نقل می کنند دال بر این که زمینه ساز ترجمه آثار ابن سینا و ابن رشد، ظهور حوادثی در غرب بود که پیدایش طبقه ای تازه و متوسط از آموزگاران غیر روحانی از مهم ترین آنهاست.
آقای دینانی نویسنده آن کتاب را به دلیل ارتباط دادن ترجمه آثار ابن سینا و ابن رشد به زمینه های خاص، تابع سلیقه مارکسیست ها دانسته و به نقض آن سلیقه، با ترجمه آثار یونانیان به عربی پرداخته و در ادامه به ترجمه آثار پهلوی به عربی گریز زده (همان ص ۴۶) سپس تأثیر ایرانیان را در خلافت عباسی مطرح کرده، سپس به غربیان حمله کرده که چرا یونان را زادگاه فلسفه می دانند و از ایران باستان کمتر سخن می گویند! سپس جریان حمله اسکندر به ایران و اخذ علوم ایرانیان و سوزاندن کتاب های ایرانی را مطرح کرده، سپس از یک کتاب عربی نقل می کند که ابن خلدون هم این موضوع را تأیید کرده است که ایرانیان به علوم عقلی توجه داشتند. آنگاه نوبت به ستایش ابن خلدون رسیده است! (همان:۴۷ـ۴۹). آقای دینانی در صفحه ی هفتم فصل اول، یعنی در صفحه ۵۰ کتابش که تقریباً یک سوم فصل را پشت سر می گذاریم، به این نتیجه می رسد که ترجمه آثار ابن رشد به لاتین «به یک عامل بسیط وابسته نبوده و با توجه به عقلانیت باطنی که در تاریخ تحقق دارد، به یک سلسله از علل و عوامل بستگی دارد»!
اگر دقت شود آقای دینانی، تا در این جا یعنی در یک سوم فصل درباره ی «پرتو اندیشه های ابن سینا و ابن رشد، در فلاسفه قرون وسطای غرب» که عنوان فصل است، چیزی نگفته اند. تنها چیزی که به عنوان نتیجه این بحث طولانی و در عین حال بی محتوا و سطحی ذکر شده، آن است که ترجمه معلول یک عامل نیست، بلکه به عوامل زیادی بستگی دارد! از قضا این مطلب عیناً در صفحه ی دوم این فصل، از کتاب «تفکر یونانی، فرهنگ عربی» نقل شده است. عین عبارت آن کتاب که آقای دینانی نقل کرده اند این است: ترجمه آثار ابن سینا و ابن رشد به لایتن در قرن دوازدهم میلادی «نتیجه ظهور حوادثی است که از مهم ترین آنها پیدایش طبقه ای تازه و متوسط از آموزگاران غیر روحانی به شمار می آید»! آری یک سوم فصل، بی حاصل و در عین حال بی ربط به اصل مساله می باشد!
دینانی خود به این بی ارتباطی ظاهراً متوجه شده است که در این صفحه (دینانی:۵۰) می گوید: «ما اکنون درباره علل و عوامل این پدیده تاریخی سخن نمی گوییم ولی بررسی نتایج و پیامدهای آن به هیچ وجه با موضوع این مقال بی مناسبت نیست.» اما متأسفانه از پیامدها هم بحثی نشده است تا دست کم مناسبت آن پیامدها معلوم شود.
آقای دینانی با این که ظاهراً توجه دارد که وارد اصل بحث نشده است، با این حال باز هم به حاشیه رفته و از بی مهری اندیشمندان مغرب زمین و متفکران یهودی در نادیده گرفتن نقش فیلسوفان مسلمان، در حد کلی گویی قلم می زنند (دینانی:۵۰ـ۵۱)
آن گاه به توجه ابن رشد به غزالی می پردازند! سپس آشنایی ابن رشد و ابن عربی با افکار ابن سینا سخن می گویند (همان:۵۲) فقط در همین حدّ و به صورت کلی گویی!
سپس از یک مجله عربی نقل کرده که برخی غربیان به نقش مسلمانان در قرون وسطی اقرار کرده اند که (همان:۵۳) و نیز از آن مجله نقل کرده اند که ابن رشد تکفیر شده است! (دینانی:۵۴).
سپس بدون ذکر منبع گفته اند که: کسانی که با اندیشه های ابن رشد آشنایی داشتند بر این باور بودند که او عقل را انسانی کرده است. سپس در صحت نسبت این موضوع به ابن رشد تردید کرده اند. علاوه بر این نظر کسانی که ابن رشد را، راهگشای توجه به پیش رو، به جای پشت سر معرفی کرده اند، یک مطلب ناروا شمرده اند «که این گونه نسبت ها، از طرز فکر الحادی و تحصلی خود آنها سرچشمه می گیرد» (دینانی:۵۵). آنگاه دلیل ادعای خود را چنین ذکر کرده اند که:«حقیقت از ظرف زمان محدود نیست و نسبت آن به گذشته و آینده یکسان است(همان). آقای دینانی از این نکته غفلت کرده اند که «حقیقت» با «درک انسان ها از حقیقت» فرق دارد!
دینانی که خودش این مطلب را به دلیل نا آشنایی به تفکر جدید غرب متوجه نشده، غربیان را متهم کرده است که ابن رشد را درست درک نکرده اند! (همان:۵۵ـ۵۶). این نکته را در آینده بیشتر توضیح خواهیم داد.
آقای دینانی مانند سخنرانان پراکنده گوی هرازگاهی به یاد موضوع اصلی بحث خود افتاده و چیزی در آن باره می گوید! در صفحه ی ۵۶ می گویند: در آغاز قرن سیزده میلادی آثار مهم ابن رشد به زبان لاتین ترجمه شد و بر همه دانشگاه های اروپا سیطره یافت و ابن رشد چندین قرن مظهر عقلانیت فلسفی بود. بدین سال جهان اسلام واسطه آشنایی اروپای قرون وسطا، با ارسطو شد (دینانی:۵۶). خوب این حد از مطلب را همه می دانند! اما به کدام دلیل و کدام منبع؟ ایشان به یک منبع درجه ۲ ارجاع می دهد! (دینانی :۵۷) که در آنجا هم بیش از یک گزارش کلی چیزی نیست. وآن این که سیژربارابانتی که پیرو ابن رشد بود مورد انتقاد اکویناس قرار گرفته است و این که اکویناس تأویل ابن رشد را از سخنان ارسطو بی اعتبار نشان می دهد! اما از این که ارسطو چه گفته و ابن رشد چه فهمیده و اکویناس چه می گوید چیزی ذکر نشده است.
آقای دینانی همه این مطالب را از ترجمه فارسی کتابی به نام تفکر در قرون وسطی نقل می کنند(دینانی:۵۷). سپس ایشان وارد بحث از شاگردان ابن رشد شده و چند نفر از شاگردان او را نام می برند. ازجمله پسرش قاضی احمد. سپس می افزاید: که هیچ یک از اینها صاحب نظر نبودند(همان:۵۹) سپس از ابن میمون و یوسف بن یهودا نام می برند که از ابن رشد اثر پذیرفته اند(همان:۶۰).
سپس از بوئثیوس بحث می کنند که شش قرن پیش از ابن رشد می زیست! سپس همه این ها را در این که دین و فلسفه را از هم جدا ندانسته اند یکی دانسته و گویا همه آن ها متاثر از ابن رشد بوده اند! سپس نظر ابن رشد را درباره کار عقل با کلیات(که از قضا درست بر خلاف نظر اوست)! مطرح می کنند (همان:۶۱ـ۶۲) سپس فرق معرفت عقلی و شهودی را مطرح کرده و یادآور می شوند که در برخی از ادیان دین و فلسفه از هم جدا نیستند، مانند ادیان هندی، ومنبع ایشان هم کتاب «بت های ذهنی و خاطره ازلی» دکتر شایگان است (همان:۶۳ـ۶۴).
سپس یاد آور می شوند که در ایران باستان نیز میان دین و فلسفه شکافی نبود. سهرودی زردشت را هم حکیم می داند هم پیامبر! و سر انجام نظر می دهند یا از جائی نقل می کنند، البته بدون ذکر منبع! که «در نظراهل تحقیق لوگوس دشمن میتوس نیست و عقل و خرد با افسانه و ارسطو به هیچ وجه ناسازگار نیست.» (دینانی:۶۵)!!
سپس ادامه می دهند که اوج این ماجرا یعنی وحدت عقل و افسانه، در آثار متعدد سهروردی ظهور یافته است. سپس نام رساله های سهروردی را می برد و به کارهای تمثیلی او می پردازد! (همان۶۶-۶۷) و یکی نیست بگوید که: استاد بحث شما درباره پرتو اندیشه های ابن رشد و ابن سینا در آثار فلسفی قرون وسطاست! حالا عقل و افسانه یکی باشند یا نه، چه ربطی به بحث شما دارد؟ وآنگه اصولاً کسی پیدا می شود که بگوید: حاصل براهین عقلی با محتوای افسانه ها یکی است؟ آیا سهروردی چنین باوری دارد؟ آیا مطلبی را با تمثیل و تشبیه گفتن، یعنی «وحدت عقل و افسانه»؟!
سپس درباره ی فرق تأویل ابن رشد با سهروردی می گویند که تأویل ابن رشد بر اساس عقل است یعنی معنای باطنی و تأویلی قرآن هم به حوزه عقل مربوط است(همان:۶۷). البته این نظر مخصوص ابن رشد نیست بلکه نظر معتزله و فارابی و ابن سینا هم، چیزی جز همین نیست. و از قضا سهروردی هم همین است! چنان که خود دینانی هم تصریح کرده اند که تلاش برای توفیق مبان عقل و نقل یک مسأله بدیع و بی سابقه نیست. «این مسأله از زمان فارابی و حتی مدت ها پیش از او مطرح بوده است». و مسلماً حتی پیش از اسلام متفکران یهود و دیگران نیز به آنان پرداخته اند!
سپس به ادامه چنین تلاش و شکست آن در غرب اشاره کرده و آن گاه به گزارش کلی و ناقص درگیری فلاسفه اسلام با علمای دین پرداخته، سپس روش رمزی کردن بحث را مطرح کرده و می گویند دین اسلام با عقل و احکام آن ناهماهنگ نیست. بلکه همواره مردم را به تفکر دعوت کرده است! (دینانی:۷۰) و این گونه مطالب مجمل اولاً چیزهایی هستند که هر کس به الفبای بحث آشنا باشد، از آنها با خبر است و بحث از آنها از قبیل «شیره را خورد و گفت شیرین است» می باشد! ثانیاً هیچ ربطی به موضوع بحث این فصل یعنی تاثیر ابن رشد در فلسفه قرون وسطا ندارد!
سپس آقای دینانی می فرمایند که لازمه تفکر و تدبر در موجودات جهان دانستن منطق است (همان:۷۰) پس فراگرفتن بخشی از علوم گذشتگان ضروری و لازم است (۷۰) استدلال دینانی جالب تر از ادعای اوست با این بیان که «زیرا اگر دروازه ورود به جهان دانش و تجربه گذشتگان به روی انسان بسته شود، همواره در ورطه جهل و مغاک نادانی باقی خواهد ماند»! (۷۰) سپس می افزاید که اسلام فقط با برهان سخن نمی گوید بلکه از خطابه و جدل نیز استفاده می کند. (۷۰) این هم مضمون آیه ۱۲۵ سوره نحل است که علاوه بر معلوم و مشهود بودنش، هیچ ربطی به تأثیر ابن رشد در غرب ندارد!
به هر حال از مرور جزء به جزء مطالب پراکنده، بی ربط و بی حاصل فصل اول که نمونه ای از فصل های دیگر می باشد، بهتر آن است که جمع بندی و نتیجه گیری این فصل را با بیان خود دینانی بخوانید. به همین دلیل صفحه آخر این فصل را عیناً می آوریم:
«ابن رشد بر اساس اصول مقدماتی که در این جا ذکر شد در راه جمع میان فلسفه و دین قدم گذاشته و معتقد است حکمت و شریعت با یکدیگر هم آهنگ و همراهند و منشأ پیدایش آنها نیز جز حقیقت چیز دیگری نیست. او به حکم این که فقیه بوده و به طریقه استنباط احکام شرعی آشنایی داشته با در نظر گرفتن یک سلسله شرایط، نظر کردن و تأمل در کتب قدما را لازم و ضروری شمرده است. مراتب علاقه و توجه این فیلسوف اسلامی به علم و فلسفه آن چنان است که برخی از اندیشمندان سخنان او را به معنای «عبادت علم» تفسیر و توجیه کرده اند. ابن رشد معتقد است برای عامه مردم آن چه در مقام عمل و رفتار، بیشتر سودمند واقع می شود از هر چیز دیگری شایسته تر است. اما برای اهل تفکر و اندیشه به همان اندازه که عمل سودمند واقع می شود علم و آگاهی نیز لازم و ضروری شناخته می شود. در این گونه موضع گیری هاست که برخی اندیشمندان گفته اند ابن رشد با اهل عقل و نظر، یک فیلسوف است و به عنوان یک انسان عقلی مسلک سخن می گوید در حالی که او با جمهور مردم غیر از این است و به گونه ای دیگر خود را نشان می دهد. بسیاری از اشخاص دیگر نیز از موضع گیری ابن رشد در باب تأویل، با این نتیجه رسیده اند که این فیلسوف، فلسفه را بر دین مقدم دانسته و همواره می کوشد از ظواهر و نصوص شرعی به معانی معقول و باطنی آنها دست پیدا کند. در هر حال آنچه ابن رشد در باب تفاوت و اختلاف میان خواص و عامه مردم ابراز داشته به هیچ وجه قابل انکار نیست و همین قول به اختلاف میان نخبگان و غیر نخبگان موجب شده که او از طرفداران سرسخت قول به «حقیقت دوگانه» شناخته شود. «حقیقت مزدوج یا دوگانه» نظریه ای است که به این فیلسوف منسوب شده و در تاریخ اندیشه شهرت فروان پیدا کرده است». (دینانی:۷). باز هم بدون ذکر منبع!
تذکر: موضوع بحث این فصل را که در سر صفحه آمده است (پرتو اندیشه ابن رشد و ابن سینا، در فلسفه قرون وسطای غرب) فراموش نفرمایید و صفحه پایان فصل و نتیجه گیری استاد را دوباره بخوانید تا بیشتر لذت ببرید!
این هم برگ سبزی است تحفه درویش! چون بهترین هدیه دوست به دوست به راهنمائی معصوم(صلی الله علیه و آله) یادآوری کاستی هاست. امیدوارم رنجشی در کار نباشد که: من و تو در میان کاری نداریم! هدف مشکل آشفتگی علم و فرهنگی جامعه است. بدیهی است که روش نادرست تحقیق و تألیف، علاوه بر این که نشان بارز بی دانشی و بیدردی جامعه علمی است. بزرگ ترین آسیب را هم به دانش و معرفت جامعه می زند. مثلاً خود همین کتاب، به عنوان کتابی که استاد با نیم قرن سابقه اشتغال به فلسفه آن را نوشته اند و در سطح ملی کتاب برگزیده سال معرفی شده است، از جهات مختلف به فکر و فرهنگ جامعه آسیب می زند که فقط به چند مورد از آنها اشاره می کنیم:
۱ـ چنان که ملاحظه می کنید، همه مطالب این فصل بیست و پنج صفحه ای را در این مقاله آوردیم و دیدیم که هیچ ربطی به مسأله «پرتو اندیشه های ابن رشد در فلسفه قرون وسطی» ندارند. و چون مطالب پراکنده و بی ربط اند، نه خواننده یک مطلب تخصصی به دست آورد و نه نقد کننده می تواند مطلب سودمندی را بگوید. اگر ایشان به جای این پراکنده گویی، چند مورد را از منابع اصلی و معتبر قرون وسطی، مطرح کرده و تأثیر ابن رشد و ابن سینا را در آنها با دلایلی ثابت می کردند، اگر نقدی هم نوشته می شد، این نقد سودمند بود. زیرا یا دلایل را رد می کرد یا فهم آن متون را مورد اشکال می دانست که خود این کار نیز مانند اصل کار سودمند واقع می شد. اما این گونه که استاد دینانی وارد بحث شده اند، نه اصل کتاب سودمند است و نه نقد آن. تنها چیزی که از نقد به دست می آید، همین هشیار سازی است که کمی در این گونه موارد، دقت کنند! ما باید واقعاً به دنبال تولید معرفت و حل مشکل فکری و فلسفی خود باشیم و هر که هم در این جهت کاری کرد باید قدر دانی بشود. بی تردید کارهای این چنینی و تقدیرهای آن چنانی از این کارها! نه تنها به تولید علم و رشد معرفت و حل مشکل یاری نمی رسانند، بلکه وضع را هم آشفته تر می کنند!
۲ـ این کتاب را به عنوان کتاب سال معرفی شده، عده ای را که چندان اطلاعی از جریان ندارند، مشغول می کند. اما اینان معمولاً چنان می پندارند که به دلیل نقص معلومات خودشان است که چیزی گیرشان نیامد! بنابراین چنین کارهایی نه تنها به تولید علم و افزایش معلومات تخصصی، کمک نمی کنند، وقت عده ای غیر متخصص را هم گرفته، و سرانجام به «خود کم بینی» آنها نیز یاری می رسانند.
۳ـ ابن رشد، در غرب به عنوان یک متفکر حرکت آفرین و راهگشا مطرح شده و این بی دلیلی نیست. اما برداشت ضعیف و گزارش پراکنده آقای دینانی نه تنها از این بابت چیزی به خواننده کتابش نمی دهد، بلکه از جهات مختلف گمراه کننده هم هست که به مواردی ار آنها اشاره می کنیم:
الف ـ مسأله پیدایش آموزگاران غیر کلیسائی در زمینه ترجمه آثار ابن رشد، مطلب مهمی است که دینانی آن را از کتاب «تفکر یونانی، غرهنگ عربی» دیمتری گوتاس، نقل می کنند. اما این سخن را تحقیر کرده و چنین حرفهایی را از مارکس قلمداد می کنند! (دینانی:۴۵) آقای دینانی این اصل مهم را یک اصل شناخته شده مشائی است که پیدایش هیچ پدیده ای، بدون زمینه و زمان لازم (ماده و مدت) امکان ندارد، نادیده می گیرند. و نیز آقای دینانی به دلیل بی اطلاعی روند تحولات غرب؛ نمی دانند که اگر این «غیر کلیسائیان» نبودند، کلیسائیان اجازه نمی داند که مردم حوزه در اندیشه کاری بکنند! چه رسد به ترجمه آثار یک فیلسوف مسلمان!
ب ـ مسأله «انسانی کردن عقل» را هم در ایشان، حتی بر اساس آموزه های فارابی و ابن سینا هم درست متوجه نشده اند که چیست؟
ایشان متوجه نشده اند که حس و عقل در نهاد خود، انسانی هستند و انسان با همین حس و عقل خود است که الهی می شود یا ملحد! نه اینکه از اول یک عده عقل را الهی می دانند و با عقل الهی و تفکر فلسفی می پردازند و در پایان کار هم مؤمن می شوند. و عده ای دیگر عقل را انسانی می دانند و در نهایت هم ملحد می شوند!
چون آقای دینانی به چنین توهمی دچار شده، سخت به این که ابن رشد را از کسانی بدانند که عقل را انسانی می دانند و مردم را به الحاد می کشد، حمله کرده و آنان را متهم کرده که ابن رشد را درست نفهمیده اند! غافل از این که از همان قدیم در جهان اسلام هم، عقل را مستقل می دانند و عقل را ذاتاً به الهی و انسانی تقسیم نمی کنند. و هرگز در هیچ کتابی به شاگرد دستور نداده اند که با عقل الهی فکر کنند، نه عقل انسانی! اما در تفکر فلسفی استقلال و عدم تعهد و عقل را شرط دانسته اند و همین شرط را عامل فرق کلام و فلسفه شمرده اند. این کلیساست که فهم را پاداش ایمان می داند، نه فلاسفه اسلام که تفکر فلسفی را از پیش، دارای هیچ گونه تعهد به نتیجه خاصی نمی دانند.
ج ـ آقای دینانی این مسأله را که «کمال بشری همیشه در پیش روی است» نیز درست متوجه نشده اند. به این دلیل که ما معمولاً از اصول تفکر جدید غرب اطلاع درست نداریم. مسأله این است که اگر عقل را انسانی بدانیم. چنین عقلی همیشه محدود بوده و معلوماتش با گذشت زمان قابل اصلاح و تکمیل است. این یک اصل پیش پا افتاده تجدد غرب است. چنانچه عملاً هم می بینیم که هر دم از این باغ بری می رسد. اما عقل کلیسایی و به اصطلاح عقل الهی کلیسائیان، همه چیز را باید در گذشته جستجو کند و گذشته را بی نیاز از تکمیل و تغییر بداند و حتی اگر گریستف کلمبی خبر از قاره ای جدید داد، یا گالیله ای حرف تازه ای زد زندانشان کند!
آقای دینانی چنان پنداشته اند که کسانی که عقل را انسانی دانسته و چشم به آینده دارند، منکر حقیقت اند! و لذا تأکید می کنند که: «حقیقت در ظرف زمان محصور و محدود نیست و نسبت آن با گذشته و آینده یکسان است». سپس چنین ادامه می دهند!: «بنابراین نمی توان ادعا کرد که ابن رشد کمال بشری را پیوسته در پیش روی خود می بیند و با گذشته به طور کلّی قطع ارتباط کرده است. (دینانی: ۵۵)
آقای دکتر دینانی توجه ندارند که اصل پیشرفت روشن فکران غرب، به معنای آن است که همیشه باید آینده مکمل گذشته باشد. نه این که این اصل،یعنی: به طور کلی با گذشته قطع ارتباط کردن! و ده ها اشکال دیگر که همه ناشی از کج فهمی و سنتی بودن ذهن و تعصب های مذهبی هستند!
۴ـ آقای دینانی، در کل کتاب منبع تحقیقی درست و قابل قبول ندارند. از جمله در این فصل که باید دست کم دو، سه مورد از متون و مطالب فلاسفه غرب را می آورد و با متون و مطالب ابن رشد مقایسه می کرد و تأثیر افکار ابن رشد را در فلسفه غرب، نشان می داد.
متأسفانه چنین کاری نکرده است. منابع ایشان در این فصل (تأثیر ابن رشد در فلسفه قرون وسطای غرب) در ارتباط با ابن رشد عبارت است از:
۱ـ مجله عالم الفکر کویت. و دیگر هیچ! جداً هیچ! از این منبع تنها در دو مورد استفاده شده است: یکی در تاریخ تولد ابن رشد و دیگری در این که او با ابن میمون معاصر بوده است! این ها را در همه جا می توان یافت و چرا باید به کویت رفت!
و اما منابع ایشان در فلسفه قرون وسطای غرب عبارتند از:
۱ـ تفکر یونانی، فرهنگ عربی، دیمتری گوتاس، ترجمه آقای حنائی کاشانی.
۲ـ تفکر در قرون وسطی، دیوید لاسکم، ترجمه آقای حنائی کاشانی.
این دو کتاب و دیگر هیچ.
آیا واقعا یک دانشجوی فوق لیسانس می پذیرد که با مراجعه به تنها سه منبع درجه دو، درباره«تأثیر ابن رشد در فلسفه قرون وسطای غرب» پایان نامه بنویسد؟
والسلام