«سيد عباس وعيدي»
انتخاب و طرح اين عنوان، بعضي را با اين سؤال سرگرم مي کند: چگونه ممکن است مسلک ها يا فرقه ها هم داراي مذهب باشند؟! ترديدي نيست اگر مسلک ها براثر ابداعات و جهات سليقه اي، از اديان راه جدا کرده باشند و به صورت مستقل با همان دين وآئين ادامه يابند، داراي همان مذهبند.
ديگر اينکه مذهبِ فرقه ها و مسلک ها، مذهب کساني است که با عنوان و شخصيت، آراء و نظريات خود، آن را بر قرار نگاه داشته اند.
در ارتباط اسلام و ذهبيه را دو طريق بايد اين فرقه را شناسائي کرد:
اول: به اين توجه مي دهيم چون ذهبيه فرقه اي است که به وسيله تصوف به اسلام ربط پيدا مي کند، همان طور که صوفيان ادعا کرده اند، مسلمان است. ولي نبايد فراموش کرد ذهبيه مسلمانِ اسلامي است که تصوف رائه مي دهد. و بايد به اين مهم توجه داشت طبق مدارک موجود مسلماني تصوف، در حقيقت اسلامي که تصوف تعريف مي کند با اينکه در فرقه هاي چهارگانه اهل سنت بر اساس مباني اسلام تاريخ(۱) ، اسلام اموي و اسلام عباسي مي باشد و در جامعه اهل تسنن نيز پيرواني دارد، ولي شخصيت هاي علمي سني با تصوف مخالفت نموده اند. در ارتباط با تشيع نيز چون اصول اوليه تصوف بر اساس مقابله با امامت اماميه تنظيم و تدوين شده و به لحاظ همين خصوصيت مورد استقبال و تائيد، مهم تر ترويج امويان، مروانيان و عباسيان واقع شده، جايگاهي برايش يافت نشده، بلکه شخصيت هاي شيعه با طُرق گوناگون که به وسيله مقلدان و ارادتمندانشان مورد سوال قرار گرفته اند، تصوف را باطل و شرکت در مجلس صوفيه را جايز ندانسته اند.
نتيجه مي گيريم ذهبيه به لحاظ وابستگي به تصوف، اعتبار مذهبي ندارد؛ زيرا تصوف را غريبه با اسلام دانسته و هرگونه وابستگي به آن را جز براي ارشاد فريب خوردگان جايز ندانسته اند.
شناسايي مذهب ذهبيه
به استناد مذهب مشايخ فرقه
همانطور که از نظر گذشت و متذکر شده بوديم مذهب ذهبيه از دو طريق ثابت مي شود:
نخست چون اين فرقه از جمله شعباتي است که در مسلک تصوف به وجود آمده بايد به دست آورد، تصوف چه جايگاهي در اسلام شيعي دارد که به آن اشاره کرديم.
و گفتيم طريق ديگر به دست آوردن مذهب کساني است که به تعبير صوفيه مشايخ ذهبيه به شمار مي روند، هر چند بديع الزمان فروزانفر تصوف شناس سرشناس معتقد است:
«صوفيه در فروع دين تابع هيچ يک از اين چهار تن: حنفي، شافعي، حنبلي يا مالکي به تنهايي نبوده اند بلکه در هر مساله از مسائل فرعي دين به مصلحت حال عمل مي کرده اند و فتواي يکي از اين چهار تن را ترجيح مي داده اند و مقيد به تبعيت شخص به خصوص نبوده و سند ما در اين باره گفته ي مجدالدين شريف بن مويد بغدادي است»(۲). اين دقت لازم است که فروزانفر نظرش را مستند به مجدالدين بغدادي سيزدهمين فرد از شجره ذهبيه مي نمايد.
به هر روي قبل از پرداختن به اين طريق، در جهت به دست آوردن مذهب فرقه ذهبيه اشاره به دو موضوع از جمله ضروريات است:
الف: حضور افرادي مورد قبول مردمي عوام و بعضاً خواص عوام که شهرتي دارند، مانند ميرزا احمد خوشنويس و امثال ايشان، تشيع ذهبيه را ثابت نمي کند. ترديدي نيست آقاي مجدالاشراف اول يا حاج ميرزا احمد مرتضوي اردبيلي معروف به وحيدالاوليا يا عبدالحميد گنجويان عضو انجمن شير و خورشيد بر حسب شناسنامه شيعه بوده و هستند؛ ليکن تعصبي نسبت به حفظ حدود و ثغور مباني تشيع ندارند که اگر داشتند شيعه را گرفتار خرقه بازي و فرقه سازي نمي کردند. و وابستگي لژ فراماسونري آذربايجان شرقي را نمي پذيرفتند.
به هر روي همانطور که نمي توانيم به استناد مدارک موجود، وابستگي آقاي احمد… و دکتر گنجوبان را به فرماسونري انکار کنيم، مسلماني آنها و شيعه بودن ايشان به هر شکل و صورتي غيرقابل انکار است؛ ولي هزار نکته باريکتر از مو اينجاست: آيا به استناد شيعه بودن اين طبقه متأخر از مشايخ فرقه هاي موجود در ايران مي توان ادعا کرد فرقه ذهبيه شيعه است؟
همانطور که بوده اند و هستند مسلماناني که پدراني يهودي و نصراني يا مجوس داشته اند و ما نمي توانيم مدعي شويم چون فرزندان يا نوادگان آنها مسلمان مي باشند، پس پدرانشان نيز مسلمانند نمي توانيم ذهبيه را به استاد شيعه بودن برخي وابستگان آنهم متاخرين از ايشان شيعه بدانيم.
ب: بعضاً به استناد اينکه گفته يا نوشته اند چون مشايخ فرقه ذهبيه دوستدار اهل بيت(عليهم السلام) بوده اند، پس فرقه مزبور شيعه مي باشد، اين هم قابل قبول نيست؛ زيرا درباره ي سيد عبدالله برزش آبادي و کمال الدين خوارزمي نوشته اند: «در عين آنکه مثل ساير صوفيه غالباً اظهار اخلاص نسبت به اهل بيت رسول خدا(عليهم السلام) مي نمودند، همچنان مقيد به مذهب سنت بوده اند». سپس زرين کوب نتيجه گرفته: « [ذهبيه] کبرويه(۳)همدانيه(۴) طريقه شان مذهب تسنن…» (۵) بوده است.
در اين صورت همانطور که به تائيد تاريخ مي رسد صوفيه شيعه روزگار ما اين ننگ را پذيرفته اند که تا قرن ششم مشايخ متصوفه نياکان فرقه اي فرق کنوني شيعه نبوده اند. و قابل توجه است آن روز هم که تشيع را پذيرفته اند، به اعتبار اعتراف همان صوفي نويسنده: «تشيع برخي صوفيان در اين دوره در معناي کلامي آن نيست، بلکه به معناي قبول اصل ولايت (تولاي اهل بيت(عليهم السلام)) بوده، اما به حد تبرا از برخي خلفا و صحابه نمي رسيد».(۶)
علاوه حتي بعد از قرن ششم نيز بيشترين مشايخ فرقه هاي صوفيه سني بوده اند. لکن آنهايي که نان دکان اين مشايخ را مي خورند، اصرار دارند که شيعه اند. از طرفي چون انکار سني بودن اين مشايخ با شواهدي که ارائه نموده اند غير ممکن مي باشد، مذهب را به دو قسمت، شيعه با نام «مذهب ناقص» و سني با تعريف«مذهب جامع» تقسيم نموده، سپس مدعي شده اند اين شيوخ «مذهب جامع» داشته، زيرا علي اميرالمومنين را در اشعاري ستوده و در «رعايت حرمت خلفاي راشدين»(۷) نيز کوشا بوده اند.
به هر روي ما در اين رساله به مذهب چند تن از مشاهير شجره هاي صوفيه که با ذهبيه وجه اشتراک دارند اشاره مي نمائيم تا دانسته شود بيش از چند قرني نيست که ذهبيه اشتهار به تشيع پيدا کرده است.
حسن بصري که تمامي انشعابات فرقه معروفيه جنيديه، از جمله ذهبيه کبرويه به سر سلسله بودن او افتخار دارند و يگانه فرد اتصال دهنده ي شجره هاي معروفه به علي اميرالمومنين(عليه السلام) ـ مي باشد، نه فقط شيعه نيست بلکه طبق مسانيد غيرقابل انکار و مستند از مخالفان سرسخت علي اميرالمومنين و چهار تن از امامان اثني عشر بوده است. و اين نه ادعائي است که راقم به استناد مسانيدي مربوط به زندگي حسن بصري نموده، بل مفاخر علمي شيعه اعم از محدثان و مفسران، رجال شناسان و مورخان، فقيهان و محققان به چنين ننگي براي حسن بصري اشاره نموده اند که مي توان بر اساس کثرت آن ادعاي اجماع نمود. و شما مي توانيد در کتاب «حسن بصري چهره ي جنجالي تصوف»(۸) با آراء آشنا شويد.
داود طائي که صوفيان نام او را در زمره مفاخر و سلف صالح خود ياد مي کنند(۹)، علاوه بر اينکه پير صحبت معروف کرخي بوده است(۱۰) از جمله کساني است که با دو واسطه، شجره ي ذهبيه و انشعابات معروفيه را به علي اميرالمومنين(عليه السلام) متصل مي سازد(۱۱) از شاگردان ابوحنيفه(۱۲) و ناصبي(۱۳) بوده است.
فرقه شناسان اسلامي اصول فرقه نواصب را ناسزا گفتن به عليِ مظلومِ هميشه تاريخ دانسته اند. و راستي کدام مظلوميت از اين بيشتر که عده اي تحت ادعاي علي مولاي درويشان است، به لحاظ دستيابي به اميال نفساني، دشمنان آن بزرگوار را مقربان آن حضرت، آنهم از تبار صاحبان اسرار معرفي کنند.
معروف کرخي فرزند فيروزان، نصراني زاده اي(۱۴) که نطفه اش با پاره نان داود طائي(۱۵) ناصبي(۱۶) بسته شد، صوفيان و رجال شناسان اهل تسنن مدعي هستند در کودکي بيش از ۵ و کمتر از ۱۰ (۱۷) سال داشت که نزد امام علي بن موسي الرضا(عليه السلام) مشرف به اسلام شد. برايش ادعاي مقام درباني حضرت را کرده اند تا به بهانه اين تقرب فرقه سازي نمايند. که محققان با اقامه دلائل بسياري دقيق و قابل اعتنا، اين موضوعات را جعليات ساخته و پرداخته صوفيان دانسته اند. (۱۸) آنچه درباره ي او نقل شده داستان هائي مي باشد که باور آنها با عقل سازش ندارد و سخن هايي است که به او نسبت داده، اگر هم صحت داشته باشد به لحاظ ضد و نقيض بودن و مهم تر بعضاً مغايرت با تشيع، اهميت خاصي ندارد. آنچه در اين جايگاه از اهميت خاصي برخوردار است دو مساله مهم وحائز اهميت مي باشد که ادعاي صوفيان را زير سوال مي برد:
الف: اينکه مسلماني معروف کرخي به دست حضرت امام علي بن موسي الرضا(عليه السلام) و درباني حضرتش را براي اولين بار ابو عبدالرحمن سلمي سني که به جعل حديث و تحريف تاريخ مشهور بوده نقل کرده است. (۱۹) و سپس مولف تذکره الاولياء آن را تکرار نموده و ديگران به استناد تذکره الاولياء که خرافات و جعليات از متن آن هويدا است نقل کرده اند. (۲۰) که اين را اعتبار نيست و اگر در خلال نقل اسناد چنين ادعائي را به مسانيد ديگري ارجاع دهند، چون بازگشت آنها به طبقات الصوفيه سلمي و تذکره الاولياء مي باشد و اعتباري ندارد.
ب: اينکه برفرض محال اگر تشيع معروف کرخي ثبات بشود، ادعاي تشيع براي فرقه هائي که نسبت خود را به او مي رسانند به دو جهت قابل قبول نيست:
اول اينکه افراد غيرشيعه در طومار شجره ها ديده مي شوند. مهم تر فرقه هائي نظير قادريه به تمام معنا سني، به معروف مي رسند، در حالي که شيخ عبدالقادر «به شدت با اهل تشيع مخالف بود»(۲۱) و به همين لحاظ دستور جشن و سرور و لباس نو پوشيدن را در روز عاشورا مي دهد. (۲۲) در حالي که به اعتبار زيارت عاشورا اين از خصوصيات آل زياد و آل مروان است.
دوم اينکه اهل تحقيق به نتيجه رسيده اند: «ذهبيه و نور بخشيه [جهت تشيع سازي دو فرقه مزبور، فرقه کبرويه] را از طريق معروف به ائمه شيعه مي رسانند.» (۲۳) آنچه مسلم است ادعاهائي که صوفيان شيعه و از اواخر دوره ي زنديه درباره ي معروف کرخي نموده اند، نه اينکه قابل اعتناء و استناد نيست، بل فاقد اعتبار تحقيقي است.
جنيد بغدادي، موقعيت خاصي در اتصال فرقه هاي منشعب معروفيه به معروف کرخي دارد، زيرا يگانه فردي(۲۴) است که چهار ده فرقه صوفيه را به معروف کرخي متصل مي سازد و به همين جهت به اعتبار گفته نعمه اللهيه و ذهبيه، معروفيه با «ام السلاسل» خوانده اند. چون منظور ما از تحقيق پيرامون امثال جنيد در اين رساله به دست آوردن نوع مذهب آنهاست، از پرداختن به شرح حال کساني که نام برده و مي بريم خودداري مي نماييم. قبل از پرداختن به مساله مذهب جنيد توجه به چند موضوع مهم است:
۱ـ جنيد را زمره افرادي نام برده اند که براي استحکام ارتباط ميان تسنن و تصوف کوشيده اند(۲۵) که اين دلالت بر دو موضوع مهم دارد: اينکه تصوف در عصر امامت داراي هويت اسلامي نبوده است. ديگر اينکه ثابت کننده ي سني بودن جنيد بغدادي است.
۲ـ به اين اشاره کرده اند: «با وجود مراقبت و مواظبتي که [جنيد] در رعايت ظواهر شريعت داشت، مکرر مورد تکفير واقع شد»(۲۶) اين گزارش نسبت به جنيد دلالت بر بي اعتمادي تکفير کنندگان بر جنيد مي باشد. در حقيقت او در عصر خودش طوري رفتار کرده که روش و عملکرد منافقان بوده؛ زيرا او را با آن همه دقت در امور شريعت باز تکفير کرده اند.
و اما درباره ي مذهب او که از ضروريات مباحث زندگي هر شخص چون جنيد مي باشد بعضاً اشاره نکرده اند(۲۷) و چون انکار سني بودن او غير ممکن بوده، امثال مولف طرايق الحقايق(۲۸) براي نخستين بار مسأله تقيه را درباره ي او به کار برده است. که بررسي و تحقيق نشان مي دهد ادعاي تقيه براي او کارگر نيفتد. و لذا ناگزير به اين حقيقت اشاره کرده اند که جنيد « از هفت سالگي به تحصيل علوم پرداخت و فقه را نزد ابوعلي ثور شاگرد امام شافعي خواند و کامل کرد و در بيست سالگي به فتوي دادن پرداخت.» (۲۹) در اين صورت جنيد، فقيه مذهب شافعي بوده است. و همانطور که از نظر گذشت سعي او در استحکام بين تصوف و تسنن، دلالت بر سني بودن جنيد مي کند. مهم تر هيچ کدام از کساني که درباره ي جنيد بغدادي تحقيقي داشته اند به مساله تشيع و تقيه او اشاره نکرده اند؛ مگر صوفيان اواخر دوره ي قاجاريه. و عجيب اين است که هيچ کدام از مدعيان تشيع جنيد سندي ارائه نداده اند! که اين خود دلالت بر بي اعتباري اين دعا دارد.
جالب است دکتر احسان الله استخري ذهبي، بدون ارائه مدارک و اقامه دليلي، جنيد را از صوفيه حقه و فرقه ناجيه محـقه مي داند.(۳۰) در کنار اين قاطعيت متذکر مي شود « گمان مي بريم ثبوت مذهب تشيع اثني عشري براي جنيد بديهي باشد.»(۳۱) اين ادعا از نوع همان «خيانت محبان» و«دروغ مريدان»(۳۲) مرسوم در تصوف است. زيرا دکتر استخري به لحاظ تعصب مريدي که نسبت به وحيد الاولياء داشته(۳۳) و در همان آثاري که براي تنظيم شرح حال جنيد بغدادي استفاده کرده (۳۴) با آنچه درباره ي مذهب جنيد متذکر شده اند برخورد نموده که مشاهير علمي اسلامي درباره ي او به نتيجه رسيده اند: جنيد فقيه(۳۵) حوزه ي ابراهيم بن خالد کلبي معروف به ابوثور(۳۶) شاگرد امام شافعي(۳۷) که ظاهراً داراي مذهب مستقلي است(۳۸) بوده، در مذهب سفيان ثوري دشمن سرسخت امام صادق(عليه السلام) نيز فقيه شناخته شده(۳۹)، در مقام مفتي و امام اصحاب(۴۰) فتوا مي داده است. البته دميري در کتاب «حيوة الحيوان» ذيل نام ثوري، فتوا دادن بر اساس و مبناي فقه ثوري را قبول نداشته، زيرا اعتقاد دارد جنيد شافعي مذهب بوده است.
به هر روي در آخر ترديدي نيست، جز ابن ابي يعلي که جنيد را حنبلي مي داند(۴۱) عمده ي شارحين احوال و ناقلين حيات آنهائي که به نوعي به فرقه هاي اسلامي منسوب مي شوند جنيد را شافعي دانسته اند. (۴۲)
آقاي فريدالدين راد مهر که در سال ۱۳۸۰ تأليفي پيرامون زندگي و افکار و آثار جنيد بغدادي تحت نام تاج العارفين دارد مي نويسد:«ديري است که نفوسي در پي آن بوده اند که بين تصوف و تشيع رابطه اي يابند(۴۳) و مذهب جنيد را به تشيع مربوط کنند»(۴۴) اما آنچه قابل توجه و اعتنا مي باشد دليلي است که براي تشيع او آورده گفته اند: جنيد بغدادي در زمره ي کساني است که به تقيه عمل مي کرده و چون تقيه مخصوص شيعه مي باشد پس جنيد شيعه بوده است. (۴۵) اين ادعاي خنک را مي توان از آنچه علامه هاشم معروف الحسني درباره ي جنيد تحرير نموده فهم کرد. و نتيجه گرفت جنيد تقيه را از شيعه آموخته، لکن خود بنيان گذار نوعي تقيه در تصوف است. علامه مزبور مي نويسند: « از شرح حال جنيد برمي آيد که او داراي روحيه و انديشه حلاج است، [لکن] اختلافي با او داشت، نرمش و قدرت او در تطبيق خود با شرايط و اوضاع بوده است. و ديگر اين که جنيد از کشمکش با فقيهان و محدثان دوري مي جست؛ به ويژه پس از آنکه آنان بر ضد صوفيان قيام کردند و آنها را به کفر و زندقه ساختند، او پس از اين قضايا هنگامي که با پيروان و شاگردانش سخن مي گفت، در را مي بست و کليد آن را در جيب خود مي گذاشت.» (۴۶) و اين نه به خاطر مسائلي بوده که تشيع را بر هر مذهبي ترجيح مي داد، بل به لحاظ افکار و آراي غالبانه و شرح شطحيات بايزيد بسطامي و حلاج بود.
علاوه اين ادعائي است که دکتر کامل شيبي رواج داده، چنانکه مي نويسد: «تاکنون هيچ کس درباره ي تقه صوفيّه مطلبي آشکار نکرده است و شايد نخستين کسي باشيم که اين موضوع را آشکار کرديم».(۴۷) علاوه اين گروه که از تعريف و اظهار نظر جنيد بغدادي درباره ي تقيه او را به شيعه منسوب کرده اند،(۴۸) بايد توجه داشته باشند جنيد با اظهار نظرياتي عده اي را بر انگيخته تا ارواج دهند «جنيد به مهدي [ارواحنا فداه] شباهت پيدا مي کند»(۴۹) و اين با شيعه بودن مغايرت دارد؛ زيرا شيعه به هيچ وجه گونه اي رفتار نمي کند که او را رديف امامان قرار دهند.
علاوه اگر تاثيرگذاري جنيد بغدادي بر فرقه اسماعيليّه که بر اساس داستاني نقل کرده اند(۵۰) صحت داشته باشد، خود دلالت بر ضديت جنيد با تشيع مي کند؛ زيرا فرقه اسماعيليّه انحرافي است در تشيع و آنهائي که اين فرقه منحرف از تشيع را شيعه مذهب دانسته اند اگرمغرض نبوده اند لااقل بايد بپذيريم به اين مهم توجه نداشتند شيعه نامي است براي کسي که معتقد به امامت ائمه اثني عشري باشد به همين لحاظ زيديّه و اسماعيليّه را شيعه تعريف کرده اند.
به هر روي با اين شواهد و دلائل غير قابل خدشه، شکي نيست که جنيد سني مذهب بوده است.
نعمه اللّهيّه گنابادي که خويش را به جنيد مي رسانند، براي رفع سني بودن جنيد مثل هميشه از تشابه اسمي افراد که به لحاظ عدم شهرت کمتر مورد رجوع قرار مي گيرند استفاده کرده، مدعي شده اند:
جنيد مورد لطف حضرت امام عسگري(عليه السلام) و از خواص آن حضرت بوده است(۵۱) و آن را مستند به رجال ممقاني نموده اند. در صورتي که جنيد مطرح در رجال علامه ممقاني بر خلاف جنيد بغدادي که داراي مشخصات کامل است، بدون هرگونه پسوند و پيشوندي فقط به صورت «جنيد» نام برده شده است. مهم تر او را قاتل فارس بن حاتم قزويني دانسته اند. (۵۲) و اين با آنچه معصوم عليشاه مي نويسد که جنيد را ابوالقاسم بن محمد بن جنيد خراز قواريري بغداد زاهد معرفي مي کند(۵۳) تفاوت دارد .
مهم تر اينکه رجال شناس معروف، استرآبادي در منهاج المقال که از کتب رجالي معتبر است درباره جنيد مورد شرح ممقاني مي نويسد: «فارس بن حاتم ار غلاة بوده که به دست جنيد اصحاب حضرت عسگري(عليه السلام) به قتل رسيده»(۵۴) و اين همان جنيد بي نام و نشان مي باشد که در رجال ممقاني مطرح است و صوفيان مثل هميشه از تشابه اسمي او براي رفع مشکلي که فرقه معروفيه را زير سوال مي برد سوء استفاده مي کنند. چنانکه براي رفع بسياري از موارد، از تشابه اسمي فردي که در تشيع جايگاهي خاصي دارد ديگري را ترميم کرده اند. براي نمونه معروف بن خربوذ کرخي صحابه سه تن از امامان(عليهم السلام)را با معروف بن فيروزان کرخي صوفي رئيس المشايخ جا به جا مي نمايد. (۵۵)
علاوه عجيب دست و پا زدني است که ذهبيه و انشعابات معروفيه براي شيعه سازي جنيد بغدادي دارند. که اتباع فرقه هاي ديگر نه فقط به تحريف واقعيات تاريخ آلوده نشده اند، بل با وصف اين که به وسيله جنيد به امام رضا(عليه السلام) متصل مي شوند، به موضوعاتي نظير پاکسازي زندگي جنيد از شواهد غير شيعي حساس نبوده اند. براي نمونه آقاي محمود عبدالصمدي که به استناد متن تأليفش از ارادتمندان فرقه نعمه اللهيه کوثريه است مي نويسد: جنيد بغدادي بر مذهب سفيان ثوري عمل مي نمود. (۵۶)
به هر روي با اينکه جاي دارد درباره ي مذهب مشايخ فرقه ذهبيه تحقيق شود تا بر ملا گردد افرادي نظير احمد غزالي، ابوبکر نساج، ابوالقاسم گرگاني، ابونجيب سهروردي شيعه نيستند. ولي به علت مراعات سنت فشرده نويسي رساله ناگزيريم به وقت ديگري و تاليفي مستقل ديگر حواله دهيم.
جايگاه امام زمان روحي فدا در فرقه ذهبيه
يکي از مباحث بسيار مهم و حساس که مي بايد در ارتباط تصوف مدعي تشيع به طور مستقل صورت گيرد و تا کنون نسبت به آن کوتاهي شده است، جايگاه حضرت امام قائم غائب موجود موعود عجل الله تعالي فرجه الشريف در تصوف فرقه اي است.
از اظهارات صوفيه دو موضوع در ارتباط با حضرت امام زمان ارواحنا فداه به خوبي بدون هيچ زحمتي فهم مي شود:
در جامعه اسلامي، شيعي چند امامي بودن، بدترين ننگ است. زيرا شيعه آن کسي است که به امامت دوازده تن امام از فرزندان علي اميرالمومنين و فاطمه سلام الله عيلهما ـ اعتقاد دارد. به همين لحاظ صوفيه در حالي که شجره آنان به علي بن موسي الرضا(عليه السلام) مي رسد، از ترس اينکه هشت امامي شناخته نشوند، بدون اينکه ربطي داشته باشد شجره خود را به حضرت ولي عصر ارواحنافداه مي رسانند تاچند امامي خوانده نشوند.
موضوع مهم تر قداست سازي براي شجره ها است. تا بتوانند «ولايت جزئيه» را به نام «ولايت قمريه» به «ولايت شمسيه» که مخصوص امام معصوم دانسته اند ربط دهند. و ادعاي نيابت واسطه اي کنند. که نوع برخورد کاسبانه فرقه اي از مهدويت را تفهيم مي نمايد و سودجوئي بل بي اعتقادي يا اعتقاد کاسب کارانه صوفيه را نسبت به حضرت امام زمان ارواحنا فداه برملا مي سازد. که بهترين آنها در ارتباط با جنيد بغدادي قابل فهم است؛ زيرا صوفيه با ناديده گرفتن مذهب جنيد و مسدود شدن بابت نيابت خاصه براي جنيد با اظهاراتي نظير اينکه اقطاب «نايب باب الله اعظم»(۵۷) مي باشند، چنانکه مجدالاشراف اول مي نويسد: «پيرعشق [قطب صوفيه] کسي است که شخص را همراهي مي نمايد تا به حضور مبارک شاه عشق [امام زمان ] برسد» و آنگاه با «بدون توسط پير عشق محال است مقصود سالک که معرفت حضرت حجه الله است به عمل آيد.»(۵۸) مقام باب الله اعظمي را به روساي فرقه هاي صوفي که بر ايشان ادعاي تشيع شده، مخصوص مي سازند.
ابوالقاسم راز شيرازي پدر جلال الدين مجدالاشراف اول و دوم که از مشايخ فرقه ذهبيه است مي نويسد: «چون شخص حجة الله که صاحب فقر محمدي است، اکنون به امر الله تعالي در حجاب بشريت و غيبت است، لهذا شخص ولي جزء که مرآت شمس وجه مبارک اوست، هميشه در بين مخلوق حاضر است و از جانب سني آن جوانب در تربيت عالم و آدم بل جميع اشياء امکانيه، [نقش مانند امام دارد] از اين جهت گفته اند مربي عالم قمر است و کسب نور از شمس دارد.» (۵۹)
توجه به متن اين ادعا موقعيت قطب مرسوم در تصوف فرقه اي را طوري ترسيم مي کند که تمامي امور در غيبت امام زمان به دست اوست. البته علي محمد شيرازي مدعي بابيت امام زمان روحي فداه در نامه اي که پس از ادعاي باب امام دوازدهم بودن براي محمد شاه قاجار نوشته است خود را مرآت چهارم معرفي کرده و متذکر شده: «خدا را شاهد مي گيرم به اينکه وحدانيت او و نبوت او و ولايت خلفاي رسول او ظاهر نمي شود مگر به مرآت چهارم که پرتوي از سه مرآت قبلي است و خدا مرا از طينتي پاک آفريده و به اين مقام رسانيد.» (۶۰)
شيخيه بابيه صوفيه ذهبيه شيخيه
خدا خدا خدا
پيامبر پيامبر پيامبر
امام امام امام
باب قطب(۶۱) رکن رابع
با ملاحظه آنچه به قيد تحرير در آمد، اگر صوفيه يا شيخيه نسبت به وجود نازنين امام زمان ارواحنافداه اعتقادي نشان داده اند، عيناً مانند اعتقادي است که علي محمد باب و ميرزا غلام احمد قادياني داشته، تا بهره اي در مسير دعاوي خود جهت فريب مردم و آباداني دنياي خود ببرند.
در اين صورت اگر به مصلحت امر فرقه داري، انکار وجود نازنين ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف را ننموده اند، به لحاظ نقش موثر حضرت در موقعيت سازي براي قطبيت بوده است.
———————–
پي نوشت ها:
۱ـ اسلامي که بعد از رسول خدا شکل گرفت.
۲- شرح احوال و نقد و تحليل و آثار شيخ فريد الدين عطار نيشابوري، تاليف همو:۵۸
۳- به لحاظ نجم الدين کبري
۴- به لحاظ سيد علي همداني
۵- دنباله در جستجو تصوف ايران:۲۲۴
۶- دانشنامه جهان اسلام ۳۸۷/۷- ۳۸۸
۷- فصلنامه عرفان ايران ۲۰/۱۳، ۲۸
۸- از انتشارات کتابخانه سنائي تهران
۹- نقد صوفي/ ۳۲
۱۰- معروف کرخي و اخباره + طرايق الحقايق ۳۰۷/۲
۱۱- طرائق الحقايق۹۲/۲
۱۲- نفحات الانس/۴۱
۱۳- حقيقه العرفان/۸۳ به نقل از شرح نهج البلاغه علامه ي خوئي
۱۴- اصول تصوف، دکتر استخري ذهبي/۶۶ به نقل از لواقح شعراني۴۸/۱+ تاريخ بغداد:۱۹۹/۳۱+ صفه الصفوه ۷۹/۲ + وفيات ۱۵۲/۲ همه از اهل سنت
۱۵- ذهبيه تصوف علمي آثار ادبي ۱۷۱/۱به نقل از تحفه عباسي خطي/ ۱۰۲ـ ۱۰۶
۱۶- در قسمت شرح حال داود طائي اشاره شد.
۱۷- اصول تصوف/ ۷۹
۱۸- در کتاب معروف کرخي ناموس تصوف تاليف آقاي مهدي عمادي به طور دقيق آمده است.
۱۹- همان ماخذ به استناد آراي محققان.
۲۰- ذهبيه تصوف علمي آثار ادبي ۱۷۱/۱
۲۱- تصوف در يکصد پرسش و پاسخ، عبدالباقي کولپينارلي، ترجمه دکتر سبحاني/۱۱۰ به نقل از نفحات الانس/ ۱۱۳
۲۲- الغنيه ۳۱۸/۲
۲۳- نقد صوفي دکتر کاظم يوسف پور/ ۹۱
۲۴- اصول تصوف:۱۱۰
۲۵- نقد صوفي: ۸۱ با قيد مصادره به شماره ۱۹۱ در صفحه ۳۹۰ همان کتاب
۲۶- همان ماخذ/۵۰
۲۷- دکتر اسد الله خاوري ذهبيه تصوف علمي آثار ادبي
۲۸- ۳۸۹/۲
۲۹- رهبران طريقت وعرفان محمد باقر سلطاني گنابادي: ۱۳۸
۳۰- اصول تصوف/۱۱۴
۳۱- همان ماخذ
۳۲ـ ابوعثمان حيري صوفي سرشناس متعقد است:«فساد احوال از سه چيز خيزد. فسق عارفان و از خيانت محبان و از دروغ مريدان» (مناقب الصوفيه/۹۴-۹۵)
۳۳- اصول تصوف/ ۵۵۳
۳۴- همان ماخذ ما قبل/ ۱۲۰،۱۱۴،۱۱۳،۱۱۲،۱۰۹
۳۵- رساله قشيريه:۵۱ صفه الصفوه:۲۳۵/۲؛ وفيات الاعيان ۳۲۳/۲
۳۶- جهت اطلاع از او به دائره المعارف بزرگ اسلامي ۲۸۸/۵رجوع شود .
۳۷- نفحات الانس/۸۰؛ وفيات الاعيان ۳۲۳/۲؛ تاريخ يافعي ۲۳۱/۲
۳۸- دانشنامه جهان اسلام ۲۱۲/۱۱
۳۹- وفيات الاعيان ۳۲۳/۲؛ تاريخ يافعي ۲۳۱/۲؛ رساله قشيريه/۵۱٫
۴۰- کشف المحجوب/ ۱۶۱
۴۱- طبقات الحنابله ۱۲۷/۱
۴۲- طبقات الشافعيه عبدالواهاب سبکي ۲۶۰/۲ ؛طبقات الشفاعيه عبدالرحيم اسنوي ۱۶۳/۱؛ روضات الجنات في احوال العلماء و السادات خوانساري ۵۵۶/۲ و مصادري که در همين قسمت اشاره شد.
۴۳- مانند دکتر کامل مصطفي الشيبي که همبستگي ميان تصوف و تشيع را نوشته است و علامه هاشم معروف الحسني نيز نقدي بر آن دارد که به نام تصوف و تشيع ترجمه شده است.
۴۴- جنيد بغدادي تاريخ العارفين:۹۲
۴۵- همان ماخذ: ۹۲ + تشيع و تصوف/ ۹۸
۴۶- تصوف و تشيع/ ۵۰۴
۴۷- همبستگي ميان تشيع و تصوف، طبقات شعراني ۲۰۳/۱
۴۸- تشيع و تصوف/ ۱۲۱-۱۲۲
۴۹- جنيد بغدادي تاج العارفين/ ۹۳
۵۰- جنيد بغدادي تاج العارفين/ ۹۶ به نقل از کشف المحجوب/۴۲۵؛ اسلام و تصوف نيکلسون ترجمه نهاوندي/۸۶؛ تاريخ تصوف دکتر قاسم غني ۴۳۲/۲؛ تاريخ نهضت هاي فکري ايرانيان، عبدالرفيع حقيقت: بخش اول ۹۴۶؛ نه شرقي، نه غربي، انساني، دکتر زرين کوب:۲۶۲؛ بيست گفتار دکتر مهدي محقق:۲۸۱٫
۵۱ـ نابغه علم و عرفان، سلطان حسين تابنده /چاپ تابان /۷۰-۷۱
۵۲- رجال ممقاني چاپ سنگي ۲۳۸/۱
۵۳ـ طرائق الحقايق ۳۸۸/۲
۵۴ـ منهاج المقال، طبع سنگي/ ۲۵۷
۵۵ـ به کتاب معروف کرخي ناموس تصوف رجوع شود.
۵۶ـ سيري در تصوف و عرفان ايران/ ۱۹
۵۷ـ مناجات خمسه عشر مربوط به ذهبيه /۵۱
۵۸ـ تحفه الوجود/ ۱۷
۵۹ـ قوائم الانوار/ ۳۹
۶۰- ترجمه مطالع الانوار از شرقي افندي/۱۹۹پاورقي + رحيق مختوم، خاوري ۵۸۱/۱
۶۱ـ عبدالحميد گنجويان عضو لژ فراماسونري آذربايجان شرقي