آیا جامعه ی علمی رسالت و تعصّبی را که در تحفُّظ از شخصیت های علمی و سیاسی و نیز دفاع از گفتار این اشخاص را به عنوان یک فریضه ی دینی بر خود واجب می داند، نسبت به وجـود نیّر حضرت الوهــیّت و نیــز کلــام الله، همـان رسالت را احساس می کند؟
اگر این چنین است، آیا وقت آن نرسیده است، قرآن را از بند اصطلاحات فلسفی رهانیده و فلسفه ی فعلی را به (موزه ها) راهنمایی کنیم؟ تا بلکه بشر بعد از ۴۰۰ سال قرآن را آن طور که هست ببیند و بخواند، نه آن طور که فلاسفه تفسیر می کنند؟
چه مُضحک است با اینکه خود دارای منبع فیض هستیم، لیک دست نیاز به سوی بیگانگان دراز کنیم و از آنان معارف حقه ی الهی را طلب کنیم!
متأسفانه ما در خواب خرگوشی خویش فرو رفته ایم و پیوسته صلاح را در این می دانیم که این سخنان مسکوت بماند و هیچ کس دَم برنیاورد تا مسائل اصولی ترمان حل شود، و شخصیت بزرگانمان لکه دار نشود؟
کلمات گُهرباری چون «أُنظروا إلی ما قال و لا تنظروا إلی مَن قال» را باید در برابر حفظ شخصیت های بزرگ علمی و سیاسیِ بشری مدفون کرد!
و نیز بیـانات دُرفشـانی از قبـیل «لا تعرف الحقّ بالرجال، اعرف الحقّ تعرف أهله » وقتی در برابر شخصـیت های زمــینی قرار می گیرند، می بایست به خاطر مصالح و امنیت علمی ایران زمین، راهی فراموش خانه شود.
این تبلیغات گسترده، از این طریق بولتون های خبری، در تبلیغ فلسفه، و این هزینه های هنگفت در تشکیلِ کُنگره ها و مجالس یادبود (و نیز چهره های ماندگار فعلی) از میراث داران فلسفه ی یونان است که هر روز بیش از گذشته تقویت کننده ی انحراف و تضعیف کننده ی معارف ناب وحیانی را به وجود می آورد. مبالغی که می تواند سهم بسزایی در ریشه کن کردن فقر، فحشا، بیکاری و … ایفا کند.
آری، معارف اسلامی رایجِ در کشور برخاسته از همان تفکری است که مغرب زمینیان در قرن ۱۷ میلادی به زُباله دان تاریخ سپردند و تفکری نو و جدید، منهای تفکر ارسطویی برای خود ساختند و حداقل در علوم تجربی به پیشرفتی چشمگیر رسیدند. (۱)
ما مسلمانان که از منابع غنیّ دروس معرفتی برخوردار هستیم، مرجَــع خــود را رها کـرده و قی کـرده های غربیان را نُشـخوار می کنیم. (۲)
نه تنها در علوم تجربی به دنبال مغرب زمینیان راه افتادیم، بلکه علوم انسانی ما نیز متأثّر از حکمت یونانی است.
این است که معارفِ به اصطلاح اسلامی، جواب گوی نیازهای علمی جوانان نیست. لذاست وقتی جوان نمی تواند شبهات و سؤال هایی که ذهنش را احاطه کرده در معارف مصطلح اسلامی بیابد، در نتیجه برای یافتن جواب خویش درِ خانه ی دشمن را می کوبد و طبعاً زمینه ی گرایش به فرقه های ضالّه از قبیل شیطان پرستی، خُرافه گویی و… را به وجود می آورد.
آیا با وجود این، باز مُهر سکوت بر دهان زنیم به خاطر حفظ حرمت شخصیت ها؟!
آیا کدام بزرگی بزرگ تر از اسلاممان، قرآن مان، پیامبرمان، امامانمان، معارفمان، توحیدمان، و امامت و ولایتمان است؟ و کدام شخصیتی فراتر از هشام ها و مفضل ها و محمّد بن مسلم ها و زراره ها و مؤمن الطاق ها و یونس بن عبدالرحمان ها و فضل بن شاذان ها و اکثریت قریب به اتفاق فقهای مان که سر تا پا توحید بودند و دشمن آشکار و خستگی ناپذیر فلسفه و عرفان و تصوف و وحدت وجود و جبر و تشبیه و… ؟!
امروزه سخن هیچ کس برای ما حجّت تعبّدی دینی نیست، چون حجیّت و ولایت دینی از آن امام(علیه السلام) است و بس، شخصیّت هیچ کس پشتوانه سخن او نیست، از همه حجّت بخواهید جز از امام(علیه السلام) که خود حجّت است.
باری، آیا پس از بر باد رفتن اصل توحیدمان در مقابل «وحدت وجود» و نیز اصل ولایت پیامبران و امامانمان در مقابل «ولی» اهل عرفان و تصوف، دیگر چه چیزی برای ما و اسلام ما خواهد ماند که این دو فدای آن ها شوند؟
پس به خود بیاییم و مانند اروپاییان رُنسانسی را در مشرق زمین به وجود بیاوریم آن هم بعد از ۴۰۰ سال که از پاسداریِ علمای دلسوزِ به اسلام نسبت به حکمت متعالیه می گذرد (حکمت متعالیه ای که خود را زنده کننده ی فلسفه ی دو هزار و سیصد سال یونانیان می داند).
امّا نه مانند اروپاییان، علمِ برهنه از دین را تحویل اجتماع بدهیم ( که مولِّدِ فحشاست) بلکه همان معارفی را که تعلق دارد به چهارده قرنِ پیش، از زیر گرد و غبار فلسفه وارهانیم.
اگر طالب حکمت متعالی هستیم باید این پوستین وارونه ای را که عرفا و فلاسفه به اسم حکمت بر تن قرآن کردند خارج کرده و لباسی را که حافظان و نگهبانانِ به حقِّ قرآن دوختند، بر قامت کلام الله بپوشانیم.
————————————————————————-
پی نوشت ها:
۱- آثار ارسطو برای فلسفه اروپایی نظیر کتاب مقدس برای علوم روحانی گردید و متنی غیرقابل نقض و حلّال همه مشکلات به شمار رفت، و در سال ۱۲۱۵ مسیحی نماینده پاپ در پاریس شرح و تحشیه ی کتب او را ممنوع ساخت و در سال ۱۲۳۱ پاپ گرگوریوس هم مجمعی از علما ترتیب داد تا قسمت های گمراه کنندهی آن را حذف کنند.
و در سال ۱۲۶۰ تعلیم کتب او در هر مدرسه مسیحی اجباری گردید و مجامع منحرفین از ارسطو را کیفر میدادند. دوران اقتدار ارسطو هنگامی به پایان رسید که اسباب و آلات نو پیدا شد و مشاهدات روز افزون گردید و تجربیات از روی تأنّی و دقت علم را از نو بنا نهاد و «آکم» و «راموس» و «راجر» و «فرانسیس بیکن» با اسلحهی مقاومت ناپذیری مسلح شدند. (تاریخ فلسفه ـ ویل دورانت ـ ۸۸ ـ ۸۹ )
راجر بیکن نسبت به کتب الحادی ارسطو می گوید: لو اُتیح لی الأمرُ لحرقتُ کتب أرسطو کلّها لأنّ دراستها یمکن أن تؤدّی إلی ضیاع الوقت و إحداثِ الخطاء و نشر الجهالة . (به نقل از نور ملکوت قرآن ۲: ۲۳۱ ـ پانوشت ).
۲- ملّاصدرا خود را احیا کننده ی فلسفه ی یونانیان می داند و از طرفی فلاسفه قائل هستند بدون خواندن فلسفه نمی توان علم به عمق قرآن پیدا کرد و این فلاسفه هستند که بهترین موجودات به شمار می آیند. (ملّاصدرا پیرامون این آیه:
(وَ اذکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً لَعَلَّکُم تُفلِحونَ) (جمعه: ۱۰)
می گوید: من گمان ندارم هیچ یک از انسان ها در وفای به عهد الهی و عمل به مقتضای این توصیه در باب فراوانی یاد خدا و مداومت بر آن، به پایه ی حکمای عارف بالله رسیده باشند؛ زیرا اینان اند که خدا را بسیار زیاد یاد می کنند و آنان مصداق این آیه هستند:
(الَّذِینَ یَذکُرُونَ اللَّهَ قِیَاماً وَ قُعُوداً وَ عَلَی جُنُوبِهِم وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلقِ السَّماوَاتِ وَ الأَرضِ) (آل عمران: ۱۹۱)
و مصداق این آیه: (وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ) (بقره: ۱۶۵).
و از یک طرف حکمت متعالیه ی صدرا تنها فلسفه ی قابل قبول حکمای امروزین است.
حال این نتیجه به دست می آید که: طریق فهم کتاب مسلمانان، نامسلمانان هستند! و لذا مسلمانان باید نهایت تشکر را از علمای غرب (ارسطو، افلاطون، و افلوطین) داشته باشند؛ زیرا اگر اینان نبودند چه کسی قدرت تبیین کلام الله را می توانست به عهده بگیرد؟! چه کسی می توانست ما را به عمق قرآن هدایت کند؟ اگرچه قرآن ۹۰۰ سال بعد از حکمای یونان نازل شد، ولی کلمات آنها دارای چنان اوجی است که خداوند کلام خود را بر طبق کلام یونانیان نازل کرده است!
آری، صدرا از کلمات کسانی را به عهده گرفته است که در قرون وسطی (قرن ۶ – ۱۷) جزء تعالیم صد در صد وحیانی به شمار می رفت و در کلیساها به وسیله ی اربابان کلیسا تعلیم داده می شد و بعد در جُنبشی به نام رُنِسانس پرونده اش بسته شد. این بود فلسفه ی قرون وسطایی ملّاصدرا.
و عرفانش نیز رونوشتی از عرفان ابن عربی، شخصیتی که معاند شیعه، نه! بلکه مسلمانان، به شمار می رفت (به قول جوادی آملی بسیاری از مبانی حکمت متعالیه وامدار عرفانی است که ابن عربی پایه گذار نامدار آن است). (سرچشمه ی اندیشه ۱: ۴۲۱ )