محی الدین در آیینه ی فصوص
«حضرت علامه آیت الله حاج شیخ مرتضی رضوی»
اشاره:
کتاب مستطاب محی الدین در آیینه ی فصوص به قلم توانای متفکر بزرگ شیعه حضرت علامه آیت الله حاج شیخ مرتضی رضوی در دو جلد و ۱۶۰۰ صفحه تنظیم شده که جلد اول آن چاپ و منتشر شد اما متأسفانه جلد دوم آن هنوز …
این محقق عالی مقام در این کتاب پربار با مهارت بسیار بالایی پرده های اسـرار را عقب زده و چهـره ی واقعی ابن عربییان و صدراییان و ریزه خواران و پشت پرده های آنها را به نمایش گذاشته است و با قدرت علمی بالا و دقت نظر بی نظیری روشن نموده که بیگانگان و بیگانه پرستان برای براندازی معارف ثقلین چه ها که نکردند. نورالصادق جلد دوم مخطوط این کتاب با عظمت را تقطیع و در ۱۳شماره ی این فصلنامه منتشر کرده تا به جلوه و جلال خود بیفزاید. از دانشمندان و فرهیختگان حق طلب و آزاداندیش تقاضا می شود که ادامه ی این کتاب بی نظیر را به دقت مطالعه نمایند تا حقایق بر ایشان آشکار و حقانیت معارف حقه ی جعفری در اعماق جانشان رسوخ نموده و هرگز خود را از صراط مستقیم قرآن و عترت جدا نسازند.
۱۳ـ نقش و جايگاه تاريخی محی الدين در جنگ های صليبی :
دائرة المعارف فريد وجدي و منابع ديگر: جنگ هاي صليبي به جنگ هايي گفته مي شود كه ميان اروپائيان و مسلمانان از سال ۱۰۹۵ تا ۱۲۷۰ ميلادي درگرفت و علت آن رنجش و عصبانيت اروپائيان از تسلط تركان در آسيا بر ملل شرق (مراد شرق مديترانه است) بود.
پاپ براي دعوت مردم به نجات بيت المقدس از دست مسلمين قيام كرد. زيرا زوار مسيحي كه به زيارت بيت المقدس مي رفتند با ناله و گريه برگشته و از دست تركان و رفتارشان شكايت مي كردند.
پس از او پاپ گريگورس هفتم به ضرورت جهاد با مسلمانان و نجات بيت المقدس فتوا داد ليكن اروپائيان چندان حركتي نكردند.
نوبت به پاپ اوريان دوم رسيد اسقف هاي با نفوذ از شرق و غرب جهان مسيحيت با او هم رأي شدند، عموم مردم از فقير و پير تحت فرماندهي پطرس راهب به سوي شرق به حركت در آمدند (۱۰۵۹).
اين حركت كه شاهان و اشراف اروپا در آن حضور نداشتند به نتيجه اي نرسيد بخشي از آن نيرو در مجارستان و بقيه در آسياي صغير از گرسنگي و واماندگي هلاك شدند.
در سال ۱۰۹۶ پادشاهان و اشراف با سران كليسا به اتحاد رسيدند و ۴ لشكر انبوه از ۴ نقطه اروپا حركت كرده و در قسطنطنيه به همديگر رسيدند و به آسيا وارد شدند. با نيروهاي سلطان قليج ارسلان (سلطان ترك) درگير شدند. اما اكثر نيروهاي آنان در صحرا از گرسنگي و تشنگي مردند و چارپايان شان از بين رفت با اين همه توانستند شهر «اورفه» را دركنار فرات (در داخل تركيه كنوني ) بگيرند آن گاه صليبيان به سوي «طرسوس» رفته و آن را نيز فتح كردند و سپس انطاكيه را به محاصره در آوردند تا آن را نيز گشودند (۱۰۹۸) خليفه عباسي يك نيروي ۲۰۰٫۰۰۰ نفري به مقابله با آنان گسيل داشت از نيروي ۳۰۰٫۰۰۰ نفري صليبيان تنها كمتر از ۵۰٫۰۰۰ نفر توانستند از كنار تركان و لشكر خليفه عبور كرده و خود را به بيت المقدس برسانند (۱۰۹۹ يعني سه سال پس از تاريخ حركت).
در روز ۱۵ ژوئيه در ساعت سه كه موقع قتل عيسي بود به شهر حمله كردند و آن را گشوده و به قتل و غارت پرداختند و خون ريزي سختي به راه انداختند. صليبيان در بيت المقدس دولت مسيحي لاتيني تاسيس كردند.
صلاح الدين ايوبي كه شام و مصر را متصرف شده بود در يك جنگ سخت، صليبيان را در نزديكي طبريه شكست داد (۱۱۸۷) و پادشاه آنان «گودولوزينيان» را اسير كرد و تمام متصرفات دولت لاتيني را تصرف كرد. اروپائيان ساكت ننشستند و در تدارك دوره سوم جنگ بر آمدند.
تا اينجا مطلب را از فريد وجدي آوردم زيرا نكاتي در آن بود كه به موضوع بحث ما مربوط بود، بقيه داستان را از دكتر معين نقل مي كنيم:
امپراطور فردريك ريش قرمز، پادشاه فرانسه فيليپ اگوست و پادشاه انگليس ريچارد شير دل، عازم جنگ گرديدند. فردريك با قشون صليب آلمان پيش از ديگران به آسياي صغير رسيده قشون ترك را در قونيه شكست داد و از توروس گذشته در ساحل قره سو اردو زد. وي را نزله اي عارض شد و در آب ناپديد گرديد.
قشون او در برابر عكا، به قشون فرانسه و انگليس ملحق شد.
فيليپ اگوست از جنوه و ريچارد شيردل از مارسي حركت كرده به صقليه (سيسيل) رفتند (۱۱۹۰) و از آن جا به عكا آمدند. ريچارد در اين اثنا قبرس را نيز تسخير كرد. دو پادشاه در كنار عكا اردو زدند. در آن موقع متجاوز از يكسال بود كه آن شهر از طرف دريا و خشكي محصور بود، چنان كه مي گويند در آن محل ۹ جنگ بزرگ و بيش از صد محاربه اتفاق افتاد.
صلاح الدين هر چند كوشيد نتوانست شهر را از محاصره بيرون بياورد. اما صليبيان هم نتوانستند برج و باروي شهر را بشكنند. عاقبت گرسنگي ساخلوي مسلمانان را وادار كرد كه در ژوئيه ۱۱۹۱ تسليم شوند.
در اين موقع فيليپ اگوست دست از جنگ كشيده به فرانسه رفت، ليكن ريچارد شير دل دو سال ديگر در ارض اقدس ماند و آثاري از خود بروز داد كه دشمنان وي نيز شجاعت او را تمجيد مي كردند و از درنده خوئي او به وحشت بودند. با وجود اين وي نتوانست به بيت المقدس برسد و آن شهر در دست مسلمانان ماند و قلمرو كشور لاتيني منحصر به «فنيقيه» قديم و عكا پايتخت آن شد. اين شهر تا ۱۰۰ سال ديگر يعني تا ۱۲۹۱ در دست نصاري باقي ماند.
جنگ چهارم صليب در واقع دنباله ی سوم بود كه تقريباً ۵ سال بعد از مراجعت ريچارد، «پاپ اينوسان» سوم آن را برانگيخت (۱۱۹۸) اين جنگ اردو كشي سركردگان بود. حاكم شامپاني را به رياست برداشتند در اين جنگ پادشاهان فرانسه وانگلستان كه با هم در آويخته بودند شركت نكردند.
پس از مرگ حاكم شامپاني «بونيفاس دومون فرا» نامي را از سركردگان پيمون به جاي او نشاندند. پاپ قشون صليب را بر آن داشت كه به مصر حمله كند. زيرا مصر مركز قدرت مسلمانان شمرده مي شد، صليبيان بدون زد و خورد قسطنطينه [پايتخت امپراتور روم شرقي ] را تصرف كردند و شاه زاده الكسي فرزند اسحاق «ايزاك» ملقب به فرشته را به سلطنت رسانيدند.
ولي عاقبت نژاد يوناني جنبش كردند والكسي را از تخت به زير آوردند و ضد قشون صليب مجهز شدند. صليبيان كه در خارج شهر اردو زده بودند كمر به تسخير آن بستند و در ۱۲ آوريل ۱۲۰۴ شهر را گشوده غارت كردند و سپس قلمرو امپراتور بيزانس را بين خود تقسيم نمودند و شالوده امپراتوري لاتيني را در قسطنطنيه ريختند و بودوئن والي فلاندر را به امپراتوري برداشتند و بونيفاس دومون فرا، را نيز به سلطنت سالونيك ومقدونيه تعيين كردند و او را مطيع امپراتور قرار دادند.
اين امپراتوري قريب نيم قرن طول كشيد تا قوم (ترك) بلغار از طرف شمال حمله آورده از سال ۱۲۰۵ به بعد امپراتور بودوئن را شكست داد و عاقبت او را كشت. از تصرف و تاراج قسطنطنيه به خوبي پيداست كه افكار مسيحيان به كلي عوض شده و ايمان شان سست گرديده بود. با وجود اين باز چند جنگ صليبي در خلال قرن ۱۳ به وقوع پيوست ولي در اين جنگ ها (جز جنگ ششم) شكست همواره نصيب نصاري بود.
در جنگ پنجم صليب (۱۲۱۷ ـ ۱۲۲۱) پادشاه مجارستان اردوئي به مصر كشيد و قشون وي اغلب از اهالي آلمان و قوم مجار بودند اما به مصيبت سختي دچار شدند.
جنگ ششم (۱۲۲۸ ـ ۱۲۲۹) را اين خصوصيت حاصل آمد كه پاپ، سردار قشون صليب يعني امپراتور فردريك دوم را تكفير كرد.
علي هذا امپراتور به عوض جنگ با مسلمانان با ايشان وارد مذاكره شد و مهارتي به خرج داد و بيت المقدس را از سلطان مصر پس گرفت و در ازاي آن پيمان اتحادي با وي بست. اما اين سياست هياهوئي پديد آورد و جنگ از نو در ارض اقدس شعله كشيد، چنان كه در ۱۲۴۴ بيت المقدس باز به دست تركان افتاد و قريب (۱۷۰۰ تا ۱۹۱۷) در دست آنان ماند.
جنگ هاي هفتم و هشتم به اقدام سن لوئي پادشاه پرهيزكار فرانسه برپا گرديد.
جنگ هفتم (۱۲۴۸ ـ ۱۲۵۴) بر سر تسخير مصر بود و در آغاز آن، دمياط فتح شد. اما طغيان نيل و نزول بلا و حمله ی مسلمانان دست به هم داده قشون صليب را به تسليم مجبور ساخت.
سن لوئي فديه ی گزافي پرداخت تا سركردگان او را آزادي بخشيدند و دمياط را پس داد تا خود او را رها كردند، در جنگ هشتم (۱۲۷۰) سن لوئي بر سر تونس رفت، ليكن در آنجا مبتلا به طاعون شد و درگذشت و جنگ صليبي خاتمه يافت.
محي الدين مطابق بخش اعلام المنجد در سال ۱۲۴۰ ميلادي وفات كرده و دائرة المعارف بزرگ اسلامي تولد او را سال ۱۱۶۵ ميلادي ثبت كرده است يعني او سرتاسر عمرش را هم زمان با جنگ هاي صليبي سپري كرده است. ديديم كه خودش در اشعارش تصريح مي كند كه چه كرده و تا چه حدّ مسلمانان را پذيرا و «جهاد گريز» كرده است، حميّت و غيرت را از آنان سلب كرده است.
شيخ اكبر، شيخ اعظم، خاتم الاولياء، كسي كه ابوبكر در زير پرچم اوست، بل خاتم الاوليائي است كه از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) افضل است،(۱) نه تنها كاري بر عليه صليبيان نكرده بر به «ريشه كن كردن جهاد، از روح اجتماعي و فردي مسلمانان» افتخار مي كند و به خود مي بالد.
در سال ۱۲۲۸ كه پاپ رهبر مسيحيان، امپراتور فردريك دوم را به دليل سستي در جنگ با مسلمانان، تكفير كرد، محي الدين مدعي مقام ولايت و مدعي رهبري مسلمانان، مسلمانان رابه ترك دفاع تشويق مي كند.
و در سال ۱۲۴۸ كه سن لوئي پادشاه پرهيزكار فرانسه، جنگ هاي هفتم و هشتم را شروع كرد، شيخ اكبر و پرهيزكار ما زمينه را براي حمله او آماده كرده بود.
سن لوئي پرهيزكار از خودپرستي، و قهرمان جنگ است و شيخ ما پرهيزكار از جهاد، و مشغول به خودپرستي و منيّت خود.
پاپ مي مرد و پاپ ديگر به جاي او مي نشست و همگي كمر به قلع و قمع مسلمانان مي بستند، حتي راهبان تارك دنيا از ديرها درآمده و به ميدان جنگ مي رفتند، اما شيخ ما مشغول سرودن اشعار و غزليات در عشق دختر صاحبخانه بود كه نان و نمكش را خورده بود.
محی الدین در سال ۵۹۸ هجري قمري به مكه رسيد و در آن جا مهمان شيخ مكين الدين شده، عاشق دختر او به نام «نظام» ملقب به عين الشّمس شده است و ديوان «ترجمان الاشواق» را به نام آن خانم سروده است. خانم نامحرم كه به ازدواج او در نيامده و نامش در ليست همسران محي الدين نيست.
ابن عربي با نبوغ سياسي و جامعه شناسانه خود جوانب مسئله را كاملاً رعايت مي كرد. در «فتوحات مكيه» نسخه دوم كه در اواخر عمرش دوباره با خط خودش نوشته است،(۲) مدعي شده كه درباره جنگ هاي صليبي نامه اي به سلطان كيكاوس سلجوقي سلطان قونيه نوشته و او را به جنگ با صليبيان تشويق كرده است.
اما:
۱ ـ او چرا در آن مدت كه در همان قونيه در خانه (قصر)ي كه سلطان كيكاوس به او داده بود يا در اوقاتي كه در درون كاخ سلطان خوش مي گذرانيد او را به طور شفاهي مستمر و همه روزه تشـويق به جنگ نمي كرد و از دور برايش نامه مي نوشت؟ حتي خودش هم ادعا نكرده است كه سلطان را بر جهاد به طور حضوري تشويق كرده است.
همان طور كه راهب مسيحي به عنوان جهاد بر عليه مسلمانان، قشون جمع مي كرد، محي الدين مي توانست و نيز ساير سران صوفيان مي توانستند قشون و قشون هائي جمع كرده و به جنگ صليبيان بروند. اما تصوف كجا و جهاد اصغر كجا. پرداختن به عشق زنان نامحرم بل معاشقه با پسران امرد (كه: المجاز قنطرة الحقيقه) فراغتي براي حضرات نمي گذاشت تا دمي خاطر مبارك شان به ياد زخم شمشير و نيزه مكدر شود.
اگر اين نامه واقعيت دارد، و يا اگر نوشته شده به نيت «روز مبادا» نبوده، پس معني اشعار مورد بحث چيست؟!
مأموريت:در آن ايام صـلاح الدين ايوبي فاتح بيت المقـدس (۵۳۲ ـ ف ۵۸۹) وفات كرده بود وگـرنه محـي الـدين نمي توانست به مسيحيت گرائي خود و تخريب عقبه مردمي، جبهه بپردازد.
ابن عربي تا سال ۵۹۷، در مراكش، تونس، الجزاير، به برنامه خود براي تخريب پشت جبهه جنگ هاي اندلس مشغول بود و گاه گاهي نيز به اسپانيا سر مي زد، رغبتي به سوي مناطق شرق اسلامي نشان نمي داد. در همان سال يعني حدود ۸ سال پس از وفات صلاح الدين ماموريت يافته كه به سمت مشــرق (يعني ســوريه، عراق و تركيه) حركت كند. خودش مي گويد: در آن سال از طرف خدا الهاماً برايش مأموريت داده شده كه به سمت مشرق حركت كند.
الهاماً مامور شده (؟) خود محي الدين خواسته آيندگان خدمت عظيم او به مسيحيت را بدانند، گاهي با شعر و گاهي با عبارت هاي اين چنين، گاهي با توهين به حروف (الفبا)ي عربي كه همه مقدسات با آنها نوشته شده از جمله قرآن، و در يك برنامه مستمر با تبديل كردن اسلام به آئين پذيرا و غير مدافع، عمق و گستره كار خود و نيز نتايج عظيم كار خود را گفته است.
۱۴ـ نويسنده دائرة المعارف بزرگ اسلامي مي گويد:ابنعربي مردم را از رفتن به زيارت بيت المقدس منع مي كرد زيرا صليبيان آن جا را اشغال كرده بودند.
توجه:
الف: بنابراين او با مردم و توده جامعه سروكار داشته و يك صوفي يا مثلاً متفكر گوشه نشين نبوده و در امور اجتماعي دخالت مستمر داشته است. پس چرا در هيچ متني جانب ديگر مسئله از او نقل نشده؟ كه مثلاً بنويسند: ابن عربي مردم را به جهاد بر عليه صليبيان ترغيب و تشويق مي كرد ؟
ب: عشق به زيارت بيت المقدس يكي از عوامل مهم برانگيزنده مردم به دفاع و جهاد بود. محي الدين به جاي اين كه (مانند راهبان تارك دنياي مسيحيت كه به جنگ رفتن آنها از عجايب تاريخ است كه جنگ هاي صليبي را به راه انداختند) مردم را جمع كرده و شخصاً به ميدان دفاع برود، آنان را تخليه انگيزه مي كند.
مورخين اجماعاً نوشته اند علت اصلي جنگ هاي صليبي، اين بود كه زوّار مسيحي از سرتاسر اروپا به زيارت اورشليم (بيت المقدس) مي آمدند و برمي گشتند با ناله و زاري از اين كه بيت المقدس در دست مسلمانان است، شكوه مي كردند. اگر محي الدين و محي الدين ها مي گذاشتند زوّار مسلمان به بيت المقدس بروند و آن قبله اول شان را در زير سلطه مسيحيان ببينند، همان روحيه دفاع (دفاع از قبله اول) در مسلمانان پديد مي آمد. ابن عربي هر دو روي اين سكه را بهتر مي ديد و مي دانست چه كار كند.
۱۵ـ باز او مي نويسد:ابن عربي «علماي رسمي» را دوست نداشت و بر عليه آنان سخن مي گفت، زيرا آنان به دربار سلاطين رفت و آمد مي كردند.
توجه:
الف: مرادشان از «علماي رسمي» علماي غيرصوفي كه واقعيت گرا بودند نه خيال پرداز. لفظ «رسمي» در اين اواخر به معني «كسي كه قانون او را به رسميت مي شناسد ـ يا: دربار او را به رسميت مي شناسد» استعمال مي شود. در گذشته بدين معني نبود زيرا در اين معني هميشه صوفيان بيش از علماي واقعيت گرا مورد لطف و حمايت خلفا و سلاطين بوده اند. و سرتاسر تاريخ گواه اين مطلب است و لفظ «رسمي» در اصطلاح پيشينيان يك لفظ شناخته شده، با كاربرد شناخته شده است گاهي به جاي اين اصطلاح عبارت «علماي رسوم» به كار مي بردند. يعني علماي ظاهربين و سطحي نگر هستند و كاري با حقايق باطنيه ندارند و اهل شريعت هستند. ظاهراً اين آقاي نويسنده به نكته مهم تاريخي توجه ندارد.
ب: پس خود ابن عربي در دربار سلطان كي خسرو و كي كاوس چه مي كرد؟ و به اصطلاح اديبان «بائك تجرّ و بائي لاتجر»؟. اگر يك عالم رسمي هر از گاهي چند درهم از سلاطين مي گرفت، محي الدين يك قصر را يك جا از كي خسرو گرفت. لابد فرق دو قضيه در همين كم گرفتن و زياد گرفتن است و عيب كار اين است كه عالم واقعيت گرا به مبلغ كم قانع است و صوفي تارك دنيا در صدد دريافت مبلغ هنگفت است.
مي گويند ابن عربي آن قصر را به يك گدا بخشيد. ممكن است. زيرا از سياستمداري مثل او و از نابغه اي مانند او چنين كاري بر مي آيد. اما گرفتنش مسلم و بخشيدنش مسلم نيست. او در قونيه با مادر صدر قونوي ازدواج كرد و سال ها در آن جا زيست، آيا در همان خانه زندگي نمي كرد؟ پس از مرگ ابن عربي جانشين او مولوي را مي بينم كه به راستي درباري شبيه دربار حكام براي خود، درست كرده بود، و هيچ ابائي از به كارگيري لفظ «سلطان» نداشت و نام پسرش «سلطان ولد» بود، مفهومش اين است كه خودش «سلطان والد» است.
ج: چرا اين گونه نويسندگان توجه ندارند كه محي الدين و مولوي يك «تحول مهم» در زندگي صوفيان به وجود آوردند كه نقطه عطف در تاريخ تصوف است. صوفيان پيشين به هر حال اصل تارك دنيائي را رعايت مي كردند. پس از بدعت ابن عربي و مولوي، هر كدام مطابق قدرت اقتصادي خود، درباري براي خود ساخت، كه شاه نعمت الله ولي را مي بينيم هم در عنوان «شاه» و هم در طمطراق دربار با شاهرخ تيموري (امپراتور وقت خود) رقابت مي كند.
پس تضعيف و كوبيدن علماي رسمي نه به خاطر اين كه برخي از آنان درباري مي شوند و دست كم در حد يك فرد از افراد دربار در انديشه دفاع از سلطنت و سرزمين، مي باشند. بل به خاطر سلب نفوذ اجتماعي آنان است كه مباد مردم را براي دفاع تحريك كنند و كار براي صليبيان دشوار شود. صوفيان كه كاري با جبهه و جهاد نداشتند و كارشان «پاي وحدت بر سر كفر و مسلماني زديم» بود.
د: ابن عربي براي رسيدن به دربار كي خسرو سخت نيازمند بود. زيرا اين سلطان ترك و سلطنتش و قدرتش، دژ محكمي بود كه صليبيان را مجبور مي كرد از پيش رَوي به داخل عراق، آناتولي شرقي، آذربايجان، بخش شرقي سوريه، صرف نظر كنند و هميشه عقبه جبهه شان، در خطر باشد و تنــها به نوار ساحـــلي مديتـــرانه قانع شوند. و محي الدين بايد به دربار قونيه مي رفت.
او براي نيل به اين هدف و تبديل دين تركان (به قول خودش) به دين محبت، به مجدالدين متوسل شد و به دربار رفت. كسي كه به دربار رفتن را بزرگ ترين عيب مي داند و خودش اين كار را مي كند، لابد كار مهم تري داشته است. اين كار مهم را در شماره زير مشاهده مي كنيد.
۱۶ـ تركان:
از متن داستان جنگ هاي صليبي برمي آيد كه مردم ترك مسئله ی بزرگي براي مسيحيان شده بودند. صليبيان بيشتر از طريق خشكي از تنگه داردانل عبور كرده و همه جا تقريباً در ساحل مديترانه به سوي بيت المقدس مي رفتند آنان در قبال فشـار تركان نمي توانستند به سوي شرق آناتــولي يا مرز كنــوني سـوريه با عـراق پيش روي كنند. اين امر باعث مي شد كه عقبه لشكرشان هميشه آسيب پذير باشد و بود. صليبيان در صدد تامين امنيت ابدي از قسطنطنيه تا صحراي سينا بودند اما مقاومت تركان موجب شد كه از جنگ سوم به بعد، بيش تر از راه دريا به اعزام نيرو بپردازند در حقيقت اين شكست بزرگي و ناكامي تلخي برايشان بود.
در آغاز اين بحث پيشنهاد كردم كه خواننده محترم جمله «چرا قونيه» را به خاطر داشته باشد كه نكته مهمي است.
ابن عربي در طول عمرش در آن شهرهاي اسلامي كه يا در ساحل مديترانه بودند و يا نزديك به آن، گشته است از آخر آفريقا (ساحل اقيانوس اطلس و تنگه جبل الطارق) تا شمال تركيه (درياي سياه) و به قول فريد وجدي در هيچ جا سكونت اختيار نكرد مگر در قونيه. زيرا مردم ترك بيشتر در آن «الهام» ماموريت به شرق، در مد نظر بوده است. و از همان قونيه بود كه توسط كاروان هاي جاده ابريشم پيام هاي عرفاني و تبيين هاي تربيتي ابن عربي پشت سر هم به سوي آذربايجان، نخجوان، زنجان، قزوين، ري، سمنان، سبزوار، نيشابور و بالاخره سمرقند و بخارا مي رسيد و اين بخش از ممالك اسلامي را سخت تحت تاثير گذاشته بود به طوري كه تركان خشن، به نرم ترين مردم تبديل شدند كه مكرر در اين مجلد و جلد اول توضيح دادم. وتوضيح بيش تر را در مبحث «حمله مغول» خواهم داد.
برخي از نويسندگان ادعا مي كنند كه محي الدين پس از سكونت در قونيه اواخر عمرش را در دمشق سكونت كرده است. ليكن اولاً: اين ادعا هيچ دليل ندارد. ثانياً: اگر چنين بود چرا محي الدين در خانه دوستش در دمشق مرد؟ درست است او زماني كه در قونيه ساكن بوده و در كنار بل در روي جاده ابريشم مي زيست گاهي هم مسافرت مي كرد، يك بار نيز از قونيه به مكه رفته است لابد اگر او در مكه مي مرد، مي گفتند ساكن مكه بوده است آيا سفرهاي متعدد او از قونيه به سوريه براي آن «الهام» نبوده؟ همانطور كه مي گويد كتاب فصوص در ناحيه دمشق برايش الهام شده است.
برخي از نويسندگان از جمله نويسندگان «دائرة المعارف»ها براستي ابتدا در مورد دشمنان تشيع و سپس در مورد دشمنان اسلام سخت غلوّ محبت آميز مي كنند كه گاهي به حد پرستش مي رسد.
۱۷ـ محي الدين و جنگ هاي اندلس
به نظرم لازم است در آغاز اين مبحث نيز نگاهي به اشعار محي الدين داشته باشيم:
لقد كنت قبل اليوم انكرت صاحبي
پيش از اين دوستم را بد مي پنداشتم و دفع مي كردم
اذا لم يكن ديني الي دينه دان
چون دين من با دين او سازگار نبود
وقد صار قلبي قابلاً كلّ صورة
و اينك قلبم پذيراي هر عقيده گشته است
فديراً لرهبان و مرعي لغزلان
ديري براي راهبان و چراگاهي براي آهوان جوان شده است
و بيت نيران وكعبة طائف
هم آتشكده است و هم كعبه براي طواف كنندگان
و الواح تورات و مصحف قرآن
هم الواح تورات و هم مصحف قرآن شده است
ادين بدين الحبّ انّي توجّهت
متدين به دين حبّ هستم كه خودم به راه انداخته ام
ركائبه فالحبّ ديني و ايماني
مركب هاي آن را پس «محبت» دين و ايمان من است.
شرح و توضيح اين ابيات را كه در چند برگ پيش آوردم، تكرار نمي كنم.
وقتي كه محي الدين اين اشعار را مي سرود و به خود مي باليد، در وطن اصلي او اندلس (اسپانيا) جنگ شديد ميان مسلمانان واروپائيان درگير بود. و امت دينِ دافعه دار محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) و امت دين محبت، به شدت با همديگر مي جنگيدند.
اندلس در سال ۹۲ هجري به دست طارق بن زياد و با نيروي ۱۲٫۰۰۰ نفري، كه توانستند سپاه ۱۰۰٫۰۰۰ نفري مسيحيان را شكست دهند، فتح شد. اولين جنگ مهم مسيحيان بر عليه مسلمانان در اسپانيا درست در حوالي سال تولد محي الدين (۵۶۰) رخ داد. در سال ۵۹۵ با آغاز حكومت الناصر بن يعقوب در اندلس، بزرگ ترين جنگ ميان مسلمانان و مسيحيان كه با فتواي جهاد پاپ، به جنگ مسلمانان آمده بودند، درگرفت كه نيروي مسلمانان اولين شكست خود را چشيدند. و درست در همان سال ۵۹۵ محي الدين در شهر فاس مراكش تصميم به «ادعاي خاتم الاولياء»ي مي گيرد و با كمال آرامش و بدون كوچك ترين نگراني از اوضاع جنگ زده وطنش، به زمينه سازي براي ايجاد يك تحول منفي در جامعه اسلامي اقدام مي كند.
در زماني كه مسيحيان پيروز، به نهب و غارت و قتل مسلمانان مشغول بودند، محي الدين خواب معروف خود را در شهر «بجايه» ـ شهري كه در اين طرف ساحل است و جنگ در آن طرف ساحل ـ مي بيند كه همه ستارگان و حروف الفبا را… نكاح مي كند (۵۹۷) و اين خوابش را با آب و تاب به مسلمانان ساده لوح توضيح مي دهد. حروفي كه همه چيز مسلمانان با آن نوشته شده است.
در سال ۶۱۴ كه محي الدين اسپانيائي در قونيه (تركيه) به امحاء دين مشغول بود و مسلمانان را از جنگ و نزاع و دفاع در مقابل صليبيان بيزار مي كرد و آنان را «خلع دافعه» كرده و به «دين محبت» دعوت مي كرد و سخنان و عقايد و اشعارش همه جا پخش مي شد، مسلمانان در اندلس اولين شكست بزرگ خود را دريافت كردند پيروان دين محبت هر چه توانستند زنان و كودكان مسلمانان را كشتند.
اروپائيان تنها از جانب سه تنگه، با خطر حمله مسلمانان روبه رو بودند تنگه داردانل و بسفور در آناتولي و تنگه جبل الطارق در آفريقا، جانب آفريقا پيشتر توسط سلطه افكار صوفيانه و نيز با فعاليت هاي ابن عربي از غيرت افتاده بود، كمكي به مسلمانان اندلس نكردند، و محي الدين اين وضعيت را كاملاً مطالعه كرده و سپس اوضاع اجتماعي، مكه و سوريه را به دقت مشاهده كرده بود. و اينك در همان سال ۶۱۴ تصوفِ محي الدين به مركزيت قونيه مردمان مسلمان آناتولي و سواحل درياي سياه را تا مرز مغولستان به زير رخوت تصوف و دين محبت گرفته و «جهاد» را به مسخره مي گرفت و در ايوانِ خانه شاهانه خود در قونيه دراز كشيده پا روي پا انداخته و اشعار بالا را مي سرايد، دوباره نگاهي به اشعار بالا بيندازيد. دقيقاً به ريش مسلمانان مي خندد.
تجربه پيروزي در اندلس، براي اروپائيان يك الگو شده كه امروز هم آن نسخه باطل نشده و آن را در همه برخوردهاي اجتماعي، فرهنگي، نظامي و سياسي با مسلمانان به كار مي گيرند. ابتدا جوانان مسلمان اندلس را با مشروبات الكلي ارزان بل رايگان از كار انداختند، كشيش ها كه در ميان مسلمانان ساده با آزادي زندگي مي كردند باغات آنان را با پول دربار پاپ اجاره كرده و شراب ساخته و به خورد جوانان مي دادند. در كنار آن فحشا را رواج دادند. مي دانيد در آن زماني كه جوانان اندلسي در رستوران (عشرتكده)هاي كليساهاي ـ در كنار هر كليسا يك رستوران قرار داده بودند ـ اندلس به عياشي رايگان مي پرداختند، در اين طرف ساحل و داخل ممالك اسلامي خبر تازه چه بود؟ كاروان ها شهر به شهر خبر جديد فرهنگي ديني را با خود مي بردند و پخش مي كردند كه شيخ اعظم مي گويد: انسان بايد گناه كند وگرنه، اسامي غفّار، غفور و رحيم خدا معطل مي مانند، حديث قدسي هم آورده است:
«لو لم تذنبوا لذهبت بكم وخلقت خلقا يذنبون و يستغفرون، فاغفر لهم»؛
«خداي مي گويد اگر گناه نكنيد شما را از بين مي برم و خلق ديگر خلق مي كنيم تا گناه كنند سپس استغفار كنند تا آنها را ببخشم».
و اين دين محي الدين دين روز و مدرن بود كه همه جا جوانان بل همگان به آن جذب مي شدند. شيطان مورد احترام شده بود چون شيخ اعظم اعلام كرده بود كه شيطان مظهر اسم «مضل» خداست و اگر شيطان نبود اين اسم خدا معــطل مي گشت.
آنگاه ممالك آفريقائي را به وسيله تجار و جهان گردان شان، نيز به فساد مي كشيدند تا نتوانند به ياري اندلس بروند، جاسوسان فرهنگي، سياسي و دين سازي شان در همه جا بودند براي از بين بردن نگراني هايشان از جانب داردانل، ثقل دوم فعاليت شان را در آناتولي قرار دادند. و بالاخره مسلمانان اندلس را قتل عام كردند و بر اسپانيا مالك شدند.
همين امروز هم ديپلمات ها، جاسوس ها و دين سازان و فرهنگ سازان اروپائي كه مأموريت شان ممالك اسلامي است ملزم هستند كه با تاريخ و تاكتيك، و سياست اروپائيان در درگيري با مسلمانان اندلس كاملاً آشنا شوند و امتحان دقيق پس دهند، سپس به محل ماموريت خود بروند. لورنس عربستان، همفر، گوبينو، ادوارد براون، جرج كرزن، دكتر كاكران (كوچران) امريكائي، دكتر پاكارد و… صدها بل هزاران نفر كه تا امروز در ايران و ساير ممالك اسلامي كار كرده و به فرسائيدن اسلام مسلمانان از درون پرداخته اند، همگي متخصص در شناخت تاكتيك اروپائيان در جنگ هاي اندلس بودند و امروز هم هستند. زندگي نامه محي الدين را به طور اختصار در آغاز جلد اول آورده ام و تاريخ اندلس در تواريخ مضبوط است اهل تحقيق مي توانند مراجعه كنند.
اكنون محي الدين كيست و چيست؟ من نمي دانم خواننده خود داوري كند، البته در چند برگ بعد، توضيح ديگري در اين مورد خواهد آمد.
۱۸ـ ترويج خرافات:
ابن عربي با همه توان براي ترويج خرافات در ميان جامعه مسلمين كوشيد به حدي كه در «فال بيني» كتاب نوشت و در ممالــك اسلامي پخــش كرد. در طول تاريخ هيچ كسي در شرايط محي الدين كه هم در مقام نوآوري بود و هم روشن فكر، دست به چنين كار نزده است اعم از صوفي و غيرصوفي و چنين عملي معنائي ندارد مگر در ارتباط با آن «الهام».
جالب اين كه پس از پيدايش چاپ، اين كتاب محي الدين اولين بار در هندوستان (مهد فال گرائي) چاپ شده است.
۱۹ـ محی الدين و حمله مغول
دربار پاپ براي اضمحلال جامعه مسلمين، باب مراوده با خان مغول را گشود. در آن زمان با انقراض حكومت «قراختائيان» قلم رو خوارزم شاه با مغولان هم مرز شد. چنگــيز امكان حمله به فلات ايران مسلــمان را در خواب هم نمي ديد، او نه تنها به قدرت مسلمانان معتقد بود بل خودش نيز فاقد امكانات جنگي بود. مغولان فاقد صنعت و ثروت هميشه يك نوع دغدغه و ترس از مسلمانان داشتند.
جاسوسان پاپ هم راه با هدايا پشت سر هم به اوبة چنگيز روان مي شدند و او را براي حمله به ايران تشويق مي كردند، گزارش هائي از اوضاع رخوت آلود مسلمانان و فقدان انگيزه شان را به اطلاع چنگيز مي رسانيدند. برنامه اعزام جاسوس با سلسله مراتب در واتيكان به كليساي بيت المقدس و از آن جا به كليساهاي آناتولي و از آن جا توسط كليساهاي ايران به مغولستان مي رسيد. به ويژه اوضاع تصوف زده فلات آناتولي و فلات ايران ـ منهاي جنوب ايران كه در تصوف فارسي باقي بودندـ از داردانل تا مرز مغولستان توسط محي الدين خراب تر و روحيه مردم جبري تر، و جهاد در نظرشان محكوم تر بود، مردم شب ها در محافل صوفيانه در حالت «جذبه» و روزها در خماري و به قول خودشان در «بسط» بودند كه لقمه راحة الحلقوم چنگيز شدند.
كتاب «چنگيزخان و امپراتوري مغول» نوشته «مالكوم ياپ» ترجمه باجلان فرخي، صفحه ۱۰: كشته شدن سفير چنگيز بهانه اي بيش نبود. و از اسناد موجود در واتيكان چنين برمي آيد كه پيش از آن، مسيحيان با اعزام نماينده و مسيون مذهبي به سرزمين مغولان، چنگيزخان را به فتح بغداد و سرزمين هاي اسلام و از آن جمله ايران تشويق كرده بودند.
و نيز «تاريخ فتوحات مغول»، نوشته «ج، ج، ساندرز» استاد رشته تاريخ در دانشگاه كنتر بري، كريست چرچ، ترجمه ابوالقاسم حالت، صفحه۱۴: حكايت هاي دو تن از «فرانسيسكان»هاي بزرگ [يعني ] «كارپيني» و «روبروك» كه هر كدام تنها، به ترتيب در سال هاي ۱۲۴۰ و ۱۲۵۰ ميلادي در اوج فتوحات مغولي از آسيا، سفر كردند، در سال ۱۸۳۹ به طور كامل به زبان اصلي لاتين چاپ شد.
توضيح:
«فرانسيسكن» و «دومنيكن»، دو نهضت تبشيري مسيحيت بود كه با سازمان و تشكيلات منسجم، كاروان ها و افراد جاسوس مسيحي را هم براي ترويج مسيحيت و هم براي از بين بردن اديان ديگر، به ممالك غير مسيحي اعزام مي كردند.
و مراد از لفظ «هر كدام تنها» در عبارت بالا، يعني هر كدام جدا در يك سفر مستقل، رفته اند. وگرنه فرانسيسكن ها هميشه به صورت «كاروان» تحت رهبري يك اسقف يا يك كشيش، مي رفتند.
باز همان كتاب صفحه ۸۰ مي نويسد: سلطان «هايتون» پادشاه ارمنستان صغير ارمنستان صغير عنوان دولتي است كه مهاجران ارمني در كيليكيّه تشكيل دادند و از ۱۰۸۰ تا ۱۳۷۵ ميلادي دوام يافت) در كيليكيّه ديد وسيع تري به كاربرد و نقشه طرح كرد كه عبارت از «اتحاد مسيحيان شرقي با مغولان بر ضد مسلمانان» بود. اين نقشه متهورانه، مخصوصاً در سال ۱۲۴۱ كه نويان بايجو (بايچو) به جاي «چورمانمان» [خان مغول ] نشست، بيشتر مورد پسند واقع شد. زيرا بايجو تصميم داشت با از ميان بردن حكومت سلاجقه روم (ايقونه= قونيه) قلمرو خان مغول را در سراسر آسياي صغير توسعه دهد. تجاوز مغول دوباره متوجه مسلمانان شد، لشكريان بايجوبه سوي مغرب حركت كردند به سال ۱۳۴۲ بازار و قلعه بزرگ ارز روم، سقوط كرد. سلطان كي خسرو در ژوئن ۱۲۴۲ در «كوسه داغ» شكست افتضاح آميزي را تحمل كرد و مجبور شد با خضوع و خواري درخواست صلح كند.
توضيح:
۱ـ اين چند نمونه را آوردم كه «مشت نمونه خروار» است و در صدد تاريخ نگاري نيستم. همين سه نمونه نشان مي دهد كه از آغاز به قدرت رسيدن چنگيز در مغولستان (پيش از حمله به ايران) تا مهار كردن هلاكو توسط خواجه نصير، مراوده جاسوسان و تحريكات پاپ و كليساها و مردان كليسا و مردان حكومتي مسيحيان، مغولان را، يك امر جاري و مستمر بوده است.
۲ـ محي الدين در سال ۱۲۴۰ ميلادي مرده است. يعني هم در زمان جنگ هاي صليبي و هم جنگ هاي اندلس و هم حمله مغول و غلبه مغولان از سيحون تا نزديك قونيه، او زنده بوده و مشغول فعاليت خود. وقتي كه او اشعار مورد بحث را مي سروده نيروي مغول در چند فرسخي قونيه بود و آماده حمله به كي خسرو سلطان سلجوقي قونيه، كه محي الدين نمك خورده او بود.
در سال ۶۱۸ قمري نيروي مغول پس از در هم نورديدن سمرقند، بخارا و هر شهر و آبادي، به نيشابور رسيدند. يعني درست در اوج شهرت محي الدين وهفت سال پس از تدوين و نشر دوباره فتوحات مكيه و چندين سال پس از تدوين و نشر فصوص، عطار نيشابوري به دست مغول كشته شد.
محي الدين درست بر سر مسير اصلي جاده ابريشم (قونيه) نشسته بود، كاروان هاي تجاري اروپائي و آسيايي در استانبول به ويژه «ازمير» با هم دست مي دادند و جريان شبانه روزي آن ها ميان ازمير تا مركز چين در رفت و آمد بود. افكار محي الدين كه به «مكتب نوين» معروف بود، قبل از آن كه به مصر و يمن برسد به بخارا و سمرقند مي رسيد. در ميان صوفيان فارسي سرا، اولين كسي كه تاثيرات افكار محي الدين در آن ديده مي شود عطار نيشابوري است كه او نيز درست بر سر جاده ابريشم سكونت داشت. نمونه اي از اشعار عطار در اين مورد (پيروي عطار از محي الدين) نمونه ديگر را در مقاله «شيطان پرستان» از مقالات مقدماتي مشاهده كرديد، اينك نمونه ديگر:
صـورتي كـان در درون آينـه از عـكــــس تســت در درون آينـه هر جـا كه گـــوئي مـــضمـر است
گـر تـو آن صـورت در آئينــــه ببيـــــني همـرها زو نيـابـــي ذره اي كـان در محـل انـــــور اســـت
اي عجب با جمله آهن به هم آن صـورت اسـت گر چه بيـرون است از آهـن بدون آهن درست
چون به اصل اصل در پيوسته بي تو جان تست پس توئـي بي تـو كه از تو آن تـوئي پنهـان تست
اين توئي «جـزئي » بنفس و آن توئي «كلـي » بـدل ليـك تـو نه ايـن نه آنـي بل كـه هـر دو آن تست(۳)
اكنون اين اشعار را با مطالبي از فص آدمي كنار هم بگذاريد، درست كپي آن است. و به ويژه اصل اساسي مكتب محي الدين كه ابتدا مقدمه اي مي آورد كلي و كلي ها را در خارج معدوم و در ذهن موجود مي داند آن گاه از اين عبور كرده كليات را در «عالم اعيان ثابته» داراي وجود كامل مي داند سپس به تعاطي وجود كلي با وجود جزئي خارجي و تاثير و تأثر متقابل شان معتقد مي شود آن گاه اين مقدمه را پلي قرار داده و مي رسد به اين كه مثلاً كلي «علم» در همه افراد عالم هست بدون اين كه تقسيم شود، و بالاخره نتيجه مي گيرد كه خدا در همه اشياء جهان هستي هست به عين ذاتش بدون انقسام. و در نهايت نتيجه مي گيرد كه خدا به كل ذاتش در هر انسان هست بدون اين كه ميان انسان ها (يا اشياء) تقسيم و پخش شود به ويژه مثال «آئينه» كه بزرگ ابزار محي الدين است.
اشعار بالا عناصر متعدد ديگري از فص آدمي و ساير فص هاي فصوص دارد به حدي كه يك محي الدين شناس عصاره اي از مجموع مكتب محي الدين را در آن مي بيند. كه البته اين فقط نمونه است. اساساً فرق تصوف عطار با ساير صوفيان فارسي ، در همين عناصر محي الديني اوست و عنصري از ارسطوئيات كه در تصوف عطار ديده مي شود و تا آن روز در تصوف فارسي نبوده، همگي برگرفته از افكار محي الدين است.
نمي دانم چرا امروز دل سوزان اين جامعه چشم از تاريخ فرو بسته اند. حتي داستان نويسان نيز يك رماني در مورد بخارا، سمرقند، نيشابور، نمي نويسند.
لشكر مغول به نزديك نيشابور رسيد، شيخ عطار شاگرد مستقيم محي الدين در دروازه شهر با سرباز مغول روبه رو شد بازوان برگشود و آغوش استقبال باز كرد خطاب به سرباز مغول گفت «گمان مي كني تو را نمي شناسم هر بار به شكلي و لباسي در مي آئي اين بار نيز با كلاه تاتاري آمده اي اگر جانم را مي خواهي بفرما جان فداي تو». سرباز مغول كه از اين سخنان او چيزي نمي فهميد بي چاره نمي دانست شيخ بر اساس وحدت وجود محي الدين، دارد او را درست مانند خدا مورد خطاب قرار مي دهد، ضربه اي زد شيخ را كه هفت شهر عشق را گشته بود، كشت.
ميدان بزرگ نيشابور در پيش ايوان مسجد بزرگ شهر قرار داشت فرمانده مغول روي كرسي نشسته و سربازانش مردم را درميدان جمع كرده اند و گردن مي زنند اما با تعجب مي ديدند هر چه از اين مردم مي كشند چيزي از شادي و رقص دست جمعي و آوازخواني شان كاسته نمي شود. خان از مشاور ايراني خود پرسيد:
ـ اينان چرا اين طوري اند؟
ـ قربان اين مردم صوفي و عارف هستند.
ـ چرا در اين عرصه خون و كشتار مي رقصند.
ـ قربان آنان به «جبر الهي » عقيده مند هستند و اين بلا را از ناحيه خدا مي دانند كه با قضاي او بر لقاي او مي روند، و آواز مي خوانند، هر چه از تو (خدا) برسد شيرين است.
خان مغول گفت: خوب است اين عقيده شان به نفع ماست.
تربيت منحوس و فرهنگ فرو رفته در تخيلات صوفيانه در حدي بود كه خان بي فرهنگ و بي سواد مغول نيز فوراً ماهيت آن را شناخت و دانست علت پيروزي شان بر اين ملت كه داراي تمدن كهن هستند، چيست؟
نفوذ پاپ در دربار مغول به حدي بود كه افرادي از درون دربار و خاندان چنگيز مسيحي شده بودند وقتي كه خواجه نصير هلاكو را به پذيرش اسلام وادار كرد او از دين مسيح به اسلام برگشت نه از دين شمن پرستي اجدادي خود. و حتي برخي از فرزندان شاهان مغول كه پس از حمله در درون ايران متولد شده بودند هم دين شان و هم اسم شان اسم مسيحي بود از باب مثال، سلطان احمد تكوداي كه اسمش «نيكلا تكوداي » بود.
باز هم مي گويم چرا از حقايق تاريخي عبرت نمي گيريم همان صليبيان كه امروز رسماً اعلام جنگ صليبي كرده اند و ما را به تصوف تشويق مي كنند هـم دانـشگاه و هــم حـوزه ما را فتح مي كنند. صليبيان از فتح اندلس به بعد هميشه در دو جبهه با مسلمانان جنگيده اند جبهه عقيدتي و فرهنگي وجبهه نظامي . صد البته كه تهاجم عقيدتي و فرهنگي شان هميشه گسترده تر و ناجوانمردانه تر و ابليسانه تر، بوده و هست.
۲۰ـ صفات خدا عين اسماء خداست و فرقي با هم ندارند. اما مسيحيان از قديم «اسماء خدا» را عنوان بحث قرار مي دادند و مسلمانان عنوان بحث شان را «صفات خدا» قرار مي دادند.
با ورود كتاب «دلالة الحائرين» ابن ميمون اسپانيائي به اروپا، مسيحيان صفات خدا را عنوان بحث شان قرار دادند. و با ورود محي الدين اسپانيائي به جهان اسلام عنوان «اسماء الله» توسط او وارد محافل علمي مسلمانان شد. هدف محي الدين ابتدا تنها واردكردن مسيحيت به اسلام بود، سپس هر اسم را يك خداي خاص ـ الهه ـ قرار داد و افسانه الهه هاي يوناني را در قالب مُثل افلاطون وارد اسلام كرد در مقاله «اسماء الله» از مقالات مقدماتي اين مجلد به شرح رفت كه محي الدين با اين اقدام چگونه اسلام را كاملاً وارونه كرد.
۲۱ـ در جائي از همين مجلد، عرض كرده ام: ابوالعلاي عفيفي كه فصوص را تصحيح كرده است در صفحه ۵ جلد ۲، كلام زير را از محي الدين، نقل كرده است:
عقد الخلائق في الاله عقائداً و انا اعتقدت جميع ما عقدوه:
مردمان مختلف درباره ی خدا به عقيده هاي مختلفي معتقد شده اند، من به همه آن چه آن ها معتقد شده اند يك جا معتقد هستم.
اين هم ترويج پلورئاليسم براي تخليه انگيزه و روحيه دفاع از جامعه مسلمين.
———————
پی نوشت ها:
۱ـ همه اين موارد در جلد اول به شرح رفته است.
۲ـ در جلد اول توضيح داده شد كه اين دوباره نويسی با خط خودش به خاطر يک سری ترميم ها بوده است.
۳ـ اين اشعار از دو جای ديوان او، آورده شده.