«استاد راهنما و مشاور: کریم زارع»
مقدمه
غزالی بر پایه گرایش کلامی، حمله سهمگینی را به فلسفه انجام می دهد. وی در اندیشه ضد فلسفی تا جایی پیشرفت می کند که بزرگان فلسفه یعنی فارابی و ابن سینا را تکفیر کرده است. قصد او آن است که اسلام واقعی را از تأثیر «فلسفه یونانی» حفظ کند.
اقدام غزالی چنان مؤثر بود که تقریباً فلسفه را به انزوا کشاند و وجود تلاش هایی که برخی از فلاسفه مانند ابن رشد انجام دادند، هرگز فلسفه، اقبال و شکوه سابق خود را باز نیافت حتی در زمان ملاصدرا نیز استقبال چندانی از فلسفه نشد. تنها بعد از انقلاب اسلامی ایران است که فلسفه رونق یافت و در دانشگاه ها و حوزه های علمیه تدریس فلسفه رواج یافته و جایگزین علم کلام شده و در تفاسیر قرآنی و اصول فقه نفوذ یافته است و همین امر باعث شد تا افرادی مقابله با فلسفه را مبنای کار خود قرار دهند و مکتب تفکیک در شهر مشهد رونق یافته و مجلاتی به نقد و ایراد به فلسفه منتشر گردید.
غزالی با نگارش کتاب تهافت الفلاسفة به صورت رسمی به جنگ فلسفه می رود و نظریات فلاسفه را باطل می کند و در این زمینه موفق می شود تا برای همیشه فلسفه مشاء یعنی مطرح ترین فلسفه در کشورهای اسلامی را به زباله دان تاریخ بیاندازد، به طوری که بعد ازاقدام غزالی، فلسفه مشاء برای همیشه کنار گذاشته می شود و فلاسفه به ناچار مجبور می شوند تا فلسفه جدیدی را به نام فلسفه اشراق مطرح کنند فلسفه اشراق مبانی جدید دارد و مباحث را از دیدگاه های خاصی بیان می کند ولی فلسفه اشراق هم چون برنظریات باطل می باشد دورانش تمام شده و فلسفه جدیدی با ترکیب فلسفه وتصوف توسط ملاصدرا ارایه می شود و همین روش در اروپا ادامه دارد و فلسفه های جدیدی تولید می شوند.
در این مقاله نظریات غزالی برای مقابله با فلسفه بررسی می شود تا رسوایی های فلسفه بیشترآشکار گردد و مشخص شود که فلسفه از همان زمان ورود به جهان اسلام بر خلاف ادعای دروغین مطالب باطل فراوانی داشته و ریشه در باطل دارد.
آیا با وجود قرآن و اهل بیت علیهم السلام یعنی دو یادگار پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نیازی به فلسفه است؟
آیا در تبلیغاتی که برخی می گویند برای درک قرآن وروایت نیاز به فلسفه هست آیا این ادعا درست است؟ یعنی اگر فلسفه وارد جهان اسلام نمی شد معانی عمیق قرآن و روایات را کسی نمی توانست درک کند؟
آیا برای پاسخ دادن به مسائل عقیدتی با وجود علم کلام نیازی به فلسفه می باشد؟
غزالی نماینده علم کلام است و در مقابل فلسفه می ایستد تا اثبات کند با وجود علم کلام ، نیازی به فلسفه نمی باشد فلسفه ای که از متون اسلامی قرآن و سنت به دست نیامده و برای مقابله با نظریات اسلامی از یونان به کشورهای اسلامی منتقل شده است.
بررسی خصوصیات کتاب تهافت
۱ـ منابع غزالی
غزالی برای تدوین بحث های کتاب تهافت الفلاسفه از کتاب هایی مانند النجاة، الاشارات و التنبیهات و رسالة اضحویة ابن سینا و همچنین آراء اهل المدینة الفاضلة و السیاسة المدنیة فارابی استفاده کرده است ولی مهم ترین منبع تنظیم بحث ها، کتاب شفای ابن سینا است.
۲ـ روش نقد غزالی
غزالی مطالب فلسفی را از مآخذ اصلی آن یعنی کتب فلسفه به صورت تخصصی مطالعه کرده و به آنچه که متکلمان نقل کرده اند اکتفاء ننمود وخود به طور تحلیلی و تخصصی کتب فلسفی را بررسی نمود.
غزالی در تقریر آرای فلاسفه به قدر حاجت بحث می کند؛ پس نقدهای او بیش تر خطابی و جدلی بوده و به ارائه راه حل صحیح مسائل نمی پردازد.
۳ـ و از هر طریق ممکنی به نقض آرای فلاسفه می پردازد و از مبانی فکری معتزله، اشاعره و غیره استفاده می کند زیرا اختلاف سایر فرق در جزئیات است بر خلاف فلاسفه که به اصول دین تعرض می کنند.
۴ـ تقسیم مسائل به موضوعات کوچک تر و پاسخ دادن به آنها در جدل های پی در پی است؛ چنان که برای هر موضوع نقیض آن را هم می آورد و باز به آن هم پاسخ می دهد.(۱)
اشکال غزالی به فلاسفه با نام گذاری کتاب
عنوان كتاب تهافت الفلاسفه به مفهوم پريشان گويى فلاسفه در شناخت مابعدالطبيعه است.
تهافت درلغت مصدر باب تفاعل از ریشه ی «هفت» به معنی فرو ریختن چیزی است، به گونه ای که اجزائش یکی پس از دیگری بیفتند؛ و از همین رو، به معنی پوسیدن پارچه نیز هست. در عین حال، «هفت» به معنی حماقت نامبتذل (= الحمق الجیّد)، و «کلامٌ هفت» به معنی سخن دراز بی اندیشه نیز آمده است (ابن منظور، ماده های هفت و حمق).
مترجمان کتاب برابرهای گوناگونی را برای «تهافت» برگزیده اند. به لاتینی آن را ویرانی، تخریب، نابودی و اضمحلال و به انگلیسی، تضاد، ناهمسازی، فروپاشیدن و سرانجام، گسستگی و بی انسجامی۶ ترجمه کرده اند. مترجمان معاصر، معنای اخیر را برگزیده اند که بیشتر ناظر بر تناقض و تناقض گویی است، از دشمنی سخت غزالی با فلسفه و فیلسوفان پیدا ست که این نام گذاری اتفاقی نبوده، و مراد او قطعاً چیزی بیش از معنی نخست و تحت لفظ از آن بوده است. حتى با توجه به اینکه وی فیلسوفان را گمراه کننده و صاحب خبطهای بسیار، و پیروانشان را احمق و کودن می خواند می توان گفت که او این واژه را، با توجه به همه ی معانی دور و نزدیکی که از آن استنباط می شود، برای کاری تر کردن ضربه ی خود بر فلسفه و فیلسوفان برگزیده است.(۲)
بررسی کتاب تهافت
غزالی در دیباچه ی کتاب به شکایت از کسانی می پردازد که دین را خوار و کوچک شمرده اند. سپس در تعلیل آن، به این نتیجه می رسد که روی هم رفته، پیروی از فیلسوفان ـ که بزرگی نام هایشان احمق ها و بی خردان را تحت تأثیر قرار می دهد ـ موجب این گمراهی شده است.
از این رو، وی می گوید: برای نشان دادن این گمراهی ها، به نگارش این کتاب در رد فیلسوفان گذشته پرداخته است به این ترتیب، غزالی آشکارا پیروان فلسفه را در ردیف احمق ها و مقلدان بی خرد قرار می دهد.
مقدمات کتاب تهافت
مقدمه اول
در این مقدمه بیان می شود که بزرگ فلاسفه ارسطو است و فارابی و ابن سینا از متفلسفانی اند که کلام ارسطو را ترجمه کرده اند؛ بنابراین، برای رد فلاسفه، رد اندیشه های این سرکردگانِ گمراهی کافی است.(۳)
مقدمه دوم
سه نوع اختلاف میان فیلسوفان و دیگران:
۱ـ اختلاف در لفظ که آن را قابل اعتنا نیست.
۲ـ اموری که ربطی به دین ندارند، مانند نظریه های علمی، همچون خورشید گرفتگی و ماه گرفتگی (وی اهل دین را از ورود به مخالفت در این گونه امور نهی می کند).
۳ـ اموری که به اعتقاد دینی لطمه می زنند، مانند نظریه ی حدوث جهان، صفات آفریدگار و رستاخیز بدن ها [در قیامت] ـ که به نظر او فیلسوفان این هر ۳ عقیده را انکار کرده اند ـ و در همین جا ست که باید به آنان حمله کرد و فسادشان را آشکار ساخت.(۴)
مقدمه سوم
درباره غرض از تألیف کتاب، غزالی تصریح می کند که از میان همه گروه های اهل اندیشه، فقط با فیلسوف دشمنی دارد و نه با فرقه های کلامی. یعنی بیان تهافت و تناقض آرا و اقوال فلاسفه مورد نظر او می باشد.
مقدمه چهارم
غزالی از فیلسوفان انتقاد می کند که با قرار دادن ریاضیات و منطق بر سر راه فلسفه، مردم را ناگزیر از پذیرفتن آراء غلط خود کرده اند و اشاره می کند که او نیز از همان منطق آنان بر ضد آنان استفاده خواهد کرد علوم ریاضی و شعب آن متعلق به الاهیات نیست و منطق هم به فلسفه اختصاص ندارد.(۵)
فهرست بیست مسئله غزالی
غزالی کتاب خود را در بیست مسئله بیان کره است ولی در هرکدام یک از مسایل نکات فراوانی مطرح می کند به طوری که مجموع انتقادات او بیش از سیصد مورد تخمین زده می شود.
۱٫ باطل ساختن راه و روش فیلسوفان درباره ی ازلی بودن جهان. (ازلیت عالم)
۲٫ باطل ساختن راه و روش آنان درباره ی ابدی بودن جهان. (ابدیت عالم)
۳٫ آشکار ساختن حیله فلاسفه در این که خدا آفریدگار جهان است درحالی که منکر خدا هستند.
۴٫ در نمایاندن ناتوانی ایشان از اثبات وجود آفریدگار؛ عجز فلاسفه از اثبات صانع.
۵٫ در نمایاندن؛ عجز آنان از اقامه دلیل بر وحدانیت خدا و ناتوانی از آوردن دلیل بر محال بودن هستی دو خدا.
۶٫ در باطل ساختن راه و روش آنان در نفی صفات از ذات.
۷٫ باطل ساختن سخن ایشان که «ذات نخستین به واسطه ی جنس و فصل تقسیم نمی پذیرد.»
۸٫ باطل ساختن سخن ایشان که «نخستین موجود بسیط و بدون ماهیت است.»
۹٫ نمایاندن ناتوانی ایشان در تبیین جسم نبودن خدا.
۱۰٫ بیان اینکه نفی آفریدگار از لوازم وخصوصیات نظریات فلسفه است و بیان این که قول به قدم عالم مستلزم نفی صانع و علت است.
۱۱٫ نمایاندن ناتوانی ایشان در اینکه «خدا به غیر خود علم دارد.»
۱۲٫ نمایاندن ناتوانی ایشان در اینکه «خدا به ذات خود علم دارد.»
۱۳٫ باطل ساختن اعتقادشان که «خدا به جزئیات علم ندارد.»
۱۴٫ درباره عقیده به اینکه ستارگان و سیارات آسمان زنده بوده و متحرک با اراده خودشان هستند.
۱۵٫ باطل ساختن آنچه آن را هدف حرکت ستارگان و سیارات آسمان دانسته اند.
۱۶٫ باطل ساختن سخن ایشان در این که نفس های افلاک آسمانی بر همه ی جزئیات علم دارند.
۱۷٫ باطل ساختن اعتقاد دربار محال بودن خرق عادت (معجزه) و رد اصل علیت.
۱۸٫ عجز فلاسفه از اثبات این که نفس انسان، جوهر قائم به ذات است و نیز مجرد از ماده است.
۱۹٫ درباره ی اعتقاد به محال بودن فنای نفس که بقای ازلی نفس انسانی است.
۲۰٫ باطل ساختن کلام ایشان بر محشور نشدن بدن انسان در قیامت و انکار لذت و رنج جسمانی و انکار بهشت و جهنم مادی.
اقسام مسائل مورد نزاع غزالی با فلاسفه
مسایل مطرح شده توسط غزالی در قالب هشت موضوع خلاصه می گردد:
۱ـ ارتباط خدا با عالم: چهار مسئله اول کتاب (قدم عالم ـ ابدیت عالم و زمان ـ خدا فاعل و صانع عالم است ـ عجز فیلسوفان از اثبات وجود صانع).
۲ـ یگانگی خدا، عجز فیلسوفان از اثبات یگانگی خدا (مسئله پنجم)
۳ـ صفات خدا (از مسئله ششم تا دوازدهم)
۴ـ علم خدا به جزئیات (مسئله سیزدهم)
۵ـ فوس فلکی (از مسئله چهاردهم تا شانزدهم)
۶ـ علیت (مسئله هفدهم)
۷ـ نفس انسانی (مسئله هجدهم و نوزدهم)
۸ـ بعث اجساد و حشر ارواح (مسئله بیستم)
خاتمه کتاب تکفیر فلاسفه از نظر غزالی
غزالی در خاتمه نتیجه می گیرد که فیلسوفان، در ۳ مسئله، مستوجب تکفیر می باشند، اما در بقیه ی مسائل که فرقه های کلامی نیز کم و بیش از آنها سخن گفته اند، تنها حکم بدعت گذار بر آنها راست می آید و برای بدعت، همگان بر تکفیر اجماع ندارند که آرای فلاسفه در سه مسئله یعنی قدیم بودن جهان؛ علم نداشتن خدا به جزئیات و انکار رستاخیز جسمانی در قیامت، بر خلاف دین اسلام بوده و مستلزم نسبت کذب به پیامبران است و کسی که بر خلاف اسلام نظریه ای ابراز کند و پیامبران را تکذیب نماید کافر است.
در مورد سایر مسائل هفده گانه، موضع ملایم و معتدل اتخاذ کرده و معتقد است که آنچه فلاسفه در این مسائل گفته اند بسیار نزدیک به عقاید معتزله یا سایر فِرَق است. حال اگر کسانی بر این عقیده باشند که سایر فِرَق اسلامی غیر از خودشان، اهل بدعت بوده و محکوم به کفرند، باید فلاسفه را نیز به جهت ابراز اینگونه مباحث کافر بدانند، ولی اگر سایر فِرَق، اهل بدعت و کفر شناخته نشوند فلاسفه نیز از این جهت تکفیر و محکوم نمی گردند ولی بدعت گذار هستند.(۶)
۱ـ قدم عالم
در جهان اسلام، موضوع قدم عالم، در حدود یک سده پیش از غزالی، به صورت مسئله ای مهم و بحث انگیز میان متکلمان و اهل فلسفه رخ نموده بود. در اندیشه ی متکلمان مسلمان، وجود خدا یا صانع با قدیم بودنِ جهان منافات داشت.(۷)
ریشه ی مسئله، نخست در اختلاف میان قول ارسطو به قدم عالم و اعتقاد ۳ دین یهود، مسیحیت، و اسلام به این است که جهان آغاز زمانی دارد. فلسفه ی نوافلاطونی با طرح نظریه ی حدوث ذاتی و زمانی، کوشید که میان دو تفکر سازش پدید آورد. اما غزالی، با پای فشردن بر نظریه ی حدوث زمانی، هر دو نظام ارسطویی و نوافلاطونی را آماج حمله ی خود قرار داد.(۸)
ابن سینا بر این عقیده بود که خداوند خالق ازلی عالم است. اما از سوی دیگر در مقام یک فیلسوف معتقد بودند که جهان اگر چه حادث است، آغازی ندارد یعنی قدیم است، به این صورت که:
الف) عالم بدون علت به وجود نمی آید.
ب) به محض وجود علت، معلول بلافاصله ایجاد می شود.
ج) علت، چیزی غیر از معلول یعنی خارج از آن است.
جهان قدیم است به خاطر آنکه علت آن یعنی خداوند قدیم است و تقدم خداوند بر جهان از لحاظ زمانی نیست، وجود خداوند مستلزم زمان نیست، خداوند از قدیم، بدون زمان موجود است.
خلاصه اشکال غزالی
عقیده فلاسفه مبنی بر اینکه عالم اگرچه حادث است لکن قدیم است، منطقا ممتنع است، تصور حدوث ازلی، تصوری فی نفسه متناقض است، آیا معنا دارد از حادثی سخن گفت که از ازل وجود داشته باشد؟ حادث در مقابل قدیم قرار دارد پس حادث، قدیم و ازلی نمی شود.
۲ـ علم خداوند به جزئیات
بر طبق فلسفه یونان، خدا در نهایت می تواند تنها ماهیت (یا كلیات) را بداند نه موجودات جزئی را زیرا این علوم از موجودات فقط از طریق ادراك حسی و در نتیجه در زمان شناخته می شوند اما خدا چون در ورای وقت و زمان قرار دارد و تغییرناپذیر است و بالاتر از آن غیر مادی است، نمی تواند به معلوم مادی و حسی، علم داشته باشد.
در نزد ارسطو، خداوند جز ذات خودش را تعقل نمی كند و سزاوار نیست كه به جزئیات علم داشته باشد.
خلاصه اشکال غزالی
این نظریه فیلسوفان با اسلام موافقت ندارد زیرا علم خدا را ناقص تلقی می كند و ارتباط علمی خدا با جزئیات عالم را قطع می کند و بلكه وجود خدا را برای موجودات عبث وبیهوده نشان می دهد.
این نظریه فلاسفه، میان ازلیت خداوند و زمانی بودن انسان شکاف ایجاد می کند. هستی بشر دائماً دستخوش تغییر و تزلزل است. تمام اعمال انسان وابسته به زمان است و با این دیدگاه فلسفه، هر نوع ارتباط دینی و مذهبی با خدا فاقد معنا می شود و تمامی ادیان، پیامبران، کتب آسمانی واحکام و … بی مفهوم و بی ارزش می شود؟
جهان بینی به ظاهر عقل گرایانه و جبری فلاسفه، درتعارض کامل با جهان بینی اسلامی می باشد که براساس اختیار و کسب انسان بوده و بر قدرت، حکمت و حکومت خداوند تأکید دارد به خصوص که وقوع معجزه از سوی خداوند امری مربوط به زمان است.
به نظر غزالی، فلاسفه از درک این مطالب عاجز بوده اند، زیرا در اثر پیروی از فلسفه یونان، قدرت درک و بصیرت را از دست داده اند.
۳ـ معاد جسمانی
فلاسفه به تجرد و وحدت و بقای نفس آدمی اعتقاد راسخ دارند و به وضوح معاد جسمانی در آخرت را مردود می دانند حشر و بعث جسمانی و حتی لذت و عالم جسمانی و وجود مادی بهشت و جهنم را منکر می شوند.
آنان حیات اخروی را صرفاً روحانی دانسته و بهشت و جهنم را کیفیات نفسانی بیان می کنند و حیز مکانی برای بهشت و جهنم قبول ندارد.
فلاسفه، عبارات قرآن از حیات اخروی را مقید به معانی لفظی و ظاهری نمی دانند و این عبارات را رمزی و مجازی دانسته و از مطالب متشابهات قرآنی محسوب می کنند که صرفاً برای جلب مردم معمولی است که قادر به ادراک کامل حقایق نیستند و عقیده فیلسوفان در جستجوی معانی عمیق تر و خالص تر کتاب آسمانی می باشند و به درک حقایق رسیده اند. انکار بهشت وجهنم مادی را از اکتشافات مهم فلسفه می دانند.
خلاصه اشکال غزالی
به نظر غزالی تمام اینها خدعه و تزویر فلاسفه است، آنان عملاً آیات محکم قرآن را رها کرده و به آیاتی متشابه از قرآن تمسک جسته اند که مفید خودشان باشد تا بتوانند تعبیرات فلسفی خود را بر آن آیات تحمیل کنند.
به نظر غزالی، مشکل واقعی فلاسفه، تمسک به جهان بینی کاملاً جبری، تحت عناوین علت و معلول است و این امر موجب شده تا هر چیزی را، موافق علت و معلول تبیین کنند و معجزه و امور خرق عادات یا امور فوق طبیعت را انکار کنند.
۴ـ نفوس فلكی
فلاسفه یونانی و پیروان آنها مثل فارابی و ابن سینا و ابن رشد و … معتقد بودند که افلاک دارای نفس هستند به این ترتیب که:
پیدایش کثرات به این نحو است که نخستين (يعني خدا) واجب الوجود است وي چون از خود آگاه بود با اين نخستين آگاهي، عقلي از او واجب آمده آن عقل از مبدا نخستين و از خودش آگاه شد. با آگاهي اول، عقلي از او واجب آمد و با آگاهي از خودش، نفس فلک اطلس، يعني دورترين فلک (فلک اقصي) و فلک نخستين که همان عرش است پديد آمد. سپس عقل دوم نيز از مبداء نخستين و از عقل اول آگاه شد با آگاهي از نخستين، عقلي پديد آمد و با آگاهي از عقل اول نفس فلک سوم پديد آمد.
و همين طور ادامه يافت تا عقل دهم که به نام عقل فعال معروف است که بخشنده صورت ها (واهب الصور) است. آنچه در جهان روي مي دهد، از سوي عقل دهم با همدستي افلاک است. افلاک داراي حرکت ارادی و شوقي هستند و از نزديکي يا دوري ستارگان و به ويژه خورشيد، گرما و سرما و بخارها پديد مي آيند و دودها از آنها بر مي خيزند و از آنها پديده هاي جوي روي مي دهند و از آنچه در زمين روي مي دهند و از آنچه در زمين مي ماند، اگر منفذي نيافت و درهم آميزي روي داد، معادن پديد مي آيند و اگر باز درهم آميزي بيشتري روي داد، گياهان پديد مي آيند و باز هم اگر درهم آميزي ديگري روي دهد، جانور ناگويا (حيوانات غيرناطق) پديد مي آيد و اگر در هم آميزي بهتر و شايسته تري روي دهد، انسان پديد مي آيد که اشرف موجودات در اين جهان زيرين است.
خلاصه اشکال غزالی
غزالي از ابعاد مختلف نفوس فلکی را زیر سؤال می برد و یکی از آنها علم نفوس فلكي به تمام جزئيات است، او در شانزدهمين اشكال، ديدگاه نفوس فلكي را مورد نقد و حمله قرار داده و قائل است علم نفوس فلكي به تمام جزئيات، مستلزم اجتماع امور نامتناهي در متناهي خواهد بود. وي مي گويد: اگر جزئياتي كه نفس فلكي به آن عالم است فقط مربوط به حال باشد، در اين صورت اطلاع نبي از غيب و حوادث آينده در اثر اتصال با نفس فلكي ممكن نخواهد بود و غير قابل تبيين مي شود و اگر دامنه علوم نفوس فلكي به جزئيات را به حيطه قلمرو آينده نيز توسعه دهيم و بگوييم نفس فلكي به تمام حوادث و وقايع ماضي و مستقبل به تفصيل آگاه است، مستلزم اجتماع امور نامتناهي در متناهي خواهد بود. كه اين نيز محال است.
نکته
اعتقاد به تاثیر ستارگان بر زندگی انسان در روی زمین و پرستش خورشید، ماه و ستارگان براساس این نظریه نفوس افلاکی می باشد که ریشه در تعدد خدایان یونانی دارد و مشخص می شود که اعتقاد به نفوس فلکی یک نظریه شرک آمیز کهن می باشد. (۹)
۵ـ علیت
غزالی در مسئله ی هفدهم یادآور می شود که از لحاظ شرع، مخالفتی با علوم طبیعی نمی توان داشت، مگر در ۴ موضوع، نخستین آنها علیت است. وی نظر فیلسوفان را چنین تقریر می کند که با مشاهده ی هم زمانی و هماهنگی میان سبب و مسبب، حکم به ضروری بودن رابطه ی میان آنها می کنند، چنان که گویی معلول بی علت و علت بی معلول امکان ندارد.(۱۰)
به نظر غزالی، در پی هم آمدن امور، به این جهت است که خدا آنها را آن گونه مقدر کرده است. ممکن است که معلول بدون علت موجود شود، مانند سیری بدون غذا خوردن و مرگ بدون بریده شدن گردن و زنده ماندن با بریده شدن گردن و خلاصه هر دو امر دیگری که به نظر ما در رابطه ی علّی تبیین می شوند. (۱۱)
وی همانند سایر متکلمان، اثر علل ثانویه را ـ یعنی سبب هایی را که میان خدا به عنوان علت اصلی و موجود به عنوان معلول قرار می گیرند ـ قبول ندارد، از آن رو که در نظر او، این امر مخالف مفهوم قرآنیِ «قادر مطلق» است که امور جهان را با اراده ی مستقیم خود اداره می کند. (نک: فخری، ۲۵۷).
علت مخالفت غزالی با اصل علیت آن است که با آن نمی توان وجود معجزات نقل شده، مثل رفتن ابراهیم در آتش را اثبات کرد.(۱۲)
حصول نتیجه به سبب فاعل نیست، بلکه یا به واسطه ی فرشتگان مقرب یا مستقیماً از خود خدا حادث می شود، مثل سوزاندن آتش پنبه را؛ و بنابراین، وجود یافتن چیزی دلیل بر وجود اصل سببیت نیست.(۱۳)
غزالی در برابر این ایراد که «پس همه چیز در همه وقت ممکن می شود و دیگر قاعده و قانونی در میان نخواهد بود»، پاسخ می دهد که خداوند در ما علمی هم قرار داده است تا امور را به درستی دریابیم و بفهمیم که وقوع امور بی قاعده ـ یا به ظاهر بی قاعده ـ واجب نیست، اما اگر اراده ی خدا بر آنها قرار گیرد، ممکن است.
درواقع استمرار امور یکی پس از دیگری، موجب شده است که ذهن ما از روی عادت این استمرار را ثابت تصور کند.(۱۴)
—————–
پی نوشت ها:
۱-کارا دو وو، برنار، الغزالی، ترجمه ی عادل زعیتر، قاهره، ۱۹۵۹م؛ همایی، جلال الدین، غزالی نامه، تهران، ۱۳۴۲ش ص ۶۲
۲- ابن رشد، محمد، تهافت التهافت، به کوشش م. بویژ، بیروت، ۱۹۳۰م؛ ص ۵۵ و ۱۴۶٫
۳- غزالی، محمد، تهافت الفلاسفة، به کوشش موریس بویژ، با مقدمه ی ماجد فخری، بیروت، ۱۹۶۲م؛ (ص ۴۰).
۴- غزالی، محمد، تهافت الفلاسفة، به کوشش موریس بویژ، با مقدمه ی ماجد فخری، بیروت، ۱۹۶۲م؛ (ص ۴۱-۴۳).
۵- همان /۴۴و ۴۵٫
۶- کارا دو وو، برنار، الغزالی، ترجمه ی عادل زعیتر، قاهره، ۱۹۵۹م؛ همایی، جلال الدین، غزالی نامه، تهران، ۱۳۴۲ش؛ ص ۲۵۴٫
۷- فخری، ماجد، مقدمه بر تهافت الفلاسفه / ۱۴٫
۸- دوئم، پیِر، مصادر الفلسفه العربیه، ترجمه ی ابویعرب مرزوقی، تونس، ۱۹۸۹م؛ ص ۲۴۱-۲۴۲، ۲۴۴٫
۹- غزالی، محمد، تهافت الفلاسفه، تحقيق الدكتور علی بوملحم، بيروت، دارو مكتبه الهلال۱۹۹۴ ص ۲۲۶ و ۲۲۷٫
۱۰-غزالی، محمد تهافت الفلاسفه، به کوشش موریس بویژ، با مقدمه ی ماجد فخری، بیروت، ۱۹۶۲م؛ (ص ۱۹۱).
۱۱-همان / ۱۹۵٫
۱۲- همان / ۱۹۸٫
۱۳-همان / ۱۹۶٫
۱۴-تهافت الفلاسفه، به کوشش موریس بویژ، با مقدمه ی ماجد فخری، بیروت، ۱۹۶۲م؛ (ص ۱۹۹).