در گفتگو با آیت الله محمدباقر ملکی میانجی(ره) م ۱۳۷۷ شمسی([۱])
اشاره:
متن زیر مصاحبۀ آیت الله ملکی میانجی(ره) با نشریه صحیفۀ مبین (با اندکی تصحیحِ مستند به آثار مفسر) درباره مبانی تفسیری و قرآن شناختی ایشان و ارزیابی برخی روش های تفسیری است.
***
چه انگیزه ای موجب گرایش شما به تفسیر قرآن مجید گردید و از چه زمانی تفسیر را شروع کردید؟
بنده از ابتدای ورود به قم، در سال ۱۳۷۸ق/۱۳۳۷ش، به پیشنهاد یکی از دوستان، که در حال حاضر خود از اساتید و فضلای قم است، تفسير را شروع کردم. ارزش تفسیر و اهمیت قرآن مجید، به عنوان یکی از منابع مهم اعتقادی، معارفی، فقهی و اخلاقی در دین مقدس اسلام، بر همگان روشن است؛ مخصوصاً مقام و منزلت این کتاب شریف در مکتب تربیتی اهل بیت(ع) از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است و علاقه مندی اینجانب به مبانی اعتقادی و فقهی مکتب حقه امامیه – فقه اکبر و اصغر – و دفاع از این مبانی مقدس در مقابل دیگر مکاتب، اشتغال به تفسیر قرآن کریم را برای بنده ضروری کرد.
ارزیابی حضرتعالی در مورد روش های تفسیر قرآن، از جمله تفسیر قرآن به قرآن و روشی که خودتان در تفسیر به کار گرفته اید، چیست؟
اما در موضوع تفسیر قرآن به قرآن، اگر مراد از آن استغنای قرآن از عترت و جدایی آن از ثقل اصغر باشد که بعضی از مفسرین اهل سنت اینگونه عمل می کنند، روشن است که روشی نادرست و خلاف خواست خدا و پیامبرش می باشد؛ اما اگر منظور از تفسیر قرآن به قرآن آن باشد که مراد و مرام هر آیه را با تفکر و تدبر در آن و آیات مشابه آن می توان به دست آورد و قرآنی که خودش را نور، بیان کننده، هدایتگر عالمیان و بیانگر همه چیز معرفی می کند، محال است از جای دیگر روشنی بگیرد و محتاج هدایت و بیان خارجی باشد. باید گفت که سنت عِدلِ قرآن و یکی از ثقلین و نوری همانند قرآن است. از این رو در کنار هم قرار گرفتن دو نور، نورٌ علی نور می شود. نیز بدیهی است که نور بودن قرآن و تبیان همه چیز بودن آن منافات ندارد که در تفسیر برخی از آیات و فهم مراد خداوند، به معلمان واقعی قرآن و هادیان امت نیاز باشد؛ چنانچه خداوند متعال می فرماید: «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»([۲]) و «فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ * ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ» ([۳])
پیامبراکرم(ص) که در زمان حیات خود با کوشش بسیار وسعی بلیغ به نشر قرآن و تعلیم آیات و عقاید و معارف و احکام می پرداخت و ادامه دادن این مقام خطير را بعد از خود به عهده اوصیای خود، حضرت علی بن ابی طالب و ائمه هدی(ع) قرار داد و به قدری به این موضوع اهتمام داشت که در موارد متعددی، که فوق تواتر است، مقام و منزلت اوصیای خود را در قبال قرآن برای مردم بیان داشته و فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ اَلثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي كِتَابَ الله وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ اَلْحَوْضَ»([۴]). هم چنین برای تأیید نظریۀ تفسیر قرآن به قرآن، به این فرمایش مولا على(ع) که در نهج البلاغه فرموده: «أَنَّ الْكِتَابَ يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً »([۵]) «و يَشهَدُ بَعضُهُ على بَعضٍ»([۶])، نمی توان استدلال کرد چنانچه مشاهده می شود حضرت فرموده است: برخی از قرآن، برخی دیگر را تصدیق می کند و پاره ای از آن، گواه بر پاره دیگر است و روشن است که تصدیق کردن و گواهی دادن، غیر از تفسیر است؛ زیرا واژه تفسیر به معنای پرده برداشتن و ظاهر ساختن است. پس مراد از تفسیر آیه، ظاهر کردن و بیان نمودن آن است ولی تصدیق آیه ای به آیه دیگر، موقعی متصور است که معنای هر دو آیه ظاهر و بیان شده باشد تا مضمون یکی، معنای دیگری را تصدیق کند و واژه گواهی دادن همین طور است؛ یعنی گواهی دادن آیه ای به آیه دیگر موقعی تصور می شود که معنای هر دو آیه ظاهر و روشن شده باشد. بنابراین، مرتبه تصدیق و گواهی دادن، بعد از رتبه تفسیر است. پس نمی توان کلام حضرت علی(ع) را دلیل بر روش «تفسیر قرآن به قرآن» قرار داد.
اما اگر مقصود از تفسیر قرآن به قرآن، تخصیص و تقیید برخی از آیات عام و مطلق به وسیله آیات خاص و مقید دیگر باشد، امری صحیح و درست است ولی این هم نمی تواند دلیل صحت روش تفسیری قرآن به قرآن باشد؛ زیرا فحص از مقیدات و مخصصات، در کتاب خدا، شرطی لازم است نه کافی؛ یعنی چنانچه لزوم فحص از آنها در خود قرآن ضروری باشد، در سنت هم لازم است؛ علاوه بر اینکه ضمیمه قرائن عقلی هم در اخذ به اطلاق و عام قرآن لازم است. بنابراین مفسر پس از فحص و کاوش از قرائن در خود کتاب و سنت و ضم قرائن عقلی، می تواند عمومات و مطلقات کتاب را اخذ کند و همچنین در این مرتبه است که می تواند برای تأیید معنای ظاهر آیه ای، آیه ای دیگر را شاهد آورد و یکی را با دیگری تصدیق کند.
حجیت ظواهر قرآن و اهمیت آن در استنباط معارف و احکام چگونه است؟
البته بهترین، رساترین و گویاترین راه تفهیم مقاصد در میان انسان ها، نصوص و ظواهر الفاظ و کلمات است و اعتماد و اطمینان به ظواهر الفاظ همدیگر، فطری آنان بوده و روش و بنای عقلا بر آن استوار است. تردیدی نیست که پیامبر(ص) نیز در محاورات و گفتگوهای خویش، برای فهماندن مقصودش روش جدیدی تأسیس نکرده، بلکه او هم از روش معمولی و متعارف مردم تبعیت نموده است.
همچنین بی شک پیامبر اکرم(ص) قرآن را برای فهم همه مردم و تدبر و تفکر در مفاهیم و مطالب آیات آن و به کار گرفتن قوانین و احکامش آورده است. پس اگر ظواهر قرآن حجت نباشد، چگونه می توان امر به تدبر و تفکر در آن را توجیه کرد؟
بنابراین، چنانچه ظواهر الفاظ و کلمات خود مردم در بینشان حجت است، همین طور ظواهر قرآن و سنت هم حجت خواهد بود و فرقی در این جهت بین آنها نیست؛ روش فقهای بزرگ شیعه هم بر همین استوار است.
دلیل این مطلب، علاوه بر فطری بودن آن، این است که اگر ظواهر قرآن حجت نبود، مخاطبان آن حقایق و واقعیات آن را مبطل عادات باطل و سنت های زمان جاهلیت نمی دانستند و به مقابله و مبارزه با آن نمی پرداختند. همچنین ارجاع دادن مردم به قرآن توسط ائمه هدی(ع) و معیار بودن آن در صحت و سقم اخبار و احادیث (مَا لَمْ يُوَافِقْ مِنَ الْحَدِيثِ الْقُرْآنَ فَهُوَ زُخْرُفٌ؛([۷]) هر حدیثی که موافق قرآن نباشد، باطل است) گواه روشنی است که ظواهر الفاظ قرآن برای کسانی که به خصوصیات زبان عربی آشنا هستند، قابل فهم و درک است. لذا می توان به ظواهر قرآن تکیه کرده و آن را مورد عمل یا دلیل و برهان برای استنباط معارف و احکام قرار داد.
نکته ای که در اینجا لازم به تذکر است، این است که در برداشت از علوم قرآن، افراط و تفریط واقع شده است. عده ای حجیت ظواهر قرآن را منکر شده و عده ای هم قرآن را بی نیاز از اهل بیت(ع) قلمداد نموده اند. اما حقیقت این است که در برداشت از علوم قرآن، دو مقام مشاهده می شود: یکی مقام عمومی، که مخاطب آن عامه مردم هستند و همگان با مراجعه به قرآن، به اندازه توان خود از علوم عالی و مفاهیم شامخ آن بهره مند می شوند؛ دیگری مقام اختصاصی که مختص حضرت رسول اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) است و دیگران در این مرتبه از علوم قرآن، جز با تمسک به دامان پیامبر و اهل بیت(ع) بهره ای ندارند.
دو دسته از روایات، شاهد بر این معناست که یک دسته از آنها تمسک مردم به قرآن بدون مراجعه به دانایان حقیقی قرآن و بیان کنندگان آن را به شدت نهی می کند؛ چنانچه حضرت على(ع) می فرماید: «إِيَّاكَ أَنْ تُفَسِّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْيِكَ حَتَّى تَفْقَهَهُ عَنِ الْعُلَمَاء »([۸]). دسته دیگر، روایاتی که مردم را به تدبر، تفکرو فهم قرآن ترغیب و تشویق می کند؛ چنانچه حضرت رسول اکرم(ص) می فرماید: «فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآن».([۹])
این دو گونه حکم درباره ارجاع دادن مردم به قرآن، خود حاکی از وجود دو جنبه و دو مقام در علوم قرآن است که بیان گردید. دقت در این مرزبندی ها نقش تعیین کننده ای در تفسیر دارد و موجب عدم انحراف و پرهیز از افراط و تفریط در استفاده از قرآن می شود.
آیات متشابه قرآن را چگونه می توان تفسیر کرد؟
متشابه به لفظی می گویند که دارای دو معنا یا بیشتر باشد و لفظ نسبت به همه آنها در یک مرتبه باشد و به مجرد خواندن یا شنیدن، مقصود و مراد از آنها مفهوم نشود، بلکه خواننده یا مستمع به واسطه کثرت معانی آنها دچار تردید و شبهه شود. در این صورت لازم است تا شاهد و قرینه ای به مقصود پیدا نکرده، از تعیین یکی از آنها توقف و خودداری کند.
از این رو، مضامین الفاظ از متشابهات محسوب نمی شود؛ زیرا معنای ظاهری هرلفظ، روشن و معین است؛ چنانکه هر کس در بدو امر به آیه مبارکه «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ» ([۱۰]) بدون توجه به قرائن عقلی و محکمات کتاب و سنت، خداوند را قابل رؤیت با چشم ظاهری می پندارد. ولی با توجه و دقت در آیه شریفه «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ» ([۱۱]) و «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ» ([۱۲])، برایش معلوم می شود که مراد از رؤیت خدا، رؤیت با چشم ظاهری نیست؛ اما نمی تواند با آیات مذکور، مراد از رؤیت را تعیین کند، بلکه لازم است به بیانات پیامبر گرامی و اهل بیت اطهار(ع) در این باره مراجعه کند.
بنابراین، آیه محکم فقط ظهور بدوی متشابه را از حجیت انداخته و نمی تواند مراد و معنای آن را تفسیر کند. در بیان و تفسیر آیه متشابه لازم است به راسخین در علم، که عبارتند از پیامبر اکرم(ص) و اوصیای دوازده گانه آن حضرت(ع) مراجعه نمود؛ زیرا خدا قلب های آنان را از هرگونه زیغ و انحراف، مطهر و پاکیزه کرده تا تأويل کتاب را از خداوند متعال اخذ نموده و به اندازه استطاعت بشری به آنان بیاموزد. اما کسانی که آینه دل آنان را سرتاسر زنگار کدورت و زیغ گرفته، از آیات متشابه برای منحرف ساختن مردم استفاده کرده و آیات الهی را به دلخواه خود تأویل می کنند و بدین گونه خود را در برابر اوصیای خدا و دانایان حقیقی قرآن مستغنی و بی نیاز می بینند. آنها تأويل های خود را بر عقاید باطل خود مستمسک قرار می دهند و به جرأت می توان گفت که یکی از مصادیق تفسیر به رأى، همین است.
اعجاز قرآن را از چه جهاتی می دانید؟
بر همین اساس، اراده و مشیت خداوند بر این تعلق گرفت که پیامبران خود را با آیات و براهين خارق عادت و طبیعت و ناقض اسباب و علل عادی مبعوث کند و پیامبر اسلام(ص) را نیز در آن زمانی که افتخار و مباهات اعراب، فصاحت در گفتار و بلاغت در خطب و اشعار بود، با آیات زیادی که کامل ترین و استوارترین آنها قرآن است، مبعوث ساخت.
قرآن با قوانین حیات بخش خود و حقایق و معارف و مواعظ و حکم و…، در تمامی اعصار و ازمان، تمام افکار و عقول را در برابر خود متحیر و مبهوت ساخته و کسی را یارای معارضه و مبارزه با آن نیست.
قرآن کریم یکی از معجزات مهم پیامبر اکرم(ص) و خارق عادت و مافوق قوانین طبیعی است که بر سایر معجزات آن حضرت امتیاز خاصی دارد؛ زیرا قرآن یگانه معجزه جاودانی و فناناپذیر است که هرگز با مرور زمان کهنه نشده و جذابیت خود را از دست نمی دهد و تا ابد تجلی نور هدایت گرش، حجت را بر همه جهانیان تمام می کند. روشن است که یک شریعت و آئین جاودانی و جهانی، باید یک آیت و معجزه همیشگی و جهانی باشد؛ چرا که اگر معجزه چنین آئینی منحصر و محدود به زمان و مکان خاصی باشد، حجت بر زمان ها و مکانهای دیگر تمام نخواهند بود. از این رو، قرآن کریم نه تنها اعراب عصر رسالت را به معارضه با خود دعوت کرده، بلکه تمام جوامع بشری را از عرب و عجم، خاص و عام، حاضر و غایب و همه انس و جن را مورد خطاب قرار داده و همگی را به مبارزه با خود دعوت نموده است و با صدای رسا و ندای جهانی می فرماید:
« قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا» ([۱۳])
از این جهت که خداوند متعال فقط فصحا و بلغا را به تحدی دعوت نکرده، بلکه عموم جهانیان را با یاری جنیان تحدی کرده، پس معلوم می شود که تحدی و تعجیز از نظر فصاحت و بلاغت قرآن نیست؛ زیرا در این صورت لازم بود کلام خدا و فصاحتش از سنخ کلام مخلوقاتش باشد و بطلان این بدیهی است؛ چون همانگونه که ذات مقدس خداوند با هیچ یک از مخلوقاتش قابل مقایسه نیست، کلامش را هم نمی توان با کلام دیگران مقایسه کرد و ضروری است که دلیل نبوت باید از سنخ افعال خداوند و خارج از سنخ افعال عادی و معمولی باشد که دیگران یارای مقابله با آن را نداشته باشند.
علاوه بر این، مقام رسول اکرم(ص) و منزلت قرآن کریم برتر از این است که خداوند آنان را به معارضه امرؤ القيس و امثال او در فصاحت و بلاغت برانگیزد.
همچنین اگر تحدی تنها از نظر فصاحت و بلاغت بود، می بایست تحدی مخصوص جمعیتی یا قومی بوده باشد؛ در این صورت، حجت و اعجاز بر سایر ملل و نحل تمام نمی شد؛ در حالیکه آیه مبارکه، عموم جهانیان را به مقابله و معارضه دعوت کرده است.
دیگر اینکه معجزه باید هماهنگ با شئون رسالت و نبوت، یعنی اصلاح جوامع بشری، هدایت و رساندن آنان به آخرین مدارج اخلاق پسندیده و کمالات عالی و معارف و عقاید، باشد و عدم تناسب اعجاز از جهت فصاحت و بلاغت با این امور، روشن و بدیهی است.
البته به ضرس قاطع می توان گفت که قرآن از نظر نظم کلمات، حروف، استحکام جمله بندی، شیرینی تعبیر، نداشتن تکلف در افاده مقاصد و رسا بودن، معجزه الهی است که از توانایی بشر خارج بوده و هست. اما نباید تصور کرد که اعجاز قرآن در همین قسمت فصاحت و بلاغت ادبی خلاصه می شود، بلکه از جهات عدیده می تواند برهان نبوت و معجزه الهی باشد.
نظر خود را درباره تأويل های عرفانی و فلسفی و علمی قرآن بیان فرمایید.
انسان باید به اندازه توانایی خود در آیات قرآن کریم تدبر عمیق و تفکر دقیق کند تا از هلاکت، که نتیجه جهل و بی خردی است، رهایی یابد. اما این موجب نمی شود که هرکس از نزد خویش به تأویل آنها بپردازد. گاهی عده ای سعی در تطبیق قرآن با معلومات و متصورات و متخیلات خود کرده اند؛ لذا می بینیم تفسیر آیات قرآن تحت تأثیر اندیشه های جدید غربی و اصالت دادن به فرضیه های تجربی و تفکرات زود گذر یا مکاتب فلسفی و عرفانی قرار گرفته است و تأويل و تطبيق به آیاتی همچون افعال الهی و معجزات انبیا و احکام و قوانین و مسائل معاد و نظام خلقت و… رسوخ نموده است، و هیچ اصلی از اصول قرآن نمانده مگر دست تأويل به آنها خورده است و همین موجب شده روش های تفسیری با یکدیگر متفاوت شوند.
همین طور صوفیه و اسماعیلیه و… نیز چون باطن گرایی را پیشه خود ساخته اند، ناچار به ظواهر الفاظ چندان کاری نداشته و به تأویل آنها بر وفق مرام خود همت گماشته اند.
به این ترتیب، اهل تأويل های ناصواب، در تفسیرهای خود، به آنچه از آیات قرآنی که با مشرب و مبنای خود سازگار یافته اند، به آنها استناد جسته و آنچه را که به ظاهر با مسلمات آنان سازش و تطبيق نمی کرد، طبق معتقدات ذهنی خود دست به تأويل آنها زده اند.
با تأمل در آنچه تا به حال گفته شد، روشن می شود که تمام این روش های تفسیری، خارج از موضوع علم تفسیر است؛ زیرا فهم و شناخت واقعی و کامل قرآن و پی بردن به مطالب عمیق و تأويلات آن به کسانی اختصاص دارد که مورد خطاب قرآن هستند؛ چنانچه خداوند متعال می فرماید: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا الله وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَ مَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ»([۱۴])
این آیه شریفه درباره چگونگی برخورد افراد با ایمان و منحرف با دو دسته از آیات محکم و متشابه بحث می کند. افراد کج دل را به دلیل پیروی از متشابهات قرآن سرزنش و توبیخ کرده و شناخت تأويل آن را مختص خدا و راسخان در علم می داند. با دقت نظر معلوم می شود که آیه مبارکه در مقام اثبات حصر علم تأويل برای خداوند متعال نیست، بلکه ظاهراً در مقام نفی استقلال و تفویض از استواران در دانش است، بگونه ای که خداوند متعال افعال دیگر را به واسطه اسباب و علل ایجاد می کند و مسبب اصلی، خود خداوند متعال است و هیچ امری به آنان واگذار نشده، بلکه باید همه امور به اذن خداوند صادر گردد. در تأويل قرآن نیز تأويل کنندگان باید از جانب پروردگارشان مأذون باشند. بنابراین مبنا، فرقی نمی کند که «واو» در عبارت «الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»، عطف باشد و يا برای استیناف و آغاز جمله دیگری باشد؛ در هر دو صورت، علم تأويل از خصایص پیامبر گرامی و ائمه اطهار(ع) است. کسانی دیگر که رسوخ در علم تفسیر دارند، نمی توانند در علم تأويل هم رسوخ داشته باشند و آگاهی به شناخت تأويل برای اهل دانش، از همان راهی میسر است که رسول خدا و اهل بیت(ع) طی کرده اند. در روایات بسیاری راسخان در علم به پیامبر اکرم(ص) و ائمه هدی(ع) تفسیر شده و دیگران را از تأويل کردن قرآن به رأی و میل، ممنوع ساخته اند.
امام باقر(ع) می فرماید: «نَحْنُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ تَأْوِيلَه»([۱۵])؛ راسخون در علم فقط ما هستیم و فقط ما تأويل قرآن را می دانیم.
————-
کتاب نامه
* قرآن کریم
۱- بحرانی، سید هاشم، البرهان في تفسير القرآن ، قم: مؤسسه بعثه، چاپ اول، ۱۳۷۴ش.
۲- حموئی، ابواسحاق ابراهيم بن محمد، فرائد السمطین، بیروت: مؤسسة المحمودی، چاپ اول، ۱۳۹۸ ق.
۳- صدوق، محمد بن على، التوحيد، قم: جامعه مدرسین، چاپ اول، ۱۳۹۸ ق.
۴- ــــــــــــــــــــــــــــــ ، کمال الدین وتمام النعمة، تهران: اسلامية، چاپ دوم، ۱۳۹۵ق.
۵- صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلی الله عليهم، قم: مکتبة آية الله المرعشي النجفی، چاپ دوم، ۱۴۰۴ ق.
۶- عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، تهران: المطبعة العلمية، چاپ اول، ۱۳۸۰ ق.
۷- کلینی، محمد بن يعقوب، الکافی، تهران: دارالکتب الاسلامية، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ق.
۸- مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار الجامعة لدررالأخبار الأئمة الأطهار(ع) ، بیروت: دارإحياء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ ق.
————————————————
پی نوشت ها:
[۱]– نشریه صحیفه مبین ویژه علوم و پژوهش های قرآنی (ویژه قرآن پژوهی)، شماره ۲، تابستان ۷۴، ص ۲-۹.
[۲]-نحل: ۴۴.
[۳]– قیامت: ۱۸ – ۱۹.
[۴]-بحرانی، البرهان في تفسير القرآن ۱/ ۲۶؛ صدوق، کمال الدين و تمام النعمة ۱/ ۲۳۹؛ حموئی، فرائد السمطین ۲/ ۱۴۷.
[۵]-شریف رضی، نهج البلاغه/ ۶۱، خطبه ۱۸.
[۶]-شریف رضی، نهج البلاغه/ ۱۹۲، خطبه ۱۳۳٫
[۷]– بحرانی، البرهان في تفسير القرآن ۱/ ۶۷؛ کلینی، الکافی ۱/ ۶۹.
[۸]– مجلسی، بحارالانوار ۸۹/ ۱۰۷؛ صدوق، التوحید/ ۲۶۴.
[۹]– مجلسی، بحارالانوار ۸۹/ ۱۷؛ عیاشی، تفسیر العیاشی ۱/ ۲؛ کلینی، الکافی ۲/ ۵۹۹.
[۱۰]– قیامت: ۲۲ و ۲۳.
[۱۱]– شوری: ۱۱.
[۱۲]– انعام: ۱۰۳.
[۱۳]– اسرا: ۸۸.
[۱۴]– آل عمران: ۷.
[۱۵]– صفار، بصائر الدرجات/ ۲۰۴؛ کلینی، الکافی/ ۲۱۳؛ بحرانی، البرهان في تفسير القرآن ۱/ ۴۵.