چکیده:
آنچه در این مقاله می نگرید، بخشی از شناسنامه ی تصوف است که ابتدا به مؤسس و پایه گذار تصوف اشاره می شود و پس از آن به زمان بوجود آمدن این فرقه ی ضاله پرداخته می شود. آنگاه به احادیث امام صادق(علیه السلام) در مذمت صوفیه اشاره ای می شود و در پایان به عوامل تشعب سلسله های تصوف پرداخته می شود.
از گرایش هایی که کمتر محیطی از آن برکنار مانده، گرایش های مربوط به تصوف یا شبه آن است که در هر جا اقلیتی را به خود جذب کرده، منتها ممکن است همه جا به این نام نباشد.
تاریخ نشان می دهد که این گرایش خاص، حتی قبل از اسلام در یونان و هند و کشورهای مختلف اروپا و آسیا وجود داشته، طریقه کَلبیین در یونان قدیم یک نوع روش صوفیانه بوده، و گرایش های مرتاضان هند و رهبانان مسیحی نیز آب و رنگ تصوف دارد. در قرن اول اسلام اثری از گرایش های صوفی گری در محیط اسلامی دیده نمی شود؛ ولی از قرن دوم که اسلام گسترش زیادی پیدا کرد و به دنبال آن علوم و تمدن های بیگانه از طریق ترجمه به محیط های اسلامی راه یافت، مترجمین که خود دارای گرایش های خاصی بودند در انتقال تصوف به محیط های اسلامی سهم فراوانی داشتند.
اصولاً در این قرن (قرن دوم هجری) و آغاز قرن سوم که (بنی عباس) سخت بر نشر علوم دیگران، و ترجمه ی آنها به زبان عربی تلاش می کردند، بازار مذاهب و فرقه های گوناگون رونق گرفت و از جمله، مسلک تصوف تدریجاً در میان مسلمین نفوذ پیدا کرد. می گویند اولین کسی که بذر این مسلک را در سرزمین اسلام پاشید ابوهاشم کوفی بود(۱) و در بعضی روایات آمده است: ((هُوَ الذی اِبتدَعَ مَذهَباً یُقال لَهُ التّصوف وَ جَعلَهُ مقرّاً لِعَقیدتِهِ)) (۲) او همان کسی است که مذهبی به نام تصوّف بدعت نهاد و آن را قرارگاه عقیده ی خود ساخت.
از شواهد این موضوع این است: احادیثی که در ذمّ صوفیه و انتقاد از روش آنان وارد شده نوعاً از امام صادق(علیه السلام) به بعد است که مرحوم علامه ی مجلسی در بحارالانوار قسمت زیادی از آن را جمع آوری کرده است. (۳)
مورّخان می گویند قبل از زمان مذکور اسم و رسمی از تصوف و صوفیگری در میان مسلمین نبود، و اگر احیاناً لفظ صوفی در بعضی از کلمات پیشینیان دیده شود دلیل بر وجود این مسلک در قرن اول نمی شود چون عرب این لفظ (صوفی) را بر شخص پشمینه پوش اطلاق می کنند.
فی المثل از حسن بصری نقل کرده اند که گفت: ((رَأیتُ صَوفیاً فِی الطّوافِ وَاعطَیتُهُ شَیئاً فَلَم یَأخُذَه:)) (پشمینه پوشی را در طواف دیدم و چیزی به او دادم و نگرفت.)
پیداست که منظور او پشمینه پوش فقیری بوده (به قرینه کمک کردن به او).
بعضی مدّعی هستند که لفظ صوفی در عصر امیرمؤمنان علی(علیه السلام) نیز متداول بوده و بر زهاد و عباد اطلاق می شده است، و شاید تنها مدرکی که برای این استنباط ذکر کرده اند روایتی است که در کتاب (عوالی اللئالی) (۴) از آن حضرت نقل شده است که فرموده است لفظ صوفی مرکّب از سه حرف است (ص، و ، ف).
(صاد) بر سه پایه قرار دارد صدق و صبر و صفا (واو) نیز بر سه پایه است ود ورد و وفا (فا) هم بر سه پایه قرار دارد فرد فقر و فنا.
کسی که این معانی در او موجود باشد صوفی است و الا الکلب الکوفی افضل من الف صوفی!
ولی می دانیم کتاب (عوالی اللئالی) از کتب معتبر نیست و نویسنده ی آن نیز از بعضی جهات متهّم است که احادیث صحیح و ضعیف را به هم آمیخته است. به هر حال همان گونه که قبلاً نیز اشاره شد تصوف شعبه های بسیار زیادی پیدا کرده و با از میان رفتن یکی از اقطاب و سر سلسله های آنها، گاه چند نفر خود را به جانشینی او معرفی می کنند و از یک سلسله چندین سلسله متولد می شود.
هم اکنون فرقه های متعددی از (صوفیه) در مصر و عراق و شام و ایران و سایر ممالک اسلامی وجود دارد که با یکدیگر در تعارض و جنگ و پیکارند و باید توجه داشت که تصوف در میان اهل سنت گسترش زیادتری دارد.
بلکه می توان گفت تقریباً تمام مشایخ معروف تصوف مانند با یزید بسطامی ها، جنید بغدادی ها، شیخ عطارها و … همه از میان اهل سنت برخاسته اند و حتی جالب اینکه مشایخ فرق صوفیه ی موجود در شیعه نیز غالباً به مشایخ اهل سنت منتهی می شود!
یکی از عوامل مهم تشعب زیاد در سلسله های آنان این است که معیار روشنی برای شناخت (قطب سلسله)، و (پیر) و (مرشد)، و (دلیل راه) ارائه نمی دهند.
فی المثل یکی از معیارهای مهم آنها (مکاشفه) است و خواب و رؤیا را نوعی مکاشفه می دانند، بسیاری از آنها برای شناخت قطب و مرشد خویش پناه به خواب و رؤیا می برند و می گویند باید در عالم مکاشفه (خواب) رهبری ما به ما معرفی شود!
و پیداست که نتیجه ی چنین معیار سنجشی چه خواهد بود!
در قرن اول هجری بر اثر عواملی که از توسعه ی جامعه ی اسلامی به وجود آمد، گرایش به (زهد) فراوان شد؛ و گروهی از زهاد معروف اسلام در این عصر ظاهر شدند ولی هیچ اثر از پدیده ی تصوف در این گرایش نبود. (دقت کنید!)
و به گفته ی مؤلف (تاریخ تصوف):
در آثار و کلمات زهّاد و نسّاک این عهد، به جز آنچه گفته شد (گرایش به زهد بر اثر ظلم و فساد دستگاه اموی) چیز دیگری دیده نمی شود، نه از عشق و محبت که در قرون بعد مدار صحبت صوفیانه است، اثری می بینیم و نه از افکار وحدت وجودی، نه از فناء و بقاء سخنی هست، و نه از صحو و سکر و امثال آن از قبیل قبض و بسط و وقت و حال و وجد و جمع و تفرقه و ذوق و محو و اثبات و تجلّی و محاضره و مکاشفه و لوائح و طوالع و تمکین و غیر ذلک.
ابوالفرج بن الجوزی می گوید: اسم صوفی اندکی قبل از ۲۰۰ هجری پیدا شد (و شهرت یافت). (۵)
… جنید بغدادی می گوید: (تصوف یعنی بیرون آمدن از هر خلق و خوی بد، و داخل شدن در هر خلق خوب…).
آری این قوم در اول چنین بودند و بعد ابلیس آنها را فریفته، هر روز تلبیس تازه ای برای آنها پیش آورد، و در هر قرنی این تلبیس هابیشتر شد، اصل تلبیس ابلیس این بود که صوفیه را از علم بازداشت، و به آنها گفت مقصود اصلی عمل است. و چون چراغ علم نزد آنها خاموش شد، ظلمات جهل مسلط گشت، و دچار اشتباهات گوناگون شدند. (۶)
بعضی صوفی را مشتق از صوف می دانند به خاطر پشمینه پوش بودن آنها در آغاز پیدایش و بعضی آنها را به طایفه ی (بنی صوفه) نسبت داده اند که جماعتی از عرب بودند که در زندگی روشی زاهدانه داشتند و به همین جهت صوفیه را به آنها نسبت داده اند. (۷)
بعضی نیز می خواهند این کلمه را مشتق از (صفا) بدانند در حالی که واضح است کلمه ی صوفی مشتق نمی شود (زیرا از نظر ادبی صوفی اجوف است و صفا ناقص واوی) و اگر از صفا گرفته می شد باید (صافئی) گفته شود نه (صوفی)!
و نیز بعضی میل دارند آن را منسوب به اصحاب (صُفَّه) بدانند که آنها جمعی زاهد و فقیر و غریب، از مهاجران اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند که چون در مدینه خانه ای نداشتند روی سکوی بزرگی در کنار مسجد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) زندگی می کردند. ولی این نیز یک اشتباه بزرگ است زیرا (صُفَّه) از ماده ی (صفّ) (و به اصطلاح مضاعف است) در حالی که صوفی از ماده صوف است و ربطی با هم ندارند.
بنابراین حق این است که از همان صوف به معنی پشم گرفته شده و به خاطر پشمینه پوش بودن آنها در اوایل پیدایش است.
بعضی از (متصوفه) سعی دارند تاریخ خود را به آغاز اسلام برسانند و حتی به اصطلاح (خرقه را از علی (علیه السلام) بگیرند)! و سلمان و ابوذر و مقداد را از مشایخ خویش بشمرند!
ولی همانگونه که قبلاً نیز اشاره شد در تاریخ اسلام هیچ شاهدی بر وجود این ادعاها نیست؛ بلکه مدارک روشنی در دست داریم که تصوف از قرن دوم هجری از خارج مرزهای اسلام، از اقوامی مانند هندوها و یونانیان و مسیحیان به مرزهای اسلام نفوذ کرد و با معتقدات اسلامی آمیخته شد و به شکل یک فرقه ی التقاطی درآمد.
تاریخ تصوف شاهد نوسان های زیادی است. گروهی از رجال سیاست در گذشته و حال ترجیح داده و می دهند(۸) که مذهب در شکل تصوف عرضه شود به دلایل خاصی که به خواست خدا در بحث های آینده به آن اشاره می شود، و لذا گاه در اثر حمایت رجال متنفذ سیاسی و یا حتی سلاطین! تصوف در بعضی از مناطق دامنه ی وسیعی پیدا کرده، و مردم شاهد ساختن خانقاه های بزرگ و رونق بازار اقطاب و مشایخ صوفیه بوده اند.
ناگفته نماند که عوامل اجتماعی نیز تأثیر فراوانی در این نوسان ها داشته و کلّ این مباحث را می توان در کتب تاریخ تصوف مطالعه کرد. (۹)
———————————————
پی نوشت ها:
۱- جاحظ،البیان والتبیین، جلد ۱، صفحه ی ۲۳۲ چاپ مصر
۲- سفینة البحار، جلد ۲، صفحه ۵۷
۳-به جلد ۱۱ و ۱۵ و ۱۷ بحارالانوار مراجعه شود. مرحوم محدّث قمی بسیاری از این احادیث را در جلد دوم (سفینة البحار) در مادّه ی (صوف) آورده است.
۴- غوالی اللئالی نیز خوانده شده، (الذریعة، جلد۱۶،صفحه ی ۷۱)
۵- تاریخ تصوف، صفحه ی ۲۳
۶- تلبیس ابلیس، صفحه ی ۱۷۳
۷- معانی در کتاب انساب
۸- منظور قبل از انقلاب است
۹- برای شرح بیشتر درباره پیدایش تصوف در جامعه ی اسلامی و منابع مهم خارجی تصوف، به تاریخچه ی تصوف در کتاب جلوه ی حق، مراجعه فرمایید.