واژه «صوف» در لغت به معناي پشم گوسفند و «صوفي» به معناي پشمينه پوش مي باشد.[۱] پوشيدن جامه ي پشمي در مناطق سردسير پيشينه اي بس ديرينه دارد، ولي در مناطق گرمسير رايج نبود، جز براي افرادي كه از آن به عنوان خودنمايي استفاده مي كردند، اين عده در طول سال ـ زمستان و تابستان ـ براي ابزار زهد و ترك دنيا جامه ي پشمي مي پوشيدند.
در جاي جاي تورات از قوم يهود و جامه هاي پشمي آنان سخن رفته است.[۲]
ماسينيون مي گويد:
پشمينه پوشي ويژه ي راهبان مسيحي بود، صوفيان اين شيوه را از آنان آموختند.[۳] ولي در ميان مسلمانان جامه ي پشمي لباس شهرت و جامه ي تزوير به شمار مي آمد.
از اين رهگذر هنگامي كه «فرقه سنجي» شاگرد حسن بصري جامه ي پشمي پوشيد، بر او ايراد كردند و گفتند: او فرد نفوذي مسحيان در ميان مسلمانان مي باشد.[۴]
برخي از صوفيان احاديثي جعل كرده به پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله) نسبت داده اند كه پوشيدن جامه ي پشمي براي رجال دين مستحب است!!؟؟
ماسينيون گويد:
اين احاديث مجهول است و احتمالاً «جويباري» آنها را جعل كرده است.[۵]
شهاب الدين سهروردي جامه ي پشمي را جامه ي پيامبران دانسته، مي گويد: پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله) : و نيز حضرت عيسي (علیه السلام) جامه ي پشمي مي پوشيدند!
آنگاه از حسن بصري نقل مي كند كه وي تعداد ۷۰ تن از اصحاب بدر را كه پشمينه مي پوشيدند، درك كرده بود![۶]
ذهبي گويد:
يعقوب بن شيبه به ابن مديني گفت: گفته مي شود كه حسن بصري گفته: من از دامن ۷۰ بدري گرفتم.
ابن مديني گفت:
دروغ است، من همه ي اصحاب بدر كه از آنها حديث نقل شده شمردم، به ۵۰ تن نرسيد.[۷]
آنگاه از قتاده نقل مي كند كه گفت: حسن بصري از هيچ يك از اصحاب بدر حديثي به طور مشافهه نقل نكرده است.[۸]
ابونصر سراج براي اثبات پيشينه پشمينه پوشي به نقل حسن بصري استناد كرده مي نويسد: كساني كه تصوف را حادث مي دانند و مي گويند: بغدادي ها آن را احداث كرده اند، امكان پذير نيست، زيرا اين نام در زمان حسن بصري رايج بود، او گروهي از اصحاب پيامبر را مشاهده كرده و خود مي گويد:
من پشمينه پوشي را در حال طواف ديدم، چيزي به او دادم، پس آن را نگرفت و گفت: من چهار دانگ (دانق) دارم كه براي من بس است.[۹]
از اين مقدمه ي كوتاه روشن گرديد كه ريا و تزوير هرگز از صوفيان جدا نمي شود و شالوده تصوف بر اساس حيله و تزوير استوار گشته است.
نخستين كسي كه در تاريخ به عنوان «صوفي» مشهور شده: ابوهاشم صوفي است، كه «سفيان ثوري» در حق وي گويد:
من اگر ابوهاشم صوفي را نديده بودم عمق واژه ريا را هرگز درك نمي كردم.[۱۰]
* * *
و اينك اشارهاي كوتاه به جايگاه صوفيان در سخنان گهربار پيشوايان:
۱- رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در اين رابطه فرمود:
((ان الارض لتعج الي ربها عن الذين يلبسون الصوف راياءٌ))
زمين به سوي پروردگارش ناله مي كند از كساني كه براي ريا و تزوير پشمينه بپوشند.[۱۱]
۲- و در حديث ديگري فرمود:
((من لبس الصوف ليعرفه الناس، كان حقاً علي الله عزوجل ان يكسوه ثوباً عن جرب حتي تتساقط عروقه))
هر كس جامه ي پشمي بپوشد، تا مردم او را به زهد و تقوا بشناسند، بر خدا شايسته است كه او را به بيماري گري دچار سازد، تا رگهايش فرو ريزد.[۱۲]
از اين حديث استفاده مي شود كه در عهد رسالت افراد پشمينه پوش يافت مي شد، اگر چه تصوف به معناي اصطلاحي آن هنوز ابداع نشده بود، چنانكه از حديث بعدي استفاده مي شود.
۳- در فرازي از وصاياي پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله) خطاب به جناب ابوذر آمده است:
((يا اباذر! يكون في آخر الزمان قوم يلبسون الصوف في صيفهم و شتائهم، يرون الفضل لهم بذالك علي غيرهم، اولئك تلعنهم ملائكه السموات و الارض))
اي ابوذر، در آخر الزمان قومي خواهد بود كه در تابستان و زمستان پشمينه بپوشند و آن را مايه برتري خود بر ديگران ببينند، فرشته هاي آسمانها و زمين آنها را لعنت مي كنند.[۱۳]
۴- در جنگ جمل حسن بصري به خدمت اميرمومنان (علیه السلام) از سروش غيبي سخن گفت، امير مومنان (علیه السلام) فرمود:
آيا مي داني كه آن ندا كننده چه كسي بود؟
حسن بصري گفت: نه.
امير مومنان (علیه السلام) فرمود: ذاك اخوك ابليس،
او برادرت ابليس بود.[۱۴]
۵- در جنگ جمل حسن بصري دفتري به دست گرفته وقايع جنگي را مي نوشت.
امير مومنان (علیه السلام) پرسيد:
چه كاري ميكني؟
وي گفت: سخنان شما را مي نويسم، تا بعد از شما آنها را باز گو كنم، فرمود: ((اما أن لكل قوم سامري و هذا سامريّ هذه الامه))؛
براي هر قومي يك سامري هست و اين سامري اين امت است.[۱۵]
با توجه به تاريخ تولد حسن بصري(۲۱ق) او در جنگ جمل نوجواني بيش نبود، ولي مولاي متقيان با علم امامت آينده تاريك او را مشاهده كرده، از او به عنوان،بردار شيطان و سامري امت تعبير فرموده است.
۶- رئيس مذهب، امام به حق ناطق، حضرت صادق (علیه السلام) در مورد ابوهاشم صوفي، بنيانگذار تصوف فرمود: ((انه فاسد العقيده جدا و هو الذي ابتدع مذهباً يقال له التصوف و جعله مفرا لعقيدته الخبيثه))؛
به راستي عقيده او فاسد است، او مذهبي اختراع كرده، كه به آن تصوف گفته مي شود و آن را پوششي قرار داده براي عقيده ي پليدش.[۱۶]
اين حديث شريف را مقدس اردبيلي از كتاب «قرب الاسناد» علي بن بابويه نقل كرده و فرموده: اين كتاب به خط مولف به دستم رسيده است.[۱۷]
۷- به محضر امام صادق (علیه السلام) عرض كردند كه در اين زمان گروهي پيدا شده كه صوفيه ناميده مي شوند، نظر شما در مورد آنها چيست؟ فرمود: ((أنهم اعداونا، فمن مال اليهم فهو منهم و يحشر معهم و سيكون اقوام يدعون جبّنا و يميلون اليهم و يتشبّهون بهم و يلقبون انفسهم بلقبهم و يؤوّلون اقوالهم. الا فمن مال اليهم فليس منا و انا منه براء. و من انكرهم و ردَّ عليهم كان كمن جاهد الكفار مع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ))، آنها دشمنان ما هستند، هر كس به آنها گرايش پيدا كند، او نيز از آنهاست و با آنها محشور خواهد شد.
به زودي اقوامي پيدا مي شوند كه ادعاي محبت ما را مي كنند ولي به سوي آنها تمايل مي كنند، خود را به آنها شبيه مي كنند از القاب آنها برخود مي نهند و سخنان آنها را تاويل مي سازند. آگاه باشيد كه هر كس به آنها گرايش داشته باشد، از ما نيست و ما از او بيزار هستيم. هر كس آنها را تكذيب كند و سخنان آنها را رد كند، همانند كسي است كه در ركاب پيامبر (صلی الله علیه وآله) با كفار پيكار نمايد.[۱۸]
مقدس اردبيلي بر صحيح بودن سند اين حديث تاكيد كرده است.[۱۹]
۸- وي با سند صحيح از امام رضا (علیه السلام) روايت كرده كه فرمود:
((من ذكر عنده الصوفيه و لم ينكرهم بلسانه و قلبه فليس منا، و من انكرهم فكانما جاهد الكفار بين يدي رسول الله))
اگر در نزد كسي نام صوفيه برده شود و او با دل و زبانش آنها را تكذيب نكند، از ما نيست و كسي كه آنها را انكار نمايد گويي در پيشاپيش پيامبر خدا با آنها جهاد مي كند.[۲۰]
۹- و در حديث ديگري فرمود:
((لا يقول احد بالتصوف الا لخدعة او ضلالة او حماقة))
كسي به تصوف معتقد نمي شود، جز براي نيرنگ، يا گمراهي و يا حماقت.[۲۱]
شيخ حرّ عاملي مي فرمايد: اين حديث را شيخ مفيد در كتاب «الرّد علي اصحاب الحلاج» با سلسله اسنادش از آن حضرت روايت كرده است.[۲۲ ]
۱۰- مقدس اردبيلي با سندهاي متعدد از امام هادي (علیه السلام) روايت كرده، كه آن حضرت در مسجد النبي بودند، گروهي از صوفي ها وارد مسجد شده، در گوشه اي حلقه زده مشغول ذكر شدند.
پس آن حضرت خطاب به اصحاب خود فرمود:
((لا تلتفتوا الي هولاء الخداعين، فانهم خلفاء الشيطان و مخربوا قواعد الدين))
به اين فريبدهندگان توجه نكنيد، كه اين ها خليفه هاي شيطان و ويران كنندگان پايه هاي دين هستند[۲۳]
در پايان فرمود: همه ي صوفيها دشمن ما هستند و راه آنها با راه ما مغايرت دارد.[۲۴]
۱۱- امام حسن عسگري(علیه السلام) در فرازي از يك حديث طولاني، خطاب به ابوهاشم جعفري فرمود:
((علمائهم شرار خلق الله علي وجه الارض، لانهم يميلون الي الفلسفه والتصوف و ايم الله انهم من اهل العدول و التحرف، يبالغون في حب مخالفينا))
دانشوران آنها بدترين مردمان در روي زمين هستند، زيرا آنهابه فلسفه و تصوف تمايل مي كنند. به خدا سوگند، آنها از راه راست منحرف هستند و در محبت دشمنان ما مبالغه مي كنند.[۲۵]
۱۲- در مورد منصور حلاج و گروهي از صوفيان زمان توقيع لعن از سوي ناحيه ي مقدسه به دست حسين روح نوبختي صادر گرديد.[۲۶]
۱۳-توقيع لعن منصور حلاج را علي بن بابويه(پدر شيخ صدوق(ره)) در كتاب قرب الاسناد نقل كرده و اين كتاب به خط مولف به دست مقدس اردبيلي افتاده و ايشان آن را در كتاب حديقه الشيعه نقل فرموده است.[۲۷]
۱۴-در مورد احمد بن هلال، يكي ديگر از صوفيان، توقيع لعن از ناحيه ي مقدسه صادر شد و در فرازي از آن آمده بود: احذروا الصوفي المتصنع، از اين صوفي ريا كار بر حذر باشيد.[۲۸]
اين بود چهارده نمونه از چهارده نور پاك پيرامون اين فرقه ي ناپاك، كه در برخي از آنها به صراحت از آنها نام برده، آنها را منحرف، نيرنگباز، خلفاي شيطان، دشمن اهل بيت، مخرّب دين و آيين و بدترين مردمان روي زمين خوانده، در برخي ديگر اهل ايمان را از هر گونه تمايل به آنها و تشبه به آنها نهي كرده؛ در برخي ديگر بر وجوب انكار قلبي و زباني آنان تاكيد نموده، در برخي ديگر سران آنها را برادر شيطان، سامري امت، بدعت گذار و ريا كار معرفي كرده، در برخي ديگر پشمينه پوشي را جامه ي تزوير و موجب لعن فرشتگان زمين و آسمان دانسته و زير بناي اعتقاد به تصوف را جهالت، حماقت و نيرنگ بازي بيان فرموده است. در مقابل مكتب معصومين: مكتب نيرنگ بازان است كه آن را جامه ي زهد و تقوا دانسته، ارباب تصوف را تا حد عصمت بالا برده اند كه به يك نمونه از اين نيرنگ بازي ها اشاره مي كنيم:
پيشواي نيرنگ بازان جهان، پيشتاز ملحدان تاريخ، استاد بلا منازع كرسي كفر و الحاد، شيخ اكبر، غوث اعظم، محي الدين عربي، در كتاب مشهور «الفتوحات المكيه» بابي را به شناخت مقام تصوف اختصاص داده، صوفي را قائم مقام حق تعالي معرفي كرده، امانت الهي را بر دوش صوفيان دانسته، تصوف را تخلق به اخلاق خدا معرفي كرده، در پايان نتيجه گرفته كه صوفي همان معصوم است كه هرگز خطا نمي كند!! [۲۹]
در پايان با فرازي از پنده اي جاودانه ي حضرت عيسي (علیه السلام) به اين گفتار حسن ختام مي بخشم كه فرمود:
چقدر فراوان است سخن پردازاني كه راست نمي گويند، به شدت خود را دور بداريد از دانشوران دروغ پردازي كه پشمينه پوش هستند، همواره سرشان به سوي زمين فرو هشته، همانند گرگي كه شكارش را زير نظر دارد، زير چشمي نگاه مي كنند، گفتارشان با كردارشان مطابقت ندارد، از آنها بر حذر باشيد كه هرگز از درخت خار انگور بر نيايد و از حنضل انجير نتوان چيد.[۳۰]
اينك بر پيروان راستين مكتب امام صادق(علیه السلام) است كه در پرتو انوار درخشان سخنان گهربار پيشوايان معصوم (علیهم السلام) با آموزه هاي انحرافي تصوف و عرفان دروغين مبارزه جدي نموده، جوانان تشنه ي حق و حقيقت را از خطر سقوط در وادي تصوف آگاه ساخته، از گزينش سراب به جاي آب بر حذر دارند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پي نوشتها:
[۱]- دهخدا، لغتنامه، حرف صاد، ص ۳۷۱
[۲]- هاكس آمريكايي، قاموس كتاب مقدس،ص۲۲۰
[۳]- البدوي، تاريخ التصوف الاسلامي،ص۱۲
[۴]- ماسينيون، دائره المعارف الاسلاميه،ج ه، ص ۲۶۶
[۵]- همان
[۶]-سهروردي،عوارف المعارف،ص۵۹
[۷]-ذهبي، سير اعلام النبلاء،ج۴، ص۵۶۷
[۸]-همان
[۹]-مصطفي عبدالرزاق، دائره العارف الاسلاميه، ج۵،ص۲۷۶، سراج، اللمع في التصوف،ص ۴۲
[۱۰]- جامي، نفحات الانس، ص ۳۱
[۱۱]- ابن جوزي، تلبيس ابليس، ص ۱۷۴
[۱۲]- همان
[۱۳]- ورّام، مجموعه ورّام، ص ۲۸۴(ج۲،ص۶۶)
[۱۴]- طبرسي، الاحتجاج، ج۱، ص۱۷۱
[۱۵]- همان، ص ۱۷۲
[۱۶]- مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ج۲، ص۷۴۹
[۱۷]- همان
[۱۸]-شيخ حر عاملي، الاثناعشريه، ص ۳۲
[۱۹]- مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ج۲، ص ۷۴۷
[۲۰]- همان
[۲۱]- شيخ حر عاملي، الاثناعشريه،ص۳۰
[۲۲]- همان، ص۳۱
[۲۳]- مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ج ۲، ص ۷۹۹
[۲۴]- همان، ص۸۰۰
[۲۵]- شيخ حرّ عاملي، الاثناعشريه،ص۳۳
[۲۶]- طبرسي، الاحتجاج، ج۲، ص ۴۷۴
[۲۷]- مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ج ۲، ص ۹۷۲
[۲۸]- شيخ طوسي، اختيار معرفة الرجال، ص ۵۳۵، ج ۱۰۲۰
[۲۹]- ابن عربي، فتوحات مكيه، ج۳، ص ۳۱۰، باب۱۶۴
[۳۰]- ابن شعبه، تحف القول، ص ۳۷۵