محضر مرجع عاليقدرشیعه حضرت آيت الله العظمي صافي گلپايگاني (دام ظله)
سوال: حد نصاب در اعتقاد به توحيد چيست؟
(در چه صورت فرد از اسلام خارج مي گردد؟ آيا عدم اعتقاد به توحيد صفاتي و ذاتي به معناي دقيق آن باعث خروج از اسلام مي شود؟)
جواب: در حکم به اسلام اقرار به کلمه توحيد معتبراست يعني بدون آن اگرشخص سابقه کفر داشته باشد–هرچند قلباً معتقد به مضمون اين کلمه طيبه باشد –حکم به اسلام او نمي شود.
با اين اقرار که مقرون به فهم اجمالي و عرفي معناي آن است و توحيد ذاتي در همان مفهوم اجمالي آن درج است، شخص موحد شمرده مي شود.
اين اقرار با اقرار به صفات معروفه مثل حيات و قدرت و علم و غيرها نيز برابر و مساوق است هرچند شخص التفات به آنها نداشته باشد .
مسلم است که اقرار به خداي فاقد حيات و تحقق و علم و قدرت از کسي معقول و منطقي نيست وقتي گفتند : « لا اله الا الله » بالاجمال به همه صفات کماليه اقرار مي کنند.
اما مطلب توحيد صفاتي به معناي اين که خدا در صفات کماليه خود منفر د و يکتا است و شبيه و نظير يا شريک ندارد نيز في الجمله در همان اقرار به کلمه توحيد مندرج است.اگرچه موقع تلفظ و اقرار به آن مغفول عنه باشد ولي با توجه به تفصيل اين معني مورد قبول است . بنابراين اقرار به وحدانيت خدا اقرار به وحدانيت او از جهت ذات و صفت مي باشد. يعني خدا ذاتاً و صفتا واحد است و مثل و نظير ندارد.
اما اين مطلب که صفات خدا عين ذات اوست يا زايد بر ذات است، اين مستقيما به معناي بي ضد و ندي او در ذات و صفت مربوط نمي شود ودر نزد اهل نظر و تأمل که اين سؤال برايشان مطرح مي شود قول به زيادتي صفات بر ذات، مستلزم مفاسد کثيره مي شود که اگر چه به ظاهر حکم به کفر قائل آن نشود توحيد او را مخدوش مي سازد.
در اينجا اين سؤال پيش مي آيد که اگر براي شخص سؤال از اينکه صفات زايد بر ذات يا عين ذات است و به عبارت ديگر چگونگي اتصاف حق به صفات کماليه اي که در کتاب و سنت ثابت است جلو آمد، آيا واجب است در آن تحقيق کند و از کتاب و سنت، حق را به دست بياورد ظاهراً مي توان گفت که اين تحقيق بعد از اعتقاد اجمالي وجوب ندارد.
سوال: آيا مي توان گفت « خدا جسم دارد لکن بلاکيف و … » اگر کسي براي حفظ « ظواهر » بگويد: خدا جسم دارد لکن بلاکيف و فوقيت مکاني دارد لکن بلاکيف نظير آنچه از مالک نقل شده: « الاستواء معلوم والکيفية مجهولة والايمان به واجب و السؤال عنه بدعة» : در پاسخ چه مي فرماييد؟
جواب: اين عبارت ممکن است اقرار به عجز از معرفت استواء و ما هو ظاهر بزعمهم في الجسمية باشد که بگويند به آنچه واقع امر و حقيقت است ما معترفيم ولي اين کافي نيست بايد به اين صفت سلبي که خداوند جسم نيست، عقيده مند بود.
استواء معلوم است و کيفيت مجهول يعني چه ؟ يعني خارجاً خدا بر عرش نشسته است ولي چگونگي آن مجهول مي باشد، اين عبارةٌ اخراي جسميت است.
اگراستواء، احاطه علمي و قدرت و اين گونه معاني نباشد همان جسميت مي شود. متأسفانه در کلمات بعضي حکما [ملاصدرا] هم مشابه اين تعبيرات ديده مي شود قا ل [آية الله العظمي خوئي] في التنقيح « والعجب من صدر المتألهين حيث ذهب الي هذا القول (الي انه جسم لا کسائر الاجسام) في شرحه علي الکافي و قال ما ملخصه:
انه لا مانع من التزام انه سبحانه جسم الهي فان للجسم اقساماً :
(فمنها) جسم مادي و هو کالاجسام الخارجية المشتملة علي الماده لا محالة
و (منها) جسم مثالي و هو الصورة الحاصله للانسان من الاجسام الخارجية و هي جسم لا مادة لها
و (منها) جسم عقلي و هو الکلي المتحقق في الذهن و هو ايضاً لا مادة له بل و عدم اشتماله عليها اظهر من سابقه
و (منها) جسم الهي و هو فوق الاجسام باقسامها و عدم حاجته الي المادة اظهر من عدم الحاجة اليها في الجسم العقلي
و (منها) غير ذلک من الاقسام و لقد صرح بان المقسم لهذه الاربعة هو الجسم الذي له ابعاد ثلاثة من العمق و الطول و العرض و ليت شعري ان ما فيه هذه الابعاد و کان عمقه غير طوله و هما غيرعرضه کيف لا يشتمل علي مادة و لا يکون مترکباً حتي يکون هو الواجب سبحانه نعم عرفت ان الالتزام بهذه العقيدة الباطلة غير مستتبع لشيء من الکفر و النجاسة کيف و اکثر المسلمين – لقصورباعهم – يعتقدون ان الله جسم جالس علي عرشه و من ثمة يتوجهون نحوه توجه جسم الي جسم « مثله لا علي نحو توجه القلبي »(۱)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت ها:
(۱) التنقيح:۷۸/۲