اصولاً موضع ما در نقد کسانی است که می پندارند بنیاد تعقلی تمدن اسلامی در حوزه ی فلاسفه و تفکرات فیلسوفانه ی آنها بنا شده است ما به این اشخاص می گوییم در بیانی قاطع و برهانی تفلسف و فلسفه ورزی مساوی با تعقل نیست تعقل را تفلسف نامیدن مغالطه ای آشکار است زیرا با این قید و پذیرفتن خطای مشهور ارسطو که می گفت: [اگر باید فیلسوفی کرد باید فیلسوفی کرد و اگر نباید فیلسوفی کرد باید فیلسوفی کرد]، ۹۹% متفکران عالم که فلسفه نخوانده اند از دایره ی تفکر و تعقل خارج می شوند. در خوشبیانه ترین حالت اگر فلسفه را آن هم با حرکت آزاد فکر در آنچه نافع به حال بشر است یا نافع به حال بشر نیست در آنچه بشر را در مسیر رشد تألهی قرار میدهد یا نمیدهد، یکی بدانیم، شاید بتوان فلسفه را یکی از انحاء تفکر دانست به این مطلب اشاره نخواهیم کرد که اصطلاح فلسفه علم بالغلبه ای است برای بافته های متفکرین یونان باستان و آنچه تا امروز نگاشته شده در حوزه ی فلسفه ی غرب بنابر تصریح آلفرد نورث وایتهد همه و همه در طول حیات ۲۵۰۰ ساله ی فلسفه ی غرب تنها پانوشتی است بر افـلاطون و آثار وی. پس خاستـگاه و ماده ی تفـکر در فلسفه ی غرب و نیز فلسفه ی رشد کرده و بالیده در سرزمین های اسلامی همان آثار فلاسفه ی یونان باستان است با محوریت افلاطون، این را هم فارابی و هم ابن سینا هم ملاصدرا در آثار خود به ضرس قاطع اعتراف نموده اند. با این تفاوت که بعضی از فلاسفه اینها را (یونانیان را) حکمای الهی و متخذین حکمت از مشکاة نبوت نیز دانسته اند!!!
و اما آنچه ما در صدد بیان آن هستیم این است که: در مقابل تفکر و تعقلی با خاستگاه غیر انبیایی و غیر آسمانی، تفکری با خاستگاه الهی و انبیایی و قرآنی و با ماده ی فکری وحیانی قرار دارد که مستقل و مستغنی از وهمیات و متخیلات خطا پذیر بشری است. (۲)
در این نوع تفکر که تنها نوع اصیل آن است منابع شناخت عبارتند از :
۱ـ عقل
۲ـ استناد به قرآن و سنت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت(علیهم السلام).
متفکران اصیل اسلامی که بنای تفکرشان بر مبنای فوق بوده است همان وارثان حقیقی علوم انبیاء و اوصیاء بوده اند از اصحاب کبار ائمه اطهار(علیهم السلام). مثل: کمیل بن زیاد و ونوف بکالی و همام و یونس بن عبدالرحمن و زرارة بن اعین و هشام بن حکم و حمران بن اعین و مؤمن الطاق و علی بن مهریار و فضل بن شاذان و … گرفته تا قله های بلند تفکر مثل شیخ کلینی و شیخ صدوق و شیخ مفید و سید مرتضی و سید رضی و شیخ طوسی و علامه حلی و محقق حلی و شهید اول و شهید ثانی و علامه مجلسی.
و اما آنچه غیر از روش متفکرین اصیل اسلامی یعنی بر مبنای حدیث فوق متواتر ثقلین تمسک به قرآن و عترت باشد، یعنی ترجیح بلا مرجح یعنی تمسک به اندیشه هایی بر مبنای خاستگاه ها و عزیمتگاه های غیر وحیانی و غیر آسمانی و این یعنی نفی جهت عقلی ارسال رسل و انزال کتب. بدیهی ترین نکته ای که از چشم باصطلاح متفکران و در واقع حافظان و متحفظان مطالب فلاسفه دور مانده است.
ترجیح غیر وحی به وحی یعنی ترجیح بلا مرجح که نزد عقلا قبیح و مردود است، فرض میکنیم در پاسخ به مساله ای از مسائل فکر و اندیشه که در دیدگاه اسلام از حوزه ی مبدأ و معاد و مسائل مطرح در مابین این دو نقطه ی شروع و پایان یک منحنی سرنوشت خارج نیست، بخواهیم به پاسخ حقیقی برسیم و در این میان در میان پاسخ دهندگان هم انبیاء عظام و در رأس آنها حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) و وارث علم اولین و آخرین و صاحب الف الف باب حکمت علی(علیه السلام) و نیز امام صادق(علیه السلام) (همان روح متجسد و جسد متروح) حضور دارند با اتصال به آسمان و معارف وحیانی هم فلاسفه ی باستان و افلاطون و ارسطو و… آیا پاسخ حقیقی به پرسش ما در خصوص مهمترین مسائل و اصلی ترین پرسشها (مسائل مربوط به مبدأ و معاد و آنچه در میان آن دو تحت عنوان هستی پهن شده است) نزد کدام است؟ نزد دارندهی علم مخزون و مصبوب یا نزد متحدیان وحی؟
و مسأله ی دیگر این که چگونه امکان دارد خداوند که اقتضای حکمت او واهشتن انسان در بیراهه ها و سنگلاخ ها و گرداب ها و طوفان ها نمی باشد، مطالب را به صورت غیر برهانی و بدون توضیح علل آنها و دلائل آنها و بدون همراه نمودن معلم و مترجم و مفسر به بشر سرگشته ارزانی نماید؟ تا بعد گروهی که عنوان متحدیان قرآن و عترت مناسب شأن آنهاست از بیرون از قرآن و عترت با حرکت از خاستگاه و عزیمتگاهی غیر قرآنی بخواهند مطالب قرآن و عترت را و احادیث اهل بیت(علیهم السلام) را برهانی و موجه و استدلالی نمایند آنهم با منطقی و چارچوبی غیر قرآنی و غیر وحیانی با پیش فرض هایی که در طول تاریخ فلسفه در خصوص درستی و نادرستی آن به جدّ سؤالی نشد و تحقیقی صورت نگرفت. باید در این جا اشاره نمود گروهی از فلاسفه نیز برای آنکه کلام خود را بر وفق قرآن و اخبار و احادیث جلوه دهند به تصریح متخصصان فن فلسفه، مطالب را ابتدا بر وجه یونانی آن تمام می کردند و سپس به آیات قرآن و احادیث استشهاد می نمودند و آیه ی قرآن را مؤید منظور خام خود می گرفتند و اقدام به تزیین و تسویل و تدلیس در وجه متفکرانه آن می نمودند. تأویلات بعید و غریب ملاصدرا از این سنخ است یک نمونه ساده و بارز آن تأویلی است که وی از آیه ی و تری الجبال تحسبها جامده و هی تمر مر السحاب می نماید که در این جا حرکت أینی کوه ها را قلب به حرکت جوهری نموده و این آیه را پس از آن که حرکت جوهری را بر مبنا و وجه یونانی قضیه و بر اساس آن جمله معروف هراکلیت (هیچ کس در یک آب دو بار پا نمیگذارد) تمام کرده است آنگاه آیه ی قرآن را در تأویلی ناروا وفق منظور خود آورده است.
این دسته از تلاشهای فلاسفه نظیر صدرا، یعنی رکن ناطق هدایت (ائمه ی معصومین(علیهم السلام)) را رها کردن و به سراغ تأویلات من عندی رفتن. (همانگونه که گفتیم هدایت دو رکن دارد رکن صامت (قرآن) و رکن ناطق (معصومین(علیهم السلام)). پس تأویلات و تحریفات و گمانه هایی که محصول دوری گزیدن از ارکان هدایت است در روشن نمودن مسائل ما بین دو نقطه ی منحنی سرنوشت یعنی مبدأ و معاد نه تنها تأثیری ندارد بلکه حجاب بر روی حجاب است به تصریح و اعتراف فحول فلاسفه ی صدرایی در عصر ما (اسفار اربعه با طول و عرضش از سفر به سوى دوست بازم داشت نه از فتوحات فتحى حاصل و نه از فُصوص الحِکَم حکمتى دست داده…)
در خصوص این که چگونه اندیشه های آکنده از خطا و آلوده به اشتباه جای اندیشه های ناب قرآن و عترت را گرفت جدای از بحث تاریخی آن و حذف سیاسی ائمه ی اطهار در جریان سقیفه و غصب خلافت و نیز متعاقب آن حذف فرهنگی ائمه ی اطهار باید به این واقعیت تاریخی اجتماعی توجه نموده که، «چه شبهه ها که بر اثر کثرت استعمال تبدیل به حجت شدند و چه حجت ها که بر اثر قلت استعمال تبدیل به شبهه گشتند» و بار مسؤلیت این امر بر دوش آن دسته از عالمانی است که در هنگام ظهور بدعت ها در پشت انواع مصالح و مصلحت نماها سنگر می گیرند و علم خود را آشکار نمی نمایند و اینگونه معارف قرآن و تعالیم اهل بیت(علیهم السلام) این ارکان بلاد و ساسه العباد (سیاستگذاران حیات بشری) مغفول و متروک و مجهول باقی میماند.
در گفتارهای پیشین اهمیت عقاید و اخلاق و فقه اکبر را و رجحان آن از نظر کمی و کیفی به لحاظ تعداد آیاتی که در قرآن به آن اختصاص داده اند، و تعداد روایاتی که در کتب احادیث در خصوص آن آورده شده عرض کرده بودیم و نقش عقاید و اخلاق را در هدایت مردمان از توحش و تبربر به تمدن و از بداوت به حضارت و از عمی به بصیرت یادآور شده بودیم ولی گویا تدبر و تفکر در آیات و روایات آنهم تفکر از سنخ: التفکر تصرف القلب بالنظر فی الدلائل، بنا نیست مطمح نظر حوزیان آگاه و دانشگاهیان متعهد قرار گیرد آیا آنچه خود فلاسفه و عرفا و متکلمین از آن به غامضات حکمت (میرداماد) و به قیاسات برهانی (عبدالرزاق لاهیجی) تعبیر کرده اند شایسته ی تدبر و تفکر نیست؟
ماده ی این فکر قرآن است و محتوی و مضمون آن و روش اندیشیدن در آن و چگونگی حرکت در مسیر تفکر واقعی را معلمان قرآن و مفسران راستین وحی بیان فرموده اند و آنچه غیر از آن باشد نه میتواند ماده ی اصیلی برای فکر باشد نه روشی برای تفکر.
این یعنی همان استغنا و استقلال بنیاد تفکر در اسلام که شیخ صدوق ها و شیخ مفیدها و کلینی ها و طوسی ها سخت به آن پایبند بودند و اصرار داشتند خارج از دایرهی وحی و عترت حرکت ننمایند. مثل حرکتی که به سوی منتهایی است و از مبدأیی واقعی و صحیح آغاز شده. چون بنابر برهان عقلی نفس حرکت بدون شروع از آغاز و مبدایی حقیقی و بدون رو به سوی منتهایی اصیل و غایتی قصوی، فضیلت نخواهد بود. در واقع حرکت فی نفسه بدون مبدأ صحیح و قصد صحیح و منتهای صحیح فضیلت نخواهد بود.
مدعای استقلال و استغنای بنیاد تفکر و تعقل در اسلام و امتناع رجوع به متحدیان وحی و عترت را در ۴ نکته خلاصـه می نمایم:
۱ ـ آنچه انسان به آن نیازمند است از مسائل مطرح ما بین ۲ نقطه منحنی سرنوشت (مبدأ و معاد) خارج نیست. این معنا در سه گانه ای که حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) پاسخ به آن را کلید رستگاری انسان دانسته اند، تصریح شده است من أین ؟ـ فی أین ؟ـ إلی أین؟
۲ـ آنچه در خصوص این دو نقطه (مبدأ و معاد) قابل بیان و طرح است و ضروری و برای فلاح و نجات انسان است همه در قرآن و عِدل قرآن یعنی معصومین(علیهم السلام) و معارف عالی ایشان آمده است و این معنا به کرات در قرآن کریم با مضامین متعدد بیان شده است. (ما فرطنا فی الکتاب من شیء) و (إنا سنلقی علیک قولا ثقیلا) و … و نیز در احادیث که معصوم از آن به امر صعب مستصعب تعبیر نموده و کلام خود را امر صعب مستصعب می داند که محتاج ژرفکاری ها و تدبرها و تعمق ها است همان کاری که متفکرین اصیل که قائل به استقلال بنیاد تفکر و تعقل در اسلام بوده اند بدان دست یازیده اند اصول کافی کلینی و عیون اخبار الرضا و أمالی شیخ صدوق و أمالی شیخ مفید و أمالی سید مرتضی و أمالی شیخ طوسی و خصال صدوق و شافی سید مرتضی و تلخیص الشافی شیخ طوسی و بحار علامه ی مجلسی و … حاصل این نوع تفکر و این اعتقاد به بنیاد مستقل تفکر و تعقل در اسلام است.
۳ـ به ضرورت عقلی ترجیح و تقدیم جاهل به عالم قبیح است و خالی از وجه است و قبیح تر از ترجیح فاضل به افضل است و متأسفانه آنچه در تاریخ تمدن اسلامی در بعد الهیات و سیاست و تبلیغ که ابعاد یک رسالت جهانی هستند، پس از رحلت حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) رخ داده است، همین ترجیح و تقدیم جاهل به عالم است که هستی مسلمانان را به باد داده و مسلمین را از رجوع به وحی و معلمان راستین آن بازداشته است.
پس بنابر یک جهاد عقلی و علمی و فکری و یک ضرورت فرهنگی و اجتماعی باید دوباره به مفاد حدیث فوق متواتر ثقلین بازگردیم و برای نجات نوع بشر و فراچنگ آوردن هدایت حقیقی و تعالی راستین، آنگونه که شایسته ی مقام خلیفة الهی باشد به قرآن و اهل بیت بازگشتی سرنوشت ساز نماییم و علم قلیل که مستلزم جهل کثیر است را از متحدیان قرآن و عترت نپذیریم و در آن توقف و تأمل نماییم.
۴ ـ و دیگر این که بنیاد تعقل و تفکر و معرفت و شناخت در اسلام هم مستقل است و هم مستغنی و اما مستقل از که و مستغنی از چه؟ مستقل است از آراء و اهواء و گمان ها و وهمیات و تخیلات در بعد شناخت.
و مستغنی است از براهین غیر آسمانی و غیر وحیانی در بعد تبیین و این ادعا مبتنی است بر قرآن و روایات و ضرورت عقلی (امتناع نقض غرض از مولای حکیم) چون غرض از ارسال رسل و انزال کتب دادن برنامه ای آسمانی به ابناء بشر بوده است که نافی و ناسخ تمام برنامه های غیر آسمانی باشد.
و غرض تکمیل بود و تتمیم بود و سد خلاّت و رفع احتیاجات در بعد معرفت و هدایت و نیز استقلال بنیاد تفکر و تعقل مبتنی است بر حکم عقل و تجربه در راست آزمایی که عقل و تجربه در خصوص مفاد آیات و احادیث به عمل آورده اند که البته مجال بیان مصادیق آن در این نوشتار نیست.
—————–
پی نوشت ها:
۱ـ نویسنده ی این سرمقاله جناب استاد یاسر فلاحی محقق و پژوهشگر در فلسفه است.
۲ـ بنگرید به دیدگاه فارابی در خصوص تفاوت های فیلسوف و نبی و وجوه افتراق ما بین انبیاء و فلاسفه و نیز دیدگاه های فلاسفه ی دیگر راجع به برتری فلاسفه بر انبیاء الهی (زمینه ی تاریخ فلسفه ی اسلامی، مصطفی عبدالرزاق)