دکتر مهدی نصيری
پيش از هر چيز لازم است توضيحي درباره ي چيستي (فلسفه) داده وسپس اشاره اي نيز به چرايي نقد فلسفه از منظر قرآن و عترت نماييم.
واژه ي فلسفه، مصدر جعلي، عربي کلمه يوناني (فيلوسوفيا) به معناي دوستدار دانش است. اين واژه در ميان مسلمين ابتدا برهمه ي دانش هايي اطلاق مي شد که از يونان به عالم اسلامي منتقل شده بود، مانند طبيعيّات، رياضيّات الاهيّات و…… اما بعداً تنها بر دانش الاهيّات، ما بعد الطبيعه و متافيزيک اطلاق شد.[۱]
اکنون مقصود از فلسفه، دانشي است که درباره احکام کلي وجود و هستي بحث و فحص مي کند، بر خلاف علوم ديگر مثل طب، رياضي و… که هر يک از بُعدي خاص به مسائل وجود و موجودات مي پردازند.
براي فلسفه تعاريف گوناگوني از سوي فلاسفه ارائه شده است، از جمله:
– فلسفه، عبارت است از علم به احوال موجود از آن جهت که موجود است نه از آن جهت که تعيّن خاص دارد، مثلا عدد است، جسم است، گياه است و…..[۲]
– فلسفه، علم به احوال کلي موجود به اندازه ي طاقت و ظرفيّت بشر است.[۳]
– فلسفه، تلاشي است عقلاني براي بيرون آمدن نفس آدمي از قوّه و نقص به سوي فعليّت و کمال در دو جهت علم و عمل.[۴]
– فلسفه، همانند شدن جهان ذهني وعقل آدمي با جهان عيني و خارجي است.[۵]
– فلسفه، تلاشي عقلي براي همانند شدن و شبيه شدن به خداوند است به اندازه ي طاقت وتوان بشري.[۶]
آنچه در همه تعاريف فوق مشترک است، اين است که فلسفه، ذهن و انديشه آدمي را قادر به درک جهان هستي و فهم احکام و معيارهاي سعادت مي داند و فيلسوفان با اتکا به دريافت هاي ذهني شان، در پي کسب سعادت علمي وعملي هستند. البته فلسفه به محدوديت توان بشري در دريافت حقايق هستي و معارف، اذعان واعتراف مي کند: اما با اين وجود، از ديدگاه فلسفه، اين امر مانع از آن نيست که آدمي به طور مستقل و خود بنياد، در پي فهم مسائل هستي و معارف و حقايق، از پايين ترين تا بالاترين مراتب آن باشد.
اهل فلسفه درباره ي برد و شعاع انديشه مستقل انساني، چنين باور دارند:
(آگاهي انسان وشناخت او، از ظواهر اشياء وپديده ها عبور مي کند و تا درون ذات و ماهيّت آنها و روابط و وابستگي هاي آنها و ضرورت هاي حاکم بر آنها نفوذ مي نمايد. آگاهي انسان نه در محدوده ي منطقه و مکان، زنداني مي ماند و نه زنجيره ي زمان آن را در قيد و بند نگه مي دارد. هم مکان را در مي نوردد و هم زمان را….. بالاترين اينکه، انسان انديشه ي خويش را درباره ي بي نهايت ها و جاودانگي ها به جولان مي آورد و به برخي بي نهايت ها و جاودانگي ها شناخت پيدا مي کند. آدمي از شناخت فرديّت و جزئيّت پا فراتر مي نهد، قوانين کلي وحقايق عمومي و فراگيرنده ي جهان را کشف مي کند و به اين وسيله، تسلّط خويش را بر طبيعت مستقر مي سازد….. بينش وسيع وگسترده ي انسان درباره ي جهان، محصول کوشش جمعي بشر است که در طي قرون واعصار روي هم انباشته شده وتکامل يافته است.) [۷]
آنچه در مورد تاريخ پيدايي فلسفه گفته مي شود نيز مؤيّد اعتقاد فيلسوفان در مورد برد وسيع ذهن و انديشه مستقل آدمي است:
(در ميان همه ي مجهولاتي که انسان آرزوي دست يافتن به آنها را دارد يک رشته از مسائل است که از اين لحاظ در درجه ي اول اهميّت قرار دارد وآنها همان مسائل مربوط به نظام کلي عالم وجريان عمومي امور جهان و رمز هستي و راز دهر مي باشد. انسان خواه از عهده برآيد وخواه بر نيايد، نمي تواند از کاوش و فعاليت فکري درباره ي آغاز و انجام جهان، مبدأ وغايت هستي، حدوث وقدم، وحدت و کثرت، متناهي و نامتناهي، علت ومعلول، واجب و ممکن وآنچه از اين قبيل است خودداري کند؛ و همين خواهش فطري است که فلسفه را براي بشر به وجود آورده است. فلسفه سراپاي هستي را جولانگاه فکر بشر قرار ميدهد و عقل و فکر انسان را بر روي بال و پر خود مي نشاند و به سوي عوالمي که منتهاي آرزو وغايت اشتياق انسان، سير در آن عوالم است، پرواز مي دهد.
تاريخ فلسفه با تاريخ فکر بشر توأم است، لهذا نمي توان يک قرن و زمان معيّن و يا يک منطقه و مکان معيّن را به عنوان مبدأ و منشأ اصلي پيدايش فلسفه در روي زمين معرفي کرد. بشر به حکم خواهش فطري خويش، هر وقت ودر هر جا که مجال و فرصتي براي تفکر پيدا کرده است، از اظهار نظر درباره نظام کلي عالم خودداري نکرده است.)[۸]
بنابرين علي رغم اعتراف فلسفه به طاقت و توان محدود بشري، اين امر موجب آن نيست که فيلسوفان براي جولان انديشه و فکر مستقل بشري مرز و حريمي قائل شوند و ورود انديشه ي آدمي را به پاره اي از عرصه ها و حوزه ها روا ندانند.[۹] ما در فصل بعدي، موضع قرآن وعترت را در باره اين ديدگاه و تلقي از برد وتوانايي انديشه مستقل آدمي توضيح خواهيم داد.
نقد فلسفه از منظر قرآن و عترت؛ چرا؟
شکي نيست که انسانها از آغاز خلقت تا پايان جهان پيوسته نيازمند هدايت الهي اند و نمي توانند فارغ از هدايت، در صراط مستقيم حرکت کنند.
اساساً آغاز خلقت همراه با اعطاي مقام نبوت و خليفة اللهي به اولين انسان يعني حضرت آدم (علیه السلام) بوده است، تا وي هدايت نسل و فرزندان خويش را بر عهده گيرد. شيخ صدوق (ره) در مقدمه ي کتاب «کمال الدين و تمام النّعمة» پيرامون آيه ي ((و اذ قال ربّك للملائكة انّي جاعل في الارض خليفة)) مي نويسد: « خداوند پيش از خليقه [آفرينش] سخن از خليفه مي گويد و اين دليل بر آن است که حکمت در خليفه [وتعيين فردي به عنوان نبي وپيامبر و جانشين خداوند] مهمتر از خليقه وآفرينش است و خداوند به دليل حکيم بودنش، اهم [خليفه] را بر اعم [خليقه] مقدم نمود واين تصديق اين سخن امام صادق (علیه السلام) است که فرمود: حجّت خداوند پيش از خلق، همراه خلق و پس از خلق است؛«اگر خداوند مردم را بدون خليفه وحجّت رها مي کرد، آنان را در معرض تباهي قرار مي داد».[۱۰]
پس از آدم (علیه السلام) نيز زمين هيچگاه از حجّت الهي خالي نبوده است و پيوسته انبياء و رسولان الهي در کار تبشير و انذار انسانها بودند، تا آنکه نوبت به خاتم انبياء حضرت محمد بن عبدالله (علیه السلام) مي رسد. با بعثت ايشان، اگر چه نبوت پايان مي يابد، اما هرگز باب هدايت الهي و حضور حجّت خداوند در زمين بسته نمي شود. رسول گرامي خداوند (صلی الله علیه وآله) به دستور الهي، امر هدايت پس از خويش را در حديثي که شيعه وسني آن را روايت کرده اند، چنين بيان فرمودند:
((انّي تارك فيكم الثقلين ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا ابدا كتاب الله وعترتي اهل بيتي فانّهما لن تفترقا حتّي يردا عليّ الحوض))[۱۱]
من دو گوهر گرانسنگ در ميان شما به امانت مي گذارم وتا آنگاه که به اين دو چنگ زنيد واز آنها اطاعت کنيد، از گمراهي در امان هستيد: قرآن وعترتم ـ اهل بيت علیهم السلام ؛ اين دو از هم جدا نخواهند شد تا آن که در قيامت در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
بر اساس روايت فوق، همه مسلمين موظف به تمسک به قرآن وعترت در امر معرفت وهدايت فردي و اجتماعي شان هستند و هرگز نمي توانند هدايت را خارج از اين دو بجويند. همه حرکات وسکون ها، مخالفت ها و موافقت ها، تولّاها و تبرّاها، بايدها و نبايدها و….. بايد با استناد به اين دو منبع صورت پذيرد و مؤمن بايد از منظر اين دو به عالم بنگرد و موضع و موقف خود را در برابر رويدادها تعيين نمايد.
اگر قرار بر اين است که درباره فلسفه سخن بگوييم و موافقت و يا مخالفت کنيم، جز با استناد به هدايت هاي اين دو ثقل، منبع ومأخذ ديگري نداريم.[۱۲]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پي نوشت ها:
[۱]-مطهري، مرتضي، آشنايي با علوم اسلامي (منطق، فلسفه)، بخش فلسفه، درس اول
[۲]- همان
[۳]-فارابي، ابونصر، السياسة المدنيّة، ترجمه وشرح حسن ملکشاهي /۴۱۳
[۴]-همان / ۴۱۴
[۵]- همان
[۶]- ابراهيمي ديناني، غلامحسين، ماجراي فکر فلسفي در جهان اسلام ۹۱/۲
[۷]- مطهري، مرتضي، انسان و ايمان / ۹-۱۱
[۸]-مطهري، مرتضي، اصول فلسفه و روش رئاليسم ۱۱/۱-۱۰
[۹]-البته برخي فلاسفهي مسلمان به محدوديّت عقل آدمي وخروج برخي از حوزههاي معرفتي از دسترس انديشه وعقل مستقل انسان، اعتراف کردهاند، اما اولا در عمل بر خلاف اعتراف خود عمل کردهاند وثانيا، اين اعتراف، بر خلاف باور و مشي فيلسوفان يوناني چون ارسطو و افلاطون ـ که فلسفهي اسلامي متّخذ از آنان است ـ ميباشد.
[۱۰]-صدوق، کمال الدّين و تمام النّعمة / ۷
[۱۱]-محمد بن حسن صفار، بصائر الدّرجات / ۴۳۳، کليني، کافي ۱ / ۲۹۴، احمد بن حنبل، مسند احمد ۳ / ۱۴
[۱۲]- در اين باره که نقش عقل در اين ميان چيست، توضيح خواهيم داد.