فلسفه
میرزا محمد تقی خان سپهر(م۱۲۹۷ ق) در ناسِخ التّواریخ(۱) در بیان سبب مخالفت بزرگان شیعه با این علم، چنین می نگارد: « … مأمون از مَلِک روم کتب حکمت را خواست؛ او با صنادید (= بزرگان) دولت مشورت کرد؛ اجازت کردند و گفتند: این کتب در میان هر طبقه شایع گردد، قواعد ملّت و شریعت را متزلزل کند. پس پنج شتر بار کردند و فرستادند. پس بنی عباس عده ای را برای ترجمه ی آن گماشتند (که اغلب از نَصاری بودند) من جمله: حُنَین بن اسحاق و حُبَیش بن حسن و ثابت بن قُرَّة و غیرهم… و هر یک را ماهی پانصد دینار زر خالص دادند؛ بلکه هر چه خواستند دادند …» نظیر این جرایان را علامه ی مجلسی(م ۱۱۱۰ ق) در آخر باب معادن از بحارالانوار(۲) ـ به نقل از صَفَدی در «شرح الامیّة العَجَم» ـ آورده و اضافه می کند:
«… مشهور آن است که اول کسی که تعریب نموده کتب فلاسفه ی یونان را، خالد بن یزید بن معاویه بوده؛ چون وی مشتاق بود به کتب کیمیا گری …» او در ابتدای همین بخش، سبب مخالفت فقهاء و محدثین بزرگ شیعه را با فلسفه و فلاسفه، چنین بازگو می نماید:
((… هذِهِ الجِنایَةُ عَلَی الدّینِ وَ تَشهیر ْكُتُب الفَلاسفةِ بَینَ المُسلمینَ، مِن بِدعَ خُلفاء الجَورِ المُعانِدین لِائمَّةِ الدینِ، لَیَصرِفُو الناسَ عَنهُم و عَنِ الشَّرعِ المُبین …))
«این جنایت بر دین اسلام و ترویج کتب فلاسفه میان مسلمانان، از بدعت های خلفاء جور بوده که معاند و دشمن بودند با امامان دین(علیهما السلام). هدف آنان این بود که با این کار (وجهه ای علمی به دست آورده) مردم را از ائمه ی اطهار(علیهم السلام) روی گردان نمایند و از تبعیّت دین و آئین اسلام (که مانع ظلم و دیکتاتوری آنان بود) باز دارند …».
بنابراین، اکثر فقهاء و محدثین شیعه ـ بالاخصّ، اخباریان آنها ـ از دشمنان سرسخت فلسفه شدند. اینک برخی از آنها که دارای آثاری در این زمیــنه هســتند، به طور فهــرســت وار ـ به ترتــیب زمــان ـ معـــرفــی می شوند.
۱) هشام بن حَکَم (م ح ۱۹۰ ق)، از بزرگان اصحاب امام جعفر صادق(علیه السلام)؛ که اصحاب رجال، از جمله کتب او را کتاب «الرَدِّ عَلَی الفلاسِفَةِ فی التَّوحید» یاد کرده اند و علامه ی مجلسی نیز در همان موضع فوق از آن نام می برد.
۲) فضل بن شاذان نیشابوری (م ح۲۶۰ ق)، از بزرگان اصحاب امام رضا(علیه السلام)؛ که اصحاب رجال، از جمله نجاشی، یکی از آثار به جا مانده از او را کتاب «الرَدِّ عَلَی الفلاسِفَة»ِ معرفی می کنند.
۳) ابومحمد، حسن بن موسی نوبختی (م ب۳۰۰ ق)؛ که جمعاً ۴۸ کتاب از او بر جای مانده ـ چنانکه ابن ندیم و شیخ طوسی و نجاشی نقل کرده اند ـ و در میان آنها کتبی است در ردّ بر فلاسفه؛ از جمله: کتاب «الرَدِّ عَلَی اَهلِ المَنطِقِ»؛ کتاب «الرَدِّ ثابِت بن قُرَّةَ»؛ کتاب «الرَدِّ عَلی اَهل التَّعجیز» ِ(هم چون ابوعیسی ورّاق، که فقط جواهر را متعلّق قدرت الهی دانسته اند، نه اعراض را).
۴) ابوالحسن علی بن محمد بن عباس بن فُسانجُس [= فسونگر] ـ که برخی او را از معاصرین ابن قِبَه ی رازی (ز ۳۱۷ ق) دانسته اند؛ نجاشی در رجال خود (۱۹۱)، از جمله آثار او را دو کتاب:« الرَدِّ عَلَی اَهلِ المَنطِق»ِ و «الرَدِّ عَلَی الفلاسِفَةِ» معرفی می کند.
۵) ابوحاتم رازی (احمد بن حمدان ـ م ۳۲۲ ق) ـ که اسماعیلیّه او را از خود می دانند، ولی آنچه که در آثار او مشاهده می شود با مذهب اثناعَشَریّه وفق می دهد و ظاهراً در حالت تقیّه می زیسته و غریبانه مرده است؛ او نیز در کتاب «اَعلامُ النَّبوّة»، به فلاسفه ی معاصر خود سخت تاخته است و از آنان به لفظ ملحد یاد می کند و ثابت می کند که اگر فلاسفه چیزی درست گفته باشند، آن هم از پیامبران(علیهم السلام) به آنان رسیده بوده و به اسم خود تمام کرده اند! او هم چنین در باب رابع این کتاب، تناقضات فلاسفه (۱۳۱) و اختلافات خود آنها (۱۳۳ به بعد) را مطرح ساخته و در چهارمین فصل از این باب ـ با عنوان: اَیّ الفَریقَین اَکذَب؟! (= کدام از دو گروه، دروغگوتر هستند؟!) (۱۵۲)ـ به آنان حمله ور می شود و سپس به بحث پیرامون عدم اختلاف پیامبران(علیهما السلام) در اصول شرایع پرداخته و سبب اختلافات شرایع را تحریفات مردم می داند (۱۶۰ به بعد) و ثابت می کند که ریشه ی همه ی دانش های بشری ـ حتی طبّ و ریاضی و فیزیک و شیمی و نجوم ـ از پیامبران الهی(علیهم السلام) بوده، نه از فلاسفه ای که آنها را به نام خود تمام کرده اند…
۶) سید مرتضی رازی (م ب ۵۲۵ ق) ـ که مناظرات مذهبی وی با غزالی معروف است؛ وی در دو کتاب «تَبصِرَةُ العَوامِّ پارسی» و «الفُصُولُ التّامَّةُ فی هِدایَة العامّةِ به عربی»، ضمن حملات سختی بر مکتب صوفیّه، اثبات می کند که بسیاری از عقاید ناصحیح آنها ناشی از آراء فلاسفه بوده و مطاعن برخی فلاسفه را نیز ذکر می کند…
۷) قطب الدین راوندی (م ۵۷۳ ق)، صاحب «خَرایج و جَرایح»(۳)؛ او نیز همچون غزالی کتابی دارد به نام «تهافُتُ الفَلاسِفَة»؛ که معنی تهافُت، پر حرفی توأم با ضدّ و نقیض و معادل لفظی پارسی ندارد.
۸) سید عزّالدین ابوالمکارم، ابن زهرة (م ۵۸۵ ق)، صاحب «غُنیَة النَّزُوع» (همین مدخل در دایرة المعارف تشیّع)؛ او کتابی دارد به نام «الرَّدُّ عَلی اِشکالاتِ الفَلاسِفَةِ».
۹) سید بن طاووس (م ۶۶۴ ق)، که در مبحث توحید از کتاب «کَشفُ المَحَجَّةِ لِثَمَرَةُ المُهجَة» ـ که در حقیقت، وصیت نامه ی اوست به پسرش محمد و به نام برنامه ی سعادت توسط مرحوم سید محمد باقر شهیدی ترجمه شده ـ اثبات می کند که شناخت خداوند امری بسیار ساده و فطری است و استدلالات فلسفی و کلامی نه تنها نفعی ندارند، بلکه سبب بروز شبهه و وسواس فکری می شوند و از طرف دیگر، احاطه ی عقل محدود بشری بر عوالم نامحدود و غیر مادّی و صفات خداوندی، امری مُحال و غیر ممکن است. پس چگونه فلسفه متفکّل آن است؟
۱۰) ضیاء الدین جرجانی (ق ۹ ق)، که رسائل فارسی او به تصحیح و تحقیق دکتر نور محمدی به چاپ رسیده است. او در جای جای این رسائل، ضمن ردّ اعتقادات و ابطال اقاویل فلاسفه، آن را کفر و الحاد قلمداد نموده و صاحب آن عقیده ها را کافر و ملحد معرفی می نماید…
۱۱) محمد بن احمد خواجگی شیرازی (ق ۱۰)، که در کتاب «النِّظامِیَّةُ فی مَذهبَ الاِمامِیَّةِ» ـ همانند ضیاء الدین جرجانی ـ پس از مطرح نمودن عقاید حقّه ی امامیّه، به ردّ عقاید و پندارهای فلاسفه پرداخته و در جای جای این اثر به آنان حمله ور می شود… این اثر نیز به تصحیح علی اَوجبی به چاپ رسیده و پارسی است.
۱۲) مقدس اردبیلی، احمد بن محمد (م ۹۹۳ ق)، که در کتاب معروف خود، «حَدیقَةُ الشّیعَة»، حملات وسیع و انتقادات سختی علیه صوفیّه و فلاسفه به عمل آورده است؛ بلکه اکثر ایشان را تکفیر می نماید. هر چند برخی تلاش کرده اند تا در انتساب این اثر به آن مرحوم شبهه ایجاد کنند، اما انتساب این کتاب به وی نزد علماء آن عصر نیز متواتر بوده و در کتب خود آورده اند.
۱۳) مطهر بن محمد مقدادی (ق ۱۱ق)، که مرحوم آقا بزرگ تهرانی در طبقات (۵۶۷/۵) او را عالمٌ فاضلٌ مِنَ المُؤلّفین المُتَبَحِّرین معرفی می کند، که کتابی نوشته به نام «سُلوَةُ الشّیعَه» و در آن از حدیقه ی محقق اردبیلی و «المطاعن المجرمیة»، تألیف محقق کرکی (م ۹۴۰ ق) در ردّ صوفیه؛ و «عمدة المَقال فی کُفر اهل الضَّلال»، از پسرش حسن، در همان زمینه؛ و نیز «الهادی اِلَی النَّجاةِ مِن جَمیع المُهلِکاتِ»، از ابن حمزه (ابوطالب عبدالله بن حمزه) طوسی (ق ۶ ق) (استاد قطب الدین کَیدَری)، در همان زمینه؛ و هم چنین از علماء و فقهاء دیگر … نقل قول می کند. او در این کتاب حملات سختی علیه فلاسفه دارد و مرحوم آقا بزرگ تهرانی در طبقات (۴۱۶/۵) نام دیگر این کتاب مقدادی را «رِسالةُ الرَّدِّ عَلَی الفَلاسِفَةِ و الصُّوفیَّة» معرفی می کند…
۱۴) شیخ بهاء الدین محمد عاملی (م۱۰۳۰ ق)، فقیه و مهندس دربار شاه عباس(ره) و جامع علوم و فنون. وی در رساله ی مثنوی «نان و حلوا» ـ که متأسفانه به شدت تحریف شده و مغلوط است ـ در مذمّت فلسفه و فلاسفه گوید:
دل چـــو فــــارغ شد ز فکر کردگـار
سنـگ استنجـاء شیطانش شمــار!
وین علوم و ایـــن خیــــالات و صـور
فضـله ی شیطان بُـود بر آن حَجَـر!
شـرم بادت، ز آنـــکه داری ای دَغَل
سنـگ استنجـاء شیـطان در بَغَـل!
دل مُنـــوّر کن بـــه انـــــوار جَــــلِیّ
چنـد باشی کاسـه لیـس بُو علـی!
سـرور عالـم، شَـــهِ دنیــــا و دیـــن(صلی الله علیه و آله و سلم)
سُؤر مؤمن را شفا گفت ای حزین!
سُـــــؤر بهـــمینــار و سـؤر بـوعلــی
کـی شفــا خـوانده نبّـی مــنجلــی؟!
سینـه ی خود را برو صـد چاک کــن
دل از ایـن آلـودگـــی هـا پـاک کـن
هم چنین در مثنوی «شیر و شکر» ـ که آن را نیز در ذمّ و نکوهش فلاسفه و صوفیّه سروده، اما به شدّت مُحرَّف و مغلوط شده است ـ گوید:
ای مـــانــده زمـــقصد اصــــلی دور!
آکنــده دِمــاغ از بــاد غــرور!
ســرگــــرم به حکــمـــت یــونـــانی!
دلسـرد ز حکــمت ایمـــانی!…
تـا چـنـــد زغـایــــت بــی دیــــنــی ـ
خشت کـتبش روی هم چــینی؟
این عــلم دَنی که تو را جان اســت
فضـله ی فضـلاتِ یـونـان اسـت
خـودگو، تا چـنـد ز خـر مـــگســــان
نـازی به سر فضـلات کسـان؟…
راهــی ننـــمــــود اشــــارات اش!
دل شــاد نشــد ز بشــارات اش!
در ســـــر نـنـــهــاد جـــز بـــادت ـ
بـــرهـــان «تنـاهی ابعـــــاد» ت!
رســوا کـــردن بـه میــان بــشـــر
بـرهــان «ثبـــوت عقــول عَشـَر»
علمــی که مســایـل او ایـن است
بی شبهـه فریب شیـاطیـن است!
تا چنــد بـه مطالعــه اش نـــازی؟!
تـا چنـد دو اسبـه پیش تازی؟!…
در قبـر به وقت ســؤال و جـواب
نفـعی نـدهـد به تـو این القــاب!
زایــــل نکنــــد ز تــو مغبــــونـی
ایـن علــم ســیـاه و مــــأمــونـی!
و نیز در رباعی معروف خود می گوید:
ای در طــلب عـــلوم، در مدرسه چـند؟!
تحصیل اصول و حکمت و فلسفه چند؟!
هر چیز به جز فکر خدا وسوسه است؛
شرمی زخدا بدار این وســوسه چــند؟!
در مثنوی «نان و پنیر» و نیز «کباب و ریحان» و نیز «کشکول و مخلاة» نیز «مطاعن» بسیاری از صوفیه و فلاسفه می آورد؛ ولی متأسفانه پس از حمله ی محمود افغان به ایران و مصادره مکتوبات شیخ بهایی(ره) به هرات و افغانستان، همگی آثار وی تحریف شده و مطاعن مذکوره را ساقط کرده اند و مدایحی بر جای آنها نهاده اند تا شیخ را سنّی مذهب و هوادار صوفیّه و فلاسفه جلوه دهند.
۱۵) ملا محمد امین استر آبادی (م ۱۰۳۳)، احیاگر طریقیت اخباریّین شیعه و صاحب «فَوائد مَدَینة» (فوائد مدینه، در همین دایرة المعارف). وی در این کتاب اثبات می کند که عقل نظری، تنها به کار علوم حسّی و تجربی ـ همچون ریاضی و جغرافی و فیزیک و طبّ ـ می آید، نه به کار علوم متافیزیکی و شرعی و دینی؛ لذا فلسفه را نیز علمی بی اعتبار دانسته و آن را معادل اوهام به هم یافته شده ی بشری معرفی می کند. وی در فصل دوازدهم از همین کتاب، علاوه بر این، به ذکر برخی از اغلاط و اشتباهات علمی و عقلی فلاسفه ی اسلامی می پردازد و آنها را به باد انتقاد می گیرد…
۱۶) میرزا ابراهیم شیرازی (م ۱۰۷۰ق)، فرزند ملاصدرای شیرازی ـ ولی مخالف او ـ بوده است. وی در ابتدا دنباله رو پدربود، سپس شدیداً با فلاسفه مخالف شد.
ملا محمد علی آزاد کشمیری می نویسد(۴):
«… بِالجُملَه، میرزا از علمای مُتَبَحّرین و به خلاف پدر خود، سالک مسالک حقّ و یقین بود (و بعد، به نقل از سید نعمت الله جزایری می آورد): … اعتقادش در اصول دینیّه (از جمله معاد جسمانی) بهتر از اعتقاد پدرش بود و می گفت که اعتقاد من در اصول دین، مثل اعتقاد عوامّ مؤمنین است در این تشبیه، سخنش بر صواب بود… در «لُؤلُؤة البَحرَین» (از شیخ یوسف بحرانی) مسطور است که: … و بعضی از علمای مدح و ثَنای او گفته اند، که او در حقیقت، مصداق (آیه ی کریمه ی) ((يخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ))(۵) بود… مسلک پدر خود نداشت، بلکه به خلاف طریقه ی پدر در باب تصوّف و حکمت بود …».
۱۷) مولی محمد تقی مجلسی (م۱۰۷۰ق)، صاحب «رَوضَة المُتّقین» عربی و «لَوامِع صاحبقرانی» پارسی ـ که دومی را برای شاه عباس ثانی(ره) نوشته و هر دو کتاب در شرح «مَن لا یَحضُرُه الفَقیه»ُ شیخ صدوق (م ۳۸۱ ق) است ـ که در همین دو کتاب ـ با وجود نایاب بودن نسخه ی اصلی آنها از تحریفات صوفیه مصون مانده باشد ـ مخالفت او با علومی که الهیات و شرعیات را وابسته به استــدلالات عـــقل نــظری می کنند ـ از جمله: فلسفه ـ آشکار است…
او در فایده ی ششم از مقدمه ی لوامع(۴۷) می نویسد:
«… تا آنکه سی سال تقریباً قبل از این، فاضل متبحّر، مولانا محمد امین استر آبادی(رحمة الله علیه)، … مَذَمَّتِ آراء و مقاییس(عقلیه) را مطالعه نمود و … «فوائد مَدَینّه» را (در شهر مدینه) نوشته، به این بلاد فرستاد؛ اکثر اهل نجف و عتبات عالیات (عراق)، طریقه ی او را مُستَحسَن دانسته و رجوع به اخبار (اهل بیت(علیهم السلام) نمودند. والحقّ، اکثر آنچه مولانا محمدامین گفته است، حقّ است …»
و در فائده ی دهم(۸۷) می نویسد:
«… و بر همه ی عُقلاء ظاهر است که … از تدبیر خانه ی خود (هم) عاجزند و هــر روزه اغـــلاط بـــسیــاری می کـــنند؛ پس این عقول ضعیفه چه دانند (در الهیات و شرعیّات)؟ …(۹۵): و این بلائی است عظیم، طلبه ی علوم را… بنابر آنکه عادت نموده اند به عقل ناقص خود، حکم (جزمی) کنند همیشه!!…»
و در فایده ی دوازدهم (۱۱۳) چنین می فرماید:
«… مُجمَلاً، چون حق ـ سبحانه و تعالی ـ مصلحت بندگان خود را می داند، ارشاد ایشان به امثال این براهین (که در قرآن کریم آمده) نموده است؛ نه به برهان دور و تَسَلسُل، و نه به برهان تطبیق و تَضایُف ـ که عالمی را به ضلالت در آورده و از خداوند خود دور ساخته، به سبب متابعت یونانیان … و نِعَم ما قال الحکیم الغزنویُّ (سنائی):
… چون تو در نفس خود زبون باشی،
عــارف کردگـار چــون بـاشی؟!
… عــقل رهــبــر، و لیـک تــا دَرِ او؛
فضـل او مَـر تـو را بَرَد بَـرِ او! …»
۱۸) ملا خلیل قزوینی (م ۱۰۸۹ ق)، وی با آنکه در آغاز امر، از شاگردان میرداماد بوده و علوم تقیّه را نزد او و دیگران فرا گرفت؛ و از دشمنان سرسخت صوفیه و فلاسفه شد و زبان و قلم و بیان خویش را در ردّ و تکفیر آنان به کار گرفتد. او علم منطق را نیز ناشی پیش فرض های قابل مناقشه می دانست و حکایت اعتقاد وی به وجود دَور مُضمَر در کُبرای شکل اول قیاس (صغری: جیوه فلز است ـ کبری: هر فلزی رسانا است ـ نتیجه: جیوه رسانا است) مشهور و زبان زد است. او معتقد بود وقتی آدمی در ذهن خود فهمیند که مثلاً (هر فلزی رسانا می باشد = کبری)، همین که دانست چیزی مثل جیوه (مثلاً) فلز است، تصوّر این اَوسَط (= فلز) قهراً و عقلاً تلازم دارد با خاصیّت رسانایی آن؛ پس همین که صغری (=جیوه فلز است) تصور شد، تصدیق آن قهری است و دیگر نیازی به کبری و نتیجه نداریم … مخفی نماند که عمده ی دانشمندان بزرگ اروپا ـ از جمله: رِنِه دِکارتRene descartes (م ۱۶۵۰ م)، فیزیک دان و ریاضی دان معروف فرانسه، در کتاب ها و آثار علمی خود ـ همین نظر را دارند و منطق صوری را نوعی بازی فکری قلمداد نموده اند، که انسان خردمند محتاج آن نیست…
میرزا عبدالله افندی اصفهانی، شاگرد علامه ی مجلسی و معاصر ملا خلیل، در ریاض العلماء (۲۶۱/۲ به بعد )، او را از مخالفین سرسخت فلاسفه و صوفیه و از نکوهش کنندگان آنان معرفی معرفی می نماید؛ که از عقاید عجیبه ی او، یکی: تبعیّت از معتزله، در اثبات «وجود» (ولو ذهنی) برای «معدومات» (= نیستی ها) است. صاحب «رَوضات الجَنّات» (۲۶۹/۳ ه بعد) نیز پس از نقل این گونه مطالب، او را از فقهای اَخباری مسلک مخالف نماز جمعه و قائل به حرام بودن آن در غیبت امام عصر(عج) و نیز قائل به حرام بودن مطلق استفاده از دخانیات ـ حتی قلیان ـ و نیز از تکفیر کنندگان فیض کاشانی معرفی نموده است (هر چند صوفیه تحریفاتی در این حکایت نموده اند)…
۱۹) ملا محسن فیض کاشانی (م ۱۰۹۱ ق)، که داماد ملاصدرا و هم عقیده ی او بود و به همین جهت، ملا خلیل قزوینی و ملا محمد طاهر قمی و دیگر فقهای هم عصر وی، او را تکفیر می کردند. اما خود فیض کاشانی هم عَلَم مخالفت دشمنی با فلاسفه و اصحاب عقل بشری را بر افراشته و در رساله ها و کتب خود، سخت بر آنها حمله ور شده است. علی دوانی در کــتاب «(شرح حال) عــلامه ی مـــجلـــسی» (۴۰۳) می نویسد:
«… درست معلوم نیست که انگیزه ی علمائی هم چون ملا محسن فیض و … با این که همگی، دوره ی علوم عقلی (و فلسفه و کلام و اصول) را هم دیده بودند؛ چه بود، که یکباره از آن زده شدند؟!… علت دیگر هم، رسیدن کتاب «فوائد مَدَینّه ی» ملامحمد امین استرآبادی (ره) از مکه به اصفهان و ایران بوده، که یکباره همه را از علوم معقول (فراحسّی) و اصول فقه … وازده کرد (و به فیزیک حسّی و تجربی اروپایی علاقمند ساخت؛ چنانکه معروف است، ملامحمد امین، در آن کتاب متأثّر از فیزیکدانان حسّی و تجربی اروپا بوده است…)…».
میرزا محمد تنکابنی می نویسد(۶):
« و ملا محسن، اخباری صرف بود (البته بعد از مطالعه ی فوائد مَدَینه) … و در رساله ی «سفینة النَّجات»… سَّما (= خصوصاً) این که در آنجا فهمیده می شود که نسبت داده است جمعی از علما را به کفرـ چه (رسد) به جای فسق!! ـ مثل این مورد (در همان رساله) این آیه را ایراد کرده: ((يَبُنىَّ ارْكَب مَّعَنَا وَ لَا تَكُن مَّعَ الْكَافِرِينَ))(۷) = ای پسرکم! سوار بر کشتی ما شو و مباش با این کافران؛ با این که (خود) او را مقالاتی است بسیار بر مذاق متصوّفه و فلاسفه، که مایه ی کفر است. و به عقاید ابن عربی عربی اعتقاد داشته، مثل وحدت وجود … و ملاصدرا او را به فیض لقب داده …. (ملا احمد نراقی) از پدرش ملا مهدی نراقی نقل نموده که، من ملا محسن فیض را در خواب دیدم که می گفت: آنچه گویند مردمان در حق من، پس از آن بَریء می باشم، از عقاید فاسده ی باطله؛ و اعتقاد من آن چیزی است که در آخر عمر (پس از ابراز دشمنی با فلاسفه و عرفا) نوشته ام… پس از خواب بیدار شدم و در آن رساله نظر کردم؛ پس دیدم اعتقادات او مطابق و موافق با اعتقادات حقّه (است)…الحاصل، چون ملا محسن را ندیده ایم و سخن از (خود) او نشینده ایم و از قراین (موجوده) هم، علم به مذهبش حاصل نمی شود، (می گوئیم) ان شاء الله تعالی، این رؤیا صادقه (بوده) است (و از اینجا مخالفت صاحب قصص العلماء نیز با فلاسفه آشکار شد و محتاج تکرار نخواهیم بود)…».
۲۰) ملا محمد طاهر قمی (م ۱۰۹۸)، که وی همچون ملا خلیل قزوینی ـ از تکفیر کنندگان فیض کاشانی ـ به سبب اعتقاد به اقاویل فلاسفه ـ به شمار می رود. او نیز ـ به تقلید استر آبادی ـ کتابی نوشت موسوم به «الفَوائِدُ الدَّینِیَّةُ، فِی الرَّدِّ عَلَی الحُکَماء وَ الصُّوفیَّة»؛ و نیز در کتاب «تحفة الاخیار» ـ به پارسی ـ که آن را هم در ردّ بر صوفیّه و فلاسفه نگاشته، در مقدمه ی آن ابراز می دارد که ابتدا از طرفداران آنها بوده و به این علل… از آنها بیزار شده است… از دیگر آثار این فقیه اخباری در ردّ بر فلاسفه و صوفیه، این کتب را می توان نام برد: «حَکمَتُ العارِفین»؛ «برهان قاطع»؛ «بَهجَةُ الدّارَین» و … داستان تکفیر فیض کاشانی توسط او؛ مورد تحریف واقع شده و اختلاف اقوالی در آن هست که تحریفات متــصوّفــه را فـــاش می سازد…
۲۱) محقق خوانساری، آقا حسین (م ۱۰۹۸ ق)؛ وی از اساتید علامه ی مجلسی(ره) است و پدر آقا جمال خوانساری می باشد. او نیز در اول امر، فیلسوف و مدافع فلسفه بوده؛ اما به علل نامعلومی ناگهان تغییر جهت داده و از منتقدین سرسخت فلاسفه می شود. وی و آقا محمد باقر سبزاوری ـ که از مدافعان فلاسفه بود ـ مکرّر در ردّ یکدیگر قلم فرسایی نموده و رساله نوشته اند… در ردّ میرزا رفیعا نائینی هم رساله جاتی نوشته است (ریاض العلماء، ۵۷/۲ به بعد). شاگرد او، میر محمد صالح خاتون آبادی ـ داماد علامه ی مجلسی ـ در «حـدائق المقرّبین» (در بخش مربوطه به او) می نویسد:
«… و اکثر اوقات شریف آن بزرگوار، اگر چه صرف کتب حکمی (= فلسفی) شده بود، و بر حاشیه ی قدیم (جلال الدین دوانی، بر شرح تجرید) و اشارات و شفاء (بوعلی سینا)، هر یک (را) حواشی و تعقیلات (در ردّ مطالب آنها) نوشته؛ لیکن، آثار عظیمه ی دینی بر این مؤلفات (و ردّیه ها) مترتّب است. زیرا که اصول مسلّمه ی حکما و قوانین مقرّره ی فلاسفه… که تا این اَزمنه مسلّم بوده، اکثر آنها مخالف ظواهر آیات و اخبار و معتقدات علمای دین است، و اذعان به آنها موجب ضلالت و مورث غوایت (=گمراهی) و سؤء عاقبت است (که محقق خوانساری) همه را در تعقیلات و حواشی خود ابطال و تزییف (= ردّ و تحقیر) نموده و تا زمان او احدی این کار نکرده …»
از این گفتار، مخالفت خود ملامحمد صالح هم با فلسفه و فلاسفه آشکار شد و محتاج تکرار نام او نخواهیم بود. البته مخفی مباد که این محمد صالح (م ۱۱۲۶ق) ـ که داماد مجلسی دوم بوده ـ غیر از آن ملا محمد صالح مازندارانی (م ۱۰۸۶ ق) ـ داماد مجلسی اول ـ است؛ بلی آن یکی هم در شرح اصول کافی، بسیار به ملاصدرا خرده می گیرد.
۲۲) میر سیّد بن میر صدرالدین اردکانی اخباری (قرن ۱۲ ق)، که کتاب «مُرَصّعُ الحَواشی» را به اسم پدرش نوشته (و به او اهداء نموده) و آثار فلسفی پدر را نابود ساخته است، چون آنها را خلاف اعتقادات حقّه می دانست … (طبقات، ۶۳۹/۶) و در آینه ی دانشوران نیز به این موضوع اشاره می کند…
۲۳) شیخ حرّ عاملی (م ۱۱۰۴ ق)، صاحب وسائل، که از بزرگان اخبارییّن است و در «اثنا عشریّه» صدها حدیث در مذمت صوفیه و فلاسفه جمع آوری نموده است. از آن جمله، این حدیث مفصّل را ـ که بخشی از آن را می آوریم ـ به نقل از مقدس اردبیلی و سید مرتضی رازی و شیخ مفید و … با سلسله سند صحیح، از ابی هاشم جعفری ـ که موثّق و جلیل القدر بوده ـ از امام عسگری(علیه السلام) نقل می کند، که فرمودند:
یا ابا هاشم، سیأتی علی النّاس زمان … عُلَمَاؤُهُمْ شِرَارُ خَلْقِ اللَّهِ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ لِأَنَّهُمْ يَمِيلُونَ إِلَى الْفَلْسَفَةِ وَ التَّصَوُّفِ… وَ يُضِلُّونَ شِيعَتَنَا وَ مُوَالِيَنَا إِنْ نَالُوا مَنْصَباً لَمْ يَشْبَعُوا عَنِ الرِّشَاءِ وَ إِنْ خُذِلُوا عَبَدُوا اللَّهَ عَلَى الرِّيَاءِ أَلَا إِنَّهُمْ قُطَّاعُ طَرِيقِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الدُّعَاةُ إِلَى نِحْلَةِ الْمُلْحِدِينَ فَمَنْ أَدْرَكَهُمْ فَلْيَحْذَرْهُمْ وَ لْيَصُنْ دِينَهُ وَ إِيمَانَه…
« ای ابا هاشم! به زودی می آید بر مردم زمانی که… علماء ایشان پست ترین مخلوقات خدا برروی زمین هستند، چرا که تمایل به فلسفه و تصوّف خواهند یافت… و شیعیان و دوست داران ما را بـــه گـــمــراهــی می کشند… و هر آنگاه که جامعـه آنان را خوار سازد، به ریا کاری مشـــغول عــبادت خــدا می شوند؛ آگاه باشید که آنها دزدان راه مؤمنان هستند و دعوت کنندگان به دین و مسلک ملحدان؛ پس هر که آنها را دریافت، باید که دین و ایمان خود را حفظ کرده و از آنان دوری گزیند…»(۸)
هم چنین وی در کتاب دیگر خود، نظیر «اَمَلُ الآمِل» و «فوائد طوسیّه» و .. فلاسفه و عقل گرایان را مورد طعن قرار می دهد…
۲۴) علامه محمد باقر مجلسی (م ۱۱۱۰ق)، سلطان محدثین و شیخ اخباریین شیعه، صاحب «بحارالانوار» ـ بزرگ ترین مجموعه ی حدیث ـ که او نیز احادیثی در نکوهش فلاسفه و عقاید ایشان، در کتب خود از جمله بحار (۷۵/۳ به بعد؛۴۵/۴۲ ؛ ۱۸۹/۴۸ ؛ ۱۹۷/۶۰؛ ۳۲۷/۶۱ به بعد؛ و …) آورده و به خصوص در مقدمه بحار و نیز در آخر باب معادن از این کتاب (۱۹۷/۶۰)، که گوید:
«… و این جنایت (خلفای عباسی) بر دین، و مشهور ساختن کتب فلاسفه بین مسلمین، از بدعت های خلفای جور معاندین با امامان دین بوده، تا مردم را از ائمه(علیهم السلام) روی گردان ساخته و از شرع مبین جدا گردانند. ودلیل بر مدعی، آن چیزی است که صفدی در «شَرحُ الامِیَّةِ العَجَم» آورده، که مأمون (لع) چون مهادنه و مصالحه کرد با بعض پادشاهان نصاری ـ که احتمال می دهم، حاکم جزیره ی قبرس بوده ـ از آنان خزانه ی کتب یونیان را طلب نمود؛ مجموعه ای از نسخ آن کتب، نزد آنها و در صندوق خانه ای بود، که کسی بر آن آگاهی نداشت؛ پس پادشاه (روم یا قبرس)، خواص و اعیان رجال دولت را جمع آورده و از آنان طلب مشورت نمود؛ همگی مخالفت نمودند با ارسال آن مکتوبات برای مأمون مگر یک مَطران (Metropolitan، اُسقف اعظم مقیم مادرشهر)، که گفت: آنها را برای او بفرست، که داخل نشده این گونه علوم بر دولتی و مذهبی، الا آنکه دین آنان را به فساد کشیده و میان علماء ایشان اختلاف افکنده … و دلیل دیگر بر این که خلفای بنی العباس و تابعان ایشان مایل به فلسفه بوده اند و نیز این که، یحیی بن خالد برمکی نیز مَحِبّ ایشان و یار و یاورشان در ترویج عقاید بوده، آن چیزی است که کَشّی (در رجال خود) ازیونس بن عبدالرحمن نقل نموده، که می گفت: یحیی برمکی از هشام بن حکم (صحابی امام صادق(علیه السلام)) چیزی شنیده بود از مخالفت و طعن وی بر فلاسفه؛ پس به شوق آمد که (خبر چینی کرده) هارون الرشید(لع) را علیه وی بر انگیزد و هشام بن حکم را به کشتن دهد…».
مجلسی در مقدمه ی «مِرآة العُقُول» (شرح کافی) نیز سخت فلاسفه را مورد نکوهش قرار داده و از آنان با نفـرت یاد می کند و این آیه را خطاب به ایشان می آورد:
((وَ يَأْبىَ اللهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَفِرُونَ))(۹)
و در هر صورت، خداوند خواهان این است که نور دین خود را تماماً آشکار سازد، اگر چه کافران را ناخوش آید.
مجلسی در «عین الحیات»، که کتابی است پارسی در اخلاق معتبر اسلامی، باز هم فلاسفه و صوفیه را مورد سرزنش و نکوهش قرار می دهد؛ چنانکه در همین کتاب، در اصل اول تا دهم ـ از فصل چهارم ـ طریقیت فلاسفه و صوفیه در شناخت خداوند را مردود و بی اعتبار معرفی نموده و در اصل چهارم گوید:
«… و جمعی از حکماء، که به پیغمبری و شرعی قائل بوده اند، ولی مدار امور را بر عقــل نــاقـــص خــود می گذاشته اند… به عُقول قدیمه (عرش) قائل شده اند و افلاک را قدیم می دانند و یا هیولاء (= ماده ی اول) عناصر قدیم می دانند؛ و این مذهب، کفر است و مستلزم تکذیب پیامبران و متضّمن انکار بسیاری از آیات قرآنی است… و عبارت فاطر (= از نو پدید آورنده و شکافنده ی خلقت) که در قرآن (در ۶ آیه) وارد است، دلالت بر حدوث (عالم) دارد؛ زیرا در لغت، فَطر، اختراع و از نو پدید آوردن است ..».
و در اصل هشتم گوید:
« … بدانکه از احادیث معتبره ظاهر می شود که آسمان ها (آن طور که ملاصدرا به تبعیّت از بطلمیوس گمان کرده) متصل به یکدیگر نیست… و قول حکماء (به تبعیت از هیئت توهمّی قدیم) که (آسمانها، چون حلقه های پیاز بلورین) بر یکدیگر چسبیده اند(!!) بعد از قول رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه ی هدی(علیهم السلام) اعتبار ندارد (چنانکه باطل بودن قول فلاسفه را دانشمندانی چون کوپرینک و گالیله و نیوتون به اثبات رسانیده اند ← عرش)… و تأویل ملائکه به عقول مجرّده و نفوس فلکی و طبایع و قوا ـ چنانکه بعضی از حکما (بالاخص ملاصدرا) کرده اند ـ انکار ضروری دین، و کفر است …».
و در اصل دهم نیز گوید:
«… بدانکه علم الهی به جمیع اشیاء ـ از کلیات و جزئیات ـ احاطه نموده (چون همه چیزآنها وابسته به علم و تدبیر او است) و این معنی، اجماعی مسلمانان (و بلکه صریح آیات قرآن) است. و انکار جمعی از حکما (بالاخصّ ابوعلی سینا) علم الهی را به جزئیات (و این که قائل بودند، خداوند فقط عالم به کلیّات است) کفر است. بلکه، خدواند عالم به جمیع اشیاء عالم بوده (چون خالق و فاطر آنها است)… و این امر، از آیات و روایات به حد ضرورت رسیده و احتیاج به توضیح ندارد…».
و در همین کتاب (۳۷۰) در باب وصف بهشت و جهنم، گوید:
«… بدانکه از جمله عقایدی که انکار آنها کفر و اقرار به آنها واجب و از ضروریات مذهب است، اقرار کردن به بهشت و دوزخ است. و باید اعتقاد داشت که بهشت و دوزخ، الحال (نیز) موجودند(نه آن که حکما تصوّر می کنند که آن دو بعداً پدیدار خواهند شد)… و باید اعتقاد داشت که کفار مخلّدند در عذاب جهنم؛ و عذاب، هرگز از ایشان بر طرف نمی شود… (بر خلاف اتباع ملاصدرا ـ که گمان نموده اند خُلُودی در عذاب نیست!)… و کسی که منکر ضروری از ضروریّات دین باشد، مثل… معاد جسمانی (که ملاصدرا در شواهد ربوبیّه و مظاهر الهیّه اش، و فیض کاشانی در برخی کتب و رسائل خود ـ آن وقت که طرفدار ابن سینا و سایر فلاسفه بوده ـ جسمانی بودن معاد را انکار کرده اند) او کافر و مرتدّ است… هر چند به ظاهر اظهار اسلام کند…».
او همچنین در همین کتاب و نیز در «حق الیقین» ـ که آن را در اعتقادات شیعه به پارسی نگاشته ـ معتقدین به وحدت وجود یا موجود، و دیگر اعتقادات ضدّ مذهبی فلسفی را کافر و مرتدّ می شناسد و در «حقّ الیقین» (فصل حقیقت بهشت و دوزخ) ابراز می دارد که ابن سینا و دیگر فلاسفه، از ترس فقهای شرع، ابتدا دو پهلو سخن گفته اند و بعد ـ در فرصتی مناسب ـ معاد جسمانی را انکار کرده و یا به اقاویلی چون وحدت وجود و عدم خلود و… تصریح می کرده اند. مجلسی(ره) در رساله اعتقادات (عربی و پارسی) صراحتاً فلاسفه و صوفّیه را تکفیر می کند و چون شاگردان ملاصدرا در عصر وی غلبه داشتند، از آنها با این عنوان یاد می کند:
و ان كنت علی وجل من فراعنة اهل البدع و طغاتهم = با آن که اکنون من (مجلسی) بر ترس و هراس هستم از فرعون های اهل بدعت (اشاره به ملاصدرا و فیض کاشانی) و طاغیان و یاغیان ایشان (اشاره به اعوان و انصار و تابعین آن دو…). علامه ی مجلسی از مخالفین نجوم قدیم و طرفدار نجوم جدید بوده (← علوم غریبه).
۲۵) سید نعمت الله جزایری (م ۱۱۱۲ ق)، از مبرّزترین شاگردان علامه ی مجلسی و از فقهاء اخباری است. حدود ۶۰ تألیف از وی به جا مانده، که از میان آنها در این چند کتاب می توان مخالفت وی با فلاسفه را مشاهده نمود:
الف) اَنیسُ الفَرید، در شرح توحید صدوق(ره)؛
ب) الاَنوارُ النُّعمانیَّة (= شکوفه های شقایق نُعمانی)، در سه بخش، در اخبار و احادیث و توضیح مشکلات آنها؛
ج) زَهَرُ الرَّبیع (شکوفه ی بهار)، در مُطایَبات و نیز حِکَم و حکایات متفرقه، که توسط نوادگان او به پارسی برگردان شده است؛
د) شرح اعتقادات صدوق و …
۲۶) شیخ یوسف بحرانی (م ۱۱۸۶ق)، از بزرگترین فقهاء اخباری و معاصر وحید بهبهانی است؛ وی نیز در کتاب «نَفَحات مَلکوتیّة»، ردّ بر فلاسفه و صوفیه نموده و از ملاصدرا شیرازی و فیض کاشانی بدگویی کرده؛ نیز در «اعلام القاصدین» در اصول دین ـ که تنها باب توحید آن باقی مانده است ـ و در «جَلیس الحاضر و اَنیس المسافر» (کشکول بَحرانی) و «لُؤلُؤةُ البَحرَین» ـ در شرح احوال علماء شیعه ـ و دیگر آثار خود از آنها با نفرت یاد کرده و ایشان را گمراه کنندگان عوامّ معرفی می نماید… هم چنین جالب است بدانیم که در مبحث بَیع حرام، از موسوعه ی بزرگ فقهی خود، یعنی کتاب «الحَدائِقُ النّاضِرَة»، بیع (خرید و فروش) کتب فلسفی و عرفانی را حرام و باطل دانسته و آنها را از مصادیق «کتب ضلال» (یا ضاله) معرفی می نماید ـ که متأسفانه در چاپ جدید این کتاب، این بخش ها را حذف کرده اند!!
۲۷) آقا محمد باقر هزار جریبی (م ۱۲۰۵ق)، که از فقها و مشایخ اجازه ی سید مهدی بحرالعلوم بوده و در اجازه ی مبسوطه ای که برای وی نوشته، چنین عبارتی را در پایان می آورد:
((وَ اُوصیه ـ اَیَّدَهُ الله ـ بِالكَدِّ فی تحصیلِ المقامات العالیة الاخرَویة … وَاِیّاهُ وَ صَرفَ نَقد العُمرِ العزیزِ فی العُلِومِ المُمَوَّهَةِ الفلسفیة، فانّها كَسَرَابِ بِقِيعَةٍ يحَسَبُهُ الظَّمْانُ مَاءً ))(۱۰)
و توصیه می کنم او (یعنی سید بحرالعلوم) را ـ که خداوند یاریش فرمایدـ به تلاش و کوشش در تحصیل مقامات معنویّه و عالیه ی اخرویّه …و بر حذر می دارم او را از صرف سرمایه ی گرانبهای عمر عزیز، و در علوم آلوده به دروغ و خرافات فلسفی؛ چرا که این علوم همانند سرابی هستند در بیابان خشکی، که شخص تشنه گمان می برد آنجا آب است (پس چون به سمت آن می شتابد ـ بیهــوده خــود را خـــستــه تر می سازد ـ می بیند که هیچ نیست …
۲۸) آقا محمد علی بهبهانی کرمانشاهی (م ۱۲۱۶ق)، فرزند ارشد وحید بهبهانی(ره) و از سرسخت ترین دشمنان صوفیه و فلاسفه، که به حکم فتحعلی شاه قاجار(ره) به قلع و قمع ایشان پرداخت… وی در آثار متعددی که بر جای نهاده، ردّ بر فلاسفه و صوفیه و طعن بر رجال و مشایخ ایشان نموده است؛ از آن جمله:
الف) «خوان الاخوان»، در چندین مجّلد، که بسان کشکول شیخ بهائی است.
ب) «العوائد»، در اصول عقائد؛
ج) «قطع المقال فی ردّ اهل الضّلال»، که به عربی نوشته.
د) «خیراتیّه»، که مشهورترین اثر وی در ردّ آنها است و جمع ابجدی لفظ خیرات، برابر است با ۱۲۱۱، که سال قمری تألیف آن می باشد. این کتاب ـ که اخیراً چاپ و در دو مجّلد عرضه شده ـ به پارسی فصیح بوده و به گفته ی علی دوانی ـ در کتاب وحید بهبهانی (۳۰۱) ـ در نامه هایی که میان آقا محمد علی و فتحعلی شاه و صدراعظم او (حاج ابراهیم شیرازی) رّد و بدل شده، اهمیت کتاب خیراتیّه به خوبی نمایان است … وی در دیباچه ی خیراتیه، پس از حمد و صلوات، از آنان این گونه یاد کرده است:
« … مرشدان راه ضلالت، که به دام اقتران تُرَّهات (= چرند بافی های) سراپا افسانه، جمعی جُهّال ضال دیوانه را صید (کرده) و قید (و بند نموده) و در وَرطه ی جَهالت و اِلحاد و اتحاد (= وحدت وجود) و حُلول (لَیسَ فی حُبَّتی سِوَی اللهِ ـ گفته ی بایزید بسطامی) و شبهه (در ضروریات دینیّه) افکنده اند … چون غولان راهزن سر راه بر مرد و زن گرفته، شُبُهات باطله را به صورت حق جلوه داده، گرگ وار در اَغنام دین اسلام افتاده، جمعی کثیر را از جادّه ی استقامت (= راه مستقیم) شریعت، بیرون می برند؛ لهذا قاصر جانی: محمد علی بن محمد باقر… بهبهانی، به جهت ردّ شُبُهات واهیه… به تألیف رساله ی خیراتیه ـ که از جمله خیرات جاریه است ـ پرداخت…».
او در صفحات بعد استشهاداتی از فقهاء معاصر خود، هم چون ملا عبدالصمد همدانی و علامه سید مهدی بحرالعلوم و سید علی طباطبائی (صاحب ریاض المسائل) و سید محمد مهدی شهرستانی و آقا سید حسین نهاوندی و… در تسفیق و تکفیر کسانی که چنین عقایدی دارند ـ بالاخصّ: صوفیّه ـ آورده است… مرحوم فتحعلی شاه قاجار نیز در نامه ای به آقا محمد علی بهبهانی، پس از مدح و ستایش او چنین می نگارد:
«… این شیوه ی غیرمرضیّه و طریقه ی مُستَهینه (خوار شمارنده ی شریعت)، مُنافی ضوابط دین مبین نبوی(صلی الله علیه و آله و سلم)… بود؛ چنانکه مُماطَلَه و مُساهَلَه (= سهل انگاری) در تنبیه و مؤاخذه ی این گروه ضالّه، سِمَت وقوع نمی پذیرفت، اکثری از عوام الناس… به رهنمونی این طایفه ی شَیطَنَت اساس، از صراط مستقیم هدایت و سعادت، رهنمود این به وادی سرگردانی و غَوایَت می گردیدند …».
هم چنین آقا محمد بهبهانی(ره) در دیگر آثار خود، مثل «مَقامِعُ الفَضل» و «شرح مفاتیح و سّنَّةُ الهدایَةِ» و … که در فقه و اعتقادات نوشته، در مواضع متعدده ای به ردّ یا نقد فلاسفه و صوفیّه پرداخته است…
۲۹) میرزای قمی (م ۱۲۳۱ق)، که در آثار متعدد خود، به خصوص «جامِعُ الشَّتاتِ» ـ که به پارسی در جواب سؤالات اعتقادیه و استفتاءات فقهیّه نوشته است ـ و نیز در رساله ی رد بر صوفیّه ـ که آن را در اواخر کتاب مذکور (۲/۷۶۷ به بعد) ملحق نموده اند ـ بسیار فلاسفه را مورد نکوهش قرار داده؛ از آن جمله، در کتاب «جامعُ الشَّتات» (۲/۷۴۹ ـ سنگی)، شخصی سؤال می کند که: «بیانات و تأویلات صاحب وافی (یعنی ملا محسن فیض کاشانی) درخصوص احوال موتی (= مردگان) و عالم برزخ و عذاب قبر و منکر و نکیر (که آنها را تأویلات فلسفی می نماید، همانند ملاصدرا)، حق و واقع است یا نه؟»
در جواب می فرماید: «این تأویلات، باعث اِضلال قاصرین (= گمراه کردن کم خردان) و از بابت تَلاعُب (= بازی فکر کردن) به دین مبین است؛ و هرگاه شبهه در حق صاحب این تأویلات (که شاید خلاف آنچه از آنها فهمیده می شود را قصد نموده!!) راه نداشته باشد (از شدت ظهور عبارات آنها در مواضع متعدّده)، مَظِنَّه ی تکفیرِ صاحب آن خواهد بود. زنهار، که پیرامون آنها نگردید…».
وی هم چنین در اواخر جلد دوم این کتاب (۷۵۷ به بعد)، رساله ای در جواب یکی از علماء معاصر خود نوشته و جعلی بودن «خُطبَةُ البَیان» منسوب شده به امیرالمؤمنان(علیه السلام) را برملا ساخته و صوفیه و فلاسفه را از جاعلین آن معرفی می نماید و نیز بیان می دارد که «مشارق الانوار» شیخ رجب برسی (ق ۶) و نیز «مصباحُ الشّریعَة» ـ که فیض کاشانی بسیار از آن بهره برداری کرده ـ و کتبی همانند آنها، نزد هیچ یک از علماء اصولیّین و اخباریّین، پذیرفته نبوده و جعلی هستند. وی هم چنین در اواخر رساله ی ردّ برصوفیه (۷۷۴ سنگی)، در ردّ بر معتقدین به وحدت وجود یا مـــوجود، و حـــلول و اتـــحـــاد و … می فرماید:
«… و هیچ یک از این معانی، موافق عقل و شرع نیست و قول به آنها و اعتقاد به ظاهر این کلمات، کفر و مستلزم مفاسد بسیار… که هر یک از آنها (نیز) مخالف بدیهه ی دین است، مثل لزوم جبر و انکار معاد جسمانی و امثال آنها …». او هم چنین در همین کتاب (۷۸۵/۲) منکر جسمانی بودن معاد را کافر و مّرتّد معرفی می نماید… و نیز (۷۸۶/۲)، دعوی اُلُوهیّت فرعون و نظیر بودن آن را با اعتقاد به وحدت وجود یا موجود، بیان می دارد… ضمناً باید دانست، سبب نفرت ملاعلی نوری ـ که خود فیلسوف بوده ـ از طریقه ی فلاسفه و ملاصدرا، یکی آن بوده که وی ازمعاصرین مرحوم میرزای قمی است و با او مکاتبه و مُراوَده داشته و در قصص العلماء حکایات آن مذکور است …
۳۰) ملا احمد نراقی (م ۱۲۴۵ ق)، صاحب «مَستَــنَد الشّیعَة»؛ وی آن گـــونه کــه از احـــوالات وی نـــقــل می شود، ابتــدا از هواداران فلسفه ـ و در عین حال، از منتقدین آن ـ بوده (همانند پدرش ملا مهدی نراقی)؛ ولی سپس به کلّی به اصل فلسفه بدبین شده و با آن مخالفت نموده است. او در اثر اخلاقی پارسی و معروف خود: «مِعراجُ السَّعادَة» (صفحه ۱۴۳) ـ که در آن به مانند پدرش ملامهدی، که در «جامِعُ السَّعادات» (عربی) به ابن سینا و دیگر فلاسفه طعن نموده است…، او هم فلاسفه و صوفیه را مورد نکوهش قرار داده ـ در فصل خوف از بدی عاقبت، در بحث از اولین سبب سوء خاتمه (که جُربُزه نامیده می شود و حاصل وسواس فکری است) چنین می گوید:
«… و شکّ به انکار بعضی عقاید در دل او ظاهر شود… و به کفر از دنیا رحلت کند… و به این سبب در شریعت مقدسه منع شده است از غَور در بحث و نظر در خدا و صفات او … زیرا که عقول ناقصه از فهمیدن اکثر عقاید دینیّه، و ادله ای را که ترتیب می دهند (همواره) مضطرب و متعارض اند؛ و از بحث و فکر، درهای شکّ و شبهه گشوده می شود؛ پس ذهن ایشان (= فلاسفه و متکلمیّن) همیشه معرکه ی شکوک و شُبُهات است… پس اگر در این حالت، سَکَرات مرگ، ایشان را در یابد، چه استبعاد دارد که در بعضی از عقاید دینیّه شکّ نمایند؟!… و از نصیرالدین طوسی ـ که از اعاظم متکلمین است ـ منقول است که گفت: هفتاد سال(!) در علوم عقلیّه فکر کردم و کتابهای بسیار در آنها تصنیف کردم؛ بیش از این نیافتم، که این مخلوقات را خالقی است و در این هم یقین عَجوزه ها(= پیرزن ها) ی قبیله از من بالاتر است!!».
این حکایت را که نراقی نقل می کند، برخی چنین به نظم آورده اند:
هان شنو! خواجه نصیـرالـدین ما،
معتـرف گشتـه بدین تبـــییــن مـا:
گویـدت: هـــفتـاد سـال پـرگهــر
بــوده ام در فلـــسفــه اهـل نظــر
کـرده ام تألیـف و تصنیـف کثیــر
گشتـه ام در فنّ خود فحلی بصیر!
حـال دانستـم که انـدر اعتقــاد
افضل از من: پیــر زن های بلاد!!
هم چنین، خود نراقی در «مثنوی طاقدیس» ـ که نسخه ی تحریف نشده ی آن نایاب است؛ ولی برخی اشعار که در ذمّ و قَدح فلاسفه و صوفیّه سروده بوده، هنوز در آن به چشم می خورد ـ چنین می گوید:
… عالمی و عـــامی، به هر ملـــت که هست
در میـــانشـــان نــــیست یک ایزد پرست!
نیــــست در عالـم یـــکی مــــرد خـــــــدا!
جــــملـه شـــان مـــفتـون طَبعَــند و هــــوا!
… آن یــــکی گـردیـــده محــو فلـــسفــه
خـویش را دانـــا شــمـــــرده، از سَــــفَــه!
فـــکــر او تحــــدیـد اطــراف و جـــهـــات
از حـــیــات آمـــــد جــهـــان؟ یــا از ممات؟!
بــی خـبـــر، لیــــکـــن ز احکـــام الـــــه!
می نـــداند جـــــز نــــــمــازی، گــــاه گــاه!!
صــد دلیـل آرد پـــــــی تجــریـد نفـس
نفس او لیکن، به صد زنجــــیر حبــــــس!!
… نغــز می گــویـد اشـــــــارات و شفـا
مبــتـــــلا لیـــــکـــن بــــه درد بــــی دوا!!…
ایـن خَیُـو بـر روی عـــلـم و فـــضـل تو!!
تـــیـره صـــد مَدرس بُوَد از جــــهل تـــو!!
وَهــــم و پنــداری بـه هـم آمیــخــــتی!
شــــوری از چــــون و چـــرا انگیــــــختی!
… صــد خطا زیـن گـونه استــــدلال ها
دیـــــده ای در مـــــاه هـــا و سـال هـــــا!
بــر خِــــلاف فهـم تــو قـــــومی دگــرـ
کــــرده استـــــدلال هـــا بی حـد و مــــر!
… پس چنیـن فهمـی چرا باش کمـال؟
نـــام او کــن: وَهم و تصـویـر و خـــیـــال!
چـون نـدانی در پـس دیـوار چیـست؟
یا کسی کو خانــه را در کوفت، کیـــست؟
… چـون شدی آگـه به حـال لامکـان؟
عـالــــم ارواح و عــــقــل قـدســـیـان؟!
… از کجـا آمـد خبـر، بَـرگـو، تـــو را؟!
از فــــراز عــــرش تـــا تـــخت الـــثّری؟!!…
۳۱) آقا محمد جعفر بهبهانی (آل آقا) (م ۱۲۵۹ق)، فرزند ارشد آقا محمد علی بهبهانی، که پس از فوت پدرش، از جانب مرحوم فتحعلی شاه قاجار متصدّی امر به معروف و نهی از منکر شده و اختیاراتی به او تفویض گردید… او نیز در چندین اثر خود، طعن بر فلاسفه و صوفیه نموده؛ از آن جمله:
الف) رساله ی «اُصولُ الدّین» یا «نَهجُ الرَّشاد ِفی اِرشادِ العِباد».
ب) «ردّ بر طریقة النَّجاة».
ج) «فَصایِحُ الصُّوفیَّة»، به پارسی، که اخیراً چاپ شده است و به عبارتی معروف ترین اثر او می باشد. او در همین اثر (ص ۱۸۰) سخت به ملاصدرا حمله ور شده و او را به سبب تجویز عشق نامشروع صوفیّه در اسفار (۱۷۱/۷ به بعد) نکوهش می نماید… از آن جمله می نویسد:
«… ملاصدرای شیرازی …. نغمه در طنبور را افزوده و تجویز و تحسین… به معشوق نموده، وَ رَدّاً عَلَی الشَّرعِ الشَّریف، از برای این فعل خبیث سخیف، فوائد عظیمه ی حکمیّه بر آن مرتَّب ساخته…» و پس از حدود ۱۰ صفحه نقل و قول های زننده ـ ولی کاملاً مستند ـ از اسفار ملاصدرا، به ردّ آنها و اثبات جعلی بودن احادیثی که صوفیه و فلاسفه ـ در باب عشـق شـهوانی ـ مورد استناد قـرار می دهند، پرداخته و سپس (در صفحه ی ۲۲۸ به بعد) به ردّ وحدت وجود و سایر اعتقادات ایشان می پردازد… »
و در جای دیگر (ص ۲۵۴) می گوید:
«… لهذا، علمای سابق، همت خود را مصروف فضایح ایشان نمودند؛ به خصوص جدّ امجد… ملا محمد تقی مجلسی (ره) و خال مفضال… ملامحمد باقر مجلسی ـ طاب ثَراهُ ـ در زمان صفویه، در قلع و قمع این طایفه ی خبیثه سعی بلیغ مبذول داشتند… و هم چنین والد ماجد علامه (آقا محمد علی بهبهانی) ـ طاب ثراه ـ به تأیید سلطان زمان (فتحعلی شاه) ـ خَلَّد اللهُ مُلکَهُ ـ در محو آثار این طایفه ی ضالّه کوشیدند …».
——————————-
پی نوشت ها:
۱ـ ناسِخ التّواریخ سنگی ۵۴۳/۱
۲ـ بحارالأنوار ۱۹۷/۶۰ و ۱۸۹/۴۸
۳ـ دایرة المعارف تشیّع ۱۰۸/۷
۴ـ نُجُوم السَّماء / ۸۹
۵ـ روم:۱۹
۶ـ قِصَصُ العلماء (ش ۷۷ ـ / ۴۱۸)
۷ـ هود:۴۲
۸ـ اِثنا عَشَریّه /۳۳
۹ـ توبه : ۳۲
۱۰ـ نور: ۳۹