علامه محمد تقی جعفری
داستان پير چنگي که در عهد عمر لعنة الله عليه براي خدا در گورستان چنگ مي زد.
در بيــــــان اين شنو يک داستان تـا بـدانـي اعتـقـاد راســــــتـان
آن شنــــــيدستي که در عهد عمر بـود چنـگي مـطربي با کرّ و فرّ
بلبل از آواز او بيــــــــخود شدي يک طرب ز آواز خوبش صد شدي
(مثنوي/۱۹۱۵)
درباره موسيقي و نوازندگي آن روح انساني را و درباره آثار اين نوازندگي از نظر فيزيولوژي و رواني مباحث زيادي تاکنون مطرح شده است.
بايستي گفت اين پديده بدون ترديد چنان که در سطح ظاهري روح انساني تأثير دارد، همچنين در صورتهاي خيلي عالي در سطح عميق شخصيّت نيز آثاري مي گذارد ونيز جاي ترديد نيست که موسيقي يکي از آن عوامل است که در درون انسان ها مطابق نموده اي دروني آنها عکس العمل هايي را ايجاد مي کند و ابداع آهنگ هاي بسيار عالي از طرف موسيقي دان هايي از قبيل: بت هوون و موزارت و شوپن وغيرهم، يکي از جلوه هاي ابداعي روح انساني بوده، هنرمندي انساني را در درجه عالي نشان مي دهد.
ولي مطلبي که بسيار اهميّت دارد اين است که آيا موسيقي آن چنان که براي ما درحال طبيعي خوشايند بوده و در حالات غير طبيعي از نظر روانپزشکي ضروري به نظر مي رسد، آيا در واقع هم چنين است؟
يعني واقعاً موسيقي يکي از لذايذ طبيعي و گاهي هم از عوامل ضروري بشري است؟
اين يک سوال است که پاسخ قانع کننده اي درباره آن تا کنون ابراز نشده است وگمان هم نمي رود که کسي بتواند با نظر به وضع بسيار بغرنج و معمّاي روح انساني، موسيقي را به طور قاطعانه تجويز نمايد.
زيرا اين نوساناتي که موسيقي در روح ما ايجاد نموده براي ما لذت بار جلوه مي کند، نوساناتي است که هيچ گونه واقعيتي را به دست ما نمي دهد.
به همين جهت است که شوپن هوور پس از آنکه خوشايندي موسيقي را مي ستايد، مي گويد: ولي عيبي که دارد اين است که موسيقي هم به تمام معني وآن چنانکه شايسته است ما را از واقعيت هاي زندگاني دور نمي کند.
از اين جمله روشن مي شود که موسيقي با آن هيجاناتي که در روان ما ايجاد مي نمايد، ما را از واقعيّت ها دور مي کند.
يا بدان جهت که فرد انساني گرايش شديد و فرار از واقعيّات دارد، به موسيقي رو مي آورد.
اگر موسيقي تأثيري در روان نبخشد، خوشايند نخواهد بود واگر تأثيري ببخشد موقعي است که مالکيّت ما را از خود مي گيرد وجنبه انفعالي ما را تقويت مي کند.
درست است که تحريک وتشجيعي را که موسيقي انجام مي دهد ما را از موجوديّت حقيقي خود با يک گروه نوسانات بالاتر مي برد، ولي هنگامي که موسيقي تمام مي شود يک سرازيري حقيقي در خود احساس مي کنيم و مي بينيم که موسيقي سايه اي از ما براي ما ساخته وآن را بالا برده بود، اکنون که شبه مصنوعي از بين رفته، واقعيّات با همان خشونت براي ما نمودار مي شود.
به همين جهت بوده است که در جنگ هاي صدر اوّل اسلام که در حدود هشتاد جنگ و دفاع بوده است، ما نمي بينيم که مسلمين براي تهييج سربازان خود به موسيقي متوسّل شوند، بلکه آنها شعارهاي واقعي را به طور دسته جمعي گفته تحريک مي گشتند.
چنان که در يکي از جنگها کفّار قريش شعار ذيل را با موسيقي و هيجان رزمي مي گفتند: أعل هبل، أعل هبل.
(بلند باد هبل، بلند باد هبل.)
مسلمانان هم در مقابل آنان مي گفتند:
الله أعلي وأجلّ.
اين شعاري بود که واقعيت داشت و همه آنان به آن اعتقاد کامل داشتند و در يکي از جنگها، دشمنان مي گفتند :
نحن لنا العزي ولا عزي لکم.
(مائيم که عزي داريم و شما عزي نداريد.)
مسلمانان در مقابل آنان مي گفتند:
الله مولانا و لا مولي لکم.
(خداوند آقاي ماست و شما آقايي نداريد.)
با اينکه کفّار به هر گونه وسايل موسيقي آن زمان براي تحريک سربازان خود متوسّل مي گشتند، مسلمانان کوچکترين اعتنايي به مسئله موسيقي نداشتند(۱).
خلاصه بايستي گفت: بشر از نظر کمبودي که در معرفت توانايي مواجه با واقعيّت دارد، موسيقي را براي تسلّي خود تأييد مي کند، سپس نام آن را ضرورت مي گذارد و به همين جهت است که اسلام به موسيقي روي خوشي نشان نمي دهد و مي خواهد انسانها در زندگاني روحي و طبيعي، با خود واقعيّات رو به رو گردند.
علّتي که براي ممنوعيّت موسيقي در منابع اسلامي ذکر شده است، مسأله لهو و لعب است.
با نظر به اين علّت کاملاً روشن مي شود که اسلام مي خواهد انسان در اين دنيا خود را در مقابل هيجانات پا در هوا نبازد و آمادگي واقعي خود را از دست ندهد و تا بتواند اختيار خود را اختياراً سلب نکند.
اگر موسيقي آن چنان که عاشقان دلباخته اش مي گويند، حقيقتاً روح انساني را تصفيه مي کند، چرا با شيوع موسيقي در شرق و غرب دوران بيماري هاي رواني و فساد اخلاق به حدّي است که گفتگو درباره ي آن باعث شرمساري است؟!
ما نمي دانيم که اگر انسانها به اين اندازه به موسيقي اشتغال نمي ورزيدند و با خود واقعيّات رو به رو مي گشتند، چه اندازه راه ترقّي و اعتلا را مي پيمودند؟
مي گويند، امروزه مانند دورانهاي گذشته موسيقي يکي از آن موضوعات است که اکثريّت قريب به اتفاق آن را تأييد مي کنند، اگر چيزي واقعاً ضرر داشت، آيا مي توانست اين اندازه مردم را به خود مشغول بدارد ؟
مي گوييم صحيح است، ولي فراموش نکنيم که بشر در دوران هاي گذشته بردگي را هم زير بناي تمام مسائل اجتماعي و سياسي خود قرار داده بود و به فکر هيچ کس نمي رسيد که يک اصل خلاف انساني بوده باشد، حتّي ارسطوها و افلاطون ها از آنها با تمام تأکيد دفاع مي کردند.
امروزه اگر مردم از انديشه هاي عميق درباره ي مسائل ديني و اجتماعي و رواني و تکامل به معناي عمومي سرباز مي زنند، آيا مي توان گفت: اين اکثريّت بدون علّت صحيح نمي توانند از انديشه هاي صحيح سرباز بزنند؟
پس به ناچار اين هم واقعيّتي است که بايستي تمام موضوعات را از نظر سطحي آنها را رسيدگي کرد!!
امروزه جوانان اروپا و آمريکا و کشورهاي زيادي از آسيا در مستي شگفت انگيزي بسر مي برند؛ براي آنان زندگاني قيافه ي هدف دار خود را نشان نمي دهد، آيا مي توان گفت زندگاني هدفي نداردـ زيرا اگر هدفي داشت جوانان امروزي ما هم در جستجوي آن تلاش مي کردند؟
خلاصه براي انسان خردمند که مي خواهد همه موضوعات را از نظر همه جانبه بنگرد، روش اکثريّتي که برتراند راسل فيلسوف انگليسي درباره ي آن مي گويد: ((هرفردي از انسان زاويه اي براي جنون دارد«و» راه اعتدال را بشر هنوز نمي شناسد«يا» راه اعتدال را نمي رود «هيچ گونه» ملاک نمي باشد و نمي توانند راه واقعي را به او نشان بدهند.))
بلي نغمه خوب مانند نغمه داوودي که بدون ترديد داراي مضامين پا در هوا مانند موسيقي امروزي نبوده است، يک پديده منطقي است.
ما نمي خواهيم لذايذ احساس را محکوم نماييم، ما مي خواهيم انسانها اسير احساساتي نگردند که انديشه در واقعيّات را از آنها بگيرد و انفعالي در آنها ايجاد کند که شخصيّت آنها را تنها منفعل(پذيرا) نه خلّاق، تربيت کند.
و نيز مطلب نهايي ما در موسيقي اين است که اين زندگاني محدود را که مي تواند با عاليترين فعاليّت هاي مادّي و روحي اشباع شود، نبايستي در لهوي که شبحي از آرزوهاي شکست خورده يا حماسه وتحريکات هوايي در عين حال لذّت بخش است سپري کرد؛ امّا تعيين مصداق به عهده مردم آگاه است(۲).
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پي نوشتها:
۱- در يکي از جنگ ها هند زن ابوسفيان با زن هاي ديگر قريش موسيقي تحريک آميز و حماسي نواخته، ابيات ذيل را مي خواندند:
ويها بني عبدالدار
ضربا بکـــــلّ تبار
إن تقلـــبوا نعانق
إن تدبـروا نفارق
فراق غـير وامق
(آگاه باشيد فرزندان عبدالدار با هر شمشير برنده بزنيد، اگر با پيروزي برگرديد با شما هم آغوش گشته، فرشهاي گرانبها براي شما مي گسترانيم و اگر از جنگ روگردان شويد و با شکست روبه رو گرديد، بدون علاقه به شما از شما جدا خواهيم گشت.)
۲- تفسير و نقد و بررسي مثنوي:۱۹-۲۴