دکتر یحیی یثربی
چکیده:
جریان روشنفکری که به گفتۀ بعضی بزرگان از ابتدا در ایران بیمار متولد شده است، دیریست که علاوه بر حرکت بر ضد منافع میهنی و مصالح ملی، ایمان و اعتقاد و اخلاق مردم خصوصاً طبقۀ تحصیلکرده جامعه را به مخاطره افکنده است.
روشنفکری، و به طور ویژه روشنفکری دینی که باید بر اساس رسالت پیش تعریف شده از خود به دنبال درمان دردهای اجتماعی و ناهنجاریهای فرهنگی جامعه با تکیه بر مواریث دینی و ملی و ظرفیت های تمدنی آن جامعه باشد، اکنون با طرح مباحثی که هیچ ظرفیت علمی و عقلی برای طرح شدن به عنوان یک نظریه را ندارد از رسالت خویش فاصله گرفته و به جریانی دین ستیز و عقل گریز بدل گردیده است. روشنفکران با دیدگاه های دین ستیزانه شان در دهه های اخیر، که خود معلول عدم درک صحیح از بافت جامعۀ شیعی ایران و مقتضیات فرهنگی و تربیتی آن است تا کنون در ارائه شفاف یک مانیفست یا یک الگو برای پر کردن نیازهای اعتقادی و خلأهای معرفتی که به زعم آنها دین در تأمین و تدارک آن ناموفق بوده، موفق نشده اند، بلکه با خیالبافی های روشنفکرانه و تئوری پردازی های غیر واقع گرایانه که هیچ نسبتی با وضع موجود در جامعه ندارد و هم با تربیت دینی متکی به وحی با پیشینه ای به درازای ۱۵ قرن بیگانه است، هر چه بیشتر سبب گمراهی و سرگشتگی مردم در رسیدن به تراز زندگی معنوی و سعادتمندانه شده اند. در گفتگویی از دکتر سید یحیی یثربی استاد ممتاز فلسفه و عرفان و از پیشگامان تفکر انتقادی در دورۀ معاصر که از شاگردان برجستۀ علامه طباطبایی بوده است، تقاضا کردم دیدگاه های خود را دربارۀ آنچه جریان روشنفکری در ایران نام دارد بیان دارند.
مطلب ذیل مقاله ای است که ایشان در نقد آراء محمد مجتهد شبستری بطور اجمال مرقوم داشته اند.
کلید واژگان: روشنفکری، محمد مجتهد شبستری، وحی، قرائت نبوی، تأویل، قرآن.
***
محمد مجتهد شبستری
محمد مجتهد شبستری (۱۳۱۵ ش) تحصیل کرده حوزه علمیه قم می باشد. وی از سال ۴۸ تا ۵۷ مدیر مرکز اسلامی هامبورگ آلمان بود. در این فرصت، وی با آموختن زبان آلمانی با فلسفه جدید و الهیات مسیحی از نزدیک آشنا شد. او در این مدت برای شرکت در سمینارها و کنفرانس های بین المللی فلسفی و الهیاتی و سخنرانی در آنها بارها به کشورهای مختلف اروپایی، عربی و آمریکا سفر کرد و با شخصیت های برجسته مسیحی، یهودی، بودایی و مسلمان در نقاط مختلف جهان به گفتگو نشست و با آنان درباره چالش های علم و فلسفه جدید با الهیات ادیان بزرگ جهان تبادل نظر کرد.
وی پس از انقلاب اسلامی به ایران آمده و در دانشکده الهیات دانشگاه تهران به تدریس و مطالعه پرداخت و چند سال بعد بحث هایی را درباره تفسیر هرمنوتیکی قرآن مطرح کرد. وی این نظریه را مطرح کرد که قرآن کریم، «کلام نبوی» پیامبر اسلام است، و لذا قرآن «محصول» وحی است، نه خود وحی، و قرائتی است توحیدی از جهان «در پرتو» وحی. محمد مجتهد شبستری. «قرائت نبوی از جهان»
سخنان وی با مخالفت های بسیاری روبه رو شد، ولی او همچنان به بحث های خود ادامه داده و می دهد و درباره نظریه هایش تاکنون چندین کتاب و مقاله منتشر کرده است.
مجتهد شبستری یک ویژگی خاص دارد و آن اینکه انسانی است آرام و به دور از حالت فرصت طلبانه در جهت کسب مال یا جاه و یا مرید؛ از جمله چندان وارد حوزه اپوزسیون مآبی نشده است؛ یعنی با جناح مخالف هم صدا نشده و تنها به اظهار نظر علمی خود مشغول بوده است؛ اما بحث های وی همانند بحث های همفکران دیگرش چندان منسجم و دقیق نیست و از نظر مبانی و استدلال در موارد زیادی ضعیف و نارسا می باشد. از نظر نتیجه بخش بودن نیز، بی تردید، چندان موفق نخواهد بود. زیرا، کار او نیز مانند کار همفکران دیگرش اشکالاتی دارد که به چند مورد اشاره خواهیم کرد:
۱- نداشتن مبانی و اهداف فکری:
این افراد که در اندیشه آن هستند که کار علمی کرده، نظری بدهند، چندان توجهی به مبانی و اهداف این کار ندارند. از جمله اینکه هر نظریه جدیدی نیازمند زمینه فکری جدید است. ما که کوچک ترین حرکتی در علوم انسانی نکرده ایم، چگونه می توانیم نظریه جدید داشته باشیم؟ در حالیکه این بحث ها در غرب نتیجه یک تحول بنیادی است و آن تحول بنیادی، تحول ذهن متفکران غربی است. هواپیما یک واقعیت است، چنانکه مرکز نبودن زمین یک واقعیت است. اما ما نمی توانیم بدون داشتن ذهن پیشرفته صنعت هواپیما داشته باشیم یا آثار مرکز دانستن زمین را از ذهن خود دور سازیم.
۲- نداشتن زمینه و نیاز:
همزمان با عبور از سده های میانه و از میان رفتن سیطره مسیحیت کاتولیک، کتاب مقدس از زیر سایه کلیسا خارج شد و به میان مردم آمد. در این زمان که مردم برای خواندن و فهم کتاب مقدس به آزادی رسیده بودند، نیاز به قواعدی بود تا از هرج و مرج در تفسیر پیشگیری کند و به خوانندگان، برای فهم درست و درک معنای اصلی متون راهکاری نشان دهد. شلایرماخر و ویلهلم دیلتای دو تن از دانشمندان این دوره بودند که اصول اولیه دانش تأویل شناسی را در سده نوزدهم بنیان گذاردند. این دو معتقد بودند که یک معنای غایی و یک فهم نهایی از اثر وجود دارد؛ وظیفه مفسر است که با شناخت اثر، بررسی نشانه های درون متنی و اصلاح روش تفسیر تلاش کند تا بدان «معنای نهایی» دست یابد. (ساختار و تأویل متن، بابک احمدی/ ۵۳۵).
این افراد تلاش می کردند تا مشکل کلیسا را حل کنند و با توسل به تأویل و تفسیر می خواستند به اشکالات محتوایی کتب مقدس پاسخ بدهند. اما در جامعه ای که هیچ اتفاقی نیفتاده است و حتی ابن سینا و غزالی را نقد کردن دشوار است، چه نیازی به بحث های اینچنینی است؟ به همین دلیل، بحث های مجتهدشبستری از انسجام و استحکام برخوردار نبوده، مشکلی حل نکرده و راهی نمی گشاید.
۳- بی توجهی به سابقه بحث:
متفکران ما، پیش از این درباره وحی سخنانی گفته اند که نسبت به سخنان غربیان کارآمدتر و بهتر می باشند. مجتهد شبستری و دیگران گرچه ممکن است از آنان اثر پذیرفته باشند، اما عملاً هیچ اشاره ای به نظرات آنان نمی کنند، مثلاً ابن سینا.([۱])
چرا به جای توجه دادن به نظرات ابن سینا و عرفای اسلام، بحث وحی را مطرح می کنند و بلافاصله با نادیده گرفتن سنت موجود خود، به تقلید از غرب می پردازند؟ شاید اصلاً خبر ندارند که در جهان اسلام هم درباره وحی و حقیقت آن بحث ها شده و نظرها داده اند.
در اینجا بد نیست به برخی از دیدگاه های مجتهد شبستری دقت کرده، آنها را مورد بررسی قرار دهیم:([۲])
مجتهد شبستری در کتاب نقدی بر قرائت رسمی از دین ادعا می کند که سخن خداوند آن است که افق گشا باشد، خواه از دهان نبی شنیده شود یا انسانی دیگر: «سخن افق گشا حیرت زاست. دانش حیرت زا نیست، معلومات تکان دهنده نیستند، وضع متناقض نما تکان دهنده است. انسان وقتی که هم بداند و هم نداند، هم بفهمد و هم نفهمد دچار حیرت می شود. این حیرانی نوعی مستی است، نه گیجی. در چنین وضعیتی از حیرت، سخنی از دهان هر کس که شنیده شود، سخن خداوند است».
این سخنان به ظاهر بی معنی و خیالی در الهیات مسیحی راه حل است، آن هم نه راه حل منطقی، بلکه راه حلی از سر ناچاری و از باب چنگ زدن انسان در حال غرق شدن به هر دستاویزی. وقتی که اصول مسیحیت نامعقول هستند و ایمان مسیحی باوری در عین ناباوری، و تسلیمی در کمال شک و تردید است، جز اینگونه سخنان چه می توان گفت؟! وقتی که خدا، مجموع پدر و پسر و روح القدس است و هیچ انسانی در اینباره توضیحی ندارد و چیزی از آن نمی فهمد، طبعاً راهی جز توصیه به حیرت و داد سخن دادن از ارج و منزلت آن نخواهند داشت.
در عرفان هم کار بدین منوال است و لذا شرط اول قدم آن، جنون است!
اما آیا اسلام هم چنین است؟ آیا در اسلام هم حیرت را بزرگ داشته و ارج نهاده اند؟
مسلماً نه! برای نمونه نگاهی به قرآن کریم بیندازیم. در هیچ جای این کتاب که اتفاقاً شبستری نیز مرجعیت آن را پذیرفته است، به حیرت تصریح یا اشاره نشده است. تنها موردی که این واژه در قرآن به کار رفته، آیه ۷۱ سوره انعام است که در آن حیرت صفات کسانی است که شیطان آنان را گمراه کرده باشد و به دنبال خدایانی افتاده باشند که سود و زیانی ندارند و این حیرت غیر از آن حیرانی است!
به هرحال این واژه تنها همین یک بار و با این معنی در قرآن به کار رفته است، در حالی که واژه و مفهوم تعقل، علم، فهم، تفکر، شعور و از همه بالاتر ایمان، یعنی باور به حکم عقل و اندیشه صدها بار در قرآن کریم آمده اند.
علاوه بر قرآن، در سنت نبوی هم چنین سفارشی وجود ندارد که بگوید حیرت باید بر عقل و اندیشه و فهم برتری داشته باشد. تنها یک نمونه ذکر می کنم و آن اینکه در معجم احادیث هفت جلدی که واژه های احادیثِ نُه کتاب معتبر اهل سنت را فهرست کرده است، حتی یک مورد حیرت مطرح نشده است، در حالیکه واژه های مربوط به عقل و تعقل و اندیشه و تفکر در سراسر سنت نبوی حضور دارند.
ایشان که مروج روشن اندیشی است، با کدام مبنا و منطق، «حیرت» را به جای «تعقل»، «ایمان»، «یقین»، «تفکر»، «هدایت» و امثال اینها می گذارد؟ معلوم است که چنین کاری به هر دردی بخورد، به درد معرفت و اندیشه نخواهد خورد.
اشکالات دیگری هم می توان به ایشان گرفت، از جمله مهم ترین مسئله ای که به آن اشاره کرده اند و البته در عنوان کتاب هم آمده است، قرائت رسمی از دین است.
این قرائت رسمی چیست؟ شبستری در این باره می گوید: «قرائت رسمی از دین، قرائتی است که از رسانه های وابسته به حکومت، ابلاغ می شود».
در اینجا چند سؤال پیش می آید:
۱- آیا هر قرائتی که از رسانه های وابسته به حکومت اعلام شود، در همه کشورهای دنیا، قرائت رسمی است؟ یا این تعریف فقط کشورهای اسلامی را در بر می گیرد؟ یا اینکه فقط در مورد ایران کنونی صادق است؟
۲- آیا هر جناحی با هر طرز فکری اختیار رسانه ها را به دست گرفت، قرائت او رسمی می شود؟
۳- آیا هر قرائت رسمی بحران زا می شود؟ آیا قرائت پیشنهادی ایشان هم اگر رسمی شود، بحران زا می شود؟
۴- آیا قبل از ایشان، هیچ محققی چنین تعریفی از قرائت رسمی مطرح کرده است؟
۵- آیا قرائت رسمی هم، ممکن است که قرائت درستی باشد و به اندازه قرائت های دیگر مورد توجه قرار گیرد؟ یا قرائت رسمی همیشه و در هر شرایطی باطل است؟
۶- رابطه رسمی بودن با روشمند بودن و نبودن قرائت چیست؟
۷- بدون شک جامعه ما با مشکلاتی روبه روست، از قبیل بیکاری جوانان، رانت خواری، فساد، اعتیاد، ضعف مدیریت و غیرعلمی بودن آن. اما آیا این مشکلات ناشی از قرائت رسمی است؟ اگر قرائت رسمی حذف شود و اصولاً حاکمیت سکولار گردد، این مشکلات و بحران را نخواهیم داشت؟
۸- چه نسبتی از مشکلات به ضعف مدیریت مربوط است؟ آیا همه مشکلات از ضعف مدیریت نیست؟ آیا صحیح است که مشکلات ناشی از ضعف فرهنگی و مدیریت های غیرعلمی را متوجه شکل حاکمیت بکنیم؟
و چندین سؤال دیگر که به خاطر گنجایش نوشته از آنها می گذریم.
اگر دیدگاه های مجتهد شبستری و همفکران وی، مقبول نیفتاده و نمی افتد و مورد پیروی قرار نمی گیرد، به خاطر آن نیست که مطابق با دیدگاه رسمی و یا به تعبیر ایشان قرائت رسمی از دین نمی باشد، بلکه به خاطر آن است که مبنا و توجیه قابل قبولی ندارند؛ در واقع اعتبار این دیدگاه ها از شخص است، نه متن!
برای مثال، اگر حکم کنیم که «دین نباید عقلانی باشد، بلکه باید حیرت زا و افق گشا باشد» و از مردم بخواهیم که آن را بپذیرند، مردم هیچ مبنایی برای توجیه چنین حکمی نخواهند یافت. بنابراین اگر آن را بپذیرند، فقط براساس گفته مجتهد شبستری پذیرفته اند؛ عیناً مانند پیروان «علی ذکره الاسلام»([۳]) که سقوط شریعت و تکلیف را فقط به استناد حکم رهبرشان باید می پذیرفتند، نه دلالت متن.
بنابراین عملاً دیدگاه شبستری و همفکرانش «فتوا» نیست، بلکه «دگما» می باشد و اگر روزی به قدرت و حاکمیت دست یابند و اجرای آن را از مردم بخواهند و مردم نیز اطاعت کنند، مصداق واقعی «قرائت رسمی» خواهد بود!
حالا باید دید که آیا حقوق بشر غرب و قوانین عرفی آنان که برخلاف متن و تعالیم مسیحی است «دگما»ست؟ پاسخ من به این سؤال این است که اگر این حقوق و قوانین را به عنوان «قرائتی از مسیحیت» مطرح کنند، حتماً از نوع «دگما» خواهد بود؛ با این تفاوت که این دگما، اعتبارش را، نه از کلیسا، بلکه از جریان روشنفکری و قدرت های پیرو این جریان می گیرد و به هر حال اعتبارش به متون مقدس مستند نیست.
اما در حقیقت، اینها نه «دگما» می باشند و نه «فتوا»، نه قرائت رسمی از دین هستند و نه غیررسمی؛ بلکه اینها قوانین و احکامی براساس افکار جدید غرب و بدون استناد به مرجع دینی هستند. انسان غربی حقوق و تکالیف عرفی و طبیعی و بشری را براساس طبیعت بشر و زندگی دنیوی و محسوس وی مطرح می کند، نه بر مبنای وحی، و اصالت را در مرجعیت و استناد به طبیعت می دهد، نه به متن؛ و از مخالفت آن با متن هم باکی ندارد. او به آزادی همه بردگان در همه نقاط جهان حکم می کند، اما نه براساس دلالت متون، بلکه براساس اقتضا و نیاز طبیعت بشر. اگر هم متون مقدس بردگی را تأیید کرده باشند، برای او مهم نیست، زیرا روشنفکر غربی، مرجیعت متون را قبول ندارد و در واقع درگیری اهل کلیسا با روشنفکران، در اصل بر سر همین مرجعیت بود، نه احکام و گزاره های جدید علمی.
اکنون وقت آن است که به سؤال مهمی پاسخ گفته، تکلیف را روشن کنیم؛ آیا شبستری و همفکرانش مبانی و نتایج تفکر جدید غرب را می پذیرند و به دیگران هم توصیه می کنند؟
در واقع، مشکلات و مغالطه های این افراد در همینجاست که تکلیف قضیه را روشن نمی کنند، یعنی مبانی تفکر جدید غرب را هم نمی پذیرند و هم می پذیرند! مثلاً همین بی اعتبار دانستن مرجعیت دین و متون دینی یکی از مسایل مهم تفکر جدید غرب است. اینان درست یا نادرست، این تهور را داشتند که انسان را به جای خدا گذاشته و طبیعت را جانشین متون مقدس بنمایند. آنگاه به اقتضای عقل و اندیشه و با یاری گرفتن از تجربه، احکامی را در حوزه دانش و ارزش صادر کنند، بدون اینکه توجهی به مطابقت آن با متون مقدس و «دگما»های کلیسا داشته باشند، بلکه این متون دینی و کلیساها هستند که باید خود را با این دیدگاه ها تطبیق داده و به میزان تطابقشان از ارج و اعتبار و اعتنا برخوردار گردند.
اکنون ما باید پیش از هرگونه اظهار نظری مبانی و مقدمات خودمان را مشخص کنیم. ما دو راه و دو دسته پیش فرض بنیادی بیشتر نداریم:
یکی اینکه مرجعیت دین، یعنی وحی و متون دینی را که در اسلام تعریف آن مشخص و روشن است (کتاب و سنت)، بپذیریم و هرگونه حکم و حق و تکلیفی را به این مرجع بازگردانیم. اگر هم در مواردی مدلول این مرجع، برخلاف عقل باشد، عقل را به نارسایی متهم داشته، جانب متون را فرو نگذاریم.
و دیگر اینکه این مرجع دیرین و سنتی را به دلایلی اعتبار نداده، به آنها اعتنا نکنیم.
مجتهد شبستری و همفکرانش در تعیین پیش فرض های خود، قاطع یا صادق نیستند. از طرفی بر مرجعیت دین تأکید دارند؛ چنانکه در سراسر نوشته های این آقایان، دین به عنوان یک مرجع غیرقابل تردید مطرح می گردد. اینان مرجعیت متن و وحی را به عنوان منشأ حکم و تکلیف قبول دارند؛ تنها بحث آنان بر سر تفسیر این دین و متن است که می گویند ما طرفدار تفسیر مدرن براساس پدیدارشناسی و هرمنوتیک هستیم، نه تفسیر سنتی!
از طرف دیگر، ادعاهایی را پیش می کشند که تنها پس از گذر از مرجعیت دین می توانند مطرح شوند، نه به عنوان محصول و نتیجه ای از تفسیر هرمنوتیک متن و دین. اگر مرجعیت متن را در اسلام که مدعی آسمانی بودن متن و عصمت پیامبر است، نه مسیحیت که متونش گزارش های بشری اند، بپذیریم، چگونه می توانیم نسبت به شریعت بی اعتنا باشیم، در حالیکه شریعت اسلام مستقیماً برخاسته از متن دین و متن وحی است؟
شبستری درباره احکام و شریعت چنین می گوید: «احکام اسلامی آنهایی هستند که یا نزد مسلمانان جزو ضروریات دین اسلام به شمار می روند و معنا و مفهوم آنها معلوم است یا حداقل فقهای مشهور با استنباط از کتاب و سنت آنها را به صورت مشخص و تعریف شده بیان کرده اند».
چگونه می توان مؤمنان را قانع کرد که اینها به چهارده قرن پیش مربوطند و این احکام را نادیده بگیرند؟ و چگونه می توان بر مبنای پدیدارشناسی و تاریخی نگری و تفسیر هرمنوتیک، این احکام ضروری یا استنباطی فقهای معروف را تغییر داد؟ می توان شریعت را کنار گذاشت، اما نه براساس مرجعیت و هدایت متون دینی. در غرب هم که اینکار را کرده اند، براساس انکار دین و بی اعتنایی به مرجعیت آن کرده اند، نه براساس دلالت متون مقدس و مصوبات کلیسا. مشکل اصلی این افراد در همین جاست که از موضع مرجعیت دین می خواهند به حذف شریعت بپردازند. در غرب دعاوی در موضع مرجعیت با دعاوی موضع حذف مرجعیت دین کاملاً متفاوتند، اما روشنفکران ما نمی توانند این دو موضع را از هم جدا سازند. مثلاً آنان نظام سیاسی سکولار را براساس بی اعتنایی به مرجعیت کلیسا بنیاد می نهند، اما ما می خواهیم از زبان پیامبر اسلام و امامان معصوم سندی بیابیم که حکومت دینی را نفی کند و بر سکولار بودن حکومت تأکید ورزد!
از عصر مشروطیت تاکنون، درآرزوی جامعه مدنی، حقوق بشر، پلورالیزم، مدارا، دموکراسی و صدها معنا و مفهوم دیگر بوده ایم. همچنین متوجه بوده ایم که اینها که سامان بخش حیات اجتماعی بشر امروزی در قسمتی از این کره خاکی اند، از محصولات افکار جدید غربند، مثل هواپیما، ماهواره، کامپیوتر و غیره؛ نیز می دانیم که اینها قبلاً نبودند و اخیراً به دست بشر پدید آمده، مورد بهره برداری قرار گرفته اند و ما هم می خواهیم که همه اینها را داشته باشیم.
تا اینجا درست است، اما از اینجا به بعد را دچار خطا شده، اشتباه می کنیم، زیرا خواستن اینها نیازمند ایجاد مقدمات لازم است و ما به این مقدمات نمی اندیشیم. ما به چیزهایی دل می بندیم و آنها را آرزو می کنیم، اما به چگونگی به دست آوردن آنها دقت نمی کنیم. می دانیم که چه می خواهیم، اما نمی دانیم که چگونه؟
مشروطه خواهان می دانستند که چه می خواهند، اما نمی دانستند که چگونه باید به آن خواسته ها برسند. آنان نمی دانستند که جامعه مدنی با تفنگ استقرار نمی یابد، بلکه نیازمند تحولات عمیق فکری و فرهنگی است. چنان که شبستری و همفکرانش در آرزوی امکان حذف شریعتند، اما نمی دانند چگونه؟ آنها نمی دانند که نمی شود به استناد وحی، حاکمیت وحی را حذف کرد و نمی دانند که با تفسیر هرمنوتیک یا هر بهانه دیگری نمی توان «حیرت و افق گشایی» را که در زبان دین حتی اشاره ای به آن نیست، با تفکر، تعقل، تدبر، یقین، ایمان، علم، فهم، شعور، برهان و هدایت که در کتاب و سنت ده ها و صدها بار مورد تأکید قرار گرفته اند، جابه جا کرد و نمی توان وحی را که از نظر قرآن و سنت پیامبر و معصومین(ع) از طرف خداوند به وسیله جبرییل به پیامبر ابلاغ شده تا او نیز این پیام را به ما ابلاغ کند با این نظریه جابه جا کرد که «سخن افق گشا حیرت زاست. دانش حیرت زا نیست، معلومات تکان دهنده نیستند، وضع متناقض نما تکان دهنده است. انسان وقتی که هم بداند و هم نداند، هم بفهمد و هم نفهمد دچار حیرت می شود. این حیرانی نوعی مستی است، نه گیجی. در چنین وضعیتی از حیرت، سخن از دهان هر کس که شنیده شود، سخن خداوند است».
چنین آدمی که هم بداند و هم نداند؛ هم بفهمد و هم نفهمد؛ گیج نباشد، اما مست باشد؛ و با ما سخن بگوید و ما سخن او را سخن خدا بدانیم، کجا پیدا می شود؟ در تاریخ چند نفر با چنین اوصاف داشته ایم و هم اکنون چه کسی را می توان نشان داد که دارای این اوصاف باشد؟
دنیای جدید غرب فهم و عقل را اصل و اساس زندگی قرار داد، اما به اصطلاح روشن اندیشان ما در عصر حاضر می خواهند مستی و حیرت را اساس زندگی قرار دهند، هر کس که مست و حیران بود و ندانست که می فهمد یا نمی فهمد و می داند یا نمی داند، باید پیشوای ما باشد. من شخصاً چنین سخنی را از اساس دور از عقل و منطق می دانم، مگر اینکه به عنوان دگما به مغز من تحمیل شود.
بیش از اینها می توان درباره فقط یکی از آثار مجتهد شبستری گفت و نوشت؛ ولی به خاطر رعایت گنجایش مطلب، این بحث را به پایان می رسانیم.
——————————————–
پی نوشت ها:
[۱]– قابل توجه خوانندگان محترم اینکه خود نظرات ابن سینا و دیگر بزرگان فلسفه و عرفان دربارۀ وحی به دلیل ناآشنایی باور نکردنی آنها با تراث حدیثی صحیح و نیز تاریخ اسلام صحیح محل تأمل و شایستۀ نقد علمی و دقیق است و اصولاً سخن گفتن در این موارد از صلاحیت آنها و از حوزۀ تخصصی آنها خارج است. این یکی از چند دلیلی است که روشنفکران نیز بخاطر آن، از بحث در این حیطه ممنوع هستند.
[۲]– منبع تمام مطالب این قسمت، کتاب نقدی بر قرائت رسمی از دین، محمد مجتهد شبستری، تهران، طرح نو، چاپ اول، ۱۳۷۹ می باشد.
[۳]– حسن بن محمد بن بزرگ امید ملقب به «علی ذکره الاسلام» چهارمین خلیفۀ اسماعیلیۀ نزاریه.