کشف و شهود و رؤیا
«آیت الله العظمی مکارم شیرازی»
اشاره:
حضرت آیت الله العظمی مکارم در این اثر گرانبار در مورد یکی از دعاوی صوفیه و فلاسفه یعنی کشف و شهود و رؤیا بحث دقیقی دارند و این موضوع را از نظر این که سند و مدرک بسیاری از عقاید و اعمال صوفیه است و غالب اذکار افتراعی و مرشد سازی ها و … به آن منتهی می شود از جهت روانشناسی مورد بررسی قرار می دهند و در این زمینه به قوانین چند از جمله خواب مغناطیسی تلقین، تجسیم و اوهام اشاره می نمایند آنگاه چنین نتیجه می گیرند که این کشفیاتی که صوفیــه و اهــل ریاضــت ادعـــا می کنند.
این کشفیاتى که صوفیه و اهل ریاضت ادعا مى کنند (به فرض این که دروغ نگویند) در بسیارى اوقات ناشى از فعالیت قوه ی وهمیه است و آن هم نیز معلول یک سلسله قوانین روانشناسى غیر قابل انکار مى باشد، بنابراین مى توان آن را تشبیه به سراب هایى کرد که در بیابان در برابر دیدگان مسافرین خودنمایى مى کند، با این تفاوت که سراب معلول انعکاس نور خورشید و قوانین انکسار نور و امثال آن است، ولى این کشفیات معلول فعالیت نیروى توهم است اما در این جهت که عارى از حقیقت اند، شریک اند.
از جمله دعاوى صوفیــه که یــکى از ارکــان اصــلى مـــســلک آنــها را تشـــکیل مى دهد مسئله ی کشف و شهود و رؤیا است.
«صوفیه» معتقدند که سالک در اثر ریاضات شاقه، ممکن است به جایى برسد که درهاى عوالم غیبى بر روى او گشوده شود، و حقایق اشیاى عالم ماوراء طبیعت را در پیش چشمان خود معاینةً ببیند بلکه به گفته ی شیخ صفى الدین اردبیلى جمال خدا را با دیده ی خدا داد بنگرد! (صفوة الصفا)
پاره اى از آنها به اندازه اى در این موضوع بلند پروازى کرده اند که هر شخصى از شنیدن عبارات آنها در تــعــــــجب عمیـــقـــى فـــتـرو مــى رود، و با خود مى گوید: آیا این بشر است که این همه دعاوى در سر دارد؟
بعضى دیگر مانند محى الدین عربى و بایزید بسطامى، قدم را فراتر نهاده و دعوى «معـراج» معـنوى یا نظیر آن را کرده اند!(۱)
این گونه دعاوى اگر چه در آغاز کار خیلى دلفریب و جالب توجه است و ممکن است موجب تحریک احساسات تشنگان حقیقت گردد، به طورى که آن بیچارگان را به امید آب در پى سراب بدواند ((حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً)) ولى به همان اندازه که دل فریب است عواقبى وخیم و خطرناک در پى دارد که خوانندگان محترم به پاره اى از آنها در طى این کتاب آشنا خواهند شد.
آنها مى گویند در بدو امرممکن است سالک در عالم خواب به حقایقى واقف شده و کم کم در اثر ترقى روحى این حالت در بیدارى هم اتفاق بیفتد.
موضوع کشف و رؤیا از نظر اینکه سند و مدرک بسیارى از عقاید و اعمال صوفیه است و غالب اذکار اختراعى و مرشد سازی ها و… به آن منتهى مى شود، باید مورد دقت و توجه فراوان قرار گیرد تا معلوم شود که شالوده ی کارشان بر چه پایه ی سستى است، و انصافاً اگر این دو موضوع (کشف و رؤیا) از دست آنها گرفته شود، دستشان خالى شده و دستگاه کرامات آنها همه به هم خواهد خورد.
این نکته را هم ناگفته نگذاریم که دعوى کشف و شهود، اختصاص به جمعیت صوفیه ندارد بلکه بسیارى از فلاسفه هم در این قسمت با آنها شریک هستند، منتهى آنها در عین این که به کشف عقیده دارند براى براهین عقلیه نیز ارزش فراوانى قائلند.
به هر حال چون این موضوع جداً مربوط به روح و روان است، باید از نظر روان شناسى مورد بررسى دقیق قرار گیرد، لذا قبل از شروع در اصل مطلب ناگزیریم چند قانون مربوط به این موضوع را پیگیرى کنیم.
***
۱ـ خواب مغناطیسی با چه وسایلی تولید می شود؟
یکى از دانشمندان این علم در کتابى که در موضوع «تنویم مغناطیسى» یا «هیپنوتیسم» نگاشته است، چنین اظهار مى دارد: خواب مغناطیسى تنها آن مرتبه ی قویه اى که به توسط «عامل» (خواب کننده) در «سوژه» (خواب رونده) پیدا مى شود نیست، بلکه تمام امورى که باعث بیرون رفتن روح از حالت تعادل طبیعى مى شود، یک مرتبه (ولو ضعیف باشد) از خواب مغناطیسى را تولید مى کند یعنى تمام اسبابى که موجد سرور و یا باعث حزن و اندوه است و همچنین آهنگ هاى مختلف موسیقى و شنیدن نغمه ها و صداهاى فرح انگیز یا غم انگیز هر کدام به نوبه ی خود یک مرتبه از خواب مغناطیسى را در انسان تولید مى کند و در اثر آنها یک حالت تخدیر مخصوص که در حقیقت یک مرتبه ضعیف از خواب است، در مغز حاصل مى گردد. (دقت کنید). (۲)
همه ی امورى که اسباب خستگى و ملالت خاطر مى شود، مانند تکرار زیاد یک عمل و مکرر شنیدن یک صداى غیر موسیقى، مانند ضربات متوالى یک چوب بر روى میز، همه داراى این اثر مى باشد و هر یک تأثیر به سزایى در ایجاد یک درجه ی ضعیف از خواب مغناطیسى دارند.
زنگ هایى که در گردن حیوانات مى بندند و موزیک هایى که در هنگام نبرد مى نوازند، همه داراى این خاصیت هستند و در نتیجه ی آن، حیوان یا انسان در حالت تخدیر فکرى مخصوصى فرو رفته و به این جهت زحمت و رنج نمى برد و یا باربردارى و راه پیمایى را کمتر احساس مى کند.
مادرهاى اطفال براى خواب کردن بچه ها (بر اثر تجربیاتى که دارند) از این قانون استفاده کرده و بوسیله گفتن (لالایى) و «ضربات آهسته ی متوالى در پشت بچه» او را خواب مى کنند.
استادان فن هیپنوتیسم به وسایل مختلفى،از این راه براى خواب کردن افراد استفاده مى کنند و ساده ترین اقسام آن این است که چوبى را به طور متوالى بر روى میزى مى زنند که در اصطلاح آن را «مذکر سمعى» مى نامند و معتقدند در آن محیط هایى که آهنگ هاى غم انگیز یا فرح زا نواخته مى شود، عمل خواب هیپنوتیکى آسانتر انجام مى گیرد.
بر اثر همین موضوع است که دانشمندان روان شناس عقیده دارند اگر انسان بخواهد مطلبى را مورد قبول کسى قرار بدهد بهتر این است که آن را در هنگام غم و یا فرح شدید به او پیشنهاد کند، زیرا در این موقع روح حالت تعادل خود را از دست داده و زودتر مطالب را مى پذیرد.
از این سخنان چنین نتیجه مى گیریم که گفتن اذکارى از قبیل لا اله الّا الله و یاهو و ذکرهاى چهار ضرب و «آورد و برد!» به طور متوالى و پى در پى خسته کننده، خصوصاً اگربا آهنگ و وزن مخصوصى توأم باشد، آن گونه که در مجالس صوفیان معمول است و همچنین استماع اشعار مثنوى و غیر آن، با آن الحان مخصوص و از حنجره ی خوش آوازها، تأثیر فراوانى در بر هم زدن حالت تعادل روحى داشته و هر کدام به نوبه ی خود تأثیر به سزایى در تخدیر مغز خواهند داشت، البته اگر مضمون آن اشعار نیز یک سلسله مطالب ذوقى و عرفانى و ادبى باشد تأثیر آن زیادتر خواهد بود، به طورى که ممکن است انسان از شنیدن آنها عرش هایى را سیر کند! (۳)
***
۲ـ اثر تلقین از نظر روان شناسی
بنا به گفته ی همان دانشمند روانشناس مصرى، عقیده و تلقین هم در مبحث «تنویم مغناطیسى» رل مهمى را بازى مى کند، از این جهت استادان این فن براى خواب کردن اشخاص، به این موضوع نیز متوسل مى شوند و با کلماتى از قبیل «الان نزدیک است به خواب روى!» و «خودت را آرام بدار که خوابت نزدیک شد!» و «پلک هاى چشمانت سنگین شده، نزدیک است روى هم بیفتد» و نظایر این ها، طرف را تلقین کرده و نتایج مثبتى از آن مى گیرند!
راه دور نرویم! بسیارى از افراد این موضوع را در زندگى خود تجربه کرده اند که ممکن است عقاید اشخاص را در اثر تلقین زیاد و پى در پى تا حد زیادى تغییر داد، یا به کلّى وارونه کرد. مثلاً: اشخاصى که از خوردن بعضى طعام ها متنفر و منزجرند، ممکن است در اثر تلقین طورى شوند که نه تنها از آن متنفر نشوند بلکه به خوردن آن راغب و مایل گردند و بر عکس مى توان طعام هایى را که مورد علاقه ی کسى است، با تبلیغات و تلقینات مخالف، مورد تنفر و انزجار او قرار داد.
مطالبى که مى خواهند آنها را تلقین کنند اگر در لبـــاس ادبى و شـــعر بیــرون آورند، تأثیر آن زیادتر مى شود و پاره اى از اوقات آثار حیرت انگیزى نشان خواهد داد.
حکایات بسیارى در حالات شعرا و در تواریخ نقل شده که اثر مثبت تلقین و عقیده را بر روى افکار و احساسات، روشن مى کند اگر وقت و کتاب اجازه مى داد قسمتى از آن را در اینجا نقل مى کردیم، و بسیارى از مردم نمونه هایى از آن را شنیده اند.
البته همان تاثیرى که تلقین هاى دیگران در انسان دارد، در تلقینات خود او هم نسبت به خودش موجود است. مثلاً: کسانى که داراى ضعف اراده و حـــالت تـــردید و یا کـــم رویى غیر متعارف مى باشند، مى توانند در اثر تلقین خودشان آن را تغییر داده و یا لااقل تفاوتى در آن ایجاد کنند.
مبحث الهام و تلقین هم چنان که از نظر روان شناسى مورد توجه فراوان است، از نظر علم اخلاق نیز شایان توجه مى باشد و بزرگان این علم توانسته اند استفاده هاى زیادى از این راه در قسمت هاى مختلف تعلیم اخلاق و تربیت نفوس بکنند.
***
۳ـ تجسم اوهام!
موضوع دیگرى که از همه ی این ها مهمتر است این است که: ممکن است در اثر اشتغال فراوان فکر به یک موضوع و تکرار آن در مغز، کم کم صورت خارجى به خود بگیرد، به این معنى که در برابر دیدگان فکر کننده مجسم شود.
این موضوع گاهى در عالم خواب به صورت «رؤیا» و زمانى در حالت بیدارى اتفاق مى افتد و در صاحبان ارواح ضعیفه بیشتر دیده مى شود، شاید بیشتر افراد این موضوع را تجربه کرده اند که مطالبى را که در روز مورد توجه و تفکر زیاد قرار مى دهند، در هنگام شب آن را به صورت خواب «رؤیا» مى بینند.
بعضى از مردم مى گویند: جن هاى سُم دار! را در حمام هاى خلوت در موقع سحر و یا هنگام شب دیده اند.
ما شکى در وجود جن و این که یکى از مخلوقات الهى است نداریم ولو اینکه از نظر ما پنهان باشد، زیرا در قرآن مجید مکرر تصریح به وجود آن شده، ولى آیا او همان است که مردم به صورت انسان یا حیوان سُم دارى در حمام خلوت دیده اند؟! بعضى هم شاید غول هاى خیالى را در بیابان هاى دور دست و یا در قبرستان ها در هنگام شب دیده باشند، ولى این امور جز مجسم شدن اوهام چیز دیگرى نیست. (۴)
موضوع تجسم اوهام یکى از پدیده هاى مورد بحث در علم روان شناسى است و بسیارى از مردم مکرر آن را در مدت زندگى خود تجربه کرده اند.
حالات مزاجى انسان هم تأثیر فراوانى در این قسمت دارد؛ یعنى بر اثر انحراف مزاج از حالت تعادل طبیعى ـ بواسطه ی ریاضت هاى شاقه یا بیماری ها و یا پیش آمدهاى ناگوار و نظایر آن ـ موضوع تجسم خیال، تقویت پیدا کرده و اوهام به طور آسانترى صورت خارجى به خود مى گیرند.
مخصوصاً حالات مزاجى، رابطه ی مستقیمى با وضیعت خواب و رؤیا دارد، به حدى که اطباى قدیم و فلاسفه طبیعى، مشاهده ی برف و امثال آن را در خواب دلیل بر کم شدن حرارت غریزى و غلبه ی سردى بر مزاج، و دیدن باران را دلیل بر زیادى رطوبت و غلبه ی آن بر مزاج مى گرفتند، همچنین دیدن آتش و شعله هاى قوى و حمام هاى گرم را شاهد بر استیلاى حرارت بر مزاج و بالا رفتن آن از درجه ی طبیعى دانسته اند.
حکیم سبزوارى در منظومه ی معروف خود راجع به این موضوع گوید:
تبـدلت افـــعــالها بحــســبه
فمن حـرور غالب فى قـــالبــه
حاکى بنیـران و شبهه و من
یغلبه مر، صفرا او سودا علن
و من علیه البرد یغلب فیرى
ثلجا و من علیه رطــب مطـــرا!
بر اثر همین موضوع، اطبــاى قدیـــم براى تشـــخیص بیـــماری ها از وضـــعیت خواب هاى بیمار نیز استفاده مى کرده اند.
حال با توجه به این چند قانون روانشناسى، به سراغ مسأله ی «کشف و شهود و رؤیا» که سرمایه ی عمده ی جمعیت صوفیه و اتباع ایشان است مى رویم.
از یک مرید نوچه ی تازه کار تا یک مرشد و پیر کهنه کار، همه را باید مورد بررسى دقیق قرار داد و وضعیت کشف و رؤیاى آنها را معلوم کرد: مرید ساده ذهـــن در آغـــاز کار، در اثر تـــبلیغات عـــده اى، معتقد مى شود که باید بوسیله ی خواب و رؤیا، مرشد و راهنماى حقیقى را پیدا کرد روز به روز این موضوع در فکر او قوت پیدا مى کند و همیشه منتظر است که در عالم خواب، جمال آن مرشد را زیارت کند! البته چنین کسى غالباً اشخاصى را در نظر خودش براى این منصب کاندید کرده است و اگر هم تعیین نکرده باشد، حدود مشخصات او را از جهاتى در نظر مى گیرد، و اگر اهل ریاضت هم شده باشد در اثر انحراف مزاج از تعادل طبیعى، قدرت تخیل او زیـــادتر مى گـــردد، تلقـــین هاى این و آن نیز در او اثر مى گذارد.
ناگهان یک شب در عالم خواب، بواسطه ی همین افکار و ریاضات، اشکالى در حدود مقصود او در برابرش خودنمایى مى کند، او هم فوراً به آن چسبیده و اگر بر مقصدش هم کاملاً تطبیق نکند، با مقدارى توجیه و تفسیر آن را ترمیم کرده و بدین وسیله، شالوده ی ارادت او ریخته مى شود!
گاهى ممکن است نظیر این قضیه در عالم بیدارى نیز اتفاق بیفتد؛ زیرا چشم و گوش این سالک بیچاره دائماً متوجه عالم غیب است و همواره منتظر است که درى از آن عالم بر روى او گشوده شود و یا سروشى به گوش او برسد، ناگاه در اثر فعالیت قوه ی خیال، صداهایى به گوشش مى خورد که بلافاصله توجه او را به خود جلب کرده و تفسیرهایى براى آن مى کند!
اما کسانى که وارد مرحله ی ثانوى، یعنى مرحله ی ذکر و ریاضت شده اند (در صورتى که اهل خدعه نبوده و واقعاً به کار خود عقیده مند باشند) هنگامى که وارد صحنه ی خانقاه مى شوند، افکار گوناگونى در برابر مغز او رژه مى روند.
مجلس شروع مى شود، خواندن اشعار مثنوى یا غیر آن با آن آهنگ هاى مخصوص آغاز مى گردد و در اثر شنیدن مطالب ذوقى و نشاط آور که با آن آهنگ ها سروده مى شود، فکر او تخدیر شده و روح، حالت تعادل طبیعى خود را از دست می دهد، یعنى همان مرحله ی ضعیف خواب مغناطیسى که سابقاً اشاره کردیم، عارض مى شود.
در اثر تلقینات قبلى و گفتگوهایى که در آن مجلس مى شود، این حالت تأیید شده و سالک یک حالت انبساط و فرح که با رخوت و سستى اعصاب توأم است در خود حس مى کند. گاهى اوقات هم ممکن است در اثر شدت فرح و انبساط، مغز کاملاً تحریک شده و به اصطلاح خودشان حالت «جوش و خروش» و «رقص» دست دهد!… در این هنگام اذکار یا اشعار دسته جمعى شروع مى شود و روى آهنگ مخصوصى مرتباً تکرار مى گردد و بر اثر آن، انـــحراف روح از حالت طبیـــعى بیشــتر شـــده و قــوه ی عاقله کاملاً تخدیر مى گردد و میدان را براى فعالیت قوه ی وهمیّه خالى مى کند.
از سوى دیگر کثرت تکرار ذکر یا شعر، یک حالت خستگى توأم با حرارت، جوش و خروش ایجاد کرده و مرتباً نیروى توّهم را تقویت مى کند، ریاضت هاى سابقه هم، کار خود را کرده و زمینه را براى فعالیت قوه ی خیال مهیا کرده است، و دائماً منتظر است تا حادثه اى اتفاق بیفتد و مناظرى کشف شود.
تمام این موضوعات دست در دست هم مى دهند و سالک بیچاره را که در خیال کشف و مشاهده ی عوالم غیبى است، در عوالمى سیر مى دهد (در حال خواب یا بیدارى) دریاهاى نور، کوه طور، سماوات سبع، و ارضین سبع را در برابر چشمان او مجسم مى کند، خلاصه هر شکل و صورتى که قوه ی وهمیّه به آن تمایل داشته باشد، به آسانى در پیش چشمان سالک خودنمایى مى کند، او هم از دیدن این مناظر به شدت فرحناک شده و به گمان اینکه شاهد مطلوب را در آغوش کشیده، نعره مى زند و باز این حالت تأیید مى شود، سرانجام در یک حالت شبیه به اغما فرو مى رود! (۵)
این است سرگذشت یک مرشد یا مرید کار کرده در حالت کشف.
البته موضوع کشف و شهود اختصاص به این صورت هایى که شرح دادیم ندارد، بلکه ممکن است، تحت همان قوانین، به انحاى مختلف در خلوت و جلوت و خانه و بازار، اتفاق بیفتد.
از آنچه گفته شد چنین نتیجه مى گیریم که:
این کشفیاتى که صوفیه و اهل ریاضت ادعا مى کنند (به فرض این که دروغ نگویند) در بسیارى اوقات ناشى از فعالیت قوه ی وهمیه است و آن هم نیز معلول یک سلسله قوانین روانشناسى غیرقابل انکار مى باشد، بنابراین مى توان آن را تشبیه به سراب هایى کرد که در بیابان در برابر دیدگان مسافرین خودنمایى مى کند، با این تفاوت که سراب معلول انعکاس نور خورشید و قوانین انکسار نور و امثال آن است، ولى این کشفیات معلول فعالیت نیروى توهم است اما در این جهت که عارى از حقیقت اند، شریکند.
———-
پی نوشت ها:
۱ـ کشف و شهود یکى از مهمترین مبانى و اصول اعتقادى تصوف به شمار مى رود و مشایخ صوفیه آن را مهمترین تکیه گاه و دلیل بر حقانیت مسلک خود و بطلان سایر مذاهب مى شمارند و بسیارى از ادعاها و کرامات عجیب و غریبى که صوفیه به مشایخ خود نسبت مى دهند بر همین اساس استوار است.
بر طبق این عقیده سران صوفیه مدعى هستند که سالک در اثر مجـــاهدات و ریـــاضـــت ها و ســـــیر و ســـلوک به مرحـــله اى مى رسد که حجاب عوالم غیبى از میان برداشته مى شود و حقایق و واقعیات پشت پرده و پنهانى آن عالم بر وى کشف مى گردد و بدین وسیله سالک جمال حق و حقایق عالم غیب را با چشم خود مشاهده مى کند.
این مرحله که بدون حصول آن، سیر و سلوک ناقص و بلانتیجه است، در اصطلاح «مشاهده» یا «مکاشفه» نامیده مى شود و گاهى هم میان آن دو فرق گذاشته و به دو مرحله مختلف از این حالت اطلاق مى گردد. چنانکه «ابونصر سراج» معروف به «طاووس الفقراء» (۳۷۸هـ) در کتاب معروف خود «اللمع فى التصوف» مى نویسد: «مشاهده و مکاشفه از حیث معنى به یکدیگر نزدیکند جز آن که مکاشفه تمام تر است».
سران صوفیه مدعى هستند که سالک در طى مقامات سلوک به جایى مى رسد که مرتبه فناء فى اللّه و وصال حق براى او حاصل مى گردد و بدون پرده مشاهده جمال حق مى کند.
۲ـ در کتاب فصوص و فتوحات نوشته که: ختم ولایت به من شد و گفته که: جمع پیغمبران به نزد من حاضر شدند و هیچکدام از ایشان متکلم نشد، سواى هود که مردى ضخیم الجثه، خـــوش صورت و خـــوش مــــحاوره بود، به من گفت: «مى دانى پیغمبران چرا حاضر شده اند، به تهنیت ختم ولایت تو آمده اند و گفت: جمیع پیغمبران از مشکاة خاتم الانبیاء اقتباس علم مى کنند و خاتم الانبیاء از مشکاة خاتم الاولیاء مى نماید! و گفت: «کنت ولیّا و آدم بین الماء و الطین». (فتوحات ۲۴۴/۱)
جامى در «نفحات الانس» در ضمن شرح حال محمد غزالى از یکى از اکابر صوفیه مکاشفه اى بدین مضمون نقل مى کند که وى مى گوید: روزى میان دو نماز به مسجدالحرام در آمدم و چیزى از وجد و احوال فقرا مرا فرو گرفته بود و مى خواستم ساعتى استراحت کنم، به جماعت خانه بعضى از رباطها که در حرم داشت درآمدم و بر پهلوى راست در برابر خانه بیفتادم و دست خود را زیر صورت، ستون ساختم تا مرا خواب نگیرد و طهارت من منتقض نشود، ناگاه یکى از اهل بدعت (شیعه) که به آن مشهور بود در آمد مصلى بر در آن جماعت خانه بینداخت، و از جیب خود لوحى بیرون آورد گمان مى بردم که از سنگ بود و بر آنجا چیزها نوشته بودند آن را ببوسید و پیش روى خود نهاد و نماز و راز گذارد و روى خود را از هر دو جانب بر آنجا مالید و تضرع بسیار کرد، و بعد از آن سر خود را بالا کرد و آن را ببوسید بر چشم هاى خود مالید و باز ببوسید و در جیب خود نهاد، چون من آن را بدیدم، مرا از آن کراهت بسیار شد، با خود گفتم چه بودى که رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) زنده بودى تا این مبتدعان را خبر دادى از شناعت آنچه مى کنند، و با این تفکر خواب را از خود دور مى کردم، تا طهارت من فاسد نشود!
ناگاه از حس غائب شدم، در میان خواب و بیدارى دیدم عرصه اى است بسیار گشاده و مردم بسیار ایستاده اند و در دست هر یک کتابى است مجلد و همه پیش شخصى ایستاده، در آمدم از حال ایشان سؤال کردم، گفتند حضرت رسالت اینجا نشسته است و اینها همه اصحاب مذاهب اند و مى خواهند که عقاید و مذاهب را از کتب خود بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) خوانند و تصحیح مذاهب و عقاید خود کنند، شخصى در آمد، گفتند: شافعى است و در دست وى کتابى به میان جمع درآمد و به رسول سلام کرد، رسول الله جواب داد و مرحبا گفت: شافعى پیش وى بنشست و از کتابى که داشت مذهب و ملت اعتقاد خود خواند و بعد از وى شخصى دیگر آمد گفتند «ابوحنیفه» است و به دست وى کتابى و پهلوى شافعى بنشست و از آن کتاب مذهب و ملت و اعتقاد خود خواند.
و همچنین یک یک از اصحاب مذاهب مى آمدند، تا باقى نماند مگر اندکى و هر که عرض مذهب خود مى کرد وى را پهلوی دیگر مى نشاندند، چون همه فارغ شدند ناگاه یکى از روافض! آمد و در دست وى جزوه اى چند جلد تا کرده و در آنجا ذکر عقاید باطله ی ایشان و قصد کرد که به میان آن حلقه در آید و آن را به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) خواند، یکى از آنان پیش رسول بودند بیرون آمد وى را زجر و منع کرد و جزوه ها را از دست وى گرفت و بینداخت و وى را براند و اهانت کرد! من چون دیدم که قوم فارغ شدند و کسى نماند که چیزى خواند، پیش آمد، و در دست من کتابى بود مجلد، آواز دادم و گفتم یا رسول اللّه این کتاب معتقد من و معتقد اهل اسلام است، اگر اذن فرمایى بخوانم، رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: چه کتابى است؟ گفتم: کتاب «قواعد العقائد» است که غزالى تصنیف کرده است، مرا به قرائت آن اذن داد بنشستم و از اول کتاب خواندن گرفتم تا به آنجا رسیدم که غزالى مى گوید: «واللّه تعالى بعث النّبى الامى القرشى محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) الى کافّة العرب و العجم و الجن والانس» چون به اینجا رسیدم اثر بشاشت و تبسم در روى مبارک وى ظاهر شد چون به نعت و صفت وى رسیدم، به من التفات کرد و گفت: این الغزالى؟ غزالى آنجا ایستاده بود، گفت: غزالى منم یا رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم) و پیش آمد و سلام کرد و رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم) جواب داد و دست مبارک خود را به وى داد، غزالى دست مبارک وى را ببوسید و روى خود به آنجا بمالید بعد از آن بنشست، رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم) به قرائت هیچکس چندان استبشار ننمود که به قرائت من قواعد العقائد را، چون از خواب در آمدم بر چشم من اثر گریه بود از آن کرامات و احوال که مشاهده کرده بودم. (نفحات الانس /۳ ـ ۳۷۱)
اینها نمونه هایى از مکاشفات و مشاهدات مشایخ و سران صوفیه است که کتاب ها مملو است از این اباطیل و پندارهاى بى اساس و نادرست و خام.
۳ـ از همه عجیب تر این که برخى از آنان ادعاى وحى نیز کرده اند از جمله «عطار» در شرح حال شیخ ابوالحسن خرقانى از او نقل مى کند که گفت: خداى تعالى به من وحى کرد! و گفت: «هر که از این رود تو، آبى خورد همه را به تو بخشیدم!» و گفت: «به ما وحى کردند که همه چیزى ارزانى داشتیم غیرالخفیه!» (تذکرة ۲/ ۱۹۹)
حال باید دید موضوع کشف و شهود که این همه مورد توجه مشایخ صوفیه است، بر فرض صحت چه اندازه حجیت دارد؟ آیا به تنهائى بدون انطباق با قرآن و حدیث موجب علم به حقانیت مطلبى مى شود یا نه؟ به عقیده خود مدعیان کشف و شهود هم بسیارى از این کشف و شهودها از وهم و خیال شیطانى سرچشمه مى گیرد. چنانکه خود مى گویند: مکاشفه و مشاهده گاه در بیدارى است، و گاه بین خواب و بیدارى، و گاه در خواب است، و همچنانکه خواب به اضغاث احلام و غیر آن منقسم مى شود آنچه در حال بیدارى هم مکاشفه شود به امور واقعى نفس الامرى، و به امور خیالى صرف و شیطانى که حقیقتى براى آنها نیست منقسم مى شود، و گاه هم شیطان خلط مختصرى از امور حقیقى مى کند تا رأیى را گمراه نماید و از این جهت است که سالک محتاج به مرشد است تا او را ارشاد نموده و از مهالک نجات بخشد. (شرح فصوص الحکم قیصرى/ ۳۲)
۴ـ صوفیه و اعتقاد به خواب و نقل رؤیاهاى شگفت انگیز.
اعتقاد به خواب و نقل رؤیاهاى شگفت انگیز از غرایب کار صوفیان است و همین سبب مزید اعتبار و نفوذ آنان در میان ساده لوحان مى شد. بعضى از آنها مدعى بودند که در خواب چنین و چنان دیده اند و پس از بیدارى آثارى از آن واقعه را به عیان مشاهده کرده اند چنانکه «ابوبکر کتانى» در خواب چنان مى دیده است که همراه على بن ابیطالب(علیه السلام) به کوه ابوقبیس رفته است و وقتى از خواب بیدار شده است خود را بر بالاى کوه دیده است!! (ارزش میراث صوفیه/ ۱۵۳) ابوبکر کتانى که به او لقب «چراغ حرم» داده بودند، از بس که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را در خواب مى دید و در خواب از او سؤال مى کرد و جواب مى شنید او را شاگرد مصطفى(صلی الله علیه و آله و سلم) مى خواندند! (طبقات الصوفیه، مقدمه هشتادو دو)
۵ـ در میان مشایخ صوفیه باید ابن عربى را قهرمان خواب هاى شگفت انگیز دانست زیرا وى در کتاب هاى خود خواب هاى عجیب و غریبى ادعا کرده است و حتى خدا را بارها در خواب دیده است. (فتوحات ۵۹۱/۲ ـ ابن عربى حیاته و مذهبه/ ۸۶)
چنانکه در (فتوحات۳۱۸/۱) آورده است در سال ۵۹۹ در مکه خواب دیدم که کعبه از خشت طلا و خشت نقره بنا شده، کامل گشته پایان پذیرفته و در آن نقصى موجود نیست. من به آن و زیبایى آن خیره شده بودم که ناگهان دریافتم که در میان رکن یمانى و رکن شامى که به رکن شامى نزدیکتر بود؟ جاى دو خشت، یک خشت زر و یک خشت سیم، از دیوار خالى است در رده بالا یک خشت طلا کم بود و در رده پایین آن یک خشت نقره در آن مشاهده کردم که نقش من در جاى آن دو خشت منطبع گشت و من عین آن دو خشت مى بودم، به آن صورت دیوار کامل شد، در کعبه چیزى کم نماند، در مى یافتم که عین آن دو خشتم و آنها عین ذات من است و در آن شک نداشتم و چون بیدار شدم خداوند متعال را سپاس گفتم و این رؤیا را پیش خود تأویل کردم، که من در میان صنف خود، مانند رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم) در میان انبیاء، و شاید این بشارتى باشد به ختم ولایت من! در آن حال آن حدیث نبوى را به یاد آوردم که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در آن، نبوت را به دیوار و انبیاء را به خشت هایى همانند کرده که دیوار از آنها ساخته شده و خود را آخرین خشتى دانسته است که دیوار نبوت به واسطه آن به نحو کامل پایان پذیرفته است که دیگر بعد از وى نه رسولى خواهد بود، و نه نبى حدیث نبوى این است: «مثلى فى الانبیاء کمثل رجل بنى حائطا فاکمله الالبنة واحده فکنت انا تلک اللبنة فلا رسول و لا نبى بعدى». این گونه ادعاهاى بى اساس جز نتیجه فعالیت قوه و همیّه نیست.